پاسخ اجمالي :
الف : امير المؤمنين عليه السلام ، حسادت ديگران را سبب دور شدن خلافت از خودش ميداند :
فَإِنَّهَا كَانَتْ أَثَرَةً شَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ . نهج البلاغة ، خطبة 162 .
ب : كينه قريش از كشته شدن پهلوانانشان توسط امير المؤمنين عليه السلام :
فقال عثمان : ما أصنع إن كانت قريش لا تحبكم ، وقد قتلتم منهم يوم بدر سبعين . شرح نهج البلاغة ، ج 9 ، ص 23 و التذكرة الحمدونية ، ابن حمدون (متوفاي 608هـ ) ج 7 ، ص 168 .
ج : انتقام پيامبر از امير المؤمنين عليه السلام :
اللَّهُمَّ انّى اسْتَعْديكَ عَلى قُرَيْش ، فَاِنَّهُمْ اضْمَرُوا لِرَسوُلِكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَالِهِ ضُروُباً مِنَ الشَّرِّ وَالْغَدْرِ، فَعَجَزوُا عَنْها ، وَحُلْتَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَها، فَكانَتِ الْوَجْبَةُ بى ، وَالدَّآئِرَةُ عَلَىَّ .
شرح نهج البلاغة ، ابن أبي الحديد ، ج 20 ، ص 298 .
پاسخ تفصيلي :
يكي از شبهاتي كه در طول قرون گذشته همواره از سوي اهل سنت و به ويژه وهابيت مطرح شده است اين شبهه است كه اگر امير المؤمنين عليه السلام از سوي پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم به عنوان جانشين انتخاب شده بود ، معقول نبود كه صحابه با آن مخالفت و از بيعت با آن حضرت امتناع ورزند . چطور شد كه با اين همه نصوصي كه شما ادعا ميكنيد ، بازهم خلافت به امام علي عليه السلام نرسيد ؟
علماي شيعه جوابهاي مختلفي از اين شبهه دادهاند كه به چند جواب به صورت مختصر اشاره ميكنيم .
بخل عدهاي ، سبب شد كه امام به خلافت نرسد :
همانگونه كه اشاره شد ، اين شبهه سخن جديدي نيست كه به تازگي مطرح شده باشد ؛ بلكه در طول تاريخ و حتي در زمان خود امير المؤمنين عليه السلام نيز مطرح بوده است .
شخصي از طايفه بني اسد از امام علي عليه السلام سؤال كرد :
چگونه شما را كه از همه سزاوارتر بوديد از مقام خلافت كنار زدند ؟
كيف دفعكم قومكم عن هذا المقام وأنتم أحق به ؟
حضرت در پاسخ فرمود :
يَا أَخَا بَنِي أَسَدٍ إِنَّكَ لَقَلِقُ الْوَضِينِ تُرْسِلُ فِي غَيْرِ سَدَدٍ وَ لَكَ بَعْدُ ذِمَامَةُ الصِّهْرِ وَ حَقُّ الْمَسْأَلَةِ وَ قَدِ اسْتَعْلَمْتَ فَاعْلَمْ أَمَّا الِاسْتِبْدَادُ عَلَيْنَا بِهَذَا الْمَقَامِ وَ نَحْنُ الاَعْلَوْنَ نَسَباً وَ الأَشَدُّونَ بِالرَّسُولِ ص نَوْطاً فَإِنَّهَا كَانَتْ أَثَرَةً شَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ آخَرِينَ وَ الْحَكَمُ اللَّهُ وَ الْمَعْوَدُ إِلَيْهِ الْقِيَامَةُ
وَ دَعْ عَنْكَ نَهْباً صِيحَ فِي حَجَرَاتِهِ
وَ لَكِنْ حَدِيثاً مَا حَدِيثُ الرَّوَاحِلِ
نهج البلاغة ، خطبة 162، نهج البلاغه محمد عبده ، ج2 ، ص64 و شرح ابن أبي الحديد ، ج9 ، ص 241 و علل الشرايع ، ج1 ، ص146 .
اى برادر بنى اسدى ! تو مردى پريشان و مضطربى كه نابجا پرسش ميكنى ؛ اما در عين حال احترام خويشاوندى و بستگى برقرار ، و حق پرسش محترم است . اكنون كه مىخواهى بدانى ، پس بدان كه كه آن ظلم و خودكامگى كه نسبت به خلافت بر ما تحميل شد ، در حالى بود كه ما را نسب برتر و پيوند خويشاوندى با رسول خدا (ص) استوارتر بود ؛ جز خودخواهى و انحصارطلبى چيز ديگرى نبود كه : گروهى بخيلانه به كرسى خلافت چسبيدند ، و گروهى سخاوتمندانه از آن دست كشيدند ، داور خداست ، و بازگشت همه ما به روز قيامت است .
سپس حضرت امير صلوات الله عليه به شعر امرء القيس استناد مي جويد ومي فرمايد:
واگذار ، داستان تاراج آن غارتگران را و به ياد آور داستان شگفت دزديدن شترهاى سوارى را ... .
كينه قريش از كشته شدن پهلوانانشان توسط امير المؤمنين عليه السلام :
اسلام در آغاز با مشكلات بسياري مواجه بود كه از جمله آنها مخالفت سران قريش و بزرگان از مشركين بود كه نميخواستند با ظهور اسلام قدرت و مكنتي را كه سالها در اختيارشان بود ، از دست بدهند . آنها با تمام توان در برابر رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم و پيشرفت اسلام ايستادگي و براي رسيدن به هدفشان از هيچ تلاشي دريغ ننمودند .
ولذا با ورود پيامبر اسلام به مدينه و تشكيل حكومت اسلامي ، آنها احساس خطر بيشتري كردند و به همان اندازه تلاششان را نيز بيشتر كردند ؛ تا جايي كه با راه انداختن جنگهاي متعدد براي اسلام مشكلات فراواني را ايجاد كردند .
امير المؤمنين عليه السلام در اين جنگها به تنهايي به اندازه تمام سربازان مسلمان از خود جانفشاني نشان داد و سران كفر را يكي پس از ديگري به هلاكت رساند . شمشير برّان حيدر كرّار پهلواناني را به زمين زد كه از سران كفر به حساب ميآمدند و با كشته شدن آنها بود كه دين نوپاي اسلام به مرور سراسر جزيرة العرب را فراگرفت و مشركان قريش را براي هميشه مغلوب و سر شكسته كرد .
آن حضرت در جنگ بدر دهها نفر از قريش را به جهنم واصل كرد ، در جنگ احد زماني كه تمامي صحابه فرار را بر قرار ترجيح داده بودند پروانه وار دور شمع وجود رسول خدا ميچرخيد و شجاعانه از آن حضرت دفاع ميكرد ، در جنگ خندق عمرو بن عبدود پهلوان نامي عرب را به زمين زد ، در جنگ خيبر وحنين و... .
تا زماني كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم زنده بود ، نتوانستند به امير المؤمنين عليه السلام آسيبي برسانند ؛ اما با رحلت آن حضرت ، دملهاي چركين كينه ، سر باز كرد و دشمني منافقان و آنهايي كه به زور اسلام آورده بودند علني شد .
ابن أبي الحديد معتزلي در اين باره مينويسد :
إن قريشا اجتمعت على حربه منذ يوم بويع بغضا له وحسدا وحقدا عليه ، فأصفقوا كلهم يدا واحدة على شقاقه وحربه ، كما كانت حالهم في ابتداء الاسلام مع رسول الله صلى الله عليه وآله ، لم تخرم حاله من حاله أبدا .
شرح نهج البلاغة ، ج 16 ، ص 151 .
قريش با كينه هاي فروخفته و بيماري حسادت دست در دست يكديگر به جنگ با امير المؤمنين روي آورد همانگونه كه در شروع و آغاز دعوت رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) نيز به همين روش و سيره عمل كرده بود .
براي اثبات اين مطلب مؤيدات زيادي وجود دارد كه به چند دليل اشاره ميكنيم :
الف : تصريح به كينه قريش از امام عليه السلام به خاطر كشتن پدرانشان :
از امام زين العابدين و ابن عباس سؤال كردند :
لم أبغضت قريش عليا ؟ قال : لأنه أورد أولهم النار ، وقلد آخرهم العار .
مناقب آل أبي طالب ، ابن شهر آشوب ، ج 3 ، ص 21 .
امام سجاد عليه السلام در پاسخ اين سؤال كه چرا قريش با علي عليه السلام دشمني مي ورزيد؟ مي فرمايد: چون علي عليه السلام سران آن ها را به دوزخ فرستاد و براي بازماندگانشان جز عار و ننگ باقي نگذاشت .
و ابن عساكر در تاريخ مدينه دمشق مينويسد :
عن ابن طاوس عن أبيه قال قلت لعلي بن حسين بن علي ما بال قريش لا تحب عليا فقال لأنه أورد أولهم النار وألزم آخرهم العار .
تاريخ مدينة دمشق ، ج 42 ، ص 290 .
ابن طاوس از پدرش نقل مي كند كه گفت : به امام سجاد عرض كردم : چرا قريش علي عليه السلام را دوست نداشت ؟
فرمود : چون سران آنان را به جهنم فرستاد و براي بازماندگانشان جز عار وننگ چيزي باقي نگذاشت .
عثمان بن عفان در گفتگويي كه با امير المؤمنين عليه السلام داشته ، به همين مطلب اشاره ميكند :
عن ابن عباس ، قال : وقع بين عثمان وعلى عليه السلام كلام ، فقال عثمان : ما أصنع إن كانت قريش لا تحبكم ، وقد قتلتم منهم يوم بدر سبعين ، كأن وجوههم شنوف الذهب ، تصرع أنفهم قبل شفاههم !
شرح نهج البلاغة ، ج 9 ص 23 و التذكرة الحمدونية ، ابن حمدون (متوفاي 608هـ ) ج 7 ، ص 168 ، ناشر : دار صادر ، بيروت ، 1996م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : إحسان عباس ، بكر عباس و نثر الدر في المحاضرات ، منصور بن الحسين الآبي (متوفاي 421هـ) ج 2 ، ص 48 ، ناشر : دار الكتب العلمية ، بيروت /لبنان ، 1424هـ ، 2004م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : خالد عبد الغني محفوط .
ابن عباس مي گويد : بين علي عليه السلام و عثمان نزاع و اختلافي پيش آمد عثمان گفت : اگر قريش شما را به جهت كشته شدن هفتاد نفر از آنان در روز بدر دوست ندارند من چه مي توانم بكنم .
ب : كينههاي مخفي شده در سينههاي قريش :
طبراني در المعجم الكبير مينويسد :
قلت يا رسول الله ما يبكيك قال ضغائن في صدور أقوام لا يبدونها لك الا من بعدي قال قلت يا رسول الله في سلامة من ديني قال في سلامة من دينك .
المعجم الكبير ، طبراني ، ج11 ، ص60 و تاريخ بغداد ، ج12 ، ص394 و تاريخ مدينة دمشق ، ج42 ، ص322 و فضائل الصحابة ، ابن حنبل ، ج2 ، ص651 ، ح 1109.
علي عليه السلام مي گويد : از رسول خدا(ص) پرسيدم : چرا گريه مي كني ؟ فرمود : كينههايي در سينه ها حبس شدهاند كه پس از رفتن من سرباز خواهند نمود .
عرض كردم : آيا دين من سالم خواهد ماند ؟
فرمود : آري دينت سالم مي ماند.
ج : حيله گري امت در حق امير المؤمنين (ع) :
حاكم نيشابوري در المستدرك مينويسد :
عن ابي ادريس الاودي عن علي رضى اللّه عنه قال: إنّ ممّا عهد إليّ النبي صلى اللّه عليه وآله أنّ الأمّة ستغدر بي بعده.
علي عليه السلام ميفرمايد : پيامبر خدا به من فرمود : مردم پس از من با تو كينهورزي خواهند كرد .
و بعد از نقل روايت ميگويد :
هذا حديث صحيح الاسناد ولم يخرجاه.
المستدرك ، ج 3 ، ص140 ، باب إخبار النبي بقتل علي عليه السلام و تاريخ بغداد ، خطيب بغدادي ، ج11 ، ص216 و البداية والنهاية ، ابن كثير ، ج 6 ، ص218 و مجمع الزوائد ، هيثمي ، ج 9 ، ص137 .
انتقام از علي عليه السلام بجاي پيامبر صلي الله عليه وآله:
قريش در زمان حيات رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم ، از آن حضرت شكستهاي متعددي متحمل شدند و هيچ وقت نتوانستند اين شكستها را جبران كنند . بعد از رحلت آن حضرت ، تلاش كردند كه انتقام آن را از اهل بيت آن حضرت و به ويژه از امير المؤمنين عليه السلام بستانند كه اتفاقاً موفق نيز بودند . امير المؤمنين عليه السلام در خطبهاي ميفرمايد :
اللَّهُمَّ انّى اسْتَعْديكَ عَلى قُرَيْش ، فَاِنَّهُمْ اضْمَرُوا لِرَسوُلِكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ ضُروُباً مِنَ الشَّرِّ وَ الْغَدْرِ، فَعَجَزوُا عَنْها ، وَ حُلْتَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَها، فَكانَتِ الْوَجْبَةُ بى ، وَ الدَّآئِرَةُ عَلَىَّ .
اللَّهُمَّ احْفَظْ حَسَناً وَ حُسَيْناً، وَ لا تُمَكِّنْ فَجَرَةَ قُرَيْشٍ مِنْهُما ما دُمْتُ حَيّاً، فَاِذا تَوَفَّيْتَنى وَ انْتَ الرَّقيبُ عَلَيْهِمْ، وَ انْتَ عَلى كُلِّ شَىْءٍ شَهيدٌ.
شرح نهج البلاغة ، ابن أبي الحديد ، ج 20 ، ص 298 .
از تو بر قريش كمك مي خواهم ، آنان كينهها وبديهاي فراواني نسبت به فرستادهات در دل داشتند ؛ اما از اجراي آن ناتوان ماندند و تو بين آنان وخواهش هايشان مانع بودي ، و اكنون نوبت به من رسيده است و به طرف من هجوم آوردهاند .
بار خدايا حسن وحسين مرا حافظ باش ، و تا زنده هستم دست قريش را از آسيب رساندن به آنان دور فرما ، وچون بميرم تو خود بر آنان حافظي ، وتو بر هر چيزي شاهد و ناظري .
ودر روايتي ديگر ميفرمايد :
كل حقد حقدته قريش على رسول الله صلى الله عليه وآله أظهرته في وستظهره في ولدى من بعدي ، ما لي ولقريش ! إنما وترتهم بأمر الله وأمر رسوله ، أفهذا جزاء من أطاع الله ورسوله إن كانوا مسلمين ! .
شرح نهج البلاغة ، ابن أبي الحديد ، ج 20 ص 328 و ينابيع المودة لذوي القربى ، القندوزي ، ج 1 ص 407 .
قريش تمام كينههايي كه از رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) در دل داشت در حق من آشكار نمود و پس از من به زودي در حق فرزندان من نيز آن را ابراز خواهد كرد ، مرا با قريش چه كار ؟! ، همانا به امر خدا و رسول با آنان جنگيدم ، آيا اين است سزاي كسي كه خدا و پيامبرش را اطاعت كرده است ؟
براي اثبات اين مطلب ميتوان به دلايلي ديگر نيز استناد جست كه از آن جمله است:
الف : معاويه تلاش ميكرد كه يك نفر از بني هاشم باقي نماند :
امير المؤمنين عليه السلام در روايتي ميفرمايد :
والله لود معاوية ، أنه ما بقي من بني هاشم نافِخُ ضِرمةٍ إلا طعن في بطنه (نيطه) ، إطفاء لنور الله : ( ويأبى الله إلا أن يتم نوره ولو كره المشركون ) .
الفايق في غريب الحديث ، جار الله الزمخشري ، ج 2 ، ص 282 غريب الحديث ، ابن قتيبة ، ج 1 ، ص 367 و عيون الأخبار ، ابن قتيبة ، ج1 ، ص78 ، طبق برنامه مكتبة الشاملة و مروج الذهب المسعودي ، ج1 ، ص356 طبق برنامه المكتبة الشاملة و شرح نهج البلاغة ، ابن أبي الحديد ، ج 5 ص 221 و و النصائح الكافية ، محمد بن عقيل ، ص 112 و النهاية في غريب الحديث ، ابن الأثير ، ج 3 ، ص 86 و ج 5 ، ص 90 و لسان العرب ، ابن منظور ، ج 3 ، ص 63 و ... .
به خدا سوگند معاويه دوست داشت كه هيچ يك از بني هاشم باقي نماند ؛ مگر اين كه شكمش دريده شود تا نور خدا را خاموش كند ، غافل از اين كه : خدا مىخواهد كه نور خود را به كمال رساند ؛ گر چه كافران و خدا ناباوران را خوش آيند نباشد .
ب: تخريب خانههاي بني هاشم:
ابو الفرج اصفهاني در الأغاني مينويسد :
أمر عمرو صاحب شرطته على المدينة بعد خروج الحسين أن يهدم دور بنى هاشم ففعل وبلغ منهم كل مبلغ .
الاغاني ، ج4 ، ص155 .
پس از بيرون رفتن امام حسين عليه السلام از مدينه ، يزيد به فرمانده نيروهاي نظامياش عمرو بن سعيد دستور داد تا خانه هاي بني هاشم را ويران كند ، او هم طبق فرمان عمل كرد ؛ بلكه هر كاري از دستش بر ميآمد انجام داد .
ج : شادي عمرو بن سعيد از كشته شدن امام حسين عليه السلام :
قتل الحسين بن علي قال فدخلت على عمرو بن سعيد فقال ما وراءك فقلت ما سر الأمير قتل الحسين بن علي فقال نادى بقتله فناديت بقتله فلم أسمع والله واعية قط مثل واعية نساء بني هاشم في دورهن على الحسين ... .
تاريخ الطبري ، الطبري ، ج 4 ، ص 357 و نهاية الأرب في فنون الأدب ، شهاب الدين النويري (متوفاي 733هـ) ج 20 ، ص 297 ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان - 1424هـ - 2004م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : مفيد قمحية وجماعة .
حسين عليه السلام به شهادت رسيده بود ، نزد عمرو بن سعيد رفتم ، گفت : چه خبر ؟ گفتم : آنچه امير را خوشحال كرده است كشته شدن حسين بن علي است ، گفت: قتل حسين را به مردم اعلان ، در بين مردم خبر كشته شدن حسين را پخش كردم ، به خدا سوگند صداي گريه و ناله زن ها را از خانه هاي بني هاشم شنيدم كه هيچگاه چنان ناله هايي نشنيده بودم ... .
و نيز ابن أبي الحديد مينويسد :
وأما مروان ابنه فأخبث عقيدة ، وأعظم إلحادا وكفرا ، وهو الذي خطب يوم وصل إليه رأس الحسين عليه السلام إلى المدينة ، وهو يومئذ أميرها وقد حمل الرأس على يديه فقال :
يا حبذا بردك في اليدين * وحمرة تجرى على الخدين * كأنما بت بمسجدين *
ثم رمى بالرأس نحو قبر النبي ، وقال : يا محمد ، يوم بيوم بدر وهذا القول مشتق من الشعر الذي تمثل به يزيد بن معاوية وهو شعر ابن الزبعرى يوم وصل الرأس إليه . والخبر مشهور .
شرح نهج البلاغة ، ابن أبي الحديد ، ج 4 ، ص 72 .
و اما مروان پسر او (حكم) از خود او بد عقيدهتر و ملحدتر و كافرتر بود ، و او است كه هنگام امارتش در مدينه چون سر مقدس حسين عليه السلام به دست او رسيد ، سر را روى دست گرفت و اين شعر را خواند :
به به از اين خنكى تو كه بر روى دست احساس مى شود و از اين گلگونى چهره ات ، گويى شب را در محشدين به سر برده اى !
آن گاه سر را به طرف قبر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم افكند و گفت : اى محمد ، امروز به تلافى روز بدر !
و محمد بن عقيل در النصايح الكافية مينويسد :
( وذكر ) أبو عبيدة في كتاب المثالب وأبو جعفر في تاريخه إن عبيد الله بن زياد كتب إلى عمرو بن سعيد بن العاص وهو وال على المدينة الشريفة يبشره بقتل الحسين عليه السلام فقرأ كتابه على المنبر وأنشد رجزا ثم أومأ إلى القبر الشريف وقال : يا محمد يوم بيوم بدر فأنكر عليه قوم من الأنصار .
النصائح الكافية ، محمد بن عقيل ، ص 75 .
عبيد الله بن زياد به والي مدينه عمرو بن سعيد بن عاص نام نوشت و كشته شدن حسين را به او بشارت داد ، نامه را بالاي منبر بر مردم خواند سپس به قبر رسول خدا اشاره كرد و گفت : اي محمد ! امروز تلافي روز بدر است ، گروهي از انصار به وي اعتراض كردند .