نمایش نتایج: از 1 به 8 از 8

موضوع: فیزیک دانان غربی و مسئله خداباوری

  1. #1
    مدیرکل انجمنهای نور آسمان vorojax آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2008
    محل سکونت
    همشهری حضرت عشق
    نوشته ها
    7,305
    تشکر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض فیزیک دانان غربی و مسئله خداباوری

    عنوان كتاب: فیزیک دانان غربی و مسئله خداباوری

    نام نويسنده: مهدی گلشنی

    انتشارات: موسسه دانش و اندیشه معاصر به سفارش کانون اندیشه جوان

    تاريخ انتشار: ويراست اول- مهر ماه 1384


    چكيده





    فيزيكدانان غربی از نظر اعتقاد به خداوند سه دسته اند:

    الف: منكران خدا كه معتقدند؛

    1- برای اثبات وجود خدا هيچ شيوه ای وجود ندارد.

    2- علوم تجربی به تنهايی مي تواند به تمام پرسش های ما پاسخ دهد.

    3- جهان خودزا و خودكفاست، در نتيجه بيان نقش خدا در خلقت لازم نيست و چه بسا مانع پيشرفت علمی گردد.

    ب: افراد بي تفاوت؛ كه آشكارا ادعای بي اعتقادی به خدا نمي كنند ولی در گفتارها و نوشته هايشان هم مطلبی حاكی از اعتقادات مذهبی ديده نمي شود. بيشتر فيزيكدانان معاصر غربی از اين گروه اند.

    ج: معتقدان به خدا؛ آنان به نظم و زيبايی جهان توجه كرده و آن را نشانه وجود خداوند مي دانند. و همچنين بر ناتوانی علم در پاسخگويی به تمام پرسش های اساسی بشر معتقدند.

    بايد گفت، فيزيك به عنوان دقيقترين علم، باز نمي تواند ابتدا و انتهای حكمت باشد. زيرا هر قدر هم كه قوانين حاكم بر جهان اثبات شوند، همواره برای تعبيرالاهی هستی جايی هست. اين كتاب با بررسی ديدگاه های مختلف فيزيكدانان، پاسخ اجمالی خداباوران را به شبه های منكران خدا بيان ميكند.

  2. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    محل سکونت
    Advertising world
    نوشته ها
    Many

     

    حرز امام جواد

     

  3. #2
    مدیرکل انجمنهای نور آسمان vorojax آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2008
    محل سکونت
    همشهری حضرت عشق
    نوشته ها
    7,305
    تشکر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: فیزیک دانان غربی و مسئله خداباوری

    فهرست مطالب





    ● مقدمه‌



    ● رابطه‌ علم‌ و دين‌ از ديدگاه‌ فیزیک دانان‌ غربي‌ معاصر



    ●اعتقاد به‌ خدا در ميان‌ فیزیک دانان‌ غربي‌

    1. ديدگاه‌ منكران‌ خدا

    2. افراد تفاوت‌

    3. معتقدان‌ به‌ خدا



    ● پاسخ‌ خدا باوران‌ به‌ شبهه‌هاي‌ منكران‌ خدا



    ● جمع‌بندي‌ و نتيجه‌



    ● پي‌نوشتها

  4. #3
    مدیرکل انجمنهای نور آسمان vorojax آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2008
    محل سکونت
    همشهری حضرت عشق
    نوشته ها
    7,305
    تشکر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: فیزیک دانان غربی و مسئله خداباوری

    مقدمه





    پيش‌ از آن‌ كه‌ به‌ ديدگاه‌ فیزیک دانان‌ غربي‌ معاصر درباره‌ خدا بپردازيم‌، وضعيت‌ علم‌ و دين‌ را در دنياي‌ غرب‌، از دوران‌ تكوين‌ علم‌ جديد، بررسي‌ مي‌كنيم‌.

    در قرن‌ هفدهم‌، علم‌ جديد شكل‌ مشخصي‌ يافت‌. بسياري‌ از دانشمندان‌ كه‌ در تكوين‌ علم‌ آن‌ دست‌ داشتند، مذهبي‌ بودند. براهه‌، كپلر ●و گاليله‌ در استنتاج‌ قوانين‌ حركت‌ سيّارات‌، مي‌كوشيدند تا از طرح‌ وجود خداوند در طبيعت‌ پرده‌ بردارند. به‌ قول‌ گاليله‌: «خداوند در اعمال‌طبيعت‌، بيشتر از جمله‌هاي‌ مقدّس‌ انجيل‌، متجلّي‌ مي‌شود». (1)

    به‌ قول‌ نيوتون‌: «اين‌ زيباترين‌ نظام‌ خورشيد و سيّارات‌ و ستاره‌هاي ‌دنباله‌دار، تنها مي‌تواند در نتيجه‌ تدبير و حاكميت‌ يك‌ موجود دانا و توانا پديد آيد». (2)

    لايپ‌ نيتس هم‌ به‌ همين‌ مطلب‌ اشاره‌ كرده‌ است‌: «به‌ ويژه‌ در علوم‌... ما شگفتي هاي‌ خداوندي‌ را مي‌بينيم‌... قدرت‌، حكمت‌ و نيكويي‌ او را... بدين‌ علّت‌، من‌ از جواني‌ خود را وقف‌ علومي‌ كرده‌ام‌ كه‌ آن ها را دوست‌مي‌داشتم‌». (3)

    نيوتون‌ جهان‌ را ماشين‌ بزرگي‌ میدانست‌ كه‌ خدا ساخته‌ است‌ و خداوند گه گاه‌ آن‌ را از واپاشي‌ نجات‌ مي‌دهد. در قرن هاي‌ هيجدهم‌ و نوزدهم‌ نيز با رخنه‌ در علوم‌ تجربي‌ وجود خدا را ثابت‌ مي‌كردند. مثلاً، لردكلوين‌ ــ در قرن‌ نوزدهم‌ ــ براي‌ توضيح‌ پايداري‌ اتم ها، ناگزير، وجودخدا را اثبات‌ كرد.

    اما با پيشرفت‌ علم‌، اعتبار اين‌ اثبات ها از بين‌ رفت‌. غالب‌ فیزیک دانان‌كلاسيك‌ ــ همچون‌: كپلر، گاليله‌، نيوتون‌، ارستد، آمپر، فارادي‌، هانري‌، ماكسول‌ ــ با ارجاع‌ به‌ نظم‌ و انسجام‌ طبيعت‌، وجود خداوند را اثبات‌كردند.

    تمامي‌ اين‌ بزرگان‌، فيزيك‌ را وسيله‌اي‌ براي‌ ديدن‌ آثار خداوند در طبيعت‌ِ قانونمند میدانستند.

    توفيق‌ انديشه‌هاي‌ نيوتون‌ در توضيح‌ رفتار نظام هاي‌ فيزيكي‌، تكيّه‌ بر عقل‌ را تقويت‌ كرد. بسياري‌ از دانشمندان‌ به‌ توانايي‌ و كمال‌ انسان‌ بيش‌از حد اطمينان‌ پيدا كردند، و اين‌ امر بر الهيّات‌ اثر گذاشت‌ و نقش‌ دين‌ را در نشر اخلاقيات‌ محدودتر ساخت‌.

    در قرن‌ هيجدهم‌ و نوزدهم‌، اين‌ ديدگاه‌، بيش‌ از پيش‌ تقويت‌ شد. لاپلاس‌ ادّعا كرد كه‌ منظومه‌ شمسي‌ پايدار است‌ و براي‌ بقا نيازي‌ به‌ دخالت‌ خداوند ندارد. وقتي‌ او كتاب‌ حجيم‌ ـ چهار هزار صفحه‌اي‌ ــ خود را ــ كه‌ درباره‌ مكانيك‌ سماوي‌ نگاشته‌ بود ــ به‌ ناپلئون‌ عرضه‌كرد، ناپلئون‌ به‌ او گفت‌: «آقاي‌ لاپلاس‌، به‌ من‌ بگوييد شما كه‌ اين‌ كتاب‌ بزرگ‌ را درباره‌ نظام‌ جهان‌ نوشته‌ايد، چرا هرگز نامي‌ از خالق‌ آن‌ نبرده‌ايد!» لاپلاس‌ پاسخ‌ داد: «عالي‌ جناب‌، من‌ به‌ اين‌ فرضيه‌ نيازي ‌ندارم‌». (4)

    در قرن‌ نوزدهم‌، فيزيك‌ كلاسيك‌ به‌ كمال‌ خود رسيد و با ظهور داروينيسم‌، بعضي‌ انديشيدند كه‌ تنازع‌ بقا مي‌تواند به‌ ظهور نظم‌ منتهي‌شود، بدون‌ آن‌ كه‌ نظامي‌ در كار باشد. مجموع‌ اين‌ عوامل‌ و توفيق‌ علم ‌جديد در گستره‌ عمل‌ باعث‌ شد كه‌ علم‌، نوعي‌ دين‌ شود؛ ديني‌ كه‌ عقل‌، خداي‌ آن‌، دانشگاه ها، معابد و اساتيد دانشگاه ها، كشيش هاي‌ آن‌ بودند.

    در نيمه‌ اول‌ قرن‌ حاضر نيز حاكميت‌ علم‌ برقرار بود و تعداد زيادي‌ از دانشمندان‌ علم‌ را مطلق‌ تصوّر مي‌كردند و مي‌پنداشتند كه‌ علم‌ مي‌تواند به‌ همه‌ امور پاسخ‌ دهد. نظر حاكم‌ اين‌ بود كه‌ علم‌ مي‌تواند هر حادثه‌ يا ساختاري‌ را در جهان‌، برحسب‌ قوانين‌ يا مؤلّفه‌هايش‌ توضيح‌ دهد. درچند دهه‌ اخير، به‌ دلايل‌ زير، علم‌ ابّهت‌ خود را از دست‌ داد و از حدّت ‌اين‌ تعارض ها كاسته‌ شد:



    1. بعضي‌ از دانشمندان‌ در توانايي‌ مطلق‌ علم‌ در جوابگويي‌ به‌ همه‌سؤالهاي‌ انسان‌ ترديد كردند. به‌ قول‌ هويل‌ (Hoyle؛ اختر فیزیک دان‌انگليسي‌): علم‌ آمادگي‌ داشته‌ است‌ كه‌ باورهاي‌ مذهبي‌ را نابود كند درحالي‌ كه‌ چيزي‌ را جايگزين‌ آن ها نكرده‌ است‌ كه‌ براي‌ جامعه‌ رضايت‌بخش‌ باشد. تا وقتي‌ كه‌ علم‌ از لحاظ‌ مادّي‌ بيش‌ از مصرف‌ توليد مي‌كرد، اشكالي‌ وجود نداشت‌. اما امروزه‌ علم‌ خيلي‌ كمتر از آنچه‌ مصرف‌مي‌كند، به‌ دست‌ مي‌دهد... با حذف‌ مسائلي‌ كه‌ بيشتر مردم‌ احساسشان ‌با آن‌ پيوندي‌ عميق‌ دارد، علم‌، فقط‌ دوستان‌ معدودي‌ خارج‌ ازحوزه ‌خودش‌ پيدا كرده‌ است‌. (5) همچنين‌، با گذشت‌ زمان‌، روشن تر شده ‌است‌ كه‌ علم‌ نمي‌تواند بدون‌ بعضي‌ از مفروضات‌ علمي‌ كار كند. (فرض ‌اطمينان‌ بخشي‌ تجارب‌ حسّي‌ و نيز توانايي‌ عقل‌ در شناخت‌ طبيعت ‌و... حاكي‌ از آن‌ است‌ كه‌ روش‌ علمي‌ خودكفا نيست‌.



    2. عالمان‌ دين‌ تلاش‌ كرده‌اند تا به‌ علم‌ جديد آگاهي‌ بيشتري‌ يابند و زمينه‌هاي‌ مشترك‌ علم‌ و دين‌ را بررسي‌ كنند. پاپ‌ اعظم‌ (ژان‌ پل‌ دوم‌) در پيامي‌، بر اين‌ نكته‌ تأكيد دارد: «بايد دست‌ كم‌ بعضي‌ از الهيّون‌ به‌ اندازه ‌كافي‌ در علوم‌ تسلّط‌ داشته‌ باشند تا بتوانند از منابعي‌ كه‌ نظريه‌هاي‌ مقبول‌ ارائه‌ مي‌دهند استفاده‌ درست‌ و خلاقانه‌ كنند. اين‌ كار، مانع‌ از آن‌مي‌شود كه‌ براي‌ نقد عجولانه‌ و غير اصولي‌ از نظريه‌هاي‌ اخير نظير مِهبانگ‌ (Big Bang) پوزش‌ بطلبند. امّا ضمناً باعث‌ مي‌شود كه‌ ارتباط ‌احتمالي‌ اين‌گونه‌ نظريه‌ها را در تعمق‌ فهم‌ قلمروهاي‌ سنّتي‌ تفحّصات‌كلامي‌ ناديده‌ نگيرند». (6)



    3. علم‌، در قرن‌ حاضر به‌ تخصص هاي‌ گوناگون‌ تجزيه‌ شده‌ است‌ كه‌ هريك‌ بخشي‌ از جهان‌ را توصيف‌ مي‌كنند. لذا، دانشمندان‌ كمتر از پيش‌، در پي‌ دست‌يابي‌ به‌ تصويري‌ كلّي‌ از جهان‌ فيزيكي‌ بوده‌اند و بنابراين‌، با دين‌ كمتر برخورد كرده‌اند. رواج‌ نگرش هاي‌ عملگرايانه‌ نيز سبب‌ شده‌است‌ كه‌ به‌ ابعاد عملي‌ علم‌ بيشتر از ابعاد نظري‌ آن‌ توجّه‌ شود و اين‌احتمال‌ درگيري‌ را كمتر كرده‌ است‌.

  5. #4
    مدیرکل انجمنهای نور آسمان vorojax آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2008
    محل سکونت
    همشهری حضرت عشق
    نوشته ها
    7,305
    تشکر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: فیزیک دانان غربی و مسئله خداباوری

    رابطه علم و دین از دیدگاه فیزیک دانان غربی معاصر





    امروزه‌، درباره‌ ارتباط‌ علم‌ و دين‌ ديدگاه هاي‌ متعددّي‌ وجود دارد:

    1. ميان‌ علم‌ و دين‌، تعارضي‌ وجود ندارد. امّا، در چگونگي‌ رابطه‌ اين ‌دو نگرش هاي‌ گوناگوني‌ وجود دارد:



    الف‌. عدّه‌اي‌ براين‌ باورند كه‌ علم‌ و دين‌ دو قلمروي‌ كاملاً مستقل‌ هستند و هر كوششي‌ براي‌ وحدت‌ آن ها، بدون‌ اينكه‌ امتيازي‌ داشته‌باشد، به‌ انحراف‌ آن ها منجر مي‌شود. دين‌ به‌ موضوع هاي‌ اخلاقي‌ و روحي‌ مي‌پردازد كه‌ مستقيماً مورد توجّه‌ علم‌ نيست‌ و متقابلا"، علم‌ به ‌دنبال‌ فهم‌ كمّي‌ جهان‌ مادّي‌ است‌ كه‌ ربطي‌ به‌ دين‌ ندارد. به‌ قول‌ ويگنر (Wigner؛ فیزیک دان‌ آمريكايي‌ و برنده‌ جايزه‌ نوبل‌): «دين‌ عمدتاً ارشادي‌ عمل‌ مي‌كند». (7)

    علم‌ِ مبتني‌ بر عقل‌ تنها مي‌تواند دين‌ را مطالعه‌ كند و دين‌ِ مبتني ‌بر احساس‌، بايد حقايق‌ علمي‌ را قبول‌ كند. عده‌ّاي‌ كه‌ اعتقادهاي‌ مذهبي‌دارند آن‌ را از اطلاّعات‌ علمي‌ خويش‌ كاملاً جدانگه‌ مي‌دارند و ميان‌ آن ها ربطي‌ نمي‌بينند. آن ها حس‌ مي‌كنند كه‌ در دو دنياي‌ مختلف‌ زندگي‌مي‌كنند. به‌ قول‌ سيگره‌ (E. Segre؛ فیزیک دان‌ آمريكايي‌ و برنده‌ جايزه‌ نوبل‌): «من‌ اين‌ دو را جدانگه‌ مي‌دارم‌. برخي‌ از دانشمندان‌، خيلي‌ مذهبي‌بوده‌اند (مثل‌ فارادي‌ و كوشي‌)، برخي‌، لاادري‌گرا بوده‌اند و عدّه‌اي‌ نيز، لامذهب‌ بوده‌اند. اين‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ توان‌ علمي‌ ربطي‌ به‌ اعتقادمذهبي‌ ندارد». (8)

    به‌ قول‌ پل‌ ديويس‌ (P. Davies؛ فیزیک دان‌ انگليسي‌): «بسياري‌ از كساني‌ كه‌ به‌ امور علمي‌ مي‌پردازند، مذهبي‌ نيز هستند. پس‌ از چاپ‌كتاب‌ خدا و فيزيك‌ جديد، كشف‌ كردم‌ كه‌ بسياري‌ از همكاران‌ِ علمي‌ِ من ‌به‌ يك‌ مذهب‌ رسمي‌ پاي‌بند هستند و از اين‌ مسئله‌ حيرت‌ كردم‌. غالباً، آن ها اين‌ دو جنبه‌ زندگي‌ را جدا از هم‌ نگه‌ مي‌دارند، چنان‌ كه‌ گويي‌ درشش‌ روز هفته‌، علم‌ حاكم‌ است‌ و در روزهاي‌ يكشنبه‌، دين‌ متجلي ‌مي‌شود. عده‌اي‌ هم‌ مي‌كوشند تا در زندگي‌ خود، علم‌ و دين‌ را باهم ‌سازگار كنند». (9)



    ب‌. عدّه‌اي‌ ديگر معتقدند كه‌ علم‌ و دين‌ با حوزه‌ها يا سطوح‌ مختلف‌ و مكمّل‌ سروكار دارند. اين‌ حوزه‌هاي‌ مكمّل‌، بايد با هم‌ جهان‌بيني‌منسجمي‌ پديد آورند. به‌ قول‌ وَيْسكوف‌ (Weisskopf؛ فیزیک دان‌آمريكايي‌): «يك‌ مكمّليت‌ بوري‌ (يعني‌ مكمّليت‌ از نوعي‌ كه‌ Bohrمي‌گفت‌) ميان‌ علم‌ و دين‌ وجود دارد». (10)

    دين‌ تصويري‌ منسجم‌ از جهان‌ به‌ ما مي‌دهد، ولي‌ در عين‌ حال‌، پرسش هايي‌ مي‌كند كه‌ وراي‌ علم‌ است‌، و در اين‌ حوزه‌، امكان‌ تفاعلي‌سودمند ميان‌ اين‌ دو وجود دارد. اينها هر يك‌ حوزه‌اي‌ ويژه‌ خود و زبان‌ مخصوص‌ خود را دارند و سؤال هاي‌ مختلفي‌ را طرح‌ مي‌كنند. علم‌مي‌پرسد: چه‌؟ و چگونه‌؟ و دين‌ مي‌پرسد: چرا؟ به‌ قول‌ ايان‌ باربور (IanBarbour؛ استاد دين‌ شناسي‌ كالج‌ كارلتون‌ آمريكا): «علم‌ پرسش هاي‌مشخّصي‌ درباره‌ پديده‌هاي‌ طبيعي‌ مي‌كند و نبايد از آن‌ انتظاراتي‌ داشته ‌باشيم‌ كه‌ هدف‌ علم‌ نبوده‌ است‌. مانند: فراهم‌ كردن‌ جهان‌بيني‌ كلّي‌، فلسفه‌ زندگي‌، يا معيارهاي‌ اخلاقي‌». (11)

    به‌ قول‌ شالو (A. Schawlow؛ فیزیک دان‌ آمريكايي‌ و برنده‌ جايزه‌ نوبل‌):«پرسش‌ از مبدأ، بايد به‌ دقت‌ هرچه‌ بيشتر، تا حدّي‌ كه‌ علايق‌ و توانايي‌دانشمندان‌ اجازه‌ مي‌دهد، دنبال‌ شوند. امّا جواب ها هرگز نهايي‌ نيست‌ و براي‌ پاسخ‌ به‌ پرسش هاي‌ عميق تر، سرانجام‌ بايد به‌ دين‌ مراجعه‌ كرد». (12)

    او همچنين‌ مي‌گويد: «به‌ نظر من‌، وقتي‌ با عجايب‌ حيات‌ و جهان ‌روبرو مي‌شويم‌، به‌ جز سؤال‌ از چگونگي‌، بايد از چرايي‌ نيز بپرسيم ‌زيرا تنها دين‌ پاسخگوي‌ آن هاست‌... . من‌ در جهان‌ و در زندگي‌ خودم‌، به‌خدا نياز دارم‌». (13)

    در اين‌ ديدگاه‌، علم‌ و دين‌ زوجي‌ مرتبط‌ پديد مي‌آورند كه‌ در آن‌، خداوند عامل‌ وحدت‌ بخش‌ است‌. هر پديده‌ طبيعي‌، و تبييني‌ از آن‌، حاكي‌ از وجود خداست‌ و پژوهش‌ علمي‌ اولين‌ عبادت‌ است‌. به‌ قول ‌آرتور شالو: «بسترِ دين‌، زمينه‌ خوبي‌ براي‌ كارهاي‌ علمي‌ است‌... پس‌، پژوهش‌ علمي‌ يك‌ عمل‌ عبادي‌ است‌؛ زيرا، بسياري‌ از شگفتي هاي ‌خلقت‌ الهي‌ را آشكار مي‌سازد». (14)

    پي‌گيري‌ يكي‌ از آن ها، مانع‌ پيروي‌ از ديگري‌ نيست‌؛ و تمركز بر هر دو، سودمندتر از تمركز بر يكي‌ از آن هاست‌. به‌ قول‌ تاونز (Townes؛ فیزیک دان‌ آمريكايي‌ و برنده‌ جايزه‌ نوبل‌): «من‌ دين‌ و علم‌ را دو نگرش‌ ــنسبتاً متفاوت‌ ــ به‌ مسئله‌اي‌ واحد مي‌بينم‌ يعني‌، شناخت‌ از خود وجهان‌. در حوزه‌ دين‌، بايد شناخت‌ از هدف‌ جهان‌ را نيز افزود. امابه‌ نظراين‌ هدف‌ را در حوزه‌ علم‌ نيز مي‌توان‌ طرح‌ كرد. پس‌، به‌ عقيده‌ من‌، هدف‌ علم‌ و دين‌ يكي‌ است‌ يعني‌، شناخت‌ از خود و جهان‌. پس‌ هر دو، بايد با گذشت‌ زمان‌ به‌ هم‌ نزديك‌ شوند». (15)

    به‌ قول‌ پاكينگ‌ هورن‌ (Polkinghorn؛ فیزیک دان‌ انگليسي‌): «علم‌ بدون‌دين‌، ناقص‌ است‌ و نمي‌تواند به‌ عميق‌ترين‌ لايه‌هاي‌ فهم‌ دست‌ بيابد. يعني‌، بصيرت‌ شگفتي‌ كه‌ علم‌ از آثار فهم‌ پذير جهان‌ به‌ ما مي‌دهد، خواستار تبييني‌ عميق‌تر از آن‌ است‌ كه‌ خود به‌ دست‌ مي‌دهد. دين‌، همچنان‌ كه‌ ادعاي‌ خود را كه‌ جان‌ مخلوق خداست‌ حفظ‌ مي‌كند، بايد بافروتني‌ كافي‌ از علم‌ بياموزد كه‌ جهان‌ عملا" چگونه‌ است‌». (16)

    دين‌ مبنايي‌ متافيزيكي‌ براي‌ علم‌ فراهم‌ مي‌آورد و علم‌ مي‌تواند دين‌ را از خرافات‌ رهايي‌ بخشد. مارگِنو (Margenau؛ فیزیک دان‌ آمريكايي‌) مي‌گويد: «علم‌ به‌ دين‌ نياز دارد تا منشأ و موفقيت هايش‌ را توجيه‌ كند. هنگامي‌ كه‌ در سال‌ 1932، در مؤسسه‌ مطالعات‌ پيشرفته‌ در پرينستون‌تحقيق‌ مي‌كردم‌، اين‌ ديدگاه‌ را با انيشتين‌ مطرح‌ كردم‌ و تعبير او را به‌ ياددارم‌: كشف‌ قانوني‌ بنيادي‌ و تأييد شده‌ از طبيعت‌، الهامي‌ ازخداست‌». (17)

    به‌ قول‌ مات‌ (Mott؛ فیزیک دان‌ انگليسي‌): «علم‌ مي‌تواند دين‌ را ازباورهاي‌ خرافي‌ رهايي‌ بخشد و برداشت‌ درست‌تري‌ از خدا به‌ ما بدهد. در عين‌حال‌، من‌ فكر نمي‌كنم‌ كه‌ علم‌ بتواند به‌ همه‌ پرسش ها پاسخ‌دهد». (18)

    دين‌ و علم‌ دو راه‌ متفاوت‌، براي‌ رسيدن‌ به‌ يك‌ حقيقت‌اند. علم‌ كه‌تجربه‌ اخير انساني‌ است‌، به‌تدريج‌ و از راههايي‌ متفاوت‌، به‌ همان‌نتايجي‌ مي‌رسد كه‌ پيش‌ از آن‌، دين‌ به‌ آن ها رسيده‌ بود. اين‌ دو، درحالي‌كه‌ از لحاظ‌ روش‌ و تعبير كاملاً متفاوت‌اند، مي‌توانند بر يكديگراثر مثبت‌ بگذارند. به‌ قول‌ پاپ‌ اعظم‌: «علم‌ و دين‌ بايد هر دو استقلال‌ وتمايز خود را حفظ‌ كنند. دين‌ مبتني‌ بر علم‌ و علم‌ توسعه‌ دين‌ نيست‌. هريك‌ از اين‌ دو بايد با حفظ‌ اصول‌، روشها، تنوّع‌ تعبيرها و نتايج‌ خود ازديگري‌، به‌ عنوان‌ ابعادِ متمايز در فرهنگ‌ مشترك‌ انساني‌، حمايت‌ كند. هيچ‌ كدام‌ نبايد فرض‌ كند كه‌ مقدمه‌اي‌ ضروري‌ براي‌ ديگري‌ است‌... ، درفرصت‌ بي‌سابقه‌ امروز، بايد رابطه‌اي‌ عام‌ با تأثير متقابل‌ ايجاد كرد كه‌ درآن‌، هر يك‌ از آن ها، هويّت‌ خود را حفظ‌ كند و درعين‌ حال‌، كشفها وبصيرتهاي‌ ديگري‌ را بدون‌ تعصب‌ در نظر بگيرد».

    به‌ عقيده‌(19) پاپ‌، اين‌ دو مي‌توانند اثر سازنده‌اي‌ بر همديگر داشته‌باشند: «علم‌ مي‌تواند دين‌ را از خطا و خرافات‌ برهاند و دين‌ مي‌تواندعلم‌ را از بت‌پرستي‌ و مطلقهاي‌ باطل‌ بپيرايد». (20)



    2. بعضي‌ از فیزیک دانان‌، ضمن‌ ياري‌ از تعبيرهاي‌ مذهبي‌، به‌ علم‌اصالت‌ بيشتري‌ مي‌دهند. برخي‌ از آنان‌ مثل‌ تيپلر (Tipler؛ فیزیک دان‌انگليسي‌) معتقدند كه‌ دين‌ را اساساً با زبان‌ فيزيك‌ مي‌توان‌ فهميد ودرباره‌ آن‌ تنها بر اساس‌ نظريه‌هاي‌ فيزيك‌ مي‌توان‌ قضاوت‌ كرد. تيپلرمي‌گويد: «هدف‌ من‌ در اين‌ مقاله‌ آن‌ است‌ كه‌ وجودي‌ متعال‌ را استدلال‌كنم‌... تحليل‌ من‌ در حوزه‌ فيزيك‌ خواهد بود، گرچه‌ من‌ مختارم‌ تااصطلاحات‌ مذهبي‌ نظير قدرت‌ مطلق‌ و... را به‌ كار برم‌، زيرا، آن ها رامفاهيم‌ فيزيكي‌ تلّقي‌ مي‌كنم‌. اما خدايي‌ كه‌ من‌ ادّعا مي‌كنم‌ كه‌ وجودش ‌به‌ صورت‌ طبيعي‌ در كيهان‌شناسي‌ طبيعي‌ مطرح‌ مي‌شود، خداي‌ سنّتي ‌تغييرناپذير نيست‌... بلكه‌ خداي‌ متحوّلي‌ است‌ كه‌ شبيه‌ به‌ خداي‌شلينگ‌ الكساندر، وايتهد و تيلارد دو شاردن‌ است‌».

    اين‌ (21) افراد مي‌كوشند تا مدّعاهاي‌ دين‌ را از علم‌ به‌ دست‌ آورند. مثلاً، در علم‌ روز، اصلي‌ به‌ نام‌ «اصل‌ آنتروپيك‌» مطرح‌ شده‌ است‌ كه‌ مي‌گويد: اگر در جهان‌ اوّليه‌، مقادير برخي‌ از كميت هاي‌ فيزيكي‌ چيزي‌ جز آنچه‌ داشته‌ مي‌بود، حيات‌، امكان‌ بروز نمي‌يافت‌. اين‌ گروه‌، با ياري‌جستن‌ از اين‌ اصول‌، مي‌خواهند خدا را ثابت‌ كنند.

    بعضي‌ ديگر از فیزیک دانان‌، الهيّات‌ را وراي‌ فيزيك‌ مي‌بينند، ولي‌ باور دارند كه‌ فيزيك‌ در شكل‌ دادن‌ به‌ آن‌ سهم‌ دارد. به‌ عقيده‌ آنان‌، تحوّل ‌فيزيك‌، ما را به‌ افق‌ متافيزيك‌ رسانده‌ است‌ و ما با مطالعه‌ جهان‌فيزيكي‌ مي‌توانيم‌ به‌ شناخت‌ واقعيت‌ برسيم‌. از اين‌ ديدگاه‌، فيزيك‌ بهترين‌ راه‌ رسيدن‌ به‌ خداست‌. چنان‌ كه‌ پل‌ ديويس‌ مي‌گويد: «هرچند ممكن‌ است‌ عجيب‌ به‌ نظر برسد ولي‌ من‌ بر اين‌ باورم‌ كه‌ در مقايسه‌ با دين‌، علم‌ راه‌ مطمئن‌تري‌ به‌ سوي‌ خداست‌». (22)



    3. تعداد زيادي‌ از فیزیک دانان‌ يا به‌ خاطر تعارضي‌ كه‌ در بعضي‌ موارد ميان‌ علم‌ و دين‌ مي‌بينند ـ مثلاً در معجزه‌ها يا مسئله‌ حيات‌ پس‌ از مرگ‌ــ و يا به‌ خاطر پيروي‌ از مُد ــ اصالت‌ دين‌ را نفي‌ مي‌كنند و حاضر نيستند ملاحظات‌ ديني‌ را در بحث هاي‌ خود وارد كنند. به‌ قول‌ اِمِل‌(Emmel؛ زيست‌ شناس‌ آمريكايي‌): «من‌ احساس‌ مي‌كنم‌ كه‌ بسياري‌ از دانشمندان‌ در دوران‌ تحصيلات‌ عالي‌ يا كمي‌ بعد از آن‌، به‌ مرحله‌اي‌مي‌رسند كه‌ احساس‌ مي‌كنند توجه‌ به‌ ديدگاه هاي‌ متافيزيكي‌ بر خلاف‌ مُد است‌ و لذا براي‌ بقيه‌ عمر، سرشان‌ را در برف‌ مي‌كنند، و كوششي‌ نمي‌كنند تا منظره‌اي‌ وسيع تر از حوزه‌ نزديك‌ به‌ حوزه‌ خويش‌ را ببينند». (23)

    آن ها، نهايتاً و به‌ همزيستي‌ مسالمت‌آميزي‌ ميان‌ دين‌ و علم‌ قائل‌شده‌اند و شركتشان‌ در بعضي‌ از مراسم‌ ديني‌، نظير شركت‌ در مراسم ‌تدفين‌ صوري‌ است‌. به‌ قول‌ وَينبرگ‌ (S. Weinberg؛ فیزیک دان‌ نظريه‌پرداز آمريكايي‌ و برنده‌ جايزه‌ نوبل‌): «بسياري‌ از فیزیک دانان‌، ظاهراً، وابستگي‌ اسمي‌ را با مذهب‌ والدين‌ خود حفظ‌ مي‌كنند، كه‌ هدف‌ آن‌، برگزيدن‌ نوعي‌ عنوان‌ براي‌ هويّت‌ قومي‌ و استفاده‌ در ازدواجها و مراسم‌تدفين‌ است‌ و فقط‌ تعداد كمي‌ از اين‌ فیزیک دانان‌ هستند كه‌ به‌ كلام‌مذهب‌ رسمي‌ خود توجه‌ مي‌كنند». (24) و نيز: «تا آنجا كه‌ من‌ از مشاهدات‌ خودم‌ مي‌توانم‌ بگويم‌، بيشتر فیزیک دانان‌ امروزي‌ آن‌ قدر به‌دين‌ علاقه‌ ندارند كه‌ حتّي‌ بتوان‌ آن ها را عملاً ملحد شمرد». (25)

  6. #5
    مدیرکل انجمنهای نور آسمان vorojax آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2008
    محل سکونت
    همشهری حضرت عشق
    نوشته ها
    7,305
    تشکر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: فیزیک دانان غربی و مسئله خداباوری

    اعتقاد به‌ خدا در ميان‌ فیزیک دانان‌ غربي‌





    برخي‌ از فیزیک دانان‌، خدا را با قوانين‌ طبيعت‌ يا كل‌ّ جهان‌ تطبيق‌مي‌دهند. به‌ قول‌ بِكِر (Becker؛ فیزیک دان‌ آلماني‌ و استاد فعلي‌ دانشگاه‌ام‌. آي‌. تي‌ آمريكا): «اگر خدا را قانون‌ (فيزيكي‌، شيميايي‌ و... ) بپنداريم‌، همه‌ مسائل‌ جور در مي‌آيد».

    به‌ گفته‌ نومَن‌(26) (Naumaann؛ فیزیک دان‌ آمريكايي‌): «من‌ باور مي‌كنم‌ كه‌ خدا مجموعه‌ جهان‌ است‌ كه‌ مشتمل‌ است‌ بر اصول‌ علمي‌، مادّه‌، انرژي‌ و تمام‌ اشكال‌ حيات‌». (27)

    از ديد بعضي‌ از كيهان‌شناسان‌، وقتي‌ درباره‌ خداي‌ خالق‌ صحبت‌ مي‌كنيم‌، او به‌ صورت‌ قانوني‌ مطلق‌ كه‌ حاكم‌ بر مِهبانگ‌ است‌ ظاهرمي‌شود. امّا اكثر بيشتر خداباوران‌، او را موجودي‌ متعال‌ و ماوراي ‌طبيعت‌ تلقّي‌ مي‌كنند. در اين‌ بخش‌، منظور ما از اعتقاد به‌ خدا، همين‌معناي‌ اخير است‌.

    در اعتقاد به‌ خدايي‌ كه‌ موجودي‌ متعال‌ و فوق طبيعت‌ است‌، سه ديدگاه‌ وجود دارد:



    1. ديدگاه‌ منكران‌ خدا

    منكران‌ براين‌ باورند كه‌:

    اولاً: براي‌ اثبات‌ وجود خدا، هيچ‌ شيوه‌اي‌ وجود ندارد. به‌ گفته‌ پَجِلز(Pagels؛ فیزیک دان‌ آمريكايي‌): «هيچ‌ شاهد علمي‌ بر وجود خالق‌ جهان ‌طبيعت‌ و اراده‌ يا غايتي‌ وراي‌ قوانين‌ شناخته‌ شده‌ طبيعت‌ نداريم‌». (28)

    دوم‌: علوم‌ به‌ تنهايي‌ مي‌تواند به‌ تمام‌ سؤال هاي‌ ما پاسخ‌ دهد. به‌ قول‌بونر (W. Bonner؛ فیزیک دان‌ انگليسي‌): «كار علم‌ اين‌ است‌ كه‌ براي‌ تمام‌حوادث‌ جهان‌ واقعي‌، تبيين هايي‌ عقلاني‌ فراهم‌ كند. اگر دانشمندي‌ در توضيح‌ چيزي‌، به‌ خدا متوسّل‌ شود، از حرفه‌ علمي‌ خود دور شده‌ است‌. اگر نتواند مسئله‌اي‌ را تبيين‌ كند، بايد از داوري‌ درباره‌ آن‌ بپرهيزد و بايد باور كند كه‌ نهايتاً براي‌ آن‌ تبيين‌ عقلاني‌ خواهد يافت‌». (29)

    سوم‌: جهان‌ طبيعت‌، خودكفاست‌ و نيازي‌ به‌ ماوراي‌ طبيعت‌ ندارد. چنان‌ كه‌ وَينبرگ‌ مي‌گويد: «به‌ نظر من‌، اين‌ بسيار مهّم‌ است‌ كه‌ ما مي‌توانيم‌ جهان‌ را ــ هم‌ در زيست‌شناسي‌ و هم‌ در علوم‌ فيزيكي‌ ــبه ‌گونه‌اي‌ تبيين‌ كنيم‌ كه‌ نيازي‌ به‌ دخالت‌ خدا نباشد». (30)

    ديدگاه‌ اين‌ فیزیک دانان‌، آن‌ است‌ كه‌ جهان‌ خودبه‌خود پديد آمده‌ است‌ و بايد قوانين‌ طبيعت‌ را با اِعمال‌ اصل‌ خودسازگاري‌ به‌ دست‌ آورد. به‌قول‌ لينده‌ (A. Linde؛ فیزیک دان‌ روسي‌): جهان‌، هويّتي‌ ازلي‌ و خودزاست‌». (31)

    به‌ باور هاوكينگ‌ (S. Hawking؛ فیزیک دان‌ انگليسي‌): «اين‌ بدان‌معناست‌ كه‌ مي‌توان‌ جهان‌ را به‌ وسيله‌ الگويي‌ رياضي‌ توصيف‌ كرد كه ‌تنها با قوانين‌ فيزيك‌ تعيين‌ مي‌شود»(32) و وقتي‌ در شرايط‌ ديگري‌ از او مي‌پرسند: «در قرن‌ هفدهم‌، نيوتون‌ و كپلر احساس‌ مي‌كردند كه‌ به‌ آثارمنظّم‌، منطقي‌ و زيباي‌ خداوند نظر مي‌افكنند، ولي‌ حالا وقتي‌ كه‌ ما به‌اين‌ معادلات‌ نگاه‌ مي‌كنيم‌، چه‌ مي‌فهميم‌؟»(33) جواب‌ مي‌دهد: «ماهنوز اعتقاد داريم‌ كه‌ جهان‌ منطقي‌ و زيباست‌، تنها واژه‌ خداوند راحذف‌ كرده‌ايم‌». (34)

    وَينبرگ‌ هم‌ همين‌ نظر را دارد: «من‌ به‌ آساني‌، جهان‌ را از نظر زمان‌ و مكان‌، بي‌نهايت‌ فرض‌ مي‌كنم‌ و در مي‌يابم‌ كه‌ كل‌ّ جهان‌، با اصول‌فيزيكي‌ بنيادي‌ سازگار است‌ و اين‌ كه‌ هرچيزي‌ با قوانين‌ فيزيك‌ تبيين‌مي‌شود بدون‌ آن‌ كه‌ از عناصر تاريخي‌ اختياري‌ سود جويد». (35)

    از نظر آن ها ايده‌ خدا اصلاً مطرح‌ نيست‌ و بُعد روحي‌ انسان‌ را تجلّي‌فرآيندهاي‌ فيزيولوژيكي‌ میدانند كه‌ در مغز انسان‌ رخ‌ مي‌دهد و حتّي‌بعضي‌ آن ها ايده‌ خدا را مانع‌ پيشرفت‌ علمي‌ میدانند. به‌ قول‌ وَينبرگ‌:«تنها هنگامي‌ دانش‌ پيشرفت‌ مي‌كند كه‌ فرض‌ كند هيچ‌ دخالت‌ الهي‌ دركار نيست‌ و نشان‌ دهد كه‌ تا چه‌ حدّ مي‌توان‌ بدون‌ اين‌ فرض‌ موفق‌شد». (36) و به‌ نظر اَتكينز(P. Atkins؛ شيمي‌ ـ فیزیک دان‌ انگليسي‌): «هدف‌ من‌ اين‌ است‌ كه‌ استدلال‌ كنم‌ جهان‌ مي‌تواند بدون‌ دخالت‌ پديد آيد و نيازي‌ نيست‌ كه‌ به‌ وجودي‌ متعال‌ متوسّل‌ شويم‌». (37)

    و نيز: «در پايين ترين‌ سطح‌، تصميم‌گيري ها و تنظيم‌ مواضع‌ اتم ها درمولكول ها، در داخل‌ تعداد زيادي‌ سلول‌ در مغز انجام‌ مي‌شود. اين‌كه‌ اين‌فعاليّت‌ِ بي‌انگيزه‌، بي‌هدف‌ و غيرعقلاني‌، در جهان‌ به‌ صورت‌ انگيزه‌ و هدف‌ بروز مي‌كند و شعور را مي‌سازد، كاملاً، از پيچيدگي‌ نظام‌ آن‌ ناشي‌مي‌شود. همان‌گونه‌ كه‌ سمفوني‌ها، حركات‌ همآهنگ‌ شده‌ اتم ها هستند، شعور نيز از بي‌نظمي‌ نتيجه‌ مي‌شود». (38)

    در دو سه‌ دهه‌ اخير، برخي‌ از فیزیک دانان‌، با الهام‌ از نتايج‌ نظريه ‌كوانتوم‌، اين‌ انديشه‌ را مطرح‌ كرده‌اند كه‌ جهان‌ فيزيكي‌ افت‌ و خيزي‌ كوانتومي‌ است‌ كه‌ از خلاــ حالت‌ هيچي‌ ــ نتيجه‌ شده‌ است‌. آنان‌، نظريه ‌مِهبانگ‌ را در انتهاي‌ افت‌ و خيزي‌ در خلا اوّليه‌ مي‌انگارند كه‌ مشتمل‌ برمیدان هاي‌ كوانتومي‌ است‌. اين‌ انديشه‌ در سال‌ 1973 با مقاله‌اي‌ از ادواردتريون‌ (E. Tryon) در مجلّه‌ طبيعت‌ (Nature) شروع‌ شد. وي‌ در آنجاچنين‌ نوشت‌: «من‌ الگوي‌ خاصي‌ّ براي‌ مِهبانگ‌ پيشنهاد مي‌كنم‌. جهان‌ ما يك‌ افت‌ و خيز كوانتومي‌ است‌. در اين‌ الگو، جهان‌ از هيچ‌ پديد آمده‌است‌. چنين‌ حادثه‌اي‌ لزوماً نقض‌ هيچ‌ قانون‌ بقايي‌ را در فيزيك‌ دربر نداشته‌ است‌. ممكن‌ است‌ انرژي‌ خالص‌ جهان‌ صفر باشد. در اين‌صورت‌، جهان‌ مي‌توانسته‌ است‌ از هيچ‌ به‌ وجود آيد، بدون‌ آنكه‌ هيچ ‌قانون‌ بقايي‌ را نقض‌ كند. حال‌ اگر جهان‌، براي‌ همه‌ مقادير حفظ‌ شدني ‌مقدار خالص‌ صفر را دارد، مي‌تواند افت‌ و خيز خلا باشد، خلا فضايي ‌بزرگتر كه‌ در آن‌، جهان‌ ما مندرج‌ است‌». (39)

    لينده‌ نيز در دهه‌ 1980، در سمپوزيومي‌ درباره‌ جهان‌ اوّليه‌ چنين‌گفت‌: «امكان‌ خلقت‌ از هيچ‌، جالب‌ است‌ و بايد بيشتر مطالعه‌ شود. سؤال‌ِ حيرت‌انگيز... اين‌ است‌ كه‌ چه‌ چيزي‌ پيش‌ از پيدايش‌ جهان‌ وجود داشت‌؟ چنين‌ به‌ نظر مي‌رسد كه‌ اين‌ سؤال‌ مطلقاً متافيزيكي‌باشد. امّا تجربه‌ ما از متافيزيك‌ مي‌گويد كه‌ گاهي‌ چنين‌ پرسش هاي ‌متافيزيكي‌ پاسخ‌ خود را از فيزيك‌ دريافت‌ مي‌كنند». (40)

    خلا كوانتومي‌ از خلا مطلق‌ بسيار دور است‌؛ آن‌ حالت‌ كمترين‌ انرژي ‌را دارد. جان‌ بارو(J. Barrow) و فرانك‌ تيپلر (F. Tipler) اين‌ مطلب‌ راخوب‌ بيان‌ كرده‌اند: «تصوير جديد خلا كوانتومي‌، با معناي‌ كلاسيك‌ و هميشگي‌ خلا و هيچي‌، تفاوت‌ اساسي‌ دارد. حالت هاي‌ خلا كوانتومي‌ را حدّاقل هاي‌ موضعي‌ يا سراسري‌ انرژي‌ تعريف‌ مي‌كنند... حالت‌خلا، ساختاري‌ غني‌ دارد كه‌ در متن‌ِ زيرين‌ِ فضا ـ زمان‌ قراردارد كه‌ قبلاً موجود بوده‌ است‌... واضح‌ است‌ كه‌ خلق‌ از عدم‌ واقعي‌ و خلق‌ خودبه‌خود همه‌ چيز ــ فضا، زمان‌، خلا كوانتومي‌ و مادّه‌ ــ در زماني‌ درگذشته‌ صورت‌ گرفته‌ است‌». (41)

    امّا، اين‌ نظريه‌ها هرگز به‌ مسئله‌ مبدأ پاسخ‌ نمي‌دهند. به‌ اعتراف‌پَجِلز(Pagles)، كه‌ از فیزیک دانان‌ خداناباور بود، توجّه‌ كنيد: «هيچي‌ قبل‌از خلقت‌ جهان‌، كاملترين‌ خلااي‌ است‌ كه‌ مي‌توانيم‌ تصوّر كنيم‌. نه‌فضايي‌ وجود داشت‌، نه‌ زماني‌ و نه‌ مادّه‌اي‌... آن‌ چيزي‌ كه‌ رياضيدانان‌آن‌ را «مجموعه‌ تهي‌» مي‌نامند. با اين‌ وجود، اين‌ خلا تصوّر ناپذير، در نتيجه‌ قوانين‌ فيزيكي‌، خود را به‌ وجود مبدّل‌ ساخت‌. اين‌ قوانين‌ در آن‌خلادر كجا نوشته‌ شده‌ است‌؟ چه‌ چيزي‌ به‌ آن‌ خلا مي‌گويد كه‌ آبستن ‌يك‌ جهان‌ ممكن‌ باشد؟ به‌ نظر مي‌رسد كه‌ حتّي‌ خلا در معرض‌ قانون ‌باشد؛ قانوني‌ كه‌ قبل‌ از فضا و زمان‌ وجود داشته‌ است‌». (42)

    بعضي‌ از طرفداران‌ الگوهاي‌ افت‌ و خيز خلا، (مثل‌ Spindel, Englert,Brout از دانشگاه‌ آزاد بروكس‌)، آن ها را كنار نهاده‌اند(43) و به‌ الگوي‌هارتل‌ ـ هاوكينگ‌ (1983) بيشتر تمايل‌ پيدا كرده‌اند. (44)

    هارتِل‌ (Hartle؛ اختر فیزیک دان‌ آمريكايي‌) و هاوكينگ‌ كوشيدند تا با به‌كارگيري‌ اصول‌ مكانيك‌ كوانتومي‌ در مِهبانگ‌، و وارد كردن‌ مفهوم‌«زمان‌ موهومي‌»، نشان‌ دهند كه‌ فضا ـ زمان‌ محدود است‌ ولي‌ كرانه‌ ندارد، و قوانين‌ فيزيك‌ در اين‌ حوزه‌ ويژه‌ نقض‌ نمي‌شوند. در اين‌الگوها، زمان‌ از امتدادهاي‌ فضايي‌ تميّز پذير نيست‌. به‌ قول‌ هاوكينگ‌: «در نظريه‌ كلاسيك‌ ثقل‌، كه‌ مبتني‌ بر فضا ـ زمان‌ حقيقي‌ است‌، براي‌ رفتار جهان‌، تنها دو امكان‌ وجود دارد: يا در بي‌نهايت‌ زمان‌ وجود داشته ‌است‌ و يا اين‌ كه‌ در وضعيتي‌ استثنايي‌(تكنيكي‌)، درزمان‌ محدودي‌در گذشته‌، ابتدايي‌ داشته‌ است‌. از طرف‌ ديگر در نظريه‌ كوانتومي‌ ثقل‌، امكان‌ سومي‌ مطرح‌ مي‌شود. چون‌ مي‌توان‌ فضا ـ زمان‌ اقليدسي‌ را به‌كار برد، كه‌ در آن‌ امتداد زمان‌ هم‌ارز امتدادهاي‌ فضايي‌ است‌، اين‌ امكان ‌براي‌ فضا ـ زمان‌ پيش‌ مي‌آيد كه‌ از نظر گسترش‌ متناهي‌ باشد ولي‌، هيچ‌ تكنيكي‌ كه‌ مرز يا كرآن هاي‌ را تشكيل‌ بدهد نداشته‌ باشد.

    در اين‌ صورت‌، هيچ‌ تكنيكي‌ وجود ندارد كه‌ در آن‌ قوانين‌ علم‌ نقض‌شود و براي‌ فضا ـ زمان‌ كرآن هاي‌ نيست‌ كه‌ به‌ خدا نياز باشد يا قانون‌جديدي‌ بطلبد تا شرايط‌ مرزي‌ را براي‌ فضا ـ زمان‌ وضع‌ كند... جهان‌ كاملاً خودكفاست‌ و متأثر از چيزي‌ خارج‌ از خود نيست‌. نه‌ خلق‌ مي‌شود و نه‌ نابود مي‌شود، بلكه‌، صرفاً هست‌». (45)

    هاوكينگ‌، خود نيز اعتراف‌ مي‌كند كه‌ نظريه‌اش‌ صرفاً يك‌ پيشنهاداست‌: «من‌ دوست‌ دارم‌ تأكيد كنم‌ كه‌ اين‌ انديشه‌ كه‌ فضا و زمان‌ بايد متناهي‌ ولي‌ بدون‌ مرز باشد، تنها يك‌ پيشنهاد است‌ كه‌ از اصل‌ ديگري‌استنتاج‌ نمي‌شود و مانند هر نظريه‌ علمي‌ ديگر ممكن‌ است‌ به‌ دلايل‌زيباشناختي‌ يا متافيزيكي‌ پيشنهاد شود ولي‌ آزمون‌ واقعي‌ اين‌ است‌ كه ‌آيا پيش‌بيني‌هايي‌ مي‌كند كه‌ با تجربه‌، سازگاري‌ داشته‌ باشد؟ تعيين‌ اين‌ نكته‌ در ثقل‌ كوانتومي‌، به‌ دو دليل‌ مشكل‌ است‌: اوّلاً... هنوز مطمئن‌ نيستيم‌ كه‌ كدام‌ نظريه‌، نسبيّت‌ عام‌ّ را مي‌تواند با مكانيك‌ كوانتومي‌ با موفقيت‌ تركيب‌ كند... ثانياً، هر الگويي‌ كه‌ كل‌ّ جهان‌ را به‌ تفصيل ‌توصيف‌ كند، از لحاظ‌ رياضي‌، به‌ قدري‌ پيچيده‌ است‌ كه‌ ما نمي‌توانيم‌ پيش‌بيني‌هايي‌ دقيق‌ ارائه‌ كنيم‌... ». (46)

    او متوجّه‌ شده‌ است‌ كه‌ سرگذشت‌ جهان‌ در زمان‌ واقعي‌، با سرگذشت ‌آن‌ در زمان‌ موهومي‌ تفاوت‌ دارد. با اين‌ وصف‌، به‌ صورت‌حيرت‌انگيزي‌ نظرش‌ را اين‌گونه‌ اعمال‌ مي‌كند: «اين‌ الگو ممكن‌ است پيشنهاد كند كه‌ زمان‌ به‌ اصطلاح‌ موهومي‌، زمان‌ واقعي‌ است‌ و آنچه‌ مازمان‌ واقعي‌ مي‌ناميم‌، زاييده‌ تصوّرات‌ ماست‌. در زمان‌ واقعي‌، جهان ‌ابتدايي‌ دارد و به‌ تكنيگي‌هايي‌ منتهي‌ مي‌شود كه‌ كرآن هاي‌ براي‌ فضا ـ زمان‌ مي‌سازند و در آن ها، قوانين‌ علم‌ نقض‌ مي‌شوند. امّا در زمان ‌موهومي‌، هيچ‌ تكنيکي‌ يا مرزي‌ وجود ندارد. لذا، شايد چيزي‌ را كه‌ ما زمان‌ موهومي‌ مي‌ناميم‌، بنيادي‌تر باشد و چيزي‌ را كه‌ ما زمان‌ حقيقي‌مي‌ناميم‌، تنها انديشه‌اي‌ باشد كه‌ ما اختراع‌ مي‌كنيم‌ تا ما را در توصيف‌چگونگي‌ جهان‌ ياري‌ كند.

    در جاي‌ ديگري‌ مي‌گويد: «زمان‌ موهومي‌ ممكن‌ است‌ مثل ‌افسانه‌هاي‌ علمي‌ به‌ نظر برسد امّا، در واقع‌، يك‌ مفهوم‌ رياضي‌ خوب ‌تعريف‌ شده‌ است‌». (47)

    آن ها مي‌كوشند تا با نفي‌ حدوث‌ زماني‌ جهان‌، آن‌ را بي‌نياز از خدا تلقي‌كنند. به‌ استدلال‌ هاوكينگ‌ توجّه‌ كنيد: «اگر جهان‌ كرآن هاي‌(زماني‌) داشته ‌باشد، بايد كسي‌ تصميم ‌بگيرد كه‌ در آن‌ كرانه‌، چه‌ چيزي‌ رخ‌ دهد. در آنجا، بايد خدا را در نظر بياوريد.

    در عصر حاضر، شواهد زيادي‌ در نفي‌ و اثبات‌ اين‌ مطلب‌ وجودندارد. به‌ نظر مي‌رسد كه‌ ما بتوانيم‌ حالت‌ فعلي‌ جهان‌ را بر مبناي‌ اين‌فرض‌ كه‌ كرآن هاي‌ وجود ندارد، توضيح‌ دهيم‌... اين‌ توجيحي‌ آشكاراست‌، زيرا تعداد زيادي‌ از عناصر اختياري‌ را از نظريه‌ حذف‌مي‌كند... ». (48)

    او در جاي‌ ديگري‌ از همين‌ مصاحبه‌ مي‌گويد: «اگر ما بتوانيم‌ نشان‌دهيم‌ كه‌ همه‌ چيز را مي‌توان‌ بر اساس‌ فرض‌ بي‌كرانگي‌ توضيح‌ داد، به ‌نظر من‌، نظريه‌اي‌ طبيعي‌تر و اقتصادي‌تر خواهيم‌ داشت‌». (49) و نيز: «اگرجهان‌، ابتدايي‌ مي‌داشت‌ مي‌توانستيم‌ براي‌ آن‌ خالقي‌ فرض‌ كنيم‌. امّا اگر جهان‌ كاملاً خودكفا باشد و مرز يا كرآن هاي‌ نداشته‌ باشد، نه‌ ابتدا دارد و نه ‌انتها؛ بلكه‌ صرفاً وجود دارد. پس‌، در اين‌ حالت‌، چه‌ جايي‌ براي‌ خالق‌هست‌؟». (50)

    البته‌ هاوكينگ‌ در سال‌ 1985، در پاسخ‌ به‌ ايراد كه‌ وي‌ مي‌ترسد به‌ وجودي‌ متعال‌ اذعان‌ كند، گفت‌: «من‌ فكر مي‌كردم‌ كه‌ در مسئله‌ هستي‌جاي‌ يك‌ وجود متعال‌ را كاملاً باز گذاشته‌ام‌... اين‌ كه‌ بگوييم‌ موجودي‌مسئول‌ قوانين‌ فيزيك‌ بوده‌ است‌، با همه‌ اطلاّعات‌ ما سازگار است‌». (51)



    2. افراد تفاوت‌

    اين‌ افراد آشكارا اظهار بي‌اعتقادي‌ به‌ خدا نمي‌كنند ولي‌ در نوشته‌ها ياگفتارهايشان‌ هم‌ چيزي‌ كه‌ حاكي‌ از اعتقادات‌ مذهبي‌ باشد، نمي‌بينيم‌. احتمالاً، اكثر فیزیک دانان‌ معاصر غربي‌ از اين‌ گروه‌ هستند. در ميان‌ آن ها افراد خداباور وجود دارد ولي‌ يابه‌ دليل‌ نفع‌ شخصي‌ و یا به‌ اين‌ سبب‌ كه ‌بر خلاف‌ جوّ حاكم‌ برجامعه‌ فیزیک دانان‌ است‌، آن‌ را ابراز نمي‌كنند. به ‌قول‌ وات‌ (W. B. Watt؛ زيست‌شناس‌ آمريكايي‌): «به‌ نظر من‌، بسياري ‌از دانشمندان‌ فعّال‌، دهشت‌ عميقي‌ در برابر عظمت‌ جهان‌ حس ‌مي‌كنند... امّا بعضي‌، احتمالاً، در واكنش‌ در برابر فعّاليت هاي‌ مذهبي هاي‌حرفه‌اي‌،... برحسب‌ چيزي‌ وراي‌ آنچه‌ در جهان‌ تجربي‌ مشاهده‌ كردني ‌است‌، اين‌ دهشت‌ را ابراز نمي‌كنند»(52) چنانكه‌ پاكينگ‌ هورن‌ مي‌گويد: «درحالي ‌كه‌ الهيات‌، پيش‌ از اين‌، امكان‌ يك‌ جهان‌بيني‌ وحدت‌ يافته‌ را نويد مي‌داد، در نگرش‌ قرن‌ بيستمي‌، اين‌ امكان‌ فراهم‌ نيست‌... و شايد صرفاً به‌ همزيستي‌ مسالمت‌آميز اكتفا مي‌شود. هر دانشمندي‌ كه ‌ملاحظات‌ مذهبي‌ يا كلامي‌ را در امور علمي‌ خود در نظر بگيرد، در آستانه‌ تهديد جامعه‌ علمي‌ قرار مي‌گيرد». (53)

    بعضي‌ از فیزیک دانان‌، تنها تا جايي‌ پيش‌ مي‌روند كه‌ معماري‌ جهان‌ را با فرض‌ دخالت‌ يك‌ شعور سازگار مي‌بينند. دَيسون‌ (Freeman Dyson؛ فیزیک دان‌ نظريه‌پرداز آمريكايي‌) در اين‌ باره‌ چنين‌ مي‌گويد: «من‌ ازرويدادهاي‌ فيزيك‌ و نجوم‌ نتيجه‌ مي‌گيرم‌ كه‌ جهان‌ غيرمنتظرانه‌ مكاني‌زيستي‌ براي‌ موجودات‌ زنده‌ است‌. چون‌ من‌ بر مبناي‌ انديشه‌ و زبان‌ قرن ‌بيستم‌ و نه‌ هيجدهم‌ پرورش‌ يافته‌ام‌، ادّعا مي‌كنم‌ كه‌ جهان‌، با فرض‌ اين‌كه‌ شعور، نقشي‌ اساسي‌ در آن‌ به‌ عهده‌ دارد، سازگار است‌». (54)



    3. معتقدان‌ به‌ خدا

    در اينجا، به‌ استدلال‌ خدا باوران‌ در ميان‌ فیزیک دانان‌ غربي‌ معاصر توجه‌ مي‌كنيم‌:



    الف‌. عدّه‌اي‌ معتقدند كه‌ علم‌ مي‌تواند با مشاهده‌ حقايق‌ طبيعت‌ و به‌كمك‌ استدلال‌ عقلي‌ نتيجه‌ بگيرد كه‌ شعوري‌ متعال‌ وجود دارد. در بين ‌برهان هايي‌ كه‌ فيلسوفان‌ در اثبات‌ وجود خدا ارائه‌ كرده‌اند، دو برهان ‌بيش‌ از همه‌ مورد نظر دست‌اندركاران‌ علوم‌تجربي‌ بوده‌ است‌: برهان ‌كيهان‌ شناختي‌ و برهان‌ نظم‌.

    برهان‌ كيهان‌ شناختي‌ مي‌گويد كه‌ هر چيزي‌ كه‌ در جهان‌ مي‌بينيم‌، مبيّن‌ خودش‌ نيست‌. پس‌ تبيين‌ جهان‌ در خود آن‌ نيست‌؛ بلكه‌ در وجودي‌ خود ـ مبيّن‌ مي‌باشد. به‌ قول‌ استوجر (W. Stoeger؛ اخترفیزیک دان‌ آمريكايي‌): «وجود هر چيزي‌، اعم‌ّ از انرژي‌، ذرّات‌ مادّي‌، و قوانين‌ حاكم‌، مستلزم‌ علّتي‌ است‌ كه‌ يا خودش‌ واجب‌الوجود است‌ و يا به‌ علّت‌ واجب‌الوجود ديگري‌ ـ يعني‌، به‌ علّت‌ نخستين‌ و اوّلين‌ علّتي‌ كه ‌در سلسله‌ علّي‌ براي‌ تبيين‌ خود، به‌ علّت‌ ديگري‌ نياز ندارد ـ منتهي‌شود». (55)

    برهان‌ نظم‌ مبتني‌ بر اين‌ واقعيت‌ تجربي‌ است‌ كه‌ در جهان‌، عليرغم‌ همه‌ پيچيدگي ها، درجات‌ زيادي‌ از نظم‌ مي‌بينيم‌ كه‌ به‌ تبيين‌ نياز دارد و با اثبات‌ خداوند اين‌ تبيين‌ فراهم‌ مي‌شود.

    هيوم‌ به‌ اين‌ برهان‌ ايراد فلسفي‌ گرفت‌. نظريه‌ انتخاب‌ طبيعي‌ داروين‌ هم‌ به‌ آن‌ اعتراض‌ كرد؛ ادّعا شد كه‌ بدون‌ وجود ناظم‌، انتخاب‌ طبيعي‌مي‌تواند منجر به‌ نظم‌ شود. براي‌ پرهيز از درازگويي‌، وارد تشكيك‌هايي ‌كه‌ در برهان‌ نظم‌ شده‌ است‌، نمي‌شويم‌. همين‌قدر مي‌گوييم‌ كه‌ برهان‌ نظم‌ هنوز طرفداران‌ متعدّدي‌ دارد كه‌ با كمك‌ حساب‌ احتمالات‌، ظهور نظم‌ از بي‌نظمي‌ را بسيار نامحتمل‌ شمرده‌اند. مثلاً، اسلتون (Osselton؛ رياضيدان‌ آمريكايي‌) با استفاده‌ از حساب‌ احتمالات‌ نشان‌ داده‌ است‌ كه ‌براي‌ آنكه‌ دو سطر از يك‌ نمايش‌ شكسپير شانسي‌ نوشته‌ شود بايد 10 به توان15 ضربه‌ روي‌ يك‌ ماشين‌ تايپ‌ پنجاه‌ حرفي‌ زده‌ شود. (56)

    همين‌ طور هويل‌ (اخترفیزیک دان‌ انگليسي‌) نشان‌ داده‌ است‌ (57) كه ‌احتمال‌ اينكه‌ هزار آنزيم‌ متفاوت‌ در طي‌ّ چندين‌ ميليون‌ سال‌ عمر زمين ‌به‌ نحوي‌ هماهنگ‌ بهم‌ بپيوندند كه‌ يك‌ سلول‌ زنده‌ تشكيل‌ شود، يك‌ در 10 به توان 40000 است‌.

    از برهان‌ نظم‌ در دهه‌هاي‌ اخير، به‌ صورت هاي‌ ديگري‌ استفاده‌ شده‌است‌. استدلال‌ مي‌شود كه‌ بعضي‌ از پديده‌هاي‌ مشهود در طبيعت‌، بستگي‌ ظريفي‌ به‌ مقدار ثابت هاي‌ طبيعت‌ دارد. (58) مثلاً :

    1. در عمر يك‌ ستاره‌، ميان‌ نيروي‌ ثقلي‌ كه‌ مي‌خواهد ستاره‌ رادر هم ‌فرو ريزد از يك‌ سو و نيروي‌ الكترومغناطيسي‌ كه‌ بر ضدّ آن‌ عمل‌مي‌كند از سوي‌ ديگر، تقابلي‌ مستمر وجود دارد. پس‌، هنگام‌ پيدايش‌ جهان‌، نتيجه‌ اين‌ تعادل‌ ظريف‌ ميان‌ دو نيروي‌ ياد شده‌ وجود داشته ‌است‌.

    2. اگر نيروي‌ هسته‌اي‌ كه‌ پروتون ها و نوترون هاي‌ هسته‌ را در كنار هم‌ نگه‌ مي‌دارد، كمي‌ ضعيف تر از فعلي‌ آن‌ بود، هرگز اتمي‌ تشكيل‌ نمي‌شد و بر عكس‌ اگر كمي‌ قويتر بود، پروتون ها به‌ هم‌ نزديك تر مي‌شدند و اتم ها وستارگان‌ و زمين‌ هيچگاه‌ بوجود نمي‌آمدند.

    اين‌ مثالها نشان‌ مي‌دهند كه‌ پيدايش‌ حيات‌، منوط‌ به‌ نظم‌ ظريف‌ در ثابتهاي‌ طبيعت‌ است‌. در توضيح‌ اين‌ نظم‌ ظريف‌، برخي‌ از فیزیک دانان‌فرض‌ كرده‌اند كه‌ جهان‌ِ بزرگ‌، مشتمل‌ بر تعداد زيادي‌ جهان‌ كوچك‌است‌، و يا جهان هاي‌ متفاوت‌ متعدّد وجود دارند. در هر يك‌ از اين‌جهان ها، قوانين‌ متفاوت‌ و شرايط‌ مرزي‌ گوناگون‌ حاكم‌ است‌، و تنها در تعداد اندكي‌ از آن ها شرايط‌ جهان‌ ما برقرار است‌ و بخت‌ بروز حيات‌وجود دارد. اين‌ نگرش‌، سبب‌ پيشنهاد اصل‌ آنتروپيك‌ (اصل‌انسان‌مداري‌) شده‌ است‌. اين‌ اصل‌ را ابتدا، اختر فیزیک دان‌ انگليسي‌، براندون‌ كارتربيان‌ كرده‌ است‌ چنان‌ كه‌ معتقد است‌: «جهان‌ بايد چنان ‌باشد كه‌ در مرحله‌اي‌، موجودات‌ با شعور اجازه‌ ظهور يابند». (59)

    توضيح‌ ديگر نظم‌ ظريف‌، اين‌ است‌ كه‌ ساختار فعلي‌ جهان‌، كه‌ اين ‌قدر نسبت‌ به‌ دگرگوني هاي‌ ثابت هاي‌ طبيعت‌ حسّاس‌ است‌، نتيجه‌ طرحي‌قبلي‌ است‌. به‌ عبارت‌ ديگر، اين‌ تطابق ها را مي‌توان‌ به‌ خدا نسبت‌ داد. به‌قول‌ هاوكينگ‌: «براساس‌ اين‌ نظريه‌ ( يعني‌ اصل‌ قوي‌ آنتروپيك)، يا تعداد زيادي‌ جهان هاي‌ متفاوت‌ وجود دارند و يا نواحي‌ مختلفي‌ در جهان‌ هستند كه‌ هر كدام‌ آرايش هاي‌ اوّليه‌ خود را دارند. شايد مجموعه‌ قوانين‌ علمي‌... تنها در تعداد كمي‌ از جهان ها، كه‌ مثل‌ جهان‌ ما هستند، در حيات‌ با شعور بروز مي‌كنند و مي‌پرسند: «چرا جهان‌ آن‌ چنان‌ است‌ كه ‌ما مي‌بينيم‌؟» جواب‌ ساده‌ است‌: اگر غير از اين‌ بود، ما اينجا نبوديم‌...

    چنان‌ كه‌ اكنون‌ میدانيم‌، قوانين‌ علم‌ ـ شامل‌ تعداد زيادي‌ از اعداد بنيادي‌، مانند بارالكتريكي‌ الكترون‌ و نسبت‌ جرم‌ پروتون‌ به‌ جرم‌الكترون‌ است‌... روشن‌ است‌ كه‌ محدوده‌هاي‌ نسبتاً كوچكي‌ از مقادير اين‌ اعداد هستند كه‌ اجازه‌ بروز نوعي‌ از زندگي‌ ذي‌ شعور را مي‌دهند. بيشتر مجموعه‌هاي‌ مقادير، به‌ جهان هايي‌ منتهي‌ مي‌شوند كه‌ گرچه‌ ممكن‌ است‌ بسيار زيبا باشند، امّا كسي‌ وجود ندارد كه‌ از زيبايي‌ آن ها شگفت‌ زده‌ شود. مي‌توان‌ اين‌ را شاهدي‌ بر اين‌ دو مدّعا گرفت‌ يعني‌، هدف‌ الهي‌ در خلقت‌ و گزينش‌ قوانين‌ علم‌، و ديگري‌، تأكيد براصل‌آنتروپيك‌ قوي‌». (60)

    امّا پل‌ديويس‌ در مقايسه‌ اين‌ دو نظم‌، چنين‌ گفته‌ است‌: «اگر نمي‌توانيم‌ از جهان هاي‌ ديگر ديدن‌ كنيم‌ يا آن ها را مستقيماً تجربه‌ كنيم‌، بايد بيانديشيم‌ كه‌ وجود آن ها مانند اعتقاد به‌ خدا، مسئله‌اي‌ ايماني‌ است‌. شايد تحوّلات‌ بعدي‌ در علم‌، گواه‌ مستدلي‌ براي‌ جهان هاي‌ ديگر شود امّا تا آن‌ زمان‌، اين‌ تطابق هاي‌ سحرآميزِ مقادير عددي‌، كه‌ طبيعت‌ براي‌ ثابت هاي‌ بنيادي‌ تعيين‌ كرده‌ است‌، بايد بر وجود يك‌ عنصر نظم‌ كيهاني‌گواهي‌ دهد». (61)

    هويل‌ نيز در اين‌ باره‌ چنين‌ گفته‌ است‌: «هيچ‌ چيز به‌ اندازه‌ اين‌ كشف‌، الحاد مرا نلرزانده‌ است‌». (62)





    ب. در دهه‌ 1920، منجّمان‌ شواهدي‌ يافتند مبني‌ بر اين‌ كه‌ جهان‌ در حال ‌انبساط‌ است‌ و لذا كهكشان ها از يكديگر دور مي‌شوند. اين‌ كشف‌، دردهه‌ 1940، به‌ پيدايش‌ نظريه‌ مِهبانگ‌ (Big Bang) منجر شد كه‌ براساس‌ آن‌، كل‌ّ جهان‌ از انفجاري‌ بزرگ‌ در 15 بيليون‌ سال‌ پيش‌، نشأت‌ گرفته‌ است‌ كه‌ مهمترين‌ نكته‌ آن‌، كشف‌ اشعه‌ ريز موج‌ زمينه‌ (Microwavebackground radiation) در 1965 بوده‌ است‌.

    به‌ باور برخي‌ از مسيحيان‌، كشف‌ انفجار بزرگ‌ اولّيه‌ به‌ سبب‌ تأييدي ‌از كتب‌ مقدس‌ بوده‌ است‌. گفته‌ مي‌شد كه‌ اگر جهان‌ با انفجار بزرگي‌شروع‌ شده‌ است‌، پس‌ خلق‌ آن‌ علّت‌ دارد. پاپ‌ پيس‌ دوازدهم‌ (PopePius XII) از نظريه‌ انفجار بزرگ‌ با بيان‌ زير استقبال‌ كرد:

    «پس‌ با استحكامي‌ كه‌ مشخّصه‌ اثبات هاي‌ فيزيكي‌ است‌، آن‌ علم ممكن‌ بودن‌ِ جهان‌ را تأييد كرده‌ است‌ و همين‌طور استنتاجي‌ متقن‌ را درباره‌ زماني‌ كه‌ جهان‌ به‌ وسيله‌ خداوند خلق‌ شد (در حدود پنج‌ بيليون‌ سال‌ پيش‌). خلقت‌ در زمان‌ انجام‌ گرفت‌ و بنابراين‌، خالقي‌ وجود دارد». (63)

    ميلن‌ (E. Milne؛ رياضيدان‌ انگليسي‌) نيز در پايان‌ بحثي‌ كه‌ درباره ‌انبساط‌ جهان‌ كرد، چنين‌ گفت‌: «اين‌ برعهده‌ جهان‌ است‌ كه‌ علّت‌ نخستين ‌را درج‌ كند. امّا تصوير ما بدون‌ او ناقص‌ است‌». (64)

    اتفاق نظري‌ كه‌ كيهان ‌شناسان‌ دهه‌ پيش‌ درباره‌ آغاز مطلق‌ جهان‌ داشتند، اكنون‌ كم‌ رنگ‌تر شده‌ است‌. گفته‌اند كه‌ تطبيق‌ انفجار بزرگ‌ باعمل‌ خلقت‌، امري‌ معتبر نيست‌، زيرا، هنگام‌ نزديك‌ شدن‌ به‌ تكنيكي‌(يعني‌ لحظه‌ خلقت‌) همه‌ قوانين‌ فيزيك‌ كلاسيك‌ نقض‌ مي‌شوند. لذا، بعضي‌ به‌ تعميم هاي‌ غيركلاسيك‌ نظريه‌ انفجار بزرگ‌ پرداخته‌اند. مثلاً، برخي‌ از كيهان‌ شناسان‌ كوشيده‌اند كه‌ تكنيكي‌ها را حدف‌ كنند و به‌ تَبَع‌ آن‌ انديشه‌ وجود خالق‌ براي‌ جهان‌ را منتفي‌ كنند. در پاسخ‌ آن ها، بعضي‌ ديگر از كيهان‌ شناسان‌ و عدّه‌اي‌ از متكلّمان‌ گفته‌اند كه‌ جهان‌ِ بدون‌ِ آغازِ زماني‌، با انديشه‌ خالق‌ سازگار است‌. از ديدگاه‌ آنان‌، خلقت‌ از عدم‌، تنها، بيانگر وابستگي‌ جهان‌ به‌ خداوندي‌ متعال‌ است‌ و حاكي‌ از خلقت‌ آن‌ در زمان‌ نيست‌.



    ج. برخي‌ نظير كونتين‌ اسميت‌ (Quentin Smith) اذعان‌ دارند(65) كه‌ جهان‌ آغازي‌ دارد ولي‌ معتقدند كه‌ شروع‌ آن‌ بدون‌ علّت‌ است‌. از نظر آنان‌، اصل‌ علّيت‌، اصلي‌ جهان‌ شمول‌ نيست‌ و ممكن‌ است‌ در انفجار بزرگ‌ كارا نباشد. اسميت‌ معتقد است‌ كه‌ لازم‌ نيست‌ براي‌ جهان‌ علّتي‌ در نظر بگيريم‌ زيرا، اصل‌ عدم‌ قطعيت‌ هايزنبرگ‌ نشان‌ داده‌ است‌ كه‌ حوادث‌ مي‌توانند بدون‌ معلول‌ باشند. اما اسميت‌، معلول‌ بودن‌ را با پيش‌بيني ‌پذير بودن‌ خلط‌ مي‌كند، در حالي‌ كه‌ پيش‌بيني‌ ناپذيري‌ از طرف‌ مخلوقات‌، مستلزم‌ اين‌ نيست‌ كه‌ توسّط‌ خدا هم‌ پيش‌بيني‌ پذير نباشد.

    عدّه‌اي‌ توضيح‌ علوم‌ درباره‌ مسائلي‌، مثل‌ مبدأ خلقت‌ جهان‌ را كافي ‌نمیدانند و براي‌ تبيين‌ اين‌ مسائل‌ از دين‌ و متافيزيك‌ ياري‌ مي‌گيرند. به‌قول‌ پاكينگ‌ هورن‌: «سؤالاتي‌ وجود دارد كه‌ در علم‌ مطرح‌ مي‌شود و جواب‌ لازم‌ دارد، امّا سرشت‌ آن ها وراي‌ آن‌ است‌ كه‌ علم‌ خودش‌ بتواند جواب‌ گويد. احساس‌ شايعي‌ در ميان‌ دانشمندان‌ِ دست‌اندر كار هست‌، به‌ ويژه‌ آن هايي‌ كه‌ در فيزيك‌ بنيادي‌ كار كرده‌اند، و آن‌ اينكه‌ جهان ‌فيزيكي‌ مشتمل‌ بر بيش‌ از آن‌ چيزي‌ است‌ كه‌ چشم‌ علمي‌ دريافت ‌مي‌كند». (65)

    به‌ قول‌ تاونز: «فیزیک دانان‌ اميدوارند به‌ وراي‌ انفجار بزرگ‌ نظر افكنند و منشأ جهان‌ را مثلاً، به‌ عنوان‌ نوعي‌ افت‌ و خيز توضيح‌ دهند، و اينكه ‌به‌ نوبه‌ خود چگونه‌ شروع‌ شد؟ به‌ نظر من‌، اگر از ديدگاه‌ صرفاً علمي‌ نگاه‌ كنيم‌، مسئله‌ مبدأ همواره‌ بي‌ جواب‌ مي‌ماند. پس‌ به‌ عقيده‌ من‌ به ‌نوعي‌ تبيين‌ مذهبي‌ يا متافيزيكي‌ نياز داريم‌». (67)

    به‌ عقيده‌ آنان‌، پاسخ‌ به‌ پرسش هايي‌ نظير: «چرا ما وجود داريم‌؟» «ماچگونه‌ اينجا هستيم‌؟» و «چرا جهان‌ منظّم‌ است‌؟» وراي‌ پژوهش هاي‌علمي‌ است‌. به‌ قول‌ جاسترو (Jastrow؛ اختر فیزیک دان‌ آمريكايي‌): «ما هيچ‌ اطّلاعي‌ درباره‌ اينكه‌ وقتي‌ جهان‌ كمتر از سه‌ دقيقه‌ عمر داشت‌، نداريم‌ به‌ ويژه‌ وقتي‌ 10 به توان منفی 43 ثانيه‌ عمر داشت‌ نمیدانيم‌ چه‌ رخ‌ داده‌ است‌. به‌ نظر من‌، اين‌ خامي‌ است‌ كه‌ ما نظريه‌هاي‌ پيچيده‌اي‌ بسازيم‌ و با آن ها و براساس‌ پژوهش هاي‌ حوزه‌اي‌، كه‌ نه‌ به‌ طريق‌ مستقيم‌ و نه‌ به‌طريق‌ غيرمستقيم‌، قابل‌ مشاهده‌ است‌، به‌ سؤالات‌ عميق‌ فلسفي‌، ديني ‌و علمي‌ جواب‌ گوييم‌». (68)

    به‌ گفته‌ پاكينگ‌ هورن‌: «من‌ باور دارم‌ كه‌ اصولا" پرسش هايي‌ كه‌ علمي‌طرح‌ مي‌شوند، به‌ صورت‌ علمي‌ نيز پاسخ‌ پذيرند... امّا سؤالات‌ ديگري ‌كه‌ بايد مطمئناً پرسيده‌ شوند، مثل‌ اينكه‌ چرا اصلاً دنيايي‌ وجود دارد؟ علمي‌ نيستند و براي‌ جوابگويي‌ به‌ متافيزيك‌ نياز است‌. به‌ عقيده‌ من‌، مناسب ترين‌ و جامع ترين‌ جواب‌ در خداپرستي‌ نهفته‌ است‌». (69)

    پل‌ ديويس‌ مي‌گويد: «دير يا زود بايد چيزي‌ را به‌ عنوان‌ اصل‌ و مبناي ‌وجود بپذيريم‌: خدا، منطق‌، مجموعه‌ قوانين‌ يا مبناي‌ ديگر. پس ‌پرسش هاي‌ نهايي‌، همواره‌، وراي‌ ظرفيت‌ علم‌ تجربي‌... باقي‌ مي‌مانند. من‌ جزء دانشمنداني‌ هستم‌ كه‌ پيرو اديان‌ متداول‌ نيستند، ولي‌ با اين‌همه‌ انكار مي‌كنم‌ كه‌ جهان‌ حادثه‌ بي‌ هدف‌ بوده‌ باشد... به‌ نظر من‌، بايدموردي‌ عميقتر براي‌ توضيح‌ وجود داشته‌ باشد. اينكه‌ كسي‌ بخواهد اين‌ مورد عميق‌ را خدا بنامد، مربوط‌ به‌ ذوق و نوع‌ تعريف‌ اوست‌». (70)



    د. عدّه‌اي‌ وجود خدا را از راه‌ تجربه‌هاي‌ شخصي‌ پذيرفته‌اند. به‌ قول‌اسميت (Smith؛ رياضيدان‌ آمريكايي‌): «براي‌ من‌، شخصاً، هيچ‌چيزي ‌آشكارتر و يقيني‌تر از وجود يا واقعيت‌ خدا نيست‌. در واقع‌، من‌ به‌ اين ‌ديدگاه‌، كه‌ وجود خدا تنها يقين‌ مطلق‌ است‌، تمايل‌ دارم‌. چون‌ در واپسين‌ تحليل‌، او تنها وجود مطلق‌ يا واقعي‌ است‌». (71)

    و به‌ قول‌ تيرينگ (W.Thirring؛ فیزیک دان‌ نظريه‌پرداز اتريشي‌): «من‌اعتقاد ندارم‌ كه‌ مي‌توانم‌ خدا را با منطق‌ انساني‌ بفهمم‌. من‌ فقط‌ مي‌توانم ‌از تجربه‌هاي‌ شخصي‌ام‌ كمك‌ بگيرم‌ و بدانم‌... كه‌ او مرا هدايت‌ مي‌كند چنان‌ كه‌ به‌ نظر مي‌رسد هر جزيي‌ از مخلوقات‌ را هدايت‌مي‌كند». (72)

    عدّه‌اي‌، از كشف‌ زيبايي هاي‌ طبيعت‌ و شگفتي هاي‌ خلقت‌، به‌ احساس‌عرفاني‌ دست‌ يافته‌اند. به‌ قول‌ انيشتين‌: «زيباترين‌ و عميق ترين‌ احساسي‌كه‌ ما مي‌توانيم‌ تجربه ‌كنيم‌، احساس‌ عرفاني‌ است‌... كسي‌ كه‌ با اين‌احساس‌ بيگانه‌ است‌ و هنوز مجذوب‌ و شگفت‌زده‌ نشده‌ است‌، مثل‌مرده‌ مي‌ماند. باور من‌ به‌ خدا، اعتقادي‌ شورانگيز به‌ هستي‌ قدرت ‌عقلاني‌ برتري‌ است‌، كه‌ در جهان‌، به‌ گونه‌اي‌ درك‌ناپذير آشكار مي‌شود». (73)

  7. #6
    مدیرکل انجمنهای نور آسمان vorojax آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2008
    محل سکونت
    همشهری حضرت عشق
    نوشته ها
    7,305
    تشکر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: فیزیک دانان غربی و مسئله خداباوری

    پاسخ خداباوران به شبهه های منکران خدا





    اكنون‌ برخي‌ از پرسش هايي‌ را كه‌ معتقدان‌ به‌ خدا در دفع‌ شبهه‌هاي‌منكران‌ طرح‌ كرده‌اند، متذكّر مي‌شويم‌:



    1. اگر مادّه‌ يا انرژي‌ گرايش‌ به‌ خود تنظيمي‌ داشته‌ باشد، دو سؤال‌ باقي‌ مي‌ماند:

    الف‌. مادّه‌ و انرژي‌ چگونه‌ اين‌ گرايش ها را پيدا كرده‌اند؟

    ب‌. مادّه‌ و انرژي‌ چگونه‌ با اين‌ گرايش ها به‌ وجود آمده‌اند؟



    2. اگرچه‌ واژه‌ «كوانتوم‌» و «كيهان‌ شناسي‌» را افرادي‌ كه‌ در علوم ‌فيزيكي‌ كار مي‌كنند به‌ كار مي‌برند، امّا، تركيب‌ آن ها به‌ پرسش هايي‌ منجر مي‌شود كه‌ علمي‌ نيستند؛



    3. در همه‌ الگوهايي‌ كه‌ مي‌كوشند خلقت‌ خودبه‌خود جهان‌ را به‌كمك‌ پديده‌هاي‌ كوانتومي‌ توضيح‌ دهند، چيز يا چيزهايي‌، زمينه‌ خلقت ‌مطرح‌ مي‌شوند. مثلاً مدل‌ هارتل‌ ـ هاوكينگ‌ مشتمل‌ بر فضاهاي ‌هيلبرت‌، اپراتورهاي‌ كوانتومي‌ و... ما تقدّم‌ است‌. (74) به‌ قول‌ جان‌ بارو (J. Barrow؛ فیزیک دان‌ انگليسي‌): «در هيچ‌ يك‌ از معناهايي‌ كه‌ واژه‌ عدم ‌در آن ها به‌ كار مي‌رود، كسي‌ واقعاً آفرينش‌ از عدم‌ را اثبات‌ نمي‌كند. وجود پيشين‌ قوانين‌ كوانتومي‌، میدان هاي‌ كوانتومي‌، زمان‌، فضا و احتمالاً منطق‌، مفروض‌ گرفته‌ مي‌شود. در حال‌ حاضر، هيچ‌ راهي‌ وجود ندارد كه‌ بتوان‌ از اين‌ قوانين‌ چشم‌پوشي‌ كرد». (75)

    تجلّيات‌ كوانتومي‌، از عدم‌ مطلق‌ سرچشمه‌ نمي‌گيرند، بلكه‌ نيازمند میدان‌ كوانتومي‌ هستند تا رخ‌ دهند؛ امّا، میدان‌ كوانتومي‌ را نمي‌توان‌عدم‌ تلقّي‌ كرد، بلكه‌ هويّتي‌ با ساختار است‌ كه‌ ما مبدأ آن‌ را نمیدانيم‌. پس‌ كوشش‌ براي‌ تبيين‌ ظهور جهان‌ با تلقي‌ يك‌ افت‌ و خيز كوانتومي‌، نه‌ تنها نياز به‌ خالق‌ را نفي‌ نمي‌كند، بلكه‌ پيشينه‌ مسئله‌ را بررسي‌مي‌كند.



    4. قوانين‌ طبيعت‌ به‌ منشأ نياز دارند. به‌ قول‌ مارگنو (Margenau):«اكنون‌ اين‌ سؤال‌ مطرح‌ مي‌شود كه‌ منشأ قوانين‌ طبيعت‌ چيست‌؟ و من ‌تنها جواب‌ قانع‌ كننده‌اي‌ كه‌ مي‌يابم‌ اين‌ است‌ كه‌ آن ها به‌ وسيله‌ خدا خلق ‌شده‌اند و خدا قادر و عالم‌ مطلق‌ است‌». (76) و نيز مي‌گويد: «خدا هم ‌جهان‌ فيزيكي‌ و هم‌ قوانين‌ حاكم‌ بر آن‌ را خلق‌ كرد». (77)

    به‌ نظر ديويس‌: «آيا وجود جهان‌ را مي‌توان‌ بي‌نياز از خدا و تنها به‌ وسيله‌ علم‌ توضيح‌ داد؟ آيا مي‌توان‌ جهان‌ را نظام‌ بسته‌اي‌ در نظر گرفت‌كه‌ علّت‌ وجودي‌اش‌ در آن‌ نهفته‌ باشد؟ پاسخ‌ به‌ معنايي‌ بستگي‌ دارد كه‌ با آن‌ توضيح‌ مي‌دهيم‌. با فرض‌ قوانين‌ فيزيك‌، جهان‌ مي‌تواند خود مدار باشد و از جمله‌، خود را خلق‌ كند. امّا قوانين‌ فيزيكي‌ از كجا مي‌آيند؟»(78) و نيز: «تا وقتي‌ كه‌ منشأ قوانين‌ طبيعت‌ خداست‌، وجودي ‌شگفت‌تر از ماده‌ّ ــ كه‌ آن‌ را نيز خدا آفريده‌ است‌ ــ نيست‌. امّا وقتي‌مبناي‌ خدايي‌ قوانين‌ را كنار مي‌نهيم‌، وجود آن ها به‌ يك‌ راز عميق‌ تبديل‌ مي‌شود». (79)

    جان‌ بارو، در سخنراني هاي‌ سال‌ 1988 گيفوردِ خود استدلال‌ كرد(80)كه‌ دانش‌ِ همه‌ قوانين‌ طبيعت‌ براي‌ توضيح‌ كامل‌ جهان‌ فيزيكي‌ِمشاهده‌پذير لازم‌ است‌، ولي‌ كافي‌ نيست‌. اين‌ دانش‌ بايد به‌ كمك‌چيزهاي‌ ديگر كامل‌ شود و اين‌ شبيه‌ به‌ حالت‌ قوانين‌ نيوتوني حركت‌ و حركت‌ سيّارات‌ است‌. قوانين‌ نيوتون‌، تعداد سيّارات‌ يا جهت‌ دَوَران‌ آن ها را تعيين‌ نمي‌كند. اين‌ اطّلاعات‌ را بايد به‌ قوانين‌ نيوتون‌ افزود تا توصيف‌ كامل‌ منظومه‌ شمسي‌ امكان‌پذير شود. همچنين‌، چيزي‌ كه‌ امروزه‌ به‌ نام‌ «نظريه‌ همه‌چيز» (Theory Of Everything) موسوم‌ است‌، نمي‌تواند همه‌ چيزها را توضيح‌ دهد.



    5. گاهي‌ استدلال‌ مي‌شود كه‌ قوانين‌ فيزيك‌ با جهان‌ به‌ وجود آمده‌اند. در اين‌ صورت‌، آن ها نمي‌توانند منشأ جهان‌ را توضيح‌ دهند. زيرا، تا وقتي‌ كه‌ جهان‌ به‌ وجود نيامده‌ است‌، قوانيني‌ هم‌ وجود نخواهد داشت‌.

    اين‌ كه‌ قوانين‌ بنيادي‌ جهان‌ برپايه‌ رياضي‌ است‌ و اينكه‌ رياضيات‌ در توضيح‌ جهان‌ فيزيكي‌ موفّق‌ است‌، توضيح‌ لازم‌ دارد. چرا ما بايد انتظارداشته‌ باشيم‌ كه‌ جهان‌ به‌ وسيله‌ رياضيات‌ اداره‌ شود؟

    در اين‌ باره‌ پن‌رز (R. Penrose؛ رياضي‌ ـ فیزیک دان‌ انگليسي‌) مي‌گويد: «ديده‌ايم‌ كه‌ جهان‌ِ واقعي‌ِ فيزيكي‌، با بعضي‌ از طرح هاي‌ رياضي‌ زيبا و روشني‌ تطابق‌ دارد... من‌ به‌ سختي‌ باور مي‌كنم‌... كه‌ چنين‌ نظريه‌هاي‌ برتري‌، تن ها، از انتخاب‌ طبيعي‌ و تصادفي‌ انديشه‌ها سرچشمه‌ گرفته‌ باشند... پس‌، بايد دليل‌ عميقي‌ در توافق‌ رياضيات‌ و فيزيك‌، يعني‌، جهان‌ افلاطوني‌ و جهان‌ فيزيكي‌ وجود داشته‌ باشد». (81)



    6. در سالهاي‌ اخير، بعضي‌ از الهيون‌ مسيحي‌ و برخي‌ از متخصّصان‌علوم‌ تجربي‌ تأكيد كرده‌اند كه‌ براي‌ فرض‌ مخلوق بودن‌ جهان‌، حدوث‌زماني ضروري‌ نيست‌؛ از اين‌ رو، با پذيرش‌ و يا ردّ نظريه‌ مِهبانگ‌، در اصل‌ قضيه‌ وابستگي‌ جهان‌، تفاوتي‌ ايجاد نمي‌شود. به‌ ديگر سخن‌، حادث‌ زماني‌ نبودن‌ جهان‌، وجود آن‌ را توضيح‌ نمي‌دهد. به‌ قول‌ ايان‌باربور: «به‌ نظر ما، مسيحيان‌ نياز ندارند كه‌ يكي‌ از اين‌ دو نظريه (نظريه ‌مِهبانگ‌ و نظريه‌ حالت‌ ماندگار) را بر ديگري‌ ترجيح‌ دهند. زيرا تز خلقت‌، درباره‌ آغاز زماني‌ نيست‌ بلكه‌، رابطه‌ اساسي‌ ميان‌ جهان‌ و خدا است‌. تبيين‌ مذهبي‌ خلقت‌، با هر دو نظريه‌ سازگار است‌ و مناقشه‌ ميان‌ آن ها را تنها با استفاده‌ از زمينه‌هاي‌ علمي‌ و دريافت‌ اطلاعات‌ بيشتري‌ از آن ها مي‌توان‌ حل‌ كرد». (82)

    آرتور پيكاك‌ (Arthur Peacocke) نيز مي‌گويد: «تأكيد اصلي‌ در تز يهودي‌ مسيحي‌ِ خلقت‌... بر وابستگي‌ و امكان‌ تمام‌ هويّت ها و حوادث ‌ِغير از خودِ خداست‌». (83) و به‌ قول‌ ديويس‌: «اين‌ كه‌ ممكن‌ است‌ جهان ‌مبدأ زماني‌ نداشته‌ باشد، وجود آن‌ را توضيح‌ نمي‌دهد و شرح‌ نمي‌دهد كه‌ چرا جهان‌ شكل‌ كنوني‌ خود را دارد؛ توضيح‌ نمي‌دهد كه‌ چرا در جهان‌، طبيعت‌، میدان ها... و اصول‌ فيزيكي‌ كه‌ برقرار سازنده‌ شرايط‌حالت‌ پايدارند، وجود دارد». (84)

    كريش‌ آيشام‌ (C. Isham؛ اخترفیزیک دان‌ انگليسي‌) در كنفرانسي‌ كه‌ در سال‌ 1987، در واتيكان‌ برگزار شد استدلال‌ كرد كه‌ حادثه‌ اوليه‌ جهان‌، وضعيت‌ جداگانه اي‌ ندارد. همه‌ زمان ها براي‌ خداوند يكسانند و عدم‌قطعيت‌ فرايندهاي‌ كوانتومي‌، از فعاليت‌ مستمر خداوند حكايت‌ مي‌كند يعني‌ كه‌ دائماً چيزي‌ را از عدم‌، خلق‌ مي‌كند. آنچه‌ براي‌ خداپرست‌ مهم‌است‌، اين‌ است‌ كه‌ خداوند را عاملي‌ حاضر در حوادث‌ جهان در نظربگيرد. (85)



    7. در كيهان‌ شناسي‌ معاصر، نظر غالب‌ اين‌ است‌ كه‌ جهان‌ِ طبيعت ‌مبدأ مشخّصي‌ در يك‌ مِهبانگ‌ داشته‌ است‌. اگر بپذيريم‌ كه‌ در آن‌ حالت‌استثنايي‌، قوانين‌ فيزيك‌ اعتبارشان‌ را از دست‌ مي‌دهند، وجود جهان‌ را نمي‌توانيم‌ برحسب‌ اين‌ قوانين‌ توضيح‌ دهيم‌. بلكه‌ بايد دليل‌ آن‌ را خارج ‌از فيزيك‌ بجوييم‌.



    8. اگر مانند بعضي‌ از فیزیک دانان‌ بپذيريم‌ كه‌ جهان‌ فيزيكي‌ در اثر افت ‌و خيزهاي‌ كوانتومي‌ (Quantum Fluctuations)، يعني‌، از خلا به‌ وجود آمده‌ است‌ و باور كنيم‌ كه‌ در آنجا هيچ‌ قانون‌ فيزيكي‌ نقض‌ نشده‌ است‌، باز اين‌ سؤال‌ پيش‌ مي‌آيد كه‌ چرا مي‌توان‌ نظريه‌ كوانتوم‌ را در بيان‌ كل‌ّجهان‌ به‌ كار برد؟ به‌ ديگر سخن‌:

    اوّلاً: اعتبار تعميم‌ نظريه‌اي‌ كه‌ در بيان‌ ذرّات‌ اتمي‌ و زير اتمي‌ به‌كار رفته‌، است‌ به‌ كل‌ّ جهان‌ روشن‌ نيست‌.

    ثانياً: معناي‌ بعضي‌ از مفاهيم‌ موجود در اين‌ نظريه‌ نيز واضح‌ نيست‌. به‌ علاوه‌، خلا در آنجا خلا مطلق‌ (فلسفي‌) نيست‌، بلكه‌ بايد وجود بعضي‌ قوانين‌ و میدان ها را فرض‌ بگيريم‌.

    امّا حتي‌ اگر فرض‌ كنيم‌ كه‌ در حالت‌ اوليه‌ هيچ‌ انرژي‌ و میدان‌ و... وجود ندارد، احتمالات‌ در صورتي‌ معنا دارد كه‌ در آن‌ حالت‌ ساختاري ‌قابل‌ اندازه‌گيري‌ وجود داشته‌ باشد.



    9. حتّي‌ در ميان‌ علمايي‌ كه‌ عرفاً مذهبي‌ نيستند، بسياري‌ را مي‌يابيم ‌كه‌ اذعان‌ دارند احساس‌ مبهمي‌ درباره‌ «چيزي‌» وراي‌ واقعيت‌ تجارب‌ روزمرّه‌ دارند.



    10. هر قدر هم‌ كه‌ علم‌ پيش‌ برود، همواره‌، چيزي‌ بدون‌ توضيح ‌مي‌ماند و همواره‌ براي‌ تعبير الهي‌ جهان‌ِ طبيعت‌ جايي‌ هست‌. به‌ قول‌ترفيل (J. Trefil؛ فیزیک دان‌ آمريكايي‌): «هر قدر هم‌ كه‌ ما در عمق ‌موضوعي‌ علمي‌ پيش‌ برويم‌، همواره‌ چيزي‌ را بدون‌ توضيح‌ و تعريف‌مي‌يابيم‌... فلاسفه‌ قرون‌ وسطا زمين‌ را مفروض‌ مي‌گرفتند، و وجود آن‌ را به‌ خلقت‌ خدا نسبت‌ مي‌دادند. در قرن‌ نوزدهم‌، متوجّه‌ شدند كه‌ وجود منظومه‌ شمسي‌ به‌ طور طبيعي‌ از قانون‌ ثقل‌ و وجود كهكشان ها نتيجه‌مي‌شود، و در قرن‌ حاضر، ما در يافته‌ايم‌ كه‌ وجود كهكشان ها نتيجه ‌انفجار بزرگ‌ است‌. در هر مرحله‌، نكته‌اي‌ است‌ كه‌ مي‌توانند بگويند:دانش‌ عملي‌، ما را بيش‌ از اين‌ ياري‌ نمي‌كند و وراي‌ آن‌ را مي‌توانيم‌خلقتي‌ ويژه‌ فرض‌ كنيم‌.

    اكنون‌، به‌ نظر مي‌رسد كه‌ كشف‌ قوانيني‌ كه‌ بر طبيعت‌ ذرّات‌ بنيادي ‌حاكم‌ هستند به‌ ما اجازه‌ مي‌دهد كه‌ اين‌ مرز را به‌ خود حقيقت‌ جهان ‌برسانيم‌. تأثير آن‌ چنان‌ است‌ كه‌ توجّه‌ ما را از جهان‌ مادّي‌ به‌ قوانيني‌ كه‌ بر رفتار آن‌ حاكم‌اند، معطوف‌ مي‌دارد. مي‌توان‌ شنيد كه‌ فيلسوفي‌ در قرن‌ بيستم‌، بگويد: خوب‌، ما مي‌پذيريم‌ كه‌ جهان‌ با قوانين‌ فيزيك‌ وجود دارد امّا چه‌ كسي‌ اين‌ قوانين‌ را آفريد؟ و اگر چنان‌ كه‌ بعضي‌ از فیزیک دانان ‌پيشنهاد كرده‌اند قوانين‌ فيزيك‌ كه‌ ما كشف‌ كرده‌ايم‌، تنها قوانيني‌ هستند كه‌ منطقاً با هم‌ سازگارند... فيلسوف‌ ما مي‌تواند بپرسد كه‌ چه‌ كسي ‌قوانين‌ منطق‌ را آفريد؟

    بنابراين‌، پيام‌ من‌ به‌ آن هايي‌ كه‌ فكر مي‌كنند وقتي‌ علم‌ جهان‌ اوّليه‌ را مي‌كاود، از حدود خودش‌ تجاوز مي‌كند، اين‌ است: «نگران‌ نباشيد. هرقدر هم‌ كه‌ مرزها را به‌ عقب‌ برانيم‌، همواره‌، براي‌ ايمان‌ مذهبي‌ و تعبير مذهبي‌ جهان‌ فيزيكي‌ جايي‌ هست‌». (86) و به‌ قول‌ پاركر (B. Parker؛ فیزیک دان‌ آمريكايي‌): «اين‌ ترس‌ وجود ندارد كه‌ دانشمندان‌ هرگز بتوانند نياز به‌ خدا را حذف‌ كنند... هر قدر هم‌ كه‌ ما اين‌ قضيه‌ را پي‌گيري‌ كنيم‌، همواره‌، چيزي‌ مي‌ماند كه‌ توضيح‌ داده‌ نشده‌ است‌. خلقت‌، به‌ قوانين ‌طبيعت‌ بستگي‌ دارد و پيدايش‌ آن‌ بدون‌ قوانين‌ امكان‌پذير نبوده‌ است‌. چه‌ كسي‌ اين‌ قوانين‌ را خلق‌ كرده‌ است‌؟ ترديدي‌ نيست‌ كه‌ همواره‌ به‌ يك‌خدا نياز هست‌». (87)

  8. #7
    مدیرکل انجمنهای نور آسمان vorojax آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2008
    محل سکونت
    همشهری حضرت عشق
    نوشته ها
    7,305
    تشکر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: فیزیک دانان غربی و مسئله خداباوری

    جمع بندی و نتیجه





    بعد از تكوين‌ علم‌ جديد، و به‌ ويژه‌، با بروز آثار عملي‌ آن‌، اعتماد بر توانايي‌ آن‌ بيشتر و بيشتر شد، به‌ طوري‌ كه‌ علم‌ و روش هاي‌ آن‌، معيار سنجش‌ اعتبار ساير اقسام‌ دانش‌ گرديد. چون‌ دين‌ و فلسفه‌ و... از علم‌، اعتباري‌ كسب‌ نمي‌كردند، ناگزير، تحت‌الشعاع‌ علم‌ قرار گرفتند. در نيمه ‌اول‌ قرن‌ بيستم‌، رونق‌ بعضي‌ فلسفه‌هاي‌ ضدّ متافيزيك‌، نظير پوزيتيويسم‌ منطقي‌ نيز مزيد بر علّت‌ شد و محيط هاي‌ علمي‌ بيش‌ از پيش‌ از افكار ديني‌ و متافيزيكي‌ خالي‌ شد به‌ طوري‌ كه‌ حتّي‌ هم‌ اكنون‌در بسياري‌ از محافل‌ علمي‌ سخن‌ از خدا يا دين‌ گفتن‌ برخلاف‌ مُد تلقّي‌مي‌شود.

    در چند دهه‌ اخير، حدّت‌ نگرش‌ ضدّ ديني‌ و ضدّ خدايي‌ به‌ دلايل‌زير، كم‌ شده‌ است‌، زيرا:

    اوّلاً: توانايي‌ علم‌ در پاسخگويي‌ به‌ همه‌ پرسش هاي‌ ضروري‌ بشر، مورد ترديد قرار گرفته‌است‌. دوم‌: جوامع‌ ديني‌ كوشيده‌اند كه‌ با مجهز شدن‌ به‌ سلاح‌ علم‌ و هم سازي‌ دين‌ با علم‌، دست‌ كم‌ سازگاري‌ اين‌ دو رانشان‌ دهند. با اين‌ همه‌، هنوز در بسياري‌ از محافل‌ علمي‌ بعضي‌فیزیک دانان‌ اصرار دارند كه‌ در تعبير نظريه‌هاي‌ فيزيكي‌ به‌ ويژه‌، نظريه‌هاي‌ كيهان‌شناختي‌ از تعابيري‌ كه‌ به‌ نقش‌ خدا در خلقت‌ جهان‌ اشاره‌ مي‌كنند، بپرهيزند و جهان‌ را خودزا و خودكفا تلقّي‌ كنند.

    از جمله‌، نورث (J. D. North؛ فیزیک دان‌) اصرار دارد كه‌ به‌ جاي‌ واژه ‌خلقت‌، تعبيرهاي‌ ديگري‌ مانند اوّلين‌ حادثه‌ يا رخداد خودبه‌ خود را بكار برد(88)؛ و فیزیک دان‌ كيهان‌ شناس‌ ديگر، گرونبام‌ (A. Grunbanm)، مسئله‌ «خلقت‌» را شبه‌ مسئله‌ می داند و از اين‌ رو، سؤال‌ «آيا جهان‌ مبدأ زماني‌ داشت‌؟» را پرسشي‌ صحيح‌ میداند و سؤال‌ «آيا جهان‌ خلقتي‌داشت‌؟» را شبه‌ِ سؤال‌ تلقّي‌ مي‌كند. گرونبام‌ مي‌گويد: «من‌ معتقدم‌ كه ‌نقض‌ بقاي‌ مادّه‌ انرژي‌ با اصطلاحي‌ مانند آفزايش‌ مادّه‌ توصيف‌ مي‌شود نه‌ با واژه‌ خلقت‌». (89)

    از طرفي‌، فیزیک دان‌ ديگري‌ بر اين‌ باور است‌ كه‌ در يك‌ نشريه‌ فيزيك ‌نبايد نام‌ «خدا» را آورد، زيرا واژه‌هايي‌ نظير خدا، خوش ‌تعريف‌ نيستند و در نتيجه‌، جايي‌ در يك‌ مجلّه‌ فيزيك‌ ندارند. (90)

    در برابر آنان‌، فیزیک دانان‌ متديّن‌ در اثبات‌ مبدأ الهي‌ جهان‌، به‌ نظم‌ و زيبايي‌ِ مشهود در جهان‌ توجه‌ مي‌كنند و آن‌ را حاكي‌ از وجود خداوند دانا و توانا می دانند و نيز بر محدوديت هاي‌ علم‌ در پاسخگويي‌ به ‌پرسش هاي‌ اساسي‌ِ بشر تأكيد مي‌كنند. پس‌، به‌ شيوه‌هاي‌ گوناگون‌، به ‌سطوح‌ بالاتري‌ از علم‌ تجربي‌ اشاره‌ مي‌كنند كه‌ توجيهي‌ عقلاني‌ از توفيق‌ علم‌ به‌ دست‌ مي‌دهد.

    نكته‌ جالب‌ در اين‌ مناقشات‌ اين‌ است‌ كه‌ بسياري‌ از منكران‌ مبدأ الهي‌جهان‌، بر الگوها و نظريه‌هايي‌ تأكيد كرده‌اند كه‌ بسيار بحث‌انگيز و مناقشه‌ پذيرند. براي‌ روشن‌ شدن‌ مطلب‌، به‌ ذكر دو نمونه‌ زيرمي‌پردازيم‌:



    1. در حالي‌ كه‌ علم‌ از لحاظ‌ عملي‌ توفيق‌ زيادي‌ داشته‌ است‌ ــ آنچه ‌فن‌آوري‌ خيره‌ كننده‌ كنوني‌ گواه‌ روشن‌ آن‌ است‌ ــ در حل‌ّ برخي‌ از مسائل ‌بنيادي‌ نظري‌، موفّق‌ نبوده‌ است‌. مثلاً، در قرن‌ حاضر، دو نظريه‌ بزرگ ‌موفّق‌ در فيزيك‌ داشته‌ايم‌: نظريه‌ نسبيّت‌ و نظريه‌ كوانتوم‌. امّا، امروزه‌، هيچ‌ نظريه‌اي‌ نداريم‌ كه‌ بتواند آن‌ دو نظريه‌ را با موفقيت‌ تلفيق‌ كند.

    از سوي‌ ديگر، بسياري‌ از نظريه‌ها يا الگوهايي‌ كه‌ در عصر ما ارائه‌شده‌اند و بر اساس‌ آن ها اظهار نظرهاي‌ كيهان‌ شناختي‌ شده‌ است‌، مبتني ‌بر وجود اين‌ تلفيق‌ است‌. نمونه‌ بارز اين‌ نظريه‌ها، كيهانشناسي‌ كوانتومي‌است‌ كه‌ علي‌رغم‌ وجود ابهامات‌ يا مشكلات‌ اساسي‌ در آن‌، مبناي ‌بعضي‌ اظهار نظرهاي‌ مهم‌ّ شده‌ است‌. كريش‌ آيشام‌، حق‌ّ مطلب‌ را خوب ‌ادا كرده‌ است‌: «وقتي‌ مي‌كوشيم‌ كه‌ نظريه‌ كوانتوم‌ را براي‌ كل‌ّ جهان‌ به‌ كاربريم‌، با مسائل‌ نظري‌ عمده‌اي‌ روبرو مي‌شويم‌. اين‌ مطلب‌ آن‌ قدرمشكل‌ است‌ كه‌ بسياري‌ از فیزیک دانان‌ نظريه‌پردازِ برجسته‌ فكر مي‌كنند كه‌ كل‌ّ موضوع‌ كيهان‌ شناسي‌ كوانتومي‌، انديشه‌اي‌ كاملاً نادرست‌ است‌.

    از اين‌ ملاحظات‌، نتيجه‌ مي‌شود كه‌ نظريه‌هاي‌ مبتني‌ بر منشأ كوانتومي‌ جهان‌، برپايه‌ حدس‌ و گمان‌ است‌ و وضعيت‌ علمي‌ آن ها، حتي‌مثل‌ شاخه‌هاي‌ نامتعارف ترِ فيزيك‌ِ ذرّات‌ بنيادي‌ِ معاصر نيست‌». (91)



    2. كيهان‌ شناسي‌ معاصر مبتني‌ بر بعضي‌ تعميم هاي‌ مناقشه‌ پذير است‌كه‌ هر چند سال‌ يك‌ بار جاي‌ خود را به‌ تعميم هاي‌ جديدتر مي‌دهند. اطّلاعات‌ علمي‌ ما درباره‌ وضعيت‌ جهان‌ بزرگ‌، بسيار ناقص‌ است‌ چنان‌كه‌ به‌ ما اجازه‌ نمي‌دهد بر مبناي‌ نظريه‌ها و الگوهاي‌ موقّتي‌ فيزيك‌، چگونگي‌ مبدأ و منتهاي‌ جهان‌ را تعيين‌ كنيم‌. به‌ قول‌ جان‌ با كال‌(J. Bahcal؛ اختر فیزیک دان‌ آمريكايي‌): «من‌ شخصاً، فكر مي‌كنم‌ كه‌ اين‌ گستاخي‌ است‌ كه‌ باور كنيم‌ انسان‌ بتواند ساختار كامل‌ زماني‌ جهان‌، تحوّل‌ و توسعه‌ آن‌ و سرنوشت‌ نهايي‌ آن‌ را از 10 به توان منفی 19 ثانيه‌ اوّل‌ خلقت‌ تا10 به توان ده سال‌ بعد، براساس‌ سه‌ يا چهار حقيقت‌ (تجربي‌) كه‌ خيلي‌ هم‌ به ‌طور دقيق‌ شناخته‌ شده‌ نيست‌ و ميان‌ متخصّصان‌ مورد مناقشه‌ است‌، تعيين‌ كند. من‌ اين‌ را گستاخي‌ مي‌بينم‌». (92)

    چيزي‌ كه‌ فیزیک دانان‌ معاصر كمتر به‌ آن‌ توجّه‌ كرده‌اند اين‌ كه‌ يك‌نظريه‌ علمي‌ بايد داده‌هاي‌ تجربي‌ را پيش‌بيني‌ كند ولي‌ آيا براي‌ تأييد آن‌كافي‌ است‌؟ به‌ ديگر سخن‌: توفيق‌ نظريه‌هاي‌ موجود در مرحله‌ عمل‌، شرط‌ كافي‌ براي‌ صحّت‌ آن ها نيست‌؛ از اين‌ رو، نمي‌توان‌ بر مبناي‌ آن ها در هستي‌شناختي‌ و كيهان‌شناختي‌ اظهار نظر كرد و ما وراي‌ فيزيك‌ را منتفي‌ دانست‌.

    بديهي‌ است‌ كساني‌ كه‌ در پايان‌ قرن‌ بيستم‌ به‌ جهان شمول‌ دست‌ يابند، جهان‌ را از خالق‌ آن‌ بي‌نياز فرض‌ كنند. (93) اين‌ نيوتون‌ متواضع‌ است‌ كه‌اذعان‌ مي‌كند: «من‌ نمی دانم‌ كه‌ نسبت‌ به‌ جهان‌ چگونه‌ ظاهر مي‌شوم‌، امّا از نظر خودم‌ كودكي‌ هستم‌ كه‌ در ساحل‌ دريا بازي‌ مي‌كنم‌ و گاهي‌ خود را به‌ دريا مي‌اندازم‌ و سنگ‌ ريزه‌اي‌ هموارتر يا صدفي‌ زيباتر از حالت‌عادي‌ مي‌يابم‌، و اين‌ در حالي‌ است‌ كه‌ اقيانوس‌ بزرگ‌ حقيقت‌ِ پنهان‌ در برابرم‌ گسترده‌ است‌». (94)

    اين‌ انيشتين‌ متفكر است‌ كه‌ مي‌پذيرد: «ما به‌ مثابه‌ طفلي‌ خردسال ‌هستيم‌ كه‌ وارد كتابخانه‌هاي‌ بزرگ‌ مي‌شود كه‌ همه‌ ديوارهاي‌ آن‌ از زمين ‌تا سقف‌ با كتاب هايي‌ به‌ زبان هاي‌ گوناگون‌ پوشيده‌ شده‌ است‌. كودك‌می داند كه‌ بايد كساني‌ آن‌ كتاب ها را نوشته‌ باشند، امّا نمی داند آن ها را چه‌ كساني‌ و چگونه‌ نوشته‌اند. زبان هاي‌ متعدد كتاب ها را نيز نمي‌فهمد. كودك‌ طرحي مشخّص‌ در ترتيب‌ كتاب ها مي‌بيند؛ نظمي‌ اسرارآميز، كه‌ او آن‌ رادرك‌ نمي‌كند ولي‌ مي‌تواند با حّسي‌ مبهم‌، حدس‌ بزند. به‌ نظر من‌، وضعيت‌ اين‌ كودك‌ همانند وضعيت‌ عقل‌ انسان‌ در برابر خداست‌... »(95)

    امروزه‌ در مجامع‌ فیزیک دانان‌، از خدا و دين‌ صحبت‌ كردن‌ باب‌ِ روز نيست‌ و متأسفانه‌، چنان‌ كه‌ انيشتين‌ بحق‌ّ تذكر داده‌ است‌ دانشمندان‌امروزي‌، به‌ طرز باور نكردني‌، به‌ شيوه‌هاي‌ مدرن‌ اهميت‌ مي‌دهند: و من‌درك‌ نمي‌كنم‌ كه‌ چگونه‌ در دوره‌هايي‌، به‌ ويژه‌، دوره‌هاي‌ ناپايداري‌ و بي‌اطميناني‌، مُدهاي‌ روز به‌ ميزان‌ نفوذ آن‌ در لباس‌ خانم ها، به‌ نظريه‌هاي‌علمي‌ نيز راه‌ مي‌يابند». (96)

    آري‌ به‌ قول‌ حكيم‌ فرزانه‌، ميرابوالقاسم‌ فندرسكي‌:

    هر كسي‌ چيزي‌ همي‌گويد به‌ تيره‌ رأي‌ خويش

    ‌تا گمان‌ آيد كه‌ او قسطاي‌ بن‌ لوقاستي‌

    كاش‌ دانايان‌ پيشين‌ مي‌ بگفتندي‌ تمام

    ‌برخلاف‌ ناتمامان‌ از ميان‌ برخاستي‌

    بايد تحوّلات‌ فيزيك‌ در قرن‌ بيستم‌، و بحراني‌ كه‌ در حال‌ حاضر درغالب‌ مسائل‌ بنيادي‌ با آن‌ روبروست‌، به‌ فیزیک دانان‌ آموخته‌ باشد كه‌ در اظهار نظرها، محدوديت هاي‌ اين‌ علم‌ را در نظر بگيرند و به‌ مفاد «و مااوتيتم‌ من‌العلم‌ الا قليلاً» (اسراء / 85) ايمان‌ آورند.

    آندره‌ مرسيه (Andre Mercier؛ استاد دانشگاه‌ برن‌ سوئيس‌) حق‌ّمطلب‌ را خوب‌ ادا كرده‌ است‌: «يكي‌ از آموزش هاي‌ بزرگ‌ فيزيك‌ قرن ‌بيستم‌، در مقايسه‌ با غرور علم‌ قرن‌ نوزدهم‌، اين‌ است‌ كه‌ به‌محدوديت هاي‌ علم‌ اذعان‌ كرده‌ است‌...

    اگر فيزيك‌ براي‌ علوم‌ نقش‌ الگو دارد، به‌ دلايل‌ تاريخي‌ است‌. امّا بيشتر به‌ اين‌ دليل‌ است‌ كه‌ فيزيك‌ دقيق ترين‌ علوم‌ است‌، چه‌ از لحاظ ‌استفاده‌ از رياضيات‌ پيشرفته‌ و چه‌ به‌ كارگيري‌ دقيق ترين‌ فنون‌ تجربي‌. بااين‌ همه‌، نبايد آن‌ را با ابتدا و انتهاي‌ دانش‌ و حكمت‌ اشتباه‌ گرفت‌». (97)

    در دو قرن‌ اخير، فلسفه‌اي‌ كه‌ در توضيح‌ جهان‌، به‌ علم‌ِ تجربي‌ قدرت‌مطلق‌ مي‌داد ــ علم‌گرايي‌ (Scientism) ــ در جهان‌ اسلام‌ نفوذ كرد و بر سراسر محيط هاي‌ علمي‌ آن‌ حاكم‌ شد.

    بعضي‌ از انديشمندان‌ مسلمان‌، از علوم‌ تجربي‌ مطلق‌ ستايش‌ كرده‌اند و حتّي‌، تبيين‌ مسائل‌ كلامي‌ را در علوم‌ جستجو كرده‌اند. اين‌ ديدگاه ‌برخلاف‌ جهان‌بيني‌ اسلامي‌ است‌ زيرا سرشت‌ گذراي‌ علم‌ را به‌ حوزه‌ كلام‌ نيز سرايت‌ مي‌دهد.

    در جهان‌بيني‌ اسلامي‌، جهان‌ واقعيتي‌ مستقل‌ّ نيست‌ بلكه‌، وجود آن‌در هر لحظه‌ به‌ خداوند متعال‌ متكّي‌ است‌. زيبايي‌ و انسجام‌ جهان‌ِمخلوق نشان هاي‌ از دانش‌ و توانايي‌ بي‌نهايت‌ اوست‌. در اين‌ بينش‌، آيات‌قرآني‌ و پديده‌هاي‌ طبيعت‌ هر دو نشانه‌هاي‌ خداوند در جهان‌ است‌.

    در حالي‌ كه‌ علم‌ تجربي‌ مي‌تواند برخي‌ از ويژگي هاي‌ جهان‌ فيزيكي‌ را برملا سازد، نبايد آن‌ را با دانش‌ِ مطلق‌ يكي‌ دانست‌. بايد آن‌ را درچارچوبي‌ وسيعتر كه‌ سطوح‌ بالاتر دانش‌ را نيز به‌ رسميت‌ بشناسد، قرارداد، و به‌ نقش‌ اساسي‌ آن‌، كه‌ تقّرب‌ ما به‌ خداوند است‌، تحقّق‌ بخشيد.

  9. #8
    مدیرکل انجمنهای نور آسمان vorojax آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2008
    محل سکونت
    همشهری حضرت عشق
    نوشته ها
    7,305
    تشکر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: فیزیک دانان غربی و مسئله خداباوری

    پی نوشت





    * اين‌ مقاله‌، مبتني‌ بر نوشتاري‌ است‌ كه‌ براي‌ مجموعه‌ مقالات‌ غرب‌شناسي‌ تهيّه‌شده‌ است‌ و قرار است‌ درسري‌ كتب‌ آن‌ مجموعه‌ در آينده‌ نزديك‌ توسّط‌ انتشارات‌ سروش‌ منتشر شود. البته‌، نوشتار حاضر اضافاتي‌ را بيش‌ از متن‌ قبلي‌دارد.

    ** (يا انفجار بزرگ‌) نظريه‌اي‌ است‌ كه‌ از دهه‌ 1960، به‌ بعد پذيرش‌ عام‌ يافته ‌است‌ و به‌ طور خلاصه‌ مي‌گويد كه‌ جهان‌ حدود 10 الي‌ 20 بيليون‌ سال‌ پيش‌ از وضيعتي‌ كه‌ دما و چگالي‌ِ فوق العاده‌ داشت‌، آغاز شد و پس‌ از انبساط‌ وسردشدن‌، به‌ حالت‌ فعلي‌ رسيد.

    1) Ian G.Barbour.Issues in Science and Religion(New York: Harper Torchbooks. 1960). P.30.

    2) Paul Davies.The Mind of God(London: Simon & Schuster, 1992), P.20.

    3) S. Jaki.The Relevance of physics (Edinburg: Scottish Academic Press, 1992), P.428.

    4) D.Wilkinson, God,The Big Bang and Stephen Hawking(Tunbrige:Monarch, 1993), P.94.

    5) F.Hoyle,Nature (1989), 339, P.24.

    6) Robert. J.Russell, et. al. eds.Physics, Philosophy & Theology (Vaticancity: Vatican Observatory, 1988), P.M 11 - 12.

    7) Henry Margenau & Roy A. Varghese, eds.Cosmos, Bios, Theos (LaSalle, Illinois: Open Court, 1992), P.131.

    8) Ibid. P.108.

    9) Ref. 2, P.15.

    10) Ref. 7, P.127.

    11) Ref. 1, PP.30 - 31.

    12) Ref. 7, P.106.

    13) Ibid. P.105.

    14) Ibid. P.106.

    15) Ibid. PP.122 - 123.

    16) Jan Fennema & Iain Paul,eds,Science and Religion(University of Twente: Kluwer Academic Pub. 1990), p.96.

    17) Ref. 7. P.62.

    18) Ibid. P.65.

    19) Ref. 6. P.Mq.9.

    20) Ibid. P.M.13.

    21) Ref. 6. P.314.

    22) Paul Davies,God and the physics (Great Britain: Penguin Books,1983), p.ix.

    23) Ref. 7. P.171.

    24) S.Weinberg.Dream of a Final Theory (London: Vintage, 1993), p.205.

    25) Ibid.

    26) Ref. 6. P.30.

    27) Ibid. P.72.

    28) Ref. 2. P.81.

    29) William Bonner.The Mystery of the Expanding Universe(London: Eyre& Spottiswood, 1964), P. 122

    30) Ref. 25. P.198.

    31) A.Linde,Physics Today (1987), 40,No. 9, P. 68.

    32) S.Hawking. "Quantum Cosmology", inRelativity, Groups and Toplolgy II, edited. by B.S.Dewitt & R. Stora, (Amsterdam: North Holland,1984), P. 358 f.

    33) R.Weber,Dialogues with Scientists and Sages (London: Routledge & Kegan, 1984), P.212.

    34) A. Lightman & R.Brawer, eds.Origins: The Lives and Worlds of Modern Cosmologists(Cambridge, Massachusetts: Harvard University Press, 1990), P. 465.

    35) Ref. 25. P.198.

    36) P.W.Atkins,The Creation (San Francisco: W.H.Freeman & Co, 1981), P. vii.

    37) Ibid. PP.35 - 37.

    38) Edward P. Tryon,Nature (1973), 246, PP. 396 - 397.

    39) F.Li Zhi, et, al,Creation of the Universe (Singapore: World Scientific,1989), P. 147.

    40) J.D.Barrow & F.J.Tipler,The Anthropic Cosmological Principle(Oxford: Clarendor Press, 1987), PP. 440 - 441.

    41) H. Pagels,Prefect Symmetry (London: Michel Joseph, 1985), P. 347.

    42) R.Brout & Spindel,Nature (1989), 337. PP. 215 -216.

    43) J. Hartle and S. Hawking,Physical Review D (1983), 28, PP. 2960 -2975.

    44) S. Hawking,A Brief History of Time (London: Bantam, 1988), PP.135.

    45) Ibid. PP.136 - 7.

    46) Ibid. P.139.

    47) Ref. 44. P.134.

    48) Ref. 33. P.209.

    49) Ibid. P.214.

    50) Ref. 44. P.141.

    51) S.W.Hawking,"Letters to the Editor: Time and the Universe",American Scientist, 73 (1985), P.12.

    52) Ref. 7. P.224.

    53) Ref. 16.PP.164 - 5.

    54) F. Dyson,Disturbing the Universe (Harper, 1979), P. 251.

    55) Ref. 7. P.157.

    56) D. Osselton, "Making a Mokey of Shakespeare", New Scientist, 104,(Nov, 1, 1984), P. 39.

    57) M.Taibot,Beyond the Quantum (New York: Macmillan, 1986), P. 195

    58) Ref. 22. PP.187 - 188.

    59) Ibid. P.171.

    60) Ref. 44. PP.124 - 5.

    61) Ref. 22. P.189.

    62) Ref. 4. P.108.

    63) Ibid. P.20.

    64) Ibid. P.91.

    65) Q.Smith.Philosophy of Science (1988), 55,PP. 39 - 57: British Journal for the philosophy of Science (1994), 45, PP. 649 - 68.

    66) Ref. 7. P.88.

    67) Ibid. 7. P.123.

    68) Ibid. P.47.

    69) Ibid. P.88.

    70) Ref. 2. P.16.

    71) Ref. 7. P.117.

    72) Ibid. PP.120 - 21.

    73) Ibid. P.140.

    74) R. J. Russell, N. Murphy and C. J. Isham, eds,Quantum Cosmology and the Lams of Nature(Vatican City State: Vatican Observatory Publications, 1993), P.298.

    75) J. Barrow,World Within Worlds (Oxford: Clarendon Press, 1988), P. 231.

    76) Ibid. P.61.

    77) Ibid. P.62.

    78) Ref. 2. P.68.

    79) Ibid. P.81.

    80) Ref. 4. PP.88 - 89.

    81) R. Penroe,The Emperor¨s New Mind (Oxford: oxford U.P.1989), P. 430.

    82) Ref. 1. P.301.

    83) Ted Peters,Cosmos as Creation (Nashvilk: Abingdon Press, 1989), PP. 79 - 80.

    84) Ref. 2. P.56.

    85) Ref. 83. P.56.

    86) J. Trefil,The Moment of Creation (New York: Charls Scribner¨s Sons, 1983), PP. 222 - 3.

    87) B. Parder,Creation (New York: Plenum Press, 1989), P. 282.

    88) J.D. North,The Measure of the Universe: A History of Modern Cosmology(Oxford: Clarendon Press 1965), P.406.

    89) J. Leslie, ed.Physical Cosmology(New York: Macmillan Pub, Co, 1990), P. 103.

    90) Ibid. P.92.

    91) Jay Orear, "Religion Versus Science", American Journal of Physics(1992), 60. P. 394.

    92) W.L. Craig, "The Caused Beginning of the Universe", British Journalfor the Philosophy of Science (1993), 44, P. 629.

    93) E.Regis,Who Got Einsteins Office? (London: Simon & Schuster, 1988), PP. 210 - 11.

    94) S. Hawking, "Is the end in Sigh for Theoretical Physics?", in BlackHoles and Baby Universes and other Essays (London: Bantam, 1993)PP. 66 - 68, ed, by, J. Bosiong, PP. 109 - 110.

    95) A. L. Mackay,A Dictionary of Scientific Quotations (Bristol: Adam - Hilger, 1991), P. 181.

    96) M. Gardner,The Whys of a Philosophical Scrivener (Oxford: oxford U.P.1983), P. 332.

    97) F. De Finis, ed, Relativity,Quanta and cosmology, (Johnson ReprintCorporation, 1980), Vol. l, P. 245.

    98) A. Mercier, "Physics and Philosophy", inOld and New Questions in Physics, Cosmology, Philosophy and Theoretical Biology(New York: Plenum Press, 1983), edited by A. Vander Merwe, P. 681

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
کانال سپاه