روزی به خدا شکایت کردم که چرا من پیشرفت نمیکنم دیگر هیچ امیدی ندارم ، بودن من چه فایده ای دارد!؟
ناگهان خدا جوابم را داد و گفت:
آیا درخت بامبو و سرخس را دیده ای؟
گفتم: بله دیده ام...
خدا گفت: موقعیکه درخت بامو و سرخس را آفریدم، به خوبی از آنها مراقبت نمودم...
خیلی زود سرخس سر از خاک برآورد و تمام زمین را گرفت، اما بامبو رشد نکرد...
من از او قطع امید نکردم...
در دومین سال ، سرخسها بیشتر رشد کردند اما از بامبو خبری نیود. در سالهای سوم و چهارم نیز بامبوها رشد نکردند.
در سال پنجم جوانه کوچکی از بامبو نمایان شد و در عرض شش ماه ارتفاعش از سرخس بالاتر رفت.
آری در این مدت بامبو داشت ریشه هایش را قوی می کرد.
آیا میدانی در تمامی این سالها که تو در گیر مبارزه با سختیها و مشکلات بودی در حقیقت ریشه هایت را مستحکم می ساختی؟
زمان تو نیز فرا خواهد رسید و تو هم پیشرفت خواهی کرد.
نا امید نشو
برگرفته از وبلاگ sun14.blogfa.com