تكليف فقيهى كه سمت رسمى در حكومت اسلامى ندارد
انتقاد چهارم : مقتضاى ولايت اين است كه فقيهى كه هيچ سمتى در حكومت اسلامى ندارد بايد بتواند به دادرسى بپردازد و حكم دهد و اجرا كند و حال آنكه اين عمل موجب تعدّد مراكز قدرت خواهد شد و رواياتى كه اين سمت را براى فقيه اثبات مى كند، چنين اختياراتى را در زمان تشكيل حكومت اسلامى به او نمى دهد؛ زيرا اسلام يك دستگاه هماهنگ كننده مذهبى ، سياسى ، فلسفى است كه به وسيله قرآن ، رهبرى مى شود. هر قاعده را بايد در درون اين دستگاه نگريست و مفاد و نقش آن را در زندگى اجتماعى معيّن ساخت ، فقهاى راستين نيز به اين ضرورت توجّه داشته اند و به همين جهت نيز گفته اند جمع بين قواعد تا جايى كه امكان دارد اولى از نسخ و تخصيص است .
براى استنباط صحيح از مفاد اخبار، بايد اوضاع و احوال زمان صدور جوّى را كه در آن حكم داده شده است مورد توجّه قرار داد، اگر دستورى در زمان حكومت طاغوت و هنگامى كه شيعيان ، پنهانى زندگى مى كنند صادر شود، معلوم نيست كه با تشكيل حكومت اسلامى ، محلّى براى اجرا داشته باشد و احتمال دارد با دگرگونى موضوع حكم ، مفاد آن نيز تغيير كند.
به عنوان مثال اگر امام در زمان حكومت جائر و خودكامه دستور دهد كه در دعاوى خود به دادگاه دولتى نرويد و كسى را بيابيد كه حلال و حرام دين را بشناسد و حديث ما را روايت كند، آيا اين حكم در دولت اسلامى نيز مصداقى براى اجرا دارد؟ آيا در حكومت اسلامى فقيهى كه هيچ سمتى در دادگاهها ندارد، مى تواند به استناد ((ولايت فقيه )) به دادرسى بپردازد و حكم دهد و اجرا كند؟
پاسخ : فقيه با شرايط خاصى از قبيل عدالت و غيره در اسلام به عنوان قاضى رسمى معرفى شده است و به عنوان نيابت از امام ، حقّ اجراى حدود را نيز دارا مى باشد.
ولى به دليل لزوم نظم در تشكيلات حكومت اسلامى ، علاوه بر صلاحيّت كلّى ، بايد قاضى از طرف حكومت مركزى يا استان مربوطه نيز منصوب گردد، همچنانكه در زمان خلفاى اسبق و همچنين اميرالمؤمنين عليه السّلام بلكه تا زمان حكومت خلفاى بعدى ، اين روش برقرار بود، قاضى مستقيماً از طرف خود خليفه و يا والى تعيين مى شد و كسى بدون داشتن حكم رسمى از طرف حكومت مركزى و يا والى ، قضاوت نمى كرد، با اينكه اشخاص شايسته زياد بودند، حتى شخص خليفه در خصومات شخصى خود به قاضى شهر مراجعه مى كرد، همچنان كه داستانى را در خصومت مرديهودى بااميرالمؤمنين عليه السّلام نقل مى كنند ونيزآن حضرت در عهدنامه به مالك اشتر دستور مى دهد كه قضات را انتخاب كند نه آنكه هر كس قضاوت كند و اين از لوازم تشكيل حكومت اسلامى است .
بنابراين ، فقهايى كه در حكومت اسلامى مى خواهند به دادرسى بپردازند بايد از طرف حكومت مركزى مجازباشند وياآنكه حكومت مركزى حكم آنهاراتنفيذكند.
فقيه مجاز پس از صدور حكم حقّ اجراى آن را به عنوان نيابت از امام نيز دارد و ممكن است كه اجراى آن واگذار به مركز ديگرى همچون قوّه مجريه گردد.
خلاصه آنكه : دادرسى و اجراى حدود در حكومت اسلامى بايد تحت نظام خاصى درآيد تا از هرج و مرج و تضييع حقوق ، جلوگيرى شود.
امّا در حكومتهاى غير اسلامى (حكومت طاغوت ) تا آنجا كه مقدور است ، مراجعه به قضات جور جايز نيست و رواياتى كه در آن اوضاع و احوال وارد شده است ، حكايت از همين معنا مى كند، ولى در ضمن ، صفات قضات شرعى را كه همان فقهاى جامع الشرايط هستند معرفى مى نمايد و اين به آن معنا نيست كه در زمان حكومت اسلامى ، شرايط قاضى ملغا خواهد شد و دولت مى تواند افراد غير شايسته را به عنوان قاضى نصب كند؛ زيرا تشكيل حكومت اسلامى مجوّز الغاى شرايط قاضى نيست ، بلكه بايد بر آن افزود، به صورت نصب خاص .
ولايت فقيه و امتياز اجتماعى و سياسى
انتقاد پنجم : آيا ((ولايت فقيه )) به اين معناست كه ((روحانيّون )) يا ((فقيهان )) امتياز اجتماعى و سياسى بر ساير مردم دارند و حال آنكه اسلام همه را برادر و برابر مى داند.
((ولايت )) از نظر تخصّص و بينش است ، اگر در جامعه اى قانون حكومت كند بى گمان بايد نظر كسى كه قانون را مى شناسد و عادل و پرهيزكار است محترم باشد، همچنانكه نظر پزشك حاذق و جرّاح ماهر نيز در زمينه كار خود، اطاعت مى شود و هيچ كس هم بر آن خرده نمى گيرد، سفارش و دستور معصوم نيز كه در امور خود به كارشناسان مذهبى و حقوقى رجوع كنيد، بر همين مبناست .
بنابراين ، در زندگى پيچيده اقتصادى و سياسى و ادارى امروز، فقيهى كه تنها قواعد شرع را مى داند و عادل و پرهيزكار است نمى تواند بر ديگران ((ولايت )) داشته باشد و در زمينه تخصّصهاى علوم گوناگون اجتماعى ، خود را مطاع همه بداند، بايستى با روشن بينى ، اين ((ولايت )) را در جاى خود به كار برد و از مبالغه و تعصب پرهيز كرد.
پاسخ : بديهى است كه شايسته ترين فرد در ميان هر ملتى براى اداره آن اولويّت دارد. و نيز بديهى است كه رئيس دولت به هر اسم و عنوان از قبيل رئيس جمهور و نخست وزير و غيره هر اندازه كه به آداب و سنّتها و اخلاق و دين و مذهب آن ملّت آشناتر باشد، بهتر مى تواند آن كشور را اداره نموده و ملّت ، او را بهتر خواهند پذيرفت .
بالا خره رهبر هر ملّتى هر اندازه نسبت به اصول و عقايد آن ملّت معتقدتر باشد، صلاحيتش در اداره آن ملّت از ديگران بيشتر است و اگر جز اين باشد، تحميل خواهد بود.
همچنانكه مى بينيم در جهان امروز در كشورهاى آزاد، مكتبى ترين افراد براى رهبرى انتخاب مى شوند، ولى در كشورهاى استعمارى سعى مى شود كه به اين صورت نباشد و غالباً بلكه عموماً حكومتهاى تحميلى بر سر كار است .
بنابراين ، هر كسى كه صلاحيتش براى رهبرى ملّت مسلمان از ديگران بيشتر باشد، حقّ تقدّم با اوست ، شايسته ترين فرد در اسلام ابتدا شخص رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سپس امامان معصوم عليهم السّلام هستند. آنگاه حقّ تقدّم با افرادى است كه نازل منزله ايشان باشند و آنها كسانى خواهند بود كه از لحاظ علم به قوانين اسلام و پاكى و آگاهى به امور بر ديگران ترجيح داشته باشند.
امّا اين مطلب كه به دست آوردن چنين صلاحيّتى براى عموم افراد امكان پذير است ؛ يعنى عموم افراد مى توانند كه علم فقاهت و پاكى عدالت را به دست آورند، همچنانكه مى توانند يك طبيب حاذق و يا يك مهندس ماهر شوند؛ زيرا راه تحصيل دانش براى همه باز است و از اين جهت همه برابرند صحيح است ؛ ولى پس از آنكه افرادى نتوانستند و يا نخواستند رنج تحصيل علم و تزكيه نفس را تحمّل كنند، بديهى است كه با افراد دانشمند و عالم برابر نيستند، گر چه برادرند. قرآن مى فرمايد:
(... هَلْ يَسْتَوِى الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لايَعْلَمُونَ ...).( 694)
((آيا عالم با جاهل يكى است ؟!)).
بنابراين ، مطرح كردن مسأله برابرى در اسلام و عدم امتياز اجتماعى و سياسى براى فقها در زمينه رهبرى ، مغالطه اى بيش نيست و اين درست مانند اين است كه يك طبيب حاذق را با يك شخص عادّى ، در باره معالجه مريض و يا يك عمل جراحى ، يكسان بدانيم .
فقيه جامع الشرايط از ديدگاه مكتب اسلام ، تنها يك قانوندان نيست كه فقط نظرش در بيان احكام محترم باشد، همچون يك طبيب در طب ، بلكه او را به عنوان يك رهبر مانند پيغمبر و يا امام بايد پذيرفت ، البته شما هم مى توانيد چنين مقامى را به دست آوريد. امّا مسأله پيچيدگى مسائل اقتصادى و سياسى و ادارى امروز، با كنار گذاردن فقها حل نخواهد شد؛ زيرا:
اوّلاً: كليد حل اين قبيل مشكلات در انحصار غير فقها نيست ، چه آنكه فقها هم مى توانند در اين قبيل مسائل وارد شوند بلكه با بينش اسلامى و نور ايمان شايد بهتر بتوانند مشكلات اقتصادى و سياسى را حل كنند و از حالت جمود و انزوايى كه استعمار براى آنها به وجود آورده درآيند.
ثانياً: استفاده از متخصّصين در هر رشته اى اقتصادى ، سياسى ، ادارى ، پزشكى و غيره در زمان ولايت فقيه كه ممنوع نيست ، اگر فقيه جامع الشرايط در راءس دولت قرار گرفت چه مانعى دارد كه از يك وزير اقتصاددان ، براى وزارت اقتصاد و يا يك پزشك متخصّص ، براى وزارت بهدارى و يا يك سياستمدار براى وزارت خارجه استفاده كند، مگر در تمام حكومتهاى دنيا اين چنين نيست ، مگر رؤساى جماهير و يا نخست وزيران دنيا اين چنين عمل نمى كنند.
آيا حكومت قانون به اين معناست كه قانون نبايد پشتوانه اجرايى داشته باشد، در كجاى دنيا اين چنين بوده كه در اسلام باشد، اجراى قانون اسلام بدون قوّه مجريه ممكن نيست و ((ولايت فقيه )) از يك جنبه همين نقش را خواهد داشت .
آيا متخصّصين علوم در حكومت اسلام بايد خود مختار و خود كامه باشند و آنچه را كه بخواهند عمل كنند و يا آنكه بايد تحت رهبرى و نظارت كلّى حكومت وقت كار كنند، آيا يك اقتصاددان در كشور اسلامى بايد لجام گسيخته باشد، حتى آنكه اگر بخواهد، اقتصاد كشور را به نفع اجانب بچرخاند بتواند، يا آنكه بايد به سود ملّت و كشور اسلام كار كند، چه كسى براى مراقبت اعمال او كه از همه آگاهتر، دلسوزتر و مطمئن تر به مصالح اسلام و مسلمين و موجب خشنودى و رضاى خلق و خداست بهتر از ((فقيه عادل )) مى توانيد معرفى كنيد؟
گوينده اين قبيل سخنان گويا فقيه را در حدّ يك قانون شناس كه فقط بايد نظر او را محترم شمرد ولى خود او را بايد كنار گذارد، مى نگرند و فكر مى كند كه به فقيه نبايد هيچ گونه حقّ مداخله در امور اجتماعى و سياسى داد؛ زيرا سياست از دين جداست ! و اگر جدا نكنيم مبالغه و تعصب است !!
ولى در پاسخ اين قبيل سخنان بايد گفت اين تفكر از آنجا ناشى شده است كه فقهاى اسلام خود را از سياست كنار كشيدند و يا آنكه استعمار آنها را كنار گذارد و حقّ مداخله در امور كشور را نداشتند تا آنكه رفته رفته اين تفكر در اذهان مسلمانان رسوخ كرد و اكنون كه غلط بودن اين افكار مطرح مى شود، براى بسيارى سخت مى آيد و آن را تعصّب و انحصارطلبى مى دانند و حال آنكه ولايت فقيه در خدمت دولت و ملّت قرار مى گيرد نه در مسير تعصّب و خودخواهى .
ولايت فقيه وحقّ حاكميّت ملّت
انتقاد ششم : يكى ديگر از اشكالات بر ولايت فقيه اين است كه رسمى شدن ولايت فقيه با حقّ حاكميّت ملّى منافات خواهد داشت ؛ زيرا مردم در اين صورت هيچ گونه اختيارى از خود نخواهند داشت و سرنوشت آنها در بست در اختيار يك فرد خواهد افتاد كه هر چه بخواهد خود تصميم بگيرد. در زمينه توضيح اين تضاد چنين گفته شده است :
حفظ اركان حاكميّت ملّى در چهارچوب تعاليم عاليه اسلام ، ضرورى و واجب است ؛ زيرا اصالت و ماهيّت همين حاكميّت ملّى ، حكومت جمهورى اسلامى را تشكيل مى دهد و تمام كوششها و مبارزات طولانى ملّت ما كه بر طبق مقدّمه قانون اساسى شصت هزار شهيد و يكصد هزار معلول به جاى گذارده ، براى نفى طاغوت و از بين بردن استبداد و ديكتاتورى مى باشد؛ يعنى ملّت ما اختيار خويشتن را خود در دست بگيرد و قدرتهاى شرق و غرب و نفوذ گروهها و افراد، نتوانند اختيار را از ملّت سلب كنند، حاكميّت ملّى قدرتى است كه بقاى اسلام و ايران به آن بستگى دارد و با ضعف آن اسلام و كشور به خطر خواهد افتاد، لذا اگر حاكميّت ملّى و نقش فعّال آن از بين برود و يا خداى ناكرده تضعيف شود، فرصت مناسب و زمينه آماده اى براى بازگشت ديكتاتورى و نظام طاغوتى خواهد بود و بيم آن است كه مملكت به وضع سابق رجعت كند و خون هزاران شهيد و زحمات و مجاهدتهاى ملّت به هدر رود.
با نگاهى به اصل 6 قانون اساسى كه مى گويد امور كشور بايد با اتّكاى به آراى عمومى اداره شود و اصل 56 كه مى گويد خداوند انسان را بر سرنوشت اجتماعى خويش حاكم ساخته است و هيچ كس نمى تواند اين حقّ الهى را از انسان سلب كند و يا در خدمت منافع خود يا گروهى خاص قرار دهد، متوجّه مى شويم كه اساساً اوّلين رفراندوم و همه پرسى كه سلطنت 2500 ساله را در ايران فرو ريخت و حكومت جمهورى را برقرار كرد، چيزى جز اقرار به اصالت راءى ملّت و احترام به نظر خود مردم در تعيين سرنوشت خويشتن نبوده است .
بنابراين دو اصل (6 و 56) كه مطابق مقررات شرعى نيز مى باشد، حاكميّت ملّى را تثبيت و تقرير كرده است .
امّا اصل 110 قانون اساسى اختيارات مردم را از ملّت سلب كرده و در نتيجه اصل 110 با دو اصل 6 و 56 كاملاً مخالف و متضاد است به طورى كه با توسّل به هيچ تاءويل و توجيهى نمى توان اين اختلاف و ضديّت را رفع نمود.
پاسخ : ابتدا بايد معنا و مفهوم ((حاكميّت ملّى )) را در نظر گرفت و سپس تضادّ آن را با اصل 110 بررسى نمود آنچه را كه دور از الفاظ و اصطلاحات دموكراسى در باره مفهوم حاكميّت ملّى مى توان گفت ، همان است كه در اصل 56 به آن اشاره شده است به اين بيان كه :
((خداوند انسان را بر سرنوشت اجتماعى خويش حاكم ساخته است و هيچ كس نمى تواند اين حقّ الهى را از انسان سلب كند يا در خدمت منافع فرد يا گروهى خاص قرار دهد ...)).
بنابربيان فوق ، انسان درانتخاب راه زندگى ومكتبى راكه مى پذيرد نيز كاملاً آزاد است ؛ زيرا گرايش و اعتقاد به اصول مكتب امرى اختيارى است و نه اجبارى ، همچنانكه عقل به آن حكم مى كند و قرآن آن را تاءييد مى نمايد: (لا اِكْراهَ فِى الدّينِ...).( 695)
ولى پس از آنكه انسان ، مكتبى را با خواست و اراده خود انتخاب نمود چه اسلام و چه غير آن بايد در برابر آن مكتب احساس مسؤوليّت كند و به گرايش عقيدتى خود احترام بگذارد. پس ابتدا انتخاب مكتب و سپس انتخابات ديگر كه فرع بر آن است .
ملّت مسلمان ايران پس از آنكه دين مقدّس اسلام را به عنوان مكتب عقيدتى خود انتخاب نمود، در ادامه راه زندگى بايد به اصول همين مكتب پايبند باشد ولذا در اوّلين رفراندوم براى تعيين نوع حكومت در ايران ((جمهورى اسلامى )) را بدون كم و زياد با اكثريت قاطع (98 درصد) انتخاب نمود، بنابراين حكومت ايران ، حكومت مكتبى است (مكتب اسلام ).
در مكتب اسلام ، رهبر كه در راءس تمام قواى كشور قرار مى گيرد بر پايه امامت و ولايت بايد انتخاب شود همچنانكه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در باره رهبرى امام على عليه السّلام عنوان ولايت را ذكر كرد و فرمود: ((مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلىُّ مَوْلاه ))( 696) و در امتداد ولايت امام ولايت نايب الامام قرار دارد كه مردم بايد او را انتخاب كنند.
ولى با توجّه به اين نكته كه همين مرحله از انتخاب هم با اينكه بستگى كامل به اصول مذهب و عقيدتى دارد جنبه مردمى و آزادى خود را كاملاً حفظ نموده است ؛ زيرا مردم در انتخاب رهبر كاملاً آزاد هستند بلكه بهترين انتخابات آزاد و طبيعى در باره رهبر شيعه (فقيه عادل ) انجام مى گيرد چه آنكه مردم در شناسايى مرجع تقليد دقّت كامل را به كار مى برند و مشخص شدن يك مرجع تقليد بستگى به مرور زمان و آزمايشات فراوان دارد تا از نظر علم و تقوا به طور طبيعى و بدون هيچ گونه تبليغى شناخته شود و تحقّق اين معنا شايد به ساليان دراز احتياج داشته باشد تا شخصّيتى از لحاظ علم و تقوا شناخته شود و علما او را به جامعه معرّفى كنند و تاريخ مراجع تقليد به خوبى اين روش آزادانه را در انتخاب مرجع روشن مى كند و از اين نوع انتخاب كه طبيعى ترين انتخاب آزاد است ((شهرت )) نام برده مى شود و در جهان شايد چنين انتخاب آزاد و طبيعى و نزديك به واقع ، كمتر وجود داشته باشد و بسيار شبيه به مشهور شدن يك طبيب حاذق است كه از روى تجربه فراوان ، مى تواند واقعيت و كمال خود را به مردم نشان دهد و به حدّ شهرت برسد وگرنه مردم بدون جهت عقيده به حذاقت طبيب پيدا نمى كند.
از اين كه بگذريم راه ديگرى براى انتخاب رهبر وجود دارد و آن معرفى اهل خبره است و در صورتى عملى مى شود كه گذشت زمان براى معرفى شخص رهبر كافى نبوده و يا موانعى وجود داشته باشد.
به هر حال ، در انتخاب رهبر و در صورت لزوم ، شوراى رهبرى حاكميّت ملّى به طور مستقيم و يا غير مستقيم كاملاً رعايت شده و مى شود و تاريخ مرجعيّت در شيعه روش آزادانه آن را به خوبى اثبات مى كند، بنابراين ، ولايت فقيه هيچ گونه تضادّى با حاكميّت ملّى ندارد؛ زيرا اين خود مردم مسلمان هستند كه با رعايت اصول اسلامى ، رهبر و مرجع را به طور مستقيم يا غير مستقيم ((خبرگان )) انتخاب مى كنند و ريشه آن همان حاكميت ملى است كه درفقه ازآن تعبيربه ((شهرت ويا بيّنه )) مى شود.
امّا اختياراتى كه در اصل 110 به رهبر داده شده است هيچ كدام با حاكميّت ملّى نيزتضادّى ندارد؛ زيراابتدا دراصل 109 شرايط شايستگى رهبر چنين بيان شده است :
1- صلاحيّت علمى لازم براى افتاء در ابواب مختلف فقه .
2- عدالت و تقواى لازم براى رهبرى امّت اسلام .
3- بينش صحيح سياسى و اجتماعى ، تدبير، شجاعت ، مديريّت و قدرت كافى براى رهبرى .
با در نظر گرفتن اين شرايط و آزادى كامل مردم در انتخاب واجد آن ، ديگر چه مانعى دارد اختياراتى را كه در خور صلاحيّت علمى و توانايى اوست به او بدهند تا بتواند كشور را اداره كند؛ همچنانكه مجلس خبرگان كه منتخب مردم بودند اختيارات لازم را براى اداره كشور و هماهنگ نمودن قواى سه گانه به اين صورت به او داده اند:
1- تعيين سياستهاى كلّى نظام جمهورى اسلامى ايران پس از مشورت با مجمع تشخيص مصلحت نظام .
2- نظارت بر حُسن اجراى سياستهاى كلّى نظام .
3- فرمان همه پرسى .
4- فرماندهى كلّ نيروهاى مسلّح .
5- اعلان جنگ و صلح و بسيج نيروها.
6- نصب و عزل و قبول استعفاء:
الف- فقهاى شوراى نگهبان .
ب -عالى ترين مقام قوّه قضائيّه .
ج -رئيس سازمان صدا و سيماى جمهورى اسلامى ايران .
د -رئيس ستاد مشترك .
ه -فرمانده كلّ سپاه پاسداران انقلاب اسلامى .
و -فرماندهان عالى نيروهاى نظامى و انتظامى .
7- حلّ اختلاف و تنظيم روابط قواى سه گانه .
8- حلّ معضلات نظام كه از طرق عادّى قابل حلّ نيست ، از طريق مجمع تشخيص مصلحت نظام .
9- امضاى حكم رياست جمهورى پس از انتخاب مردم ، صلاحيّت داوطلبان رياست جمهورى از جهت دارا بودن شرايطى كه در اين قانون مى آيد، بايد قبل از انتخابات به تاءييد شوراى نگهبان و در دوره اوّل به تاءييد رهبرى برسد.
10- عزل رئيس جمهور با در نظر گرفتن مصالح كشور پس از حكم ديوان عالى كشور به تخلّف وى از وظايف قانونى ، يا راءى مجلس شوراى اسلامى به عدم كفايت وى بر اساس اصل هشتاد و نهم .
11- عفو يا تخفيف مجازات محكومين در حدود موازين اسلامى پس از پيشنهاد رئيس قوّه قضائيّه .
رهبر مى تواند بعضى ازوظايف واختيارات خودرابه شخص ديگرى تفويض كند.( 697)
اختيارات فوق كه براى اداره هر كشورى ، لازم است به كسى داده شود كه عهده دار و مسؤول آن باشد همچنان كه در كشورهاى ديگر اين اختيارات به عالى ترين مقام كشورى داده مى شود. و همچنين در قانون اساسى رژيم گذشته به شخصى داده شده بود و اين يك امر ضرورى است .
نتيجه آنكه : در ولايت فقيه هيچ گونه ديكتاتورى و تضاد با حقّ حاكميّت ملّى وجود ندارد، بلكه تنها عاملى كه مى تواند جلوى هرگونه ديكتاتورى و استعمار خارجى را با سلاح مؤثّر ((نيروى ملّى )) بگيرد، همين اصل ولايت فقيه است و بس ، آنچه سبب ديكتاتورى بشر شده و مى شود، طبع قدرت پسند بشر وروحيّه قدرت طلب زمامداران و مديران و رهبران و بالا خره حبّ ذات و خودخواهى و خودكامگى و فردپرستى افراد بشر است كه از آن هم با شرايطى كه در رهبر، چه در متن روايات و چه در قانون اساسى در نظر گرفته شده است ، جلوگيرى به عمل مى آيد؛ زيرا ولايت به كسى داده شده است كه داراى اين صفات باشد. امام عسكرى عليه السّلام فرمود: