متوكل قصد تحقیر امام هادی علیه السلام را دارد!
آتش حسد، قلب متوكل را میسوزاند، تمام راهها را برای پایین آوردن مقام امام علیهالسلام و كاستن از اهمیت والای آن حضرت در نظر مردم میپیمود و تصمیم داشت به هر وسیله كه شده او را خوار سازد، از این رو روزی خواست تا آن حضرت پیاده راه برود و در مقابل او، سوار بر مركب نشود، تا مردم به او اعتنا نكنند.
وزیرش گفت: این كار را مكن زیرا او در نظر مردم محترم است و به تو بد خواهند گفت. متوكل نپذیرفت، وزیر دوباره پیشنهاد كرد كه دستور دهند تا سران سپاه و بزرگان و همه به همراه امام پیاده بروند تا گمان نكنند كه او تنهاست، متوكل قبول كرد و دستور داد تا همهی مردم در مقابل او حركت كنند و این كار را كردند و در آن زمان هوا بسیار گرم بود. امام علیهالسلام در بین راه عرق از بدن مباركش جاری بود، زراقه حاجب متوكل او را دید، با عجله خودش را رساند و امام را در دالانی كه آن جا بود، نشاند و حولهای برداشت، عرق امام را پاك كرد و به این وسیله خواست مقداری از ناراحتیهای قلبی امام را بكاهد، عرض كرد: «پسر عمویت - متوكل - هدف تحقیر شما را نداشت.» امام علیهالسلام نگاهی به او كرد و فرمود: «این سخن را مگو» و این آیه را تلاوت كرد: «... تمتعوا فی داركم ثلاثه ایام ذالك وعد غیر مكذوب» (1)
پس از این سه روز دیگر در خانههایتان از زندگی بهره ببرید، كه این وعده دروغ نیست.
زراقه میگوید: معلمی از شیعیان در خانهی ما بود، و من با او زیاد شوخی میكردم، وقتی كه به خانه برگشتم او را طلبیدم، چون آمد آنچه را كه از امام علیهالسلام شنیده بودم برای او نقل كردم، به شنیدن این مطلب رنگ چهرهاش تغییر كرد و رو به من كرد و گفت: مواظب باش و فكر كار خودت را بكن كه متوكل پس از سه روز یا به اجل خود میمیرد و یا او را میكشند، من این مطلب را از استشهاد امام علیهالسلام به آیهی شریفه فهمیدم، زراقه میگوید: از سخن او بیمناك شدم و او را از نزد خودم بیرون كردم سپس با خودم فكر كردم و گفتم: ضرری ندارد كه من جانب احتیاط را بگیرم، سوار شدم به خانه متوكل رفتم و هر چه اموال داشتم بیرون بردم و همه را نزد آشنایان به امانت نهادم و سه روز تمام نشده بود كه متوكل هلاك شد. این جریان همان طوری كه زراقه میگوید: باعث هدایت او و اعتقاد پیدا كردن به امامت شد .(2)
پی نوشت ها:
1) سورهی هود / 65.
2) بحارالانوار: 12 / 134 و خرایج راوندی