صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 1 به 10 از 14

موضوع: كيش پارسايان(دروس استاد آية الله مجتبى تهرانى)

  1. #1
    مدیرکل انجمنهای نور آسمان vorojax آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2008
    محل سکونت
    همشهری حضرت عشق
    نوشته ها
    7,305
    تشکر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض كيش پارسايان(دروس استاد آية الله مجتبى تهرانى)

    نام كتاب : كيش پارسايان

    دروس استاد آية الله مجتبى تهرانى

    ناشر: مؤ سسه فرهنگى دانش و انديشه معاصر
    فهرست مطالب
    مقدمه
    دفتر اول : پيام پارسايى
    تعبيرات قرآن درباره ايمان و كفر
    1. نور و ظلمت
    2. حيات و موت
    انواع راههاى تحصيل ايمان
    طرق زدودن حجابهاى ايمان
    انواع كفر
    1. كفر جحود
    2. كفر نفاق
    3. كفر تعبد
    چند تذكر
    عوامل كاهش ايمان
    عوامل افزايش ايمان
    1. تفكر در صنع الهى :
    2. توجه به نعم الهى :
    3. محبت به اولياى خدا:
    4. عمل صالح :
    عوامل بقا و زوال ايمان
    آثار فردى ايمان
    1.لذت معنوى و انبساط روحى :
    2. تغيير نگرش :
    3. آرامش روح :
    4. رضاتمندى از حق ، و خود مقصر انگارى :
    5. احساس عزت و غلبه :
    آثار اجتماعى ايمان
    1. تحكيم وحدت :
    2. استقرار عدالت اجتماعى :
    3. مقابله با فساد و انحراف :
    دفتر دوم : صفات مؤ منان
    مرورى بر صفات مؤ منان در روايات
    1. صفات كلى :
    2. صفات جزئى :
    علائم مؤ من از لحاظ باطنى و قلبى - بعد معنوى و درونى
    1.اضطراب ناشى از محبت :
    2. ازدياد ايمان در اثر شنيدن سخن حق :
    3. سجده و خضوع در برابر حق :
    4. تحميد و تسبيح حق :
    5. مراقبت در نمازها:
    6.مؤ من خود را رهين فضل حق مى داند:
    علائم يلى الخلقى مؤ من - بعد حيوانى و عزيزى
    1. صيانت شهوت :
    2. مهار خشم :
    3. ترك معاصى :
    حالات مومن در روابط اجتماعى - بعد روابط اجتماعى
    1. محبت به مومنان و شدت نسبت به كفار:
    2. ولايت متقابل :
    3.اطاعت الهى و ولايى :
    علائم مؤ منان
    مبالغه در نفى
    اما كافر چه سرنوشتى دارد.

  2. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    محل سکونت
    Advertising world
    نوشته ها
    Many

     

    حرز امام جواد

     

  3. #2
    مدیرکل انجمنهای نور آسمان vorojax آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2008
    محل سکونت
    همشهری حضرت عشق
    نوشته ها
    7,305
    تشکر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: كيش پارسايان(دروس استاد آية الله مجتبى تهرانى)

    مقدمه
    هجم بهم العلم على حقيقة البصيرة ، و باشروا روح اليقين ، واستلانوا ما استعوره المترفون ، و انسوا بما استوحش منه الجاهلون ، و صحبو الدنيا بابدان ارواحها معلقة بالمحل الاعلى ...(1)
    وجود پر بركت استاد فرهيخته ما، فقيه عارف آيت الله مجتبى تهرانى - دام ظله - همچون كوهسارانى است كه بر دامنه هاى نشاطانگيز و طراوت خيز آن ، چشمه ساران زلالى جارى است كه شريعه انبوه دلهاى تشنه ى معرفت و آبشخور خيل جانهاى شيفته و شائق سلوك الهى است .
    سالهاست كرسى دروس فقه و اصول استاد، ركن و ركين سطوح عالى حوزه علميه تهران و مجمع فضلاى مجد و مستعد ام القراى انقلاب اسلامى است ، هر صبحدم طلاب تشنه جان در محضر دروس استاد، حاضر و سيراب از آن خارج مى شوند.(2)
    جلسات نورانى دروس تفسير استاد نيز، جوانان تحصيل كرده و مشتاق معارف قرآن را كهربا گونه به دور خود گرد آورده است ؛ همچنين از ديرباز، محفل اشراقى دروس اخلاق و عرفان معظم له ، كانون تجمع طالبان طهارت و معرفت است و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس (3) سالهاى سال است كه هزاران جوان از سرچشمه ى صافى تعليمات شرقانى استاد سيراب و سرشار مى شوند و انفاس قدسى و مواعظ بالغه او، بر نفوس ‍ مستعد و قلوب معد به گونه اى شگرف تاءثير قرار مى گذارد و آنها را تزكيه مى سازد.
    ان فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب او الق السمع و هو شهيد (4) چرا كه استاد خود تنديس پارسايى و تجسم ساده زيستى و مظهر فروتنى و نفسانيت ستيزى است .
    زمانه افسر رندى نداد جز به كسى
    كه سرفرازى عالم در اين كله دانست
    بر آستانه ميخانه هر كه يافت رهى
    ز فيض جام جم اسرار خانقه دانست
    استاد از شاگردان برجسته حضرت امام خمينى - سلام الله عليه - و از يادگاران ملكوتى آن بزرگوار و از ساقه هاى آن طوباى طيبه به شمار مى رود كه بر اثر الفت و مؤ انست بسيار با آن حضرت ، در شخصيت فقهى ، اخلاقى و عرفانى او فانى شده است . توتى اكلها كل حين باذن ربها(5)؛ هم از اين روست كه خوشه چينان محضر تعليم و تربيتش ، از او رايحه روح خدا را به دماغ دل مى شوند. اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه (6)
    فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد
    ديگران هم بكنند آنچه مسيحا مى كرد
    دروس معنوى استاد، اخلاق نظرى متعارف نيست و قرابتى با اخلاق فلسفى و يونانى ندارد. تعليمات او با عرفان مسلكى نيز نسبتى ندارد؛ دروس استاد آميزه اى از اخلاق نبوى و عرفان علوى است كه با آيات و روايات آميخته و از جويبار لسان او در كام تشنه طالبان سلوك الى الله فرو مى ريزد.
    فطوبى لهم ثم طوبى لهم
    هنيئا لارباب النعيم نعيمهم
    مجموعه مباحث چندين ساله اخلاق و عرفان معظم له ، از يكهزار و هشتصد درس افزون گشته است . استاد از سر لطف و حسن ظن ، اين ذخيره گرانبها را به اين بى بضاعت وا گذار فرمودند؛ بنده نيز از برخى دوستانم تقاضا كردم تا طبق برنامه و طرحى كه تنظيم و ارائه شد، دروس را از نوار پياده كنند و به نگارش و آماده ساختن آنها جهت نشر اهتمام ورزند و اكنون ، اين مباحث بر حسب موضوع به شكل رساله هايى مستقل سامان يافته است و به تدريج ويراسته شده و در دسترس علاقمندان مباحث معرفتى و اخلاقى قرار مى گيرد. مجموعه اين سلسله نورانى به دو بخش : سيرو سلوك و اخلاق اسلامى تقسيم مى شود كه در حال حاضر بخش سيرو سلوك آماده و عرضه مى شود از حضرت منان توفيق عرضه بخش اخلاق را نيز مثئلت دارم .
    بر اصحاب ذوق و معرفت روشن است كه عرفا در عدد و ترتيب منازل سلوك متفق القول نيستند: برخى يك ، برخى دو، بعضى سه ، برخى ديگر هفت ، بعضى هفتاد و كسانى يكصد منزل برشمرده اند و بعضى تا هزار و حتى هفتاد هزار نيز ادعا كرده اند:
    اين راه را نهايت صورت كجا توان بست
    كز صد هزار منزل بيش است در بدايت
    البته غالبا اين راه از يقظه آغاز و به وحدت منتهى دانسته اند، بى گمان بسيارى از نظرات با هم قابل جمع هستند هر چند راههاى سلوك و وصال به شمار آفريدگان است ، (الطرق الى الله بعدد انفاس الخلاق ) (7)
    استاد در بيان منازل السالكين نخست از اوصاف الاشراف اثر گرانسنگ خواجه طوسى - رضوان الله عليه - پيروى كرده اند.خواجه منازل سلوك را در سى و يك منزه خلاصه كرده از كه از ايمان آغاز و با توحيد پايان مى پذيرد. اما در ادامه بحث ، بنا را بر تكميل مباحث به رويه منازل السائرين نهادند، لهذا اين مجموعه نيز بر اساس يكصد منزل تدوين و ارائه مى شود. و طبعا سير عناوين سلسله به ترتيب زير خواهد بود:
    1.يقظه 2.توبه 3. محاسبه 4. انابه 5. تفكر 6.تذكر 7.اعتصام 8. فرار9.رياضت 10. سماع 11.حزن 12.خوف 13. اشفاق 14. خشوع 15اخبات 16.زهد 17. ورع 18.تبتل 19.رجاء 20. رغبت 21. رعايت 22. مراقبت 23. حرمت 24. اخلاص ‍ 25. تهذيب 26. استقامت 27. توكل 28. تفويض 29. ثقه 30.تسليم 31. صبر32.رضا 33.شكر 34.حياء 35.صدق 36. ايثار37. خلق 38.تواضع 39.فتوت 40.انبساط41.قصد 42. عزم 43. اراده 44. ادب 45. يقين 46. انس 47.ذكر48.فقر 49.غنا 50. مقام مراد51.احسان 52.علم 53.حكمت 54.بصيرت 55. فراست 56.تعظيم 57. الهام 58. سكينه 59.طماءنينه 60. همت 61.محبت 62.غيرت 63. شوق 64.قلق 65.عطش 66.وجد67.هيمان 69.برق 70.ذوق 71.لحظ 72.وقت 73.صفا 74. سرور75.سر 76.نفس ‍ 77. غربت 78. غرق 79.غيبت 80.تمكن 81.مكاشفه 82.مشاهده 83. معاينه 84.حيات 85.قبض ‍ 86.بسط87.سكر88.صحو 89.اتصال 90.انصال 91.معرفت 92.فنا 93.بقا94.تحقيق 95.تلبيس ‍ 96.وجود97.تجريد98.تفريد 99.جمع 100.توحيد.
    در خور ياد آورى است :
    1. پيش از انتشار دفاتر حاوى منازل نخست دو دفتر: يكى با نام در آمدى بر سيرو سلوك كه حاوى درسهاى استاد در زمينه مبادى و مقدمات مباحث معرفتى است و ديگرى با نام كيش پارسايان كه شامل بحث هايى در باب ايمان و صفات مؤ منان است آماده باشد تا به عنوان مدخلى بر اين مجموعه مينوى و پيش از عناوين بالا، در دسترس ‍ علاقه مندان قرار گيرد. كه - به شكر خدا - اين دو دفتر به طور مكرر به محض انتشار، كمياب شد و اكنون ، به عنوان بار چهارم تجديد چاپ مى شود، و دفتر دوم رساله اى ست كه هم اكنون آن را پيش رو داريد.
    اين دفتر مشتمل بر سه بخش است با عنوانهاى :
    1- ايمان ؛ 2- صفات مؤ منان ؛ 3- پيام پارسايى .
    در بخش نخست ، امهات مسائل ايمان ، همچون : ماهيت ، مراتب ، عوامل كاهش و افزايش ، و آثارى فردى و اجتماعى ايمان بررسى شده است .
    در بخش دوم ، صفات و حالات مؤ منان به استناد آيات و روايات ، بررسى و طبقه بندى شده است .
    بخش سوم ، به شرح و تفسير خطبه همام روايت منقول در اصول كافى اختصاص يافته است و حقا حاوى بحثهاى روح بخش و دلپذيرى است .
    2- در تنظيم مطالب اين مجموعه ، از جمله اين رساله اگر چيزى از محتواى القائات استاد كاسته نشده باشد بر آن افزوده نگرديده است ، لذا آنچه حسن در اين دفترها مشاهده شود از آن استاد است و هر چه عيب در آنها ملاحظه گردد به بنده و همكارانم باز مى گردد و از اخوان الصفا، به ويژه شاگردان و ارادتمندان استاد، مخلصانه تقاضا مى كنم از تذكر خالصانه كاستيها و ارائه راهنماييهاى سازنده جهت تكميل اين مجموعه ارجمند دريغ نفرمايند.
    وفقه اللهم و ايانا لما تحب و ترضى و اهدنا الى السداد فانك خير موفق و هاد.
    اقل الطلبه على اكبر رشاد
    تهران 4/9/76 - 24 رجب 1418

  4. #3
    مدیرکل انجمنهای نور آسمان vorojax آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2008
    محل سکونت
    همشهری حضرت عشق
    نوشته ها
    7,305
    تشکر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: كيش پارسايان(دروس استاد آية الله مجتبى تهرانى)

    دفتر اول : پيام پارسايى
    فصل نخست : ماهيت ايمان
    ايمان ، تعلق قلبى است . در روايات از ايمان ، به ما وقرفى القلب يعنى آنچه در دل جايگزين مى شود، تعبير شده است .پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به اميرالمؤ منين عليه السلام فرمودند:
    بنويس . عرض كردند.چه بنويسم . فرمودند:
    بسم الله الرحمن الرحيم .الايمان ما وقر فى القلوب و صدقته الاعمال (8)
    ايمان چيزى است كه در قلوب جاى مى گيرد و اعمال آدمى ملاك درستى آن است .
    امام رضا عليه السلام در روايتى از ايمان به عقد قلبى تعبير فرموده اند:
    الايمان عقد بالقلب (9)
    ايمان بر خلاف اسلام كه امرى زبانى است ، به دل مربوط است .
    امام صادق عليه السلام فرموده اند:
    ملعون ملعون من قال : الايمان قول بلا عمل (10)
    نفرين ، نفرين بر كسى كه بگويد ايمان فقط قول است و با عمل ارتباط ندارد.
    بخشى از روايات ، ايمان را عبارت از عمل دانسته اند، چنانكه فرموده اند:
    الايمان عمل كله (11)
    همه ايمان عمل است .
    در خود ذكر است كه مراد از عمل در اين روايات عمل جوارحى ظاهرى نيست ، بل هر يك از اعضاى ظاهرى و قواى باطنى ، عملى متناسب با خود دارد و ايمان كه امرى قلبى است ، عمل دل است .
    در روايتى محمدبن مسلم از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه از امام عليه السلام درباره ايمان سؤ ال كردم .فرمودند:
    شهادة لااله الا الله و الاقرار بما جاء من عندالله و ما استقر فى القلوب من التصديق بذلك قال : قلت : الشهادة اليست عملا؟ قال بلى . قلت : العمل من الايمان ؟ قال : نعم .الايمان لايكون الا بعمل و العمل منه و لايثبت الايمان الا بعمل (12)
    گواهى به واحدانيت حق و اقرار به وحى الهى نبوت و آنچه از تصديق به اين حقايق در دل مستقر مى گردد. گفتم : آيا شهادت خودش عمل نيست ؟ فرمودند: بلى ، شهادت از اعمال زبان است . گفتم : آيا عمل عم از ايمان است ؟ فرمودند: بلى ، ايمان تحقق نمى يابد مگر به عمل و عمل ناشى از ايمان است و ايمان جز به عمل ثابت نمى ماند.
    در اين روايت نكات شريف بسيارى است . از جمله اين كه وقتى ايمان در خارج تحقق يافت ، سراسر، عمل است . ابتدا پيوند قلبى و عمل دل پديد مى آيد.سپس زبان كه ترجمان دل است به حركت در مى آيد، آنگاه اعضا و جوارح ديگر متناسب با آن پيوند به كار مى افتند.
    اعمالى خارجى انسان ، لازمه وجودى ايمان است . عمل ، جزو ماهيت ايمان نيست ، همان گونه كه شيرينى از اجزاى ماهيت عسل نيست اما هر جا عسل باشد، شيرينى از آن انفكاك ناپذير است ، بنابر اين اعمالى همچون نماز، روزه و حج جزو ايمان نيست ، اما آنگاه كه ايمان تحقق يافت ، اينها مناسك لازمه وجودى آن به شمار مى روند. راوى از امام صادق عليه السلام سؤ ال كرد:
    اى دانشمند، مرا از بهترين اعمال در نزد خدا آگاه ساز.
    حضرت فرمودند:
    و ما لايقبل الله شيئا الا به
    آن چيزى است كه خداوند هيچ عملى را نمى پذيرد مگر به سبب او گفتم : آن چيست ؟ فرمود:
    الايمان بالله الذى لا اله الا هو، اءعلى الاعمال درجة و اشرفها منزلة و اشناها حظا.(13)
    ايمان به خدايى است كه هيچ معبودى جز او نيست . ايمان به خدا بالاترين اعمال است از حيث درجه ، و شريفترين كارهاست از لحاظ جايگاه و برترين علمهاست از نظر حظ و بهره .
    گفتم : آيا به من مى فرماييد: كه ايمان قول همراه با عمل است يا قول بدون عمل است ؟
    فرمودند:
    الايمان عمل كله
    ايمان يكپارچه عمل است .
    در برخى روايات ، ايمان را امرى مركب دانسته اند كه عمل جزو آن است . مرحوم مجلسى در بحارالانوار بابى گشوده است با عنوان : ان العمل جزء الايمان اما همان طور كه گفته شد.عمل لازمه وجودى ايمان است نه جزء حقيقت آن .
    امام هشتم عليه السلام به نقل آباى گراميشان از رسول اكرم صلى الله عليه و آله نقل كرده اند:
    الايمان معرفة بالقلب و اقرار باللسان و عمل بالاركان (14)
    ايمان معرفت قلبى و اعتراف زبانى و عمل جوارحى است .
    در روايت ديگرى از امام رضا عليه السلام ابوالصلت هروى از ايمان پرسش نموده است . حضرت فرموده اند:
    الايمان عقد بالقلب باللسان و عمل بالجوارح ، لايكون الايمان الا هكذا(15)
    ايمان گره قلبى و گفتار زبانى و عمل جوارحى است و غير از اين ايمان نيست .
    در روايتى ديگر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز درباره ايمان ، نظير همين تعبير را فرموده اند:
    الايمان اقرار باللسان و معرفة بالقلب بالاركان (16)
    ايمان ، اقرار به زبان و شناخت به قلب و عمل به جوارح است .
    مجموعه اين روايات حاكى از آن است كه ايمان وقتى پديد آمد، لازمه اش ‍ اعتراف زبانى و عمل جوارحى است .آيه شريفه قرآن نيز به اين مطلب تصريح كرده است :
    قلت الاعراف امنا قل لم تومنوا ولكن قولوا اسلمنا(17)
    اعراب گفتند ايمان آورديم بگو ايمان نياورده ايد ولى بگوئيد اسلام آورديم .
    از آنچه گذشت ، چند نتيجه حاصل مى شود:
    1. اسلام ظاهرى ، امكان سازش با كفر باطنى دارد.ممكن است كسى به وحدانيت حق تعالى و رسالت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شهادت دهد، حتى اقرار به امامت على عليه السلام داشته باشد اما در باطن كافر باشد.منافقين از اين دسته اند. چنانكه در سوره منافقين مى فرمايد:
    بسم الله الرحمن الرحيم اذا جاءك المنافقون .قالوا: نشهد انك لرسول الله ، والله يعلم انك لرسوله ، والله يشهد ان المنافقين لكاذبون (18)
    فصل دوم : مراتب ايمان و كفر
    تعبيرات قرآن درباره ايمان و كفر
    1. نور و ظلمت
    ايمان نورى از انوار الهى است كه بر قلب مؤ من مى تابد.اين نور در لسان حكما، اسامى مختلف يافته است . برخى عقل بالفعل گفته اند. اما حقيقت همه اصطلاحات به ملكه اى باز مى گردد كه دل را نورانى مى كند.
    الله ولى الذين امنوا يخرجهم من الظلمات الى النور والذين كفروا اوليائهم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات (19)
    خدا سرپرست مؤ منان است ، ايشان را از تاريكيها به روشنايى مى برد، اما آنان كه كافر شده اند طاغوت سرپرستشان است كه آنها را از روشنايى به تاريكيها مى برد.
    حق تعالى ، در اين آيه ، از كفر به ظلمت تعبير مى كند، چون در حقيقت ظلمت حجابى است كه مانع از رؤ يت مى گردد و از ايمان نيز به نور تعبير مى كند چون ايمان ظاهر و مظهر است .
    2. حيات و موت
    ايمان ، حيات و زندگى است و كفر موت و مرگ است .
    او من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها(20)
    آيا كسى كه مرده بود و او را حيات بخشيديم و برايش نورى قرار داديم كه در بين خلق با آن نور حركت كند همانند كسى است كه در ظلمات گرفتار آمده است و قادر به خروج از آن نيست ؟
    در توصيف منافقين در روز قيامت مى فرمايد:
    يوم يقول المنافقون و المنافقات للذين امنوا انظرونا نقتبس من نوركم قيل ارجعوا ورائكم فالتمسوا نورا(21)
    اهل نفاق به مؤ منان مى گويند كمى از نورتان به ما بدهيد.گفته مى شود به دنيا باز گرديد و از آنجا نور طلب كنيد.
    در برخى آيات خطاب به رسول الله عليه السلام مى فرمايد: براى هدايت دسته اى از كفار تلاش مكن ، زيرا آنها مرده اند و مرده نمى شنود:
    فانك لاتسمع الموتى (22).
    پس تو اى رسول ما اين مردم مرده دل را نتوانى سخن حق شنوائى .
    و ما انت بمسمع من فى القبور(23)
    تو آن كسى را كه در گورستان فرو رفته است شنوا نتوانى كرد.
    توضيح آنكه آدمى در اين نشئه دنيا دو تولد دارد: تولد غير اختيارى و تولد اختيارى .
    تولد اول ، طبيعى و غير اختيارى است .تولد دوم كه اختيارى است ، تولد معنوى و ولادت ملكوتى و ايمان است كه در نزد عرفا به ولادت ثانيه يا ثانوى مشهور است .در آيات فوق به همين تولد اشاره شده است .هر حياتى ، منوط به ولادتى است .تا قبل از ايمان آوردن ، شخص مرده است . آنگاه كه ايمان آورد، تولدى جديد پيدا مى كند. تولدى انسانى ، الهى و معنوى كه در روايات از آن به روح ايمانى تعبير كرده اند: تا قبل از ايمان ، روح آدمى حيوانى است ، اما با ولادت معنوى انسان ، روح انسانى در او پديد مى آيد. از عيسى عليه السلام منقول است :
    لن يلج ملكوت السموات من لم يولد مرتين (24)
    محال است كه شخص به ملكوت آسمانها راه يابد بدون آنكه دو مرتبه متولد شده باشد.
    انسان بدون ايمان ، حيوان دو پاست . مستقيم القامه اى كه در بساط طبيعت مى چرد و از آن جهت كه در ابتدا زمينه ولادت ملكوتى داشت ، اما آن را ضايع كرد، از هر حيوانى بدتر است .
    اولئك كالانعام بل هم اضل (25)
    آنها چون چارپايان و بلكه گمراه ترند:
    انواع راههاى تحصيل ايمان
    علماى بزرگوار شيعه ، سه راه براى تحصيل ايمان پيشنهاد مى كنند. مرحوم ميرزا جواد ملكى تبريزى در كتاب اسرار الصلوة در بحث خوف ، وقتى مسئله خوف ناشى از ايمان را مطرح مى فرمايند، به سه نوع يا سه مرتبه ايمان اشاره مى كنند.
    يك مرتبه از ايمان ، تقليدى سماعى است . دوم تحقيقى برهانى و سوم شهودى عيانى . ديگران نيز، از جمله محقق سبزوارى ، در منظومه به اين سه مرتبه اشاره كرده اند:
    1. در خصوص ايمان تقليدى سماعى ، در باب خوف ناشى از ايمان ، مرحوم ملكى در مقام تمثيل مى فرمايند: پدر و مادر به كودكى مى گويند: فلان جنبنده ، موذى و كشنده است . اين اعتقاد در دل بچه نقش مى بندد و طريقش شنيدن است . اكثر مردم عوام كه با مسائل تحقيقى و برهانى بيگانه اند، طريق تحصيل ايمانشان تقليدى سماعى است . در موارد بسيارى ، اين ايمان در دل جايگزين و منشاء آثار و بركات خير مى شود. بسيارى از مردم افراد صالحى از اوليا را شناسايى مى كنند و آنها را از هر جهت صادق و صالح و وارسته مى بينند. رفتار و گفتار آنان در دل اين افراد تاءثير مى كند و به معارف الهى باور قلبى مى آورند، اگر چه از اقامه برهان در اين مسائل ناتوان باشند.
    2. طريق تحقيقى برهانى كه مخصوص علماست . مرحوم سبزوارى در منظومه مى فرمايند روايت تفكر ساعة خير من عبادة سبعبن سنة (26) يك ساعت تفكر بهتر از هفتاد سال عبادت است . اختصاص به اين دسته از علما و اوليا دارد.
    ذكر اين نكته ضرورى است كه كسانى كه از طريق برهان وارد مى شوند لزوما اهل ايمان نخواهند شد. چه بسا در استدلال استوار باشند اما اعتقاد به قلبشان رسوخ نكرده باشد، از اين رو آنان ايمان تقليدى سماعى عوام الناس ‍ از اين اعتقاد برهانى كه اثرى بر قلب نگذارده است افضل است . روايتى در موضوع بهشت است كه فرموده اند هفتاد غير عالم وارد بهشت مى شوند، آنگاه يك عالم قادر به دخول در بهشت خواهد بود معناى اين روايت چيست ؟ به نظر مى رسد مقصود، هفتاد مؤ من سماعى در مقابل يك محقق اهل برهان است .
    3. مومنان شهودى عيانى ايمانشان نه تقليدى است و نه تحقيقى ، بلكه ديدارى و شهودى است . عيانى بدين معنى است كه اين دسته ، حقايق معنويه ، نظير توحيد، نبوت ، معاد و جز آن را شهود مى كنند. محقق سبزوارى اين اوليا را به پروانه اى تشبيه مى كند كه داخل آتش مى شود و مى سوزد و حرارت را با همه وجودش لمس مى كند. يا نظير آهنى كه در آتش گداخته شده و بر اثر حرارت ديدگى زياد، خود نيز جزيى از آتش و سوزندگى مى شود. وضع خواص اوليا چنين است ؛ يعنى معرفتشان به حقايق اين گونه است .
    در مقايسه ميان سه نوع ايمان ، نوع سوم ، اشرف و افضل است .مؤ من اهل شهود مى گويند: ديدمش و عاشقش شدم
    طرق زدودن حجابهاى ايمان
    براى وصول به ايمان ابتدا بايد حجابهاى كه مانع از ديدار مى گردد بر طرف شود. البته در هر سه دسته از مؤ منان حجاب هست اما به انحاى گونانگون . شهود ديدار است . بنابراين ، براى ديدار، حجابها بايد رفع شود. برطرف شدن حجابها به سه نحو متصور است .
    1. در هنگام مرگ حجابها بر طرف مى شود.اما آيا ايمان در هنگام مرگ ارزش دارد؟ هرگز! مهم اين است كه انسان بر اثر كوشش و رياضات شرعيه حجابها را بر طرف كند.
    2. انسان با عمل به دستورهاى شرعى ، رذايل را زايل كند و به فضايل آراسته شود. حجابها كه از ميان مى رفت ، شهود تحقق پيدا مى كند. بنابراين ، ابتدا از طريق تقليد و استماع ، پيوند قلبى پديد مى آيد و سپس سير برهانى تحقيقى پيش مى آيد و شخص به مرتبه ايمان تحقيقى نايل مى شود و بر اثر سلوك عملى و معنوى نيز ايمان شهودى و عيانى حاصل مى شود. تا اين مرحله جنبه عمومى دارد و براى همه كس مقدور است . حتى شخص ‍ مى تواند اهل برهان نباشد اما بر اثر تهذيب نفس و تحمل رياضات شرعيه ، چشم باطنى پيدا كند و آنچه را كه به چشم ظاهر ديدنى نيست ، ببيند.
    3. ممكن است افرادى به لحاظ روحى و قلبى قابليت شهود حق را داشته باشند؛ يعنى ، بر اثر ارتباط با يكى از اولياى خاص الهى ، رفع حجاب خدا صورت گيرد. از اين نمونه ها در تاريخ كم نبوده اند، اينان همچون آهنى بوده اند كه در كنار آتش قرار گرفته اند و قابليت اشتغال يافته اند. از اين رو اوليا را به كيميا تشبيه كرده اند. اوليا، مس وجودى مستعدين را طلا مى كنند. حافظ مى گويد:
    دست از مس وجود چو مردان ره بشوى
    تا كيمياى عشق بيابى و زر شوى
    از نمونه هاى بارز اشخاصى كه بر اثر ارتباط با ولى خدا دگرگون شدند و به مرتبه شهود رسيدند زهير از اصحاب عاشورايى امام حسين عليه السلام است .
    در منازل سلوك از انقباض و انبساط بحث مى شود. انبساط مخصوص اولياى خداست و در اين منزل تصرفاتى در وجود سالك مى كنند. امام حسين عليه السلام آنگاه كه از مكه حركت كردند، در بين راه كوفه توقف فرمودند و متوجه خيمه شخصى شدند.اين خيمه ، جايگاه شخصى عثمانى مسلك بود و اصولا با اهل بيت ميانه اى نداشت . بر طبق نقل ، تعهد هم داشته كه با امام حسين عليه السلام روبرو نشود. راوى مى گويد امام حسين عليه السلام دركنار اين عثمانى مسلك يهنى زهير خيمه اى بر پا كرد. وى نقل مى كند كه زهير در خيمه اش مشغول غذا خوردن بود كه پيكى از جانب حسين عليه السلام به در خيمه او آمد. زهير انسان معنوى است و داراى كاروان و خويشاوندان زيادى بوده است . نماينده حسين عليه السلام رو به زهير مى گويد: يا زهير اجب اباعبدالله يعنى بيا به سوى حسين عليه السلام .
    راوى مى گويد: وقتى پيك اين جمله را مى گفت ، تمام مجلس در سكوت فرو رفت .لقمه در دهانها خشك شد. كانه على روسهم الطير يعنى چنان كه پرنده اى به سرهايشان نشسته باشد، از حركت باز ايستادند. در اين هنگام همسر زهير سكوت را شكست . فرمود: اى زهير، برو ببين حسين عليه السلام چه مى گويد. زهير به خيمه امام حسين عليه السلام رفت اما طولى نكشيد كه چهره زهير عوض شد.قد اشرق وجهه چهره اش از نورانيت و انبساط مى درخشيد. حسين عليه السلام با يك نگاه تمام حجابها را از پيش روى او كنار زد. عثمانى بود، حسينى شد. وقتى از او حكايت حال را جويا شدند، گفت : انى عزمت بصحبة الحسين عليه السلام تصميم گرفته ام كه با حسين عليه السلام باشم .
    انواع كفر
    كفر، پوشاندن حق و عدم بستگى دل به حقايق معنوى است . منشاء و سبب كفر گوناگون است . ارباب معرفت كفر را بر سه قسم مى دانند:
    1. كفر جحود
    كفر جحود، انكار حقايق بر سبيل استكبار نفس و عناد ورزى با حق است . تكبر نفس در پاره اى افراد به حدى است كه در هر استدلال و تحقيقى ، حقايق را تحقير مى كنند و ناچيز مى انگارند. دشمنى نفس با حقايق به حدى است كه اجازه خطور ذهنى به حقايق نمى دهد. منشاء اين كفر، تكبر نفس است .
    بنابراين ، سخن گفتن درباره معنويات با افراد مبتلا به اين حالت با سكوت كردن يكسان است . حالت نفسانيشان مانع و رادع تفكر در حق است .قرآن درباره اين قسم از كفر مى فرمايد:
    ان الذين كفروا سواء عليهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لايومنون (27)
    بدرستيكه كسانى كه كافر شدند مساوى است برايشان چه انذارشان دهى يا انذارشان ندهى ايمان نمى آورند.
    انذار و عدم انذار درباره ايشان يكسان است و قابليت ايمان ندارند.
    2. كفر نفاق
    صاحب اين نوع كفر فاقد ايمان قلبى ندارد، اگر چه زبانى هم به حقايق و عقايد اعتراف كند و اعمال ظاهرى عبادى را نيز انجام دهد. عاملى كه موجب چنين كفرى مى شود حب دنيا است . علاقه به مال ، آبرو، مقام و امور دنيوى از او مسلمانى رياكار ساخته است .اين مرتبه از كفر، باطنى است اگر چه دارنده آن اقرار ظاهرى به اسلام و معارف الهى دارد. اين دسته مصداق اين آيه شريفه قرآن اند:
    و من الناس من يقول امنا بالله و باليوم الاخره و ما هم بمومنين (28)
    و ايشان ايمان آورنده نيستند. برخى از مردم به زبان مى گويند ايمان به خدا و روز بازپسين داريم اما دلشان پيوند نخورده است .
    اذا جاءك المنافقون قالوا: نشهد انك لرسول الله ، و الله يعلم لرسوله والله يشهد ان المنافقين لكاذبون (29)
    و آنگاه كه منافقان نزد تو آيند گويند شهادت مى دهيم كه تو رسول خدايى و خدا مى داند كه تو رسول اويى و خداوند گواهى مى دهد كه منافقان دروغ مى گويند.
    3. كفر تعبد
    در اين مرتبه ، شخص از نظر علمى ، حق را دريافته است اما درك علمى را به مرتبه قلب نرسانده و برهان را به باور تبديل نكرده است . به تعبير ديگر باطنا به حقايق اقرار دارد اما ظاهرا انكار مى كند. درست در نقطه مقابل منافقين ، قرآن درباره برخورد برخى با نبوت رسول الله صلى الله عليه و آله مى فرمايد:
    فلما جائهم ما عرفوا كفروا به فلعنة الله على الكافرين (30)
    و آنگاه كه آن پيامبر آمد و با مشخصات شناختند كه همان پيامبر موعود است بر او كافر شدند، پس خشم و لعنت خدا بر كافران باد.
    علماى يهود از تمام خصوصيات بعثت رسول الله صلى الله عليه و آله مطلع بودند و حتى به اطراف يثرب كوچ كرده بودند. اما آنچه را شناختند، انكار كردند. اين كفر ، كفر تعبد است .
    الذين اتيناهم الكتاب بعرفونه كما يعرفون ابنائهم (31)
    براى آنهايى كه كتاب فرستاديم همان گونه كه فرزندان خود را مى شناختند به پيامبر علم داشتند.
    و ان فريقا منهم ليكتمون الحق و هم يعلمون (32)
    برخى از ايشان حقق را كتمان مى كردند و حال آنكه به آن علم دارند!
    تفاوت اين كفر نفاق ، ظريف است . اهل معرفت ، ايمان را از مقوله علم نمى شناسند.و اگر برخى بزرگان از ايمان به ادراك قلبى تعبير كرده اند، مقصودشان پيوند قلبى است نه ادراك علمى .
    اما سبب كفر تعبد چيست ؟ پاسخ اين است : دنياى مذموم .علماى يهود مى ديدند اگر به حقيقت اعتراف كنند، تمام دستگاه دنيايى شان تعطيل خواهد شد.از اين رو حق را پوشاندند. كفر ورزيدن به معنى پوشاندن است . اينان براى دنيا حقيقت را پوشاندند.
    اگر در روايت ، اختلاف ميان ايمان و كفر را از مقوله تضاد دانسته اند و نه تناقض ، به جهت امورى است كه منشاء كفر و ايمان مى شوند. در روايت مشهورى كه امام صادق عليه السلام جنود عقل و جهل را شمارش ‍ مى فرمايند، ايمان را ضد كفر مى دانند. الايمان وضده الكفر (33)، حال آنكه نسبت كفر و ايمان نسبت عدم و وجود است و از نظر منطقى ، اين نسبت تقابل تناقض دارد. البته در اين روايت ، نظر به پيوند ناشى از كفر و ايمان دارد. پيوند با هواهاى نفسانيه و امور دنيويه يا پيوند با حق كه نسبت متعلق دو نوع پيوند از نوع تضاد است .
    اهل معرفت نيز به چند گونه كفر قائل اند كه هيچ يك از نظر فقهى كفر به شمار نمى آيد اما در مسلك محبت مراتبى از كفرند.از جمله آنها جهل به امامت است ؛ كسى كه امامش را نشناسد، كافر است .
    من مات و لم يعرف امام رمانه مات ميتة الجاهلية (34)
    كسى بميرد بى آنكه امام زمانش را شناخته باشد به مرگ جاهلى مرده است .
    مرگ جاهلى ، يعنى مرگ كفرى ، اين افراد از نظر فقهى چه بسا پاك هستند اما به لحاظ باطنى دچار كفر شده اند.
    ضديت با امام نيز نوعى كفر است .در اين مرتبه ، شخص مطيع اوامر امام معصوم نيست . در مرتبه اول به مقام امام عليه السلام جاهل بود و چون نمى شناخت پيوند قلبى با امامت نداشت .اما در اين مرتبه از كفر، مى شناسد و تخلف مى ورزد.
    كسانى كه خود را اهل ولايت مى دانند اما در عمل ، متهورانه از دستورهاى شريعت تخلف مى كنند، از نظر اهل سلوك كافرند. كسانى در وادى امامت و ولايت مى توانند گام بردارند كه امام شناس و مطيع امام باشند.مؤ من اهل ولايت آنچه طلب مى كند، رضاى ولى است و همه زندگى براى وى ، در برابر رضاى اوليا و اطاعت از آنان جنبه ابزارى دارد.
    فصل سوم : عوامل كاهش و افزايش ايمان
    از آنجا كه ايمان مراتب و درجاتى دارد، پس مى تواند به كمال برسد يا نقصان يابد. آيات و روايات بسيارى بر اين نكته تاءكيد مى ورزند. ايمان حقيقتى است داراى مراتب و هم مقول به تشكيك و ما به الامتياز آن عين مابه الاشتراك آن است . خداوند در قصه حضرت ابراهيم عليه السلام در خواست ابراهيم براى افزايش ايمان را نقل مى كند. آنگاه كه ابراهيم عليه السلام از خداوند درخواست كيفيت زنده شدن مردگان را مى كند، از ساحت ربوبى پاسخ مى شنود: اولم تؤ من آيا ايمان ندارى ؟ ابراهيم مى گويد بلى ولكن ليطمئن قلبى (35) آرى ايمان دارم اما مى خواهم به مقام اطمينان نائل شوم . يعنى ابراهيم مرتبه بالاترى از ايمان را تقاضا مى كند.
    چند تذكر
    قبل از ورود به بحث پرفايده عوامل تضعيف و افزايش ايمان ، ذكر چند نكته ضرورى است .
    1. خداوند همه آدميان ، از انبيا تا ملحدان ، را دعوت به ايمان فرموده و در اين دعوت تبعيض روا ندانسته است .اين امر از مسلمات دين است .
    2. هر كس به وادى ايمان قدم گذارد، تاءييد الهى با اوست . در سوره مجادله در اين زمينه آمده است .
    لاتجد قوما يومنون بالله و اليوم الاخر يوادون من حادالله و رسوله ولو كانوا اباءهم او ابناءهم او اخوانهم او عشيرتهم اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه (36)
    نمى يابى كه گروهى ايمان به خدا و معاد پيدا كرده باشند، آنگاه با كسانى كه با خدا و رسولش دشمنى مى ورزند، دوستى كنند اگر چه اين دشمنان ، پدران ايشان يا فرزندان ايشان يا برادران ايشان يا خويشاوندان آنها باشند آنان كسانى هستند كه ايمان در قلوبشان نگاشته شده است و آنها با روحى از جانب خداوند مورد تاءييد قرار گرفته اند.
    كلمه منه در اين آيه يعنى از ناحيه حق . دو احتمال در معناى اين تاءييد هست .ظاهر آيه اين است كه مومن براى داشتن روحى از ناحيه حق تعالى تاءييد مى شود. يعنى هر كس ايمان آورد حق تعالى جان تازه اى به او مى بخشد.
    مسلم و غير مسلم از نظر روح حيوانى مساويند اما ايمان حيات ديگرى به مسلمان مى دهد. چنانكه در آيه ديگرى به همين معنى تصريح شده است :
    من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤ من فلنحيينه حياة طيبة (37)
    هر كس عمل صالح كند چه مرد و چه زن ، در حالى كه توام با ايمان باشد او را به حيات طيبه و گوارايى زندگى خواهيم بخشيد.
    اين همان تاءييد الهى است . اما اگر ضمير در منه را به ايمان بازگردانيم معنا باز هم درست است .يعنى ، حق تعالى روحى از سنخ ايمان ، به ايمان آوردگان مى بخشد.
    در روايت مفصلى ، اصبغ بن نباته از على عليه السلام نقل كرده است : خداوند در قرآن افراد بشر را به چند گروه تقسيم كرده است :
    1- سابقون ، 2- اصحاب يمين ، 3- اصحاب شمال . سپس حضرت هر يك از اين گروهها را معرفى مى كنند، درباره سابقون مى فرمايند:
    فاما ما ذكر من امر السابقين فانهم انبياء مرسلون و غير مرسلين
    پس آنچه ذكر شد از امر سابقين پس ايشان انبياء مرسل و غير مرسل هستند.
    جعل الله فيهم خمسة ارواح : روح القدس و روح الايمان و روح القوة و روح الشهوة و روح البدن .
    خداوند تعالى براى آنان پنج روح قرار داده است : روح القدس ، روح ايمان ، روح فوت ، روح شهوت و روح بدن .
    روح القدس عبارت از عقل فعالى است كه اتصال به مبداء غيبى پيدا مى كند.
    سپس درباره اصحاب يمين مى فرمايند كه اين دسته از مؤ منان حقيقى هستند:
    اصحاب الميمنة و هم المؤ منون حقا باعيانهم جعل الله فيهم اربعه ارواح روح الايمان و روح القوة و روح الشهوة و روح البدن (38)
    در اين گروه خدا چهار روح قرار داده است : روح ايمان ، روح قوت ، روح شهوت و روح بدن .
    به اصحاب شمال كه مى رسند مى فرمايند، اينان سه روح دارند. روح قوت ، روح شهوت و روح بدن .
    ايدهم بروح منه كه در آيه شريفه آمده است ، همان روح و جان تازه اى است كه به انسان به سبب ايمان افزوده مى شود.
    3. خداوند بندگان را به ايمان دعوت كرده است و پس از ايمان كسى را به كفر باز نمى گرداند، مگر آنكه آدمى با اختيار روى از ايمان برگرداند. چنان كه در ضمن روايتى كه در كافى از امام صادق عليه السلام نقل شده ، آمده است :
    قلت لابى عبدالله عليه السلام : لم يكون الرجل عندالله مؤ منا قد ثبت له الايمان عنده ثم ينقله الله بعد من الايمان الى الكفر
    از امام صادق عليه السلام پرسيدم : چرا خداوند شخص مؤ منى را كه در نزد خدا ايمانش به اثبات رسيده است ، به كفر باز مى گرداند؟
    فقال : ان الله عز و جل هو العدل انما دعا العباد الى الايمان به لا الى لاكفر
    فرمود: خداوند عز و جل عين عدل است و به ايمان دعوت كرده است نه به كفر
    و لا يدعو احدا الى الكفر به
    احدى را دعوت نكرده است كه به خداوند كفر بورزد.
    فمن آمن بالله ثم ثبت له الايمان عندالله لم ينقله الله عزوجل بعد ذلك من الايمان الى الكفر(39)
    كسى كه ايمان به خدا آورد و عندالله ، ايمانش ثابت شد هيچ گاه خداوند او را از ايمان به سوى كفر باز نمى گرداند.
    بنابراين ، اگر مؤ من به كفر گراييد به دليل سوء اختيار خود اوست . خداوند دستت را گرفت و روح تازه بخشيد، اين تو بودى كه دستت را از دست خدا كشيدى . او تو را به وادى نور كشانيد و هرگز راضى نبود كه به وادى ظلمت كشانده شوى ، تو خود ظلمت را بر نور برگزيدى !
    حال پس از اين تذكارها، راجع به عوامل تضعيف و تقويت ايمان سخن مى گوييم .
    عوامل كاهش ايمان
    از نظر فقهى ، كفر بر دو قسم است : اعتقادى و عملى . كفر اعتقادى ، عدم اعتقاد به اصول عقايد است كه يا از ابتدا وجود ندارد و يا پس از اعتقاد، زايل مى شود كه از آن به ارتداد تعبير مى كنند. گاهى نيز اعتقاد قلبى ندارد اما در ظاهر، بى اعتقادى واقعى اش را بروز نمى دهد.در اين صورت ، در اعتقاد، گرفتار كفر باطنى مى شود. البته كفر باطنى با اسلام ظاهرى قابل جمع است . آنچه در اين بحث مد نظر است كفر عملى است : ارتكاب گناه يا ترك واجب در اين زمينه دو دسته روايات داريم .
    دسته اول ، رواياتى است كه گناه را زايل كننده ايمان مى دانند؛ از باب نمونه :
    1. محمد بن حكيم از امام كاظم عليه السلام روايتى بدين مضمون نقل كرده است :
    قلت لابى الحسن موسى عليه السلام : الكبائر تخرج من الايمان ؟
    گفتم آيا گناهان كبيره موجب خروج بنده از دايره ايمان مى گردد؟
    فقال : نعم و ما دون الكبائر
    فرمودند: بلى و نه فقط كبائر كه صغائر هم باعث خروج از منطقه ايمان است .

  5. #4
    مدیرکل انجمنهای نور آسمان vorojax آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2008
    محل سکونت
    همشهری حضرت عشق
    نوشته ها
    7,305
    تشکر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: كيش پارسايان(دروس استاد آية الله مجتبى تهرانى)

    2 . قال رسول الله عليه السلام لايزنى الزانى و هو مؤ من ولايسرق السارق و هو مؤ من (40)
    رسول الله صلى الله عليه و آله فرمودند: زنا نمى كند زناكار در حاليكه او مؤ من است و سرقت نمى كند سارق در حاليكه او مؤ من است .
    3. روايت ديگرى را عبيدبن زراره نقل كرده است .مى گويد اين قيس ظاهرا ابوحنيفه بر امام باقر عليه السلام وارد شده اند. رو كرد به حضرت و گفت :
    انا لانخرج اهل دعوتنا و اهل ملتنا من الايمان فى المعاصى و الذنوب
    ما كسانى را كه مسلمان هستند و پيرو مكتب ما هستند، به دليل معاصى خارج از ايمان نمى دانيم .
    فقال له ابو جعفر عليه السلام : يا ابن قيس اما رسول الله صلى الله عليه و آله فقد قال : لايزنى الزانى و هو مؤ من و لا يسرق السارق و هو مؤ من (41)
    امام باقر عليه السلام فرمودند: اما رسول الله زناكار را در حين زنا و دزد را در حين دزدى ، مؤ من نمى دانند.
    از اين دسته از روايات برداشت مى شود كه گناه ، قاطع ايمان است .
    اما دسته دوم : از زوال موقت يا تضعيف ايمان به سبب گناه سخن مى گويد از جمله :
    1. مرحوم مجلسى روايت مفصلى را در بحار نقل مى كند كه قسمتى از آن چنين است :
    جاء رجال الى اميرالمؤ منين عليه السلام فقال : يا اميرالمؤ منين ان ناسا زعموا ان العبد لايزنى و هو مؤ من و لايسرق و هو مؤ من و لايشرب الحمر و هو مؤ من و لا ياءكل الربا و هو مؤ من و لا يسفك الدم الحرام و هو مؤ من ؟
    شخصى به نزد على عليه السلام آمد و گفت : گروهى گمان مى كنند كه بنده نمى تواند زنا كند و مؤ من هم باشد. دزدى كند، شرب خمر نمايد، رباخوارى كند، خون حرامى را بريزد و در عين حال مؤ من باشد.
    فقال اميرالمؤ منين عليه السلام : صدقك اخوك
    حضرت فرمود آنچه را كه دوستت گفته است ، راست است .
    سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يقول والدليل عليه كتاب الله (42)
    از رسول الله صلى الله عليه و آله اين مطلب را شنيدم كه روح ايمانى از گناهكار مفارقت مى كند؛ و دليل آن هم كتاب خداست .
    سپس حضرت به آيات 8 تا 10 سوره واقعه اشاره مى فرمايند:
    2. در روايتى ديگر ابن سبابه مى گويد در خدمت امام صادق عليه السلام بوديم . به ايشان گفته شد.
    ترى الزانى حين يزنى و هو مؤ من ؟
    ديده اند زناكارى را و حال آنكه آن مؤ من باشد؟
    فقال عليه السلام : لا(43)
    فرمودند: خير، ايمان از وى سلب مى شود.
    3. در روايتى ابن بكبر از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه حضرت از قول رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى فرمودند:
    اذا زنى الرجل فارقه روح الايمان (44)
    هنگامى كه شخص زنا مى كند، روح ايمان از وى جدا مى شود.
    4. در روايت ديگرى فرموده اند:
    لايزنى الزانى و هو مؤ من و لايسرق السارق و هو مؤ من ، يفارقه روح الايمان مادام على بطنها فاذا قام عاد اليه ...(45)
    زنا نمى كند زناكار در حالى كه او مؤ من است و سرقت نمى كند سارق در حاليكه او مؤ من است روح ايمان از او جدا مى شود تا زمانيكه مشغول آن كار است . هنگاميكه برخاست روح ايمان به او باز مى گردد.
    مقصود روايات اين نيست كه چنين شخصى از نظر فقهى كافر مى شود و نجس است ، بلكه بحث ، بحث باطنى است . اين روايات دو معنا مى تواند داشته باشد:
    1. احتمال اول اين كه : مؤ من با ارتكاب گناه ، نزول درجه پيدا مى كند. با عمل حرام ايمانش تضعيف مى شود و در سراشيبى سقوط قرار مى گيرد.
    2. احتمال دوم كه مصيبت بالاترى است ، مسئلة قطع و وصل است . يعنى در حال ارتكاب حرام رشته ايمان قطع مى شود و اگر موفق به توبه شد، وصل مى شود. قطع ايمان بر اثر گناه قطعى است ، اما وصل دوباره ايمان مسلم نيست .
    چه بسا انسان عاصى موفق به توبه نشود و آيا كسى مى تواند مطمئن باشد كه پس از توبه به حالت قبلى اش باز مى گردد؟!
    در گذشته ، عمل را لازمه ايمان دانستم . گفتم كه نمى شود عسل باشد و شيرينى نداشته باشد. در اينجا هم مى گوييم . آيا مى توان تصور كرد گناه باشد و ظلمت كه لازمه آن است نباشد و در عين حال نورانيت درونى هم وجود داشته باشد؟! محال است . اگر بخواهيم حمل به صحت هم كنيم بايد بگوييم مرتبه ايمان در گناهكار نزول پيدا مى كند.
    عوامل افزايش ايمان
    1. تفكر در صنع الهى :
    و آن سير فكرى است كه ايمان را تقويت مى كند. على عليه السلام عادت داشتند كه در دل شب به آسمان بنگرند و بر اختلاف شب و روز و نشانه هاى خدا فكر كنند. يكى از اهل معرفت را مى ديدم كه در نيمه شبهاى زمستان غالبا در حجره را باز مى كرد و به ايوان مى رفت و به آسمان نگاه مى كرد و با خود زمزمه مى كرد و بعد به نماز شب مى ايستاد. بارها خود من اين عمل را از وى مشاهده كرده بودم . شب مردان خدا، روز جهان افروز است .
    2. توجه به نعم الهى :
    تذكر به نعمت هايى كه خداوند در اختيار انسان قرار داده است ، موجب افزايش ايمان مى گردد.
    تفكر در الطافى كه حق تعالى در طول زندگى به انسان داشته است ، رشته و داد با حق را مستحكم مى كند.
    3. محبت به اولياى خدا:
    پيوند قلبى با اوليا و دوستان خدا، ايمان را محكم مى كند. به نسبتى كه محبت افزايش يابد، ايمان رو به تزايد مى گذارد. به يك معناى دقيق مى توان گفت كه اصولا به دليل رشته محبت به اوليا، انسان مى تواند به كمال ايمانى برسد. اين طريق ، تاءثير مستقيم بر افزايش ايمان آدمى دارد و حقيقت ايمان چيزى جز محبت به اوليا نيست .
    امام باقر عليه السلام به فضيل بن يسار فرمودند:
    لا يبلغ احدكم حقيقة الايمان حتى يكون فيه ثلاث خصال : حتى يكون الموت احب اليه من الحياة و الفقر احب اليه من الغنى و المرض احب اليه من الصحة
    به حقيقت ايمان نمى رسيد تا آنكه در شما سه خصلت پديد آيد، مرگ را بر زندگى و فقر را بر ثروت و مرض را بر صحت ترجيح مى دهد.
    فضيل مى گويد:
    چه كسى اين طور است ؟
    حضرت مى فرمايد:
    كلكم ثم قال : ايما احب الى احدكم ؟ يموت فى حبنا او يعيش فى بغضنا.
    همه شما، كدام چيز پيش شما محبوبتر است ؟ اينكه بميريد اما دوستى ما را داشته باشيد يا زندگى كنيد در حالى كه ما از شما خشمگين باشيم .
    فضيل مى گويد: عرض كردم .
    نموت والله فى حبكم احب الينا.
    به خدا سوگند مرگ با محبت شما براى ما خوش تر است .
    حضرت فرمود:
    و كذلك الفقر و الغنى و المرض و الصحة
    هم چنين است فقر و بى نيازى ، مرض و تندرستى .
    فضيل بلافاصله پاسخ مى دهد:
    اى والله (46)
    به خدا قسم ، همين طور است كه مى فرماييد.
    4. عمل صالح :
    در مقامات معنوى ، قوس نزول و صعود مطرح است . ابتدا انسان از طريق عقل يك معناى عالى و والا را ادراك مى كند.
    آنگاه كه تصديق عقلى بر روى دل اثر گذارد، دلبستگى پديد كه از آن به ايمان تعبير مى كنند. اين دلبستگى نزول مى كند و حالتى نورانى براى نفس ‍ پيدا مى شود و اين حالت بر اعضا و جوارح اثر مى گذارد، در كلمات برخى بزرگان آمده است كه مقامات معنوى مركب است از معرفت ، حالت و عمل اين سخن اشاره به قوس نزول دارد. از مرتبه تفكر شروع شده و به مرتبه عمل منتهى مى شود.
    عوالم وجود هم اين چنين است . عوالم وجود از جبروت به ملكوت و سپس ناسوت تنزل مى يابند. جبروت ، عالم عقل است ، ملكوت عالم نفس ‍ است و ناسوت عالم ماده است .
    در كنار قوس نزول ، قوس صعود وجود دارد. اين بار عمل انسان صعود پيدا مى كند و بر نفس اثر مى گذارد و حالت نفس ، ايمان را تقويت مى كند.بنابراين ، همان طور كه عمل لازمه ايمان است ، اثر آن بر ايمان نيز منعكس مى شود.
    بنابراين ، از عوامل مهم تقويت ايمان عمل صالح است . سؤ ال مهم در اينجا اين است كه چه اعمالى پايه هاى ايمان را تحكيم مى كنند.
    1. گوش دادن به سخن محبوب : انسان از سخن معشوق و محبوب لذت مى برد. تا وقتى كه ترنم معشوق به گوش عاشق مى رسد، اين محبت و پيوند و ايمان تازه مى ماند و از گزند زوال در امان خواهد بود.
    2. سخن گفتن با محبوب : راز و نياز و گفتگو با وى ، پيوند محبت را تحكيم مى كند.
    3. ياد محبوب : آنگاه كه محبوب را مؤ ثر حقيقى بدانيم در جميع كارها به ياد او خواهيم بود و در هر عملى به او تكيه مى كنيم .
    همچنين براى استحكام پيوند قلبى با خدا، بايد از دائره تاءثير جاذبه هاى غير الهى خارج شد. يعنى محبت غير خدا را از دل بيرون كرد. در سوره انفال آمده است .
    انما المؤ منون الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا و على ربهم يتوكلون (47)
    همانا مؤ منان كسانى هستند كه آنگاه كه ياد خدا مى شود دلهايشان از فرط محبت مى لرزد و آنگاه كه سخن محبوب را مى شنوند، بر ايمانشان افزوده مى گردد و بر پروردگارشان توكل مى كنند.
    الذين ...يقيمون الصلوة
    كسانى كه نماز را برپاى مى دارند.
    به مرحله راز و نياز عاشق با معشوق و جذب اشاره دارد.
    آيه شريفه :
    و مما رزقناهم ينفقون (48)
    از آنچه روزشان كرده ايم انفاق مى كنند.
    به عامل دفاعى اشاره دارد:
    رزق - به معناى عام - شامل تمام نعمتهايى مى شود كه خدا در اختيار انسان قرار داده است و انفاق رد كردن و برگرداندن تمام الطاف و نعم به حق تعالى است .لذا، در كنار ايمان و عمل ، مسئله انفاق مطرح است . انفاق پس ‍ از ادا يا انجام نماز، مستحب است .
    انفاق بعد از عمل از اين نظر ضرورت دارد كه پيوستن بدون گسستن از غير، خطرناك يا ناممكن است .
    مثلا نمازگزارى كه دلش در گروه تعلقات مادى است ، اين انسان در خطر است . لهذا لازمه ورود در دايره جاذبه الهى ، بريدن از جاذبه هاى ديگر است .
    البته بايد دانست كه همسر رزق است ، فرزند رزق است ، پدر، مادر، برادر، دوست ، مال ، جاه و امثال اينها رزق هستند و هر يك به تناسب ، انفاقى دارند.
    على عليه السلام فرمودند:
    الايمان شجرة اصلها اليقين و فرعها التق و نورها الحياة و ثمرها السخاء(49)
    ايمان درختى است كه اصلش يقين و شاخه اش تقوا، شكوفه اش حيا و ميوه اش جود و سخاوت است .

  6. #5
    مدیرکل انجمنهای نور آسمان vorojax آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2008
    محل سکونت
    همشهری حضرت عشق
    نوشته ها
    7,305
    تشکر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: كيش پارسايان(دروس استاد آية الله مجتبى تهرانى)

    مقصود از تقوا در اين روايت تنها پرهيز از گناه نيست . اين تقوا، احتراز از شبهات و مكروهات را نيز در بر مى گيرد. انسان زندگى مادى خود را تداوم مى بخشد، اما از پيوند با خداوند لذت مى برد.
    حيا كه در روايت به شكوفه درخت نور تشبيه شده است ، شامل همه اقسام حياست ، حيا از خود، خدا و مخلوق . جود و سخاوت نه تنها در خصوص ‍ امور مالى بلكه درباره همه چيز است . شايد در اينجا سخاوت مرادف انفاق باشد چرا كه سخا، ملكه اى است كه به همتى بلند مى بخشد و امور مادى را در ديدگان او حقير مى كند.
    عوامل بقا و زوال ايمان
    امام صادق عليه السلام از امام حسين عليه السلام و آن حضرت از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل مى فرمايند:
    سئل اميرالمؤ منين عليه السلام ماثبات الايمان ؟ فقال الوار(ع )
    از على عليه السلام پرسيدند، چه چيز موجب ثبات ايمان است ؟ فرمود: ورع
    فقيل له : ما زواله . قال عليه السلام الطمع (50)
    پرسيدند: چه چيز باعث زوال آن است ؟ فرمودند: طمع
    مشابه همين مضمون را در روايت ديگرى ، ابان بن سويد از امام صادق عليه السلام نقل كرده است . روشن است كه در اين گونه روايات بحث اعتقادى منظور نيست . چون با بودن اعتقاد ايمان هم هست و اگر اعتقاد از دست برود، ايمان هم زايل مى شود. در اين روايت ، ثبات و زوال ايمان از نظر عملى و به عنوان بحث اخلاقى و نفسانى مطرح است .ورع از جمله فضايل و طمع از زمره رذايل اخلاقى به شمار مى آيند.
    اين روايت ، اشاره به معناى دقيقى دارد. تثبيت ايمان زمانى ميسر است كه بعد از پرهيز از حرام ، از شبهات هم پرهيز شود يعنى ورع ، و زوال آن به اين است كه نه تنها از شبهات كه از حرام نيز پرهيز نشود يعنى طمع .
    طمع ، هواهاى نفسانى را لباس تحقق مى دهد و هيچ حد و مرزى هم نمى شناسد.انسان طمع كار، به حرام و شبه ، لباس شرعى مى پوشاند و به آسانى حكم اصالة الحلية و اصالة البرائة جارى مى كند و از اين رهگذار نفس را به گناه مى آلايد. يكباره مى بينيم با مسلمانى روبرو هستيم كه در عمل ، لاابالى گرى گريبانش را گرفته است .آنچه مى خواهد انجام مى دهد و براى كارهايش توجيه شرعى هم مى تراشد.
    طمع ، انسان را در دو جنبه مسخ مى كند. بعد معنوى و بعد انسانى . در اين روايت مسخ بعد معنوى حاصل از طمع مطرح شده است .
    توضيح آنكه آدمى با هر چيزى انس بگيرد، به آن محبت پيدا مى كند. هر قدر انس انسان با خدا بيشتر شود، محبتش افزون تر و هر قدر با غير خدا ماءنوس باشد، از محبت و علاقه او به خدا كاسته مى شود. طمع ، انس انسان با غير خداست .
    بسيارند كسانى كه خدا را قبول ندارند اما به دليل سماحت و سخاوت انسانى ، به يك سلسله ارزشها و فضايل انسانى پايبندند. طمع كار ارزشهاى انسانى را براى رسيدن به خواسته هايش پايمال مى كند.
    فصل چهارم : آثار فردى و اجتماعى ايمان
    ايمان آثار فردى و درونى ، و اجتماعى و برونى بسيارى دارد كه در اينجا به برخى از آنها اشاره مى كنيم :
    آثار فردى ايمان
    1.لذت معنوى و انبساط روحى :
    ايمان در وجود انسان ، لذتى وصف ناپذير ايجاد مى كند، البته همه مرتبه از ايمان با چنين لذتى همره نيست . لذات انسان در عالم دنيا دو دسته است .
    الف - لذاتى كه اعضا و جوارح ظاهرى از ارتباط با عالم ماده كسب مى كنند. چشم از ديدن زيباييها، گوش از شنيدن صداى خوش و شامه از رايحه دل انگيز لذت مى برد.
    ب - لذاتى كه مادى نيستند و ابزار و آلات كسبشان نيز اعضاى محسوس ‍ نيست . كه اين نوع لذايذ نيز گاه به امور دنيوى تعلق دارند مانند لذت شهرت و مقام ، لذت احساس موفقيت و يا به امور معنوى مربوطند مثلا در بعد انسانى لذت خدمت به همنوع ،
    و يا دلبستگى به خدا و رسول صلى الله عليه و آله و اولياى الهى كه گاه به مرتبه اى مى رسد كه در انسان لذت شعف انگيز و ويژه اى پديد مى آورد. ميان لذتهاى مادى و معنوى از دو جهت اختلاف است .
    1. لذات معنوى قوى تر و ژرف تر از لذايذ مادى هستند.
    2. لذتهاى معنوى پايدار ترند.
    در روايات از اين نوع لذات معنوى گاهى به طعم ايمان يا حلاوت ايمان تعبير كرده اند و اين البته از باب تشبيه معقول به محسوس است و الا حقيقت آن ، فوق اين معانى است .
    طعم و شيرينى ناشى از ايمان براى هر كسى قابل ادراك نيست .اين لذت از آن كسانى است كه هم به لحاظ درونى و نفسانى و هم به لحاظ اعمال بيرونى شرايط خاصى دارند.
    حرام على قلوبكم ان تعرف حلاوة الايمان حتى تزهد فى الدنيا(51)
    بر دلهاى شما درك حلاوت ايمان حرام شده است مگر آنكه نسبت به دنيا زهد بورزيد.
    زهد امرى درونى است . در روايتى ديگر، نمونه اى از اعمال بيرونى ذكر شده است .
    قال على عليه السلام : لايجد عبد طعم الايمان حتى يترك الكذب ، هزله و جده (52)
    بنده طعم ايمان را نمى چشد مگر آنكه از دروغ ، به صورت شوخى و جديش احتراز كند.
    اما ما چرا طعم ايمان را نمى چشيم ؟ پاسخ ، يك كلمه است : دلبستگى به دنيا! يعنى كسى كه حلاوت ايمان را درك كرد، با گرايش به دنيا به تدريج طعم ايمان در ذائقه اش محو مى شود. نمونه اين افراد مؤ منانى هستند كه با پوشش شرعى ، به نحو گسترده اى به خواسته هاى نفسانى شان پاسخ مى دهند.
    رسول الله صلى الله عليه و آله فرمودند:
    من كان اكثر همه ميل الشهوات نزع من قلبه حلاوة الايمان .
    كسى كه بيشترين همتش اطفاى شهوات است ، حلاوت ايمان از دلش كنده مى شود.
    از ظاهر روايت مى توان دريافت كه ميل به شهوات ناظر به امر حرام ؛ نيست شهوت حلال نيز درك طعم ايمان را از بين مى برد. آنكه وقتش در اغلب موارد صرف خوشگذرانيهاى حلال و مباح مى شود، در نهايت نعمت درك طعم و لذت معنويات را از كف مى دهد.
    2. تغيير نگرش :
    انسانى كه به مراتبى از ايمان دست مى يابد، نگرش وى به اشيا و اشخاص ‍ با نگرش اهل دنيا متفاوت مى شود. نفع و ضرر در نزد او غير نفع و ضرر اهل دنيا است . اهل دنيا، رسيدن به قدرت را از هر راهى نفع مى شمارند، حال آنكه مؤ من آن را ضرر محض مى بيند، امام صادق عليه السلام فرمودند:
    ان من حقيقة الايمان ان توثر الحق ، و ان اضرك ، على الباطل و ان نفعك (53)
    بدرستى كه از حقيقت ايمان آن است كه مقدم بدارى حق را بر باطل حتى اگر حق تو را ضرر رساند و باطل تو را نفع رساند.
    اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود:
    لايجد عبد طعم الايمان حتى يعلم ...و اءن الضار النافع هوالله عزوجل (54)
    مؤ من طعم ايمان را نمى چشد تا آن كه دريابد... به درستى كه ضار و نافع حضرت حق تعالى است .
    3. آرامش روح :

    آنگاه كه مؤ من به درجه اى از ايمان واصل شد كه تكاليف و دستورهاى محبوب را با قلبى مطمئن انجام داد، به آرامش روحى خاصى دست مى يابد. قرآن شريف مى فرمايد:
    هو الذى انزل السكينة فى قلوب المؤ منين ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم ولله جنود اسماوات والرض و كان الله عليما حكيما(55)
    اوست كسى كه آرامش را در قلوب مؤ منان نازل فرمود، براى آنكه ايمانى بر ايمانشان بيفزايد و براى خداست سپاه آسمانها و زمين ، و خداوند، عليم و حكيم است .
    مفسران درباره سكينه بحث كرده اند كه آيا سكينه غير از روح ايمان است كه خداوند مؤ من را به سبب آن روح تاءييد مى كند؟ در سوره مجادله آمده است :
    لايجد قوما يومنون بالله واليوم الاخر يوادون من حاد الله و رسوله ولو كان آباءهم او ابناءهم او اخوانهم او عشيرتهم ، اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه (56)
    نمى يابى كسانى را كه خدا و روز واپسين را باور كرده اند، دوست داشته باشند كسانى را كه با خدا و رسول او دشمنى مى ورزند، هر چند آنان پدران يا فرزندان يا برادران يا عشيره آنها باشند، اينان كسانى اند كه خدا بر دلهايشان ايمان را رقم زده و به روحى از خود تاييدشان فرموده است .
    مطابق اين آيه ، روح ، غير از ايمان است .خداوند در قلوب مؤ منان ايمان را نگاشت و آن را تاءييد كرد به روحى از ناحيه خودش كه روح ايمانى است . عده اى گفته اند، سكينه ، خلق جديدى است در قلوب مؤ من ، اين روح جديد، آرامش بخش دل مؤ منان است . در آيه شريفه قلبى فرمود:
    ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم
    معلوم مى شود كه اين آرامش از سنخ ايمان است .اين معنا، در روايات متعدد تاءكيد شده است . از امام صادق عليه السلام درباره سكينه پرسيدند. فرمود:
    السكينة الايمان (57)
    معلوم مى شود كه سكينه آسمان را محكم مى كند به طورى كه اضطرابى باقى نمى ماند.ذيل آيه قبلى آمده بود:
    ولله جنود السماوات والارض وكان الله عليما حكيما(58)
    اين قسمت آيه ، با قسمت قبلى چه نسبتى درد؟ سپاه آسمانها و زمين از آن خداست و خداوند عليم و حكيم است .
    جنود، به گروهى گويند كه با يكديگر پيوندى خاص و هدف واحدى دارند.برخى گفته اند لشگريان آسمانها و زمين مؤ يد مؤ من مى شوند. اين سخن درست است ، لكن مقصود قرآن بالاتر از اين معناست . هر انسانى مجموعه اى از عوالم وجود است ؛ از ناسوت تا لاهوت . عوالم ارضى و سماوى يا عوالم سفلى و علوى . مقصود از ولله جنود السماوات والارض اشاره به اين مطلب است كه اى انسان تو معجونى از همه عوالم وجود هستى ، و براى هر يك از اين عوالم با جنود خود در نسبت با ايمان ، سكينه اى است . عالم عقلى سكينه اى متناسب با خود دارد، و عالم روح و قلب و نفس نيز هر يك سكينه متناسب با عالم خويش ‍ دارند.مؤ منى كه در مرتبه اى عالى از ايمان قرار دارد در طريق اداى تكاليف الهى نه عقلش انحراف پيدا مى كند و نه در تشخيص دچار اشتباه مى شود و نه قلبش و نه حتى اعصابش دچار كژى و كاستى مى گردد. چون در همه مراتب وجود خود سپاهيانى دارد. جنود السماوات والارض الهى به سراسر وجود انسان مؤ من ، آرامش و امنيت مى بخشد.
    4. رضاتمندى از حق ، و خود مقصر انگارى :
    مؤ من در مراتب بالاى ايمان ، هر آنچه به او مى رسد را خير و به صلاح خويش مى بيند. در طريقت ، هر چه پيش سالك آيد خير اوست .اين اثر، حاصل بينش عميق مؤ من در نسبت ميان خالق و مخلوق است . در اين مسير اگر نقصى ديد متوجه خويش مى داند و اگر كمالى مشاهده كرد به خالق بر مى گرداند. به عبارت ديگر، مؤ من در حوادث و سوانح ، همواره خويش را محاكمه مى ند كه چه كرده ام كه ثمره اش چنين شد؟ نه اينكه چرا او با من چنين كرد.
    مؤ من همواره با نظر سوء به نفسش نگاه مى كند و نظر حسن به خداى متعال دارد. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
    اعلموا عبادالله ان المؤ من الايمسى و لايصبح الا و نفسه مظنون عنده (59)
    بدانيد بندگان خدا كه مؤ من شب را به صبح و صبح را به شب نمى آورد مگر آنكه درباره نفسش بدگمان باشد.
    در اينجا اشكالى رخ مى نمايد. گاهى اعمال مؤ من زيباست اما ثمره اى به دنبال ندارد.يعنى وعده الهى را درباره آن عمل متحقق نمى بيند.در اين موارد آيا مؤ من باز حسن ظن به خدا و سوء ظن به خود دارد؟ پاسخ مثبت است . زيرا بسيارى از اعمال ما حسن فعلى دارد اما چون حسن فاعلى ندارد نا تمام است .ممكن است از بشر اعمال نيك صادر شود اما اين اعمال بى بهره از حسن فاعلى باشد؛ شرط قبولى اعمال خلوص نيت است . اخلاص نيت از مراحلى است كه بسيار ظريف و خطير است و شيطان ، در اين مرحله حساس و مراقب است و در صدد بر هم زدن نيت خالصانه است .
    على عليه السلام مى فرمايد:
    لن يستكمل العبد حقيقة الايمان حتى يؤ ثر دينه على شهويه و لن يهلك حتى يؤ ثر شهوته على دينه (60)
    بنده حقيقت ايمان را به كمال نمى رساند مگر آنكه دينش را بر شهوتش ‍ مقدم كند. هلاك نمى شود مگر آنكه شهوت را بر دينش مقدم سازد.
    در روايات ، استقامت مؤ من در دين را فوق تحمل كرده تصوير كرده اند چون از كوه مى توان كند، اما بر ايمان مؤ من نمى توان نقصان وارد كرد.
    المؤ من نفسه اصلب من جبل (61)
    نفس مؤ من از كوه سخت تر است .
    روايات ديگرى ، مؤ من را از زبرالحديد يعنى پاره هاى آهن سخت تر دانسته است . چون پاره هاى آهن را مى توان در اثر حرارت نرم كرد اما دين مؤ من را نمى توان سست نمود.
    قال الصادق عليه السلام : ان المؤ من اشد من زبر الحديد ان زبر الحديد اذا دخل النار تغير و ان المؤ من لو قتل ثم نشر ثم قتل لم يتغير قلبه (62)
    مؤ من از پاره هاى آهن سخت تر است زيرا پاره هاى آهن بر اثر حرارت تغيير مى كند اما اگر مؤ من را بكشند و زنده كنند و باز بكشند، دلش عوض ‍ نمى شود.
    5. احساس عزت و غلبه :
    آيا كسى كه دلش با حق تعالى پيوند خورده است ممكن است كه ترس و بيم داشته باشد؟ پاسخ منفى است . خوف از چه چيز؟ او با همه كاره عالم سرو كار دارد، پس ، از چه بترسد؟ مؤ من هميشه خود را غالب مى داند، چون با موجودى پيوند دارد كه همه عوالم وجود مسخر او هستند. در آيات قرآن صفت عزت اختصاصا براى مؤ من به كار رفته است .عزت حالتى است براى روح كه خويش را غالب مى بيند. چه كسى مى ترسد؟ آنكه خود را مغلوب مى نگرد، آنگاه كه از جنود نفس كه دشمنان درونى اند شكست خورد، از همه موجودات بيرونى نيز مى ترسد. امام صادق عليه السلام در اين زمينه فرموده اند:
    ان المؤ من من يخافه كل شى ء و ذلك انه عزيز فى دين الله . و لايخاف من شى ء و هو علامة كل مؤ من (63)
    همانا همه موجودات از مؤ من مى ترسند، زيرا كه او به دين عزت يافته است يعنى محكوم هواهاى نفسانى نيست و از چيزى نمى هراسد و اين نشانه هر مؤ منى است .
    آيا مؤ منيم ؟! آيا در مسير دين ، بدون هراس هستيم ؟ در روايتى ديگر، همين مضمون با تعبيرى ديگر آمده است . امام صادق عليه السلام فرمودند:
    ان المؤ من يخشع له كل شى ء حتى الوحوش و طير السماء (64)
    همانا همه موجودات موجب مى شود كه اهل دنيا در تاريخ همواره از اولياى الهى در اضطراب و رعب باشند.
    آثار اجتماعى ايمان
    علاوه بر آثار فردى كه بر شمرديم ،ايمان آثار اجتماعى بسيارى نيز دارد.
    1. تحكيم وحدت :
    ايمان مى تواند ميان مؤ منان محبت برقرار سازد.محبت پايه و محور ايمان است . فضيل بن يسار از امام صادق عليه السلام سؤ ال كرد كه آيا حب و بغض جزو ايمان است . حضرت فرمودند:
    و هل الايمان الا الحب و البغض (65)
    آيا ايمان جز حب و بغض چيز ديگرى است ؟!
    در حقيقت ، ايمان تحت جاذبه اى قرار گرفتن و از نفوذ جاذبه اى روى گردان شدن است .سپس ، حضرت اين آيه را تلاوت فرمودند: حبب اليكم الايمان (66) و به اين ترتيب ، خواستند به قرآن استشهاد كنند كه سنخ ايمان از سنخ محبت است .
    من احب كافرا فقد ابغض الله و من ابغض كافرا فقد احب الله (67)
    كسى كه كافرى را دوست بدارد خدا را دشمن داشته است و كسى كه كافرى را به دشمنى برگزيند پس خدا را به دوستى برگزيده است .
    سپس حضرت اين كلام را به صورت قاعده اى بيان فرمودند:
    صديق عدوالله عدوالله (68)
    دوست دشمن خدا، دشمن خداست .
    بنابراين ، مهمترين اثر اجتماعى ايمان ، تنظيم حب و بغضهاى اجتماعى است .
    قرآن كريم مى فرمايد:
    لاتجد قوما يومنون بالله و اليوم الاخر يوادون من حاد الله و رسوله ولو كان اباءهم او ابناءهم او اخوانهم او عشيرتهم (69)
    اى رسول ما! هرگز نمى يابى قومى را كه به خدا و روز جزا ايمان آورده باشند اما به دشمنان خدا و رسول مهر بورزند. اگر چه آنها پدران ، فرزندان ، برادران و اقوامشان باشند.
    روشن است كه بحث ايمان و محبت مطرح است و نه روابط اجتماعى اقتصادى كه انسان مؤ من با غير مؤ منان دارد. چون ارتباط لزوما با محبت تواءم نيست . اين اثر موجب مى شود كه مؤ منان در مشكلات شريك هم باشند. و از يكديگر دستگيرى كنند. از مومنان در برابر كافران دفاع كنند و ايمان مؤ من را بر همين مبنا بايد سنجيد.
    قال الصادق عليه السلام : ان من اوثق عرى الايمان ان تحب فى الله و تبغض فى الله و تعطى فى الله و تمنع فى الله عز و جل (70)
    همانا از محكمترين دستگيره هاى ايمان ، دوستى و دشمنى در راه خدا و عطا و امساك كردن در راه اوست .
    قال الصادق عليه السلام : لا والله لا يكون المؤ من مؤ منا ابدا حتى يكون لاخيه مثل الجسد.(71)
    مؤ من ، از ايمان بهره ندارد مگر آنكه نسبت به برادر مؤ منش همچون پيكر باشد. يعنى ايمان ، جامعه را به صورت يك پيكر واحد در مى آورد كه دردى در يك عضو، اعضاى ديگر را نيز به درد مى آورد.
    2. استقرار عدالت اجتماعى :
    ايمان ، باعث تعهدات اجتماعى است و مبنا و پشتوانه اين تعهدات ، محبت است . از اين رو، براى برقرارى عدالت اجتماعى هيچ عاملى برتر از تقويت روحيه ايمانى نيست .با تقويت ايمان از فشار موانع در تحقق عدالت كاسته مى شود.
    3. مقابله با فساد و انحراف :
    انحراف اجتماعى اشكال گوناگون دارد و مؤ من در برابر هر انحرافى كه متوجه جامعه مى شود، مسئول است و بايد به مقابله برخيزد.مثلا فساد عملى را مى بيند، بايد براى دفع آن اقدام كند.باب امر به معروف و نهى از منكر براى همين منظور گشوده شده است . گاهى فساد عملى نيست . بلكه انحراف بينشى است . خود دين در معرض انحراف و تحريف واقع شده است . مؤ من بايد مقابله كند.
    اين گونه انحرافات اجتماعى دو وجه دارد و مبداء هر دو وجه ، هواهاى نفسانى است .
    وجه اول ، آن است كه برخى انسانها با احكامى مواجه مى شوند كه با مزاج انسانى سازگار نيست لذا سعى مى كنند دائره اسلام را تنگ كنند. مثلا اسلام دفاع و جهاد دارد، اين افراد به دليل روحيه رفاه طلبى ، از جهاد و دفاع سر باز مى زنند و اجراى اين حكم را به امام معصوم عليه السلام واگذار مى كنند.
    وجه دوم ، آن است كه قالب اسلام را تنگ مى بينند و براى رسيدن به هواهاى نفسانى در صدد بر مى آيند تا اين قالب را بسط دهند. هر دو صورت ، انحراف است و مؤ من بايد در برابر آن بايستد. صاحب وسائل الشيعه به طور جمع از ائمه طاهرين عليه السلام نقل مى كند:
    قالوا اذا ظهرت البدع فعلى العالم ان يطهر علمه ، فان لم يفعل سلب نور الايمان (72)
    اگر عالم در برابر بدعتها، عملش را آشكار نكند، نور ايمان از وى سلب مى شود. اسلام لال نيست ، اگر گوش شنوايى باشد، اسلام كاملا فصيح و گويا سخن مى گويد، لكن ترك هوى شرط اين استماع است .
    در باب اجتهاد، امام خمينى - رضوان الله تعالى عليه - تارك هوى بودن را شرط مى دانستند كه مبناى اين راءى ، روايتى از امام عسكرى عليه السلام است :
    فاما من كان من الفقهاء صائنا لنفسه ، حافظا لدينه ، مخالفا على هواه ، مطيعا لامر مولاه فللعو ام ان يقلدوه و ذلل لايكون الا بعض فقهاء الشيعة لاجميعهم (73)
    پس از ميان فقها آنان كه صائن نفس و حافظ دين و مخالف هواهاى نفسانى و مطيع اوامر الهى باشند. بر عوام است كه از اينان تقليد و البته اين موارد در بعضى از فقهاى شيعه است نه در همگى .
    امام عليه السلام به نكته ظريفى اشاره مى فرمايند. ممكن است مجتهدان شرط اجتهاد را داشته باشند، علم و عدالت داشته باشند، اما تارك هوى نباشند.

  7. #6
    مدیرکل انجمنهای نور آسمان vorojax آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2008
    محل سکونت
    همشهری حضرت عشق
    نوشته ها
    7,305
    تشکر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: كيش پارسايان(دروس استاد آية الله مجتبى تهرانى)

    دفتر دوم : صفات مؤ منان
    فصل نخست : اقسام صفات و حالات مؤ منان
    بنابر آيات و روايات ، صفات مؤ من ، سه نوع است : معنوى ؛ انسانى ، مادى . معمولا كار بر كلمه صفت در مورد انسان ، ناظر به امور درونى است .
    بنابراين معنا، صفات مؤ من به دو بخش معنوى الهى ، و انسانى تقسيم مى شود، صفاتى چون : توكل ، رضا و تسليم از قسم اول به شمار مى آيد.
    حالاتى چون : سخاوت ، عفو و بخشش ، وفاى به عهد و جز آن ، از قسم دوم محسوب مى شود. اين معانى ، از سنخ حالات درونى آدمى است كه صفات هم ناميده مى شود: اعمال خارجى انسان را صفات نمى گويند. البته ، صفات وقتى به ظهور آمد به اعضا و جوارح نيز سرايت مى كند.
    تعداد صفات مؤ من بسيار است و براى برشمردن كامل آن نيز بايد به آيا و روايات مراجعه كرد. ما در اينجا فقط به مهمترين اين صفات معنوى و الهى ناشى شود مى تواند پشتوانه منطقى محكمى داشته باشد، وگرنه بدون اعتقاد به جنبه هاى معنوى ، صفات انسانى توجيه ناپذير و بى پشتوانه است . در اين مبحث از اعمالى سخن مى رود كه از درون نشاءت مى گيرد.
    مرورى بر صفات مؤ منان در روايات
    هنگام مطالعه روايات ، به دو دسته روايت بر مى خوريم . در يك دسته ، كليات صفات بيان شده است و در دسته ديگر اعمال مؤ منان به طور جزيى شمارش مى شود، چنان كه در روايتى از پيامبر صلى الله عليه و آله خطاب به على عليه السلام صد و چهار صفت مؤ منان بيان شده است كه اين امر البته جنبه هاى رمزى نيز داشته است . بايد توجه داشت كه مخاطب رسول خدا صلى الله عليه و آله چه كسى بوده است ؟ مخاطب در چه حد معرفت و در چه موقعيت زمانى و مكانى قرار داشته و القاى آن چگونه بوده است . در آن روايت مخاطب على عليه السلام است .
    1. صفات كلى :
    امام باقر عليه السلام از قول رسول الله صلى الله عليه و آله نقل فرموده اند:
    الا اءنبئكم بالمؤ من ؟
    مى خواهيد شما را از مؤ من خبر دهم ؟
    المؤ من من ائتمنه المؤ منون على اموالهم و امورهم .
    مؤ من كسى است كه مؤ منان وى را بر اموال و امور خودشان امين مى دانند.
    والمسلم من سلم المسلمون من لسانه ويده
    مسلمان آن كسى است كه مسلمانان از دست و زبان او در سلامت باشند.
    در اين روايت ، علاوه بر تعريف مؤ من و مسلم و بيان تفاوتهاى اساسى آنها مهاجر نيز تعريف و توصيف شده :
    والمهاجر من هجر السيئات فترك ما حرم الله (74)
    مهاجر كسى است كه از بديها هجرت كند و آنچه را خداوند حرام فرموده ، ترك گويد.
    در روايت ديگر از امام هشتم عليه السلام كه عامه هم آن را نقل كرده اند، آمده است :
    من سرته حسنته و سائته سيئته فهو مؤ من (75)
    مؤ من كسى است كه از كار خوبش مسرور و از كار بدش پشيمان شود.
    دقت كنيد كه اين تعريف ها از مؤ من درباره عمل اوست .
    2. صفات جزئى :
    در دسته اى ديگر از روايات ، صفات از حالت كلى در آمده و به نحو جزئى تبيين شده است . چنان كه در روايتى از امام باقر عليه السلام يا امام صادق عليه السلام منقول است كه :
    على عليه السلام به مجلسى از قريش برخورد مى كنند و بعد به مجلسى ديگر از اوس و خزرج و مى بينند كه در مجلس اول سخنان بيهوده مى رانند اما در محفل دوم كارهاى متين و صحيح انجام مى دهند. على عليه السلام از اين حال شگفت زده مى شوند و خدمت رسول الله مى رسند و حكايت هر دو مجلس را باز مى گويد. سپس از پيامبر صلى الله عليه و آله بيان صفات مؤ من را طلب مى فرمايند: در اين هنگام رسول الله صلى الله عليه و آله كه سرشان را به زير انداخته ، سرشان را بلند كرده ، فرمودند:
    عشرون خصلة فى المؤ من
    بيست خصلت در مؤ من است .
    فان لم يكن فيه لم يكمل ايمانه . ان من اءخلاق المؤ منين ، يا على ، الحاصرون الصلاة .
    اگر اين خصال در او نباشد ايمانش به كمال نرسيده است ، يا على مؤ منين در وقت نماز به نماز حاضر مى شوند.
    والمسارعون الى الزكوة
    در پرداخت حقوق مالى شرعى تسريع مى كنند.
    والمطعمون المساكين
    مساكين و فقرا را اطعام مى كنند.
    الماسحون راءس اليتيم
    دست محبت بر سر ايتام مى كشند.
    المطهرون اطمارهم
    لباسشان كهنه ، اما تميز است .
    كنايه از اين است كه آنچه شرع از نظر پوشش تعيين فرموده است ، مى پوشند.
    الذين ان حدثوا لم يكذبوا
    آنچه به آنها مى گويند فورا تكذيب نمى كنند.
    مقصود اين نيست كه مؤ من آنچه را مى شنود ساده لوحانه تصديق مى كند، چه بسا آنچه را كه به مؤ من مى گويند دروغ باشد، اما فورا تكذيب نمى كند.
    واذا وعدوا لم يخلفوا
    اگر وعده كنند تخلف نمى كنند.
    واذا ائتمنوا لم يخونوا
    در امانت خيانت نمى كنند.
    و اذا تكلموا صدقوا
    به راستى و صداقت تكلم مى كنند.
    رهبان بالليل و اسد بالنهار
    پارسايان شب اند و شيران روز.
    صانمون النهار قائمون الليل
    روزها روزه دار و شبها در قيام اند براى عبادت .
    لايؤ ذون جارا ولا يتاذى بهم جار
    همسايگان را نمى آزارند - اذيت ارادى - و به گونه اى نيست كه همسايه گان از آنها در آزار باشند - غير ارادى .
    شايد هم مقصود اين است كه نه تنها خود اذيت نمى كند، مراقب است كه عائله اش هم موجبات اذيت همسايگان را فراهم نكنند.
    الذين مشيهم على الارض هون
    در زمين با نرمى و تواضع گام برمى دارند.
    حالت تكبر ندارند.
    و خطاهم الى بيوت الارامل
    گامهايشان به سوى خانه هاى بى سرپرستان است .
    وعلى اثر الجنائز.(76)
    و در تشييع جنازه مؤ منان شركت مى كنند.
    در روايتى ، ديگر، ابوحمزه ثمالى از امام سجاد عليه السلام نقل مى كند:
    المؤ من خلط علمه بالحلم
    مؤ من عملش با حلمش در آميخته است .
    علم در مؤ من تكبر و خود خواهى پديد نمى آورد.
    ويجلس ليعلم
    مى نشيند تا بياموزد.
    در مجلسى كه بهره علمى نداشته باشد شركت نمى كند.
    و يصمت ليسلم
    سكوت مى كند تا سالم بماند.
    از آفات سخن گفتن احتراز مى كند.
    وينطق ليفهم
    اگر صحبت مى كند براى طلب فهم است .
    لايحدث امانته الاصدقاء
    آنچه از دوستانش به رسم امانت مى داند به دوستانش نيز بازگو نمى كند. امانت به معنى مطلق آن منظور است .
    ولايكتم شهادته اعداء
    حق را كتمان نمى كند، اگر چه به نفع دشمنش باشد.
    دو جمله فوق بسيار زيبايى كنار هم آمده است . چيزهايى كه از دوستان به امانت پيش او گذاشته شده است به دوستان نمى گويد؛ چه رسد به دشمنان . در جمله بعد مى فرمايد؛ در موضع كتمام حقيقت حتى عليه دشمنان هم كتمان حق نمى كند چه رسد عليه دوستان ؛ يعنى دوستان را با كتمان شهادت آنها، تضعيف نمى كند!
    ولا يفعل شيئا من الحق ريائا ولا يتركه حياء
    هرگز چيزى را كه در آن شائبه ريا هست ، انجام نمى دهد و به دليل خجالت و حيا كار درست را ترك نمى گويد.
    توضيح آنكه براى عمل نيك دو آفت است كه يكى پسينى است يعنى پس ‍ از تحقق و در حال وقوع موجب تضييع آن مى شود و ديگر پيشينى است يعنى پيشينى ، و شيطان در هر دو موضع فعال است .
    ان زكى خاف ما يقولون
    نسبت به آنچه درباره اش مى گويند بيم دارد.
    و يستغفرالله مما لايعلمون
    نسبت به آنچه ديگران نمى دانند از بديها استغفار مى كند.
    لا يغره قول من جهله
    از تعريفهاى جاهلانه و متملقانه مغرور نمى شود.
    و يخشى احصاء من قد علمه (77)
    بيم دارد لغزشهايش از ناحيه كسى كه از آنها با خبر است بر ملا شود.
    مؤ من گول تعريفهاى جاهل را نمى خورد، چون خودش را خوب مى شناسد و از اينكه عيوبش بر ملا شود، نيز مى هراسد. خدا و رسول و مؤ منان و فرشتگان الهى از اعمال آدميان باخبرند و مؤ من همواره از بر ملا شدن سيئاتش مى ترسد.
    المؤ من من طاب مكسبه وحسنت خليفته و صحت سريرته
    در آمدش پاكيزه است و خلقش نيكو و باطنش سالم است .
    و انفق الفضل من ماله
    بيش از مورد احتياجش را انفاق مى كند.
    و امسل الفضل من كلامه
    از گفتار اضافى در كلام خوددارى مى كند:
    و كن الناس من شره وانصف الناس من نفسه (78)
    مردمان از شرش در امان هستند و درباره مردم ، هر چند به زبان خود، انصاف مى دهد.
    فصل دوم : صفات و نشانه هاى مؤ منان در قرآن
    در قرآن كريم صفات مؤ من از جنبه هاى گوناگون مطرح شده است :
    1. بعد معنوى و درونى ،
    2. بعد حيوانى و غريزى ؛
    3. بعد روابط اجتماعى ؛
    علائم مؤ من از لحاظ باطنى و قلبى - بعد معنوى و درونى
    1.اضطراب ناشى از محبت :
    هرگاه مؤ من به ياد حق تعالى مى افتد قلبش به تپش و لرزش در مى آيد؛ حتى اين اضطراب و تاءثر درونى ، در ظاهر او هم اثر مى گذارد.
    انما المؤ منون الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم (79)
    مومنان آنها هستند كه چون ذكرى از خدا شود دلهاشان ترسان و لرزان شود.
    2. ازدياد ايمان در اثر شنيدن سخن حق :

    و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا(80)
    و هنگامى كه بر آنان آيات الهى تلاوت مى شود ايمانشان فزونى مى گيرد بديهى است حالات قلبى به ظاهر تراوش مى كند.از اين رو، زبان به مدح محبوب مى گشايد.
    و اذا يتلى عليهم قالوا آمنا به انه الحق من ربنا(81)
    و هنگامى كه برايشان آيات الهى تلاوت مى شود مى گويند ايمان آورديم ، همانا اين سخن حق است و از ناحيه پروردگار ما است .
    از اين آيه در مى يابيم كه مؤ من سنخ سخن محبوب را مى شناسد.
    3. سجده و خضوع در برابر حق :
    مؤ من آن گاه كه سخن حق را مى شوند، از عظمت خدا با كرنش به خاك مى افتد.سجده ، نشانه اوج عبوديت و خضوع است .
    4. تحميد و تسبيح حق :
    مؤ منان نه تنها در برابر حق سجده مى كنند كه تسبيح و تحميد حضرتش را نيز مى گويند. تسبيح ، تنزيه و پيراستن است ، و تحميد، آراستن ، تحميد و تسبيح با يكديگر نسبت دارند. با تحميد، تسبيح هم تحقق پيدا مى كند. چون در كنار هر اثبات ، نفى هم هست .
    5. مراقبت در نمازها:
    يكى از علائم ايمان ، اهميت دادن به نماز است ، در آيات قرآن درباره نماز خواندن مؤ من سه مطلب مطرح شده است .
    الف - مؤ من اهل اقامه نماز است .يقيمون الصلوة (82)
    ب - نسبت به نمازهايش مراقبت دارد.والذين هم على صلواتهم يحافظون (83)
    ج - در نماز از حالات درونى خاصى برخوردار است . در آيه شريفه پس از آنكه مى فرمايد: قد افلح المؤ منون به عنوان اولين نشانه ايمان مى فرمايد:
    الذين هم فى صلوتهم خاشعون
    يعنى در نماز حالت خشوع دارند. درباره فرق ميان خوع و خشوع گفته اند كه خضوع كرنش بدنى و خشوع شكستگى باطنى است . ممكن است كسى ظاهرا ركوع و سجود كند اما روحش متواضع نباشد و چه بسا كسى كه كمتر خم و راست مى شود ولى باطنا متواضع است . ارزش نماز به خشوع آن است .

  8. #7
    مدیرکل انجمنهای نور آسمان vorojax آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2008
    محل سکونت
    همشهری حضرت عشق
    نوشته ها
    7,305
    تشکر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: كيش پارسايان(دروس استاد آية الله مجتبى تهرانى)

    در سوره فتح در وصف مؤ منان از اصحاب رسول الله صلى الله عليه و آله مى فرمايد: محمد رسول الله والذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم (84) سپس خصوصياتشان را بر مى شمرد: تريهم ركعا سجدا اينان اهل ركوع و سجودند. يعنى مؤ من اهل راز و نياز با خداست . نماز براى مؤ من ، اداى وظيفه نيست ، معاشقه است . راز و نياز براى مؤ من به صورت طبيعت ثانويه در آمده است . هرگز احساس تحميل و اكراه نمى كند.
    حق تعالى در آيه اى ديگر مى فرمايد:
    تتجافى جنوبهم عن المضاجع (85)
    دور مى شود پهلوهاى آنان از بسترهايشان
    معناى آيه اين نيست كه از رختخواب بلند مى شوند، بلكه آيه مى گويد خود به خود پهلويشان از رختخواب بلند مى شود. دلبستگى به حق در آنان به قدرى شدت دارد كه با عشق پهلويشان را از رختخواب جدا مى كنند.
    همچنين آيه مى فهماند كه راز و نيازهاى مؤ منان بيشتر در شبهاست .يدعون ربهم خوفا و طمعا. خدا را با خوف و طمع مى خوانند. خوف در مراتب پايين ، خوف از عذاب است . و طمع در مراتب نازل ، رجا به بهشت است . اما خوف در مراتب بالا، خوف از عظمت است . ما، در برابر بزرگى كه قرار مى گيريم بدون آنكه كار بدى كرده باشيم ؛ در عين اظهار ارادت مى لرزيم ، اين خوف عظمت است .
    رجاء هم در مراتب بالا رجاء ديدار است ؛ اميد لقاء الله است . على عليه السلام در روايتى مى فرمايد: مومنى كه دارى خوف عظمت و رجاء ديدار است وقتى روحش به عالم بالا صعود مى كند، فرشتگان در شگفت مى مانند، از بس روح اين مؤ من عظمت دارد.
    6.مؤ من خود را رهين فضل حق مى داند:

    تريهم ركعا سجدا يبتغون فضلا من الله و رضوانا سيماهم فى وجوههم من اثر السجود(86)
    ايشان را در حال ركوع و سجود مى بينى كه فضل و خوشنودى خدا را مى جويند. سيما و رفتار ايشان در چهره آنها بر اثر سجده مشخص است .
    علائم يلى الخلقى مؤ من - بعد حيوانى و عزيزى
    مؤ من در بعد يلى الربى و نشئه الهى ويژگيهايى دارد كه ذكرش رفت . اما مؤ من چون ديگران در دامن طبيعت و دنيا و عالم كثرت زيست مى كند. نسبت مؤ من با دنيا چه نسبتى است ؟ سر آمد جنبه هاى طبيعى انسان ، شهوت و غضب است .
    1. صيانت شهوت :
    مؤ من شهوتش را با ايمان مهار كرده است .
    والذين هم لفروجهم حافظون الا على ازواجهم او ما ملكت ايمانهم (87)
    و آنان كه فروج و اندامشان را از عمل حرام نگاه مى دارند مگر بر جفتهاشان يا كنيزكان ملكى متصرفى آنها.
    در اين آيه ، شهوت جنسى مطرح است . شايان ذكر است كه كشتن شهوت در متون دينى توصيه نشده است .در آيه فوق سخن از ميراندن شهوت نيست ، بلكه مهار شهوت مورد نظر است . در روايات متعددى ، از مهار و غلبه بر شهوت به عنوان علامت ايمان نام برده اند.
    براى تشخيص ايمان بايد ملاحظه كرد كه شهوت بر انسان غالب است يا انسان بر شهوت ؟ اگر قبضه نفس مؤ من در اختيار اوست ، مؤ من بر شيطان نفس غالب است ، مومن ، امين است و بر جان خويشتن خيانت نمى كند. چون رها كردن اين ياغى چموش خيانت به نفس است . مؤ من بر احساسات خويش حاكم است ؛ چشم ، گوش و اعضا و جوارح او در اختيار ايمان و عقل او است .
    2. مهار خشم :
    خشم و شهوت براى شعله ور شدن نيازمند مقدماتى است . در قرآن كريم ، توصيه هايى براى پيشگيرى غليان غضب مطرح شده و نيز توصيه هايى براى فرونشاندن آن پس از اشتغال بيان شده است . در سوره قصص در اوصاف مؤ منان مى فرمايد:
    واذا يتلى عليهم قالوا امنا به انه الحق من ربنا انا كنا من قبله مسلمين اولئك يوتون اجرهم مرتين بما صبروا و يدرون بالحسنة و السيئة و مما رزقناهم ينفقون
    و چون آيات بر آنها تلاوت شود گويند ايمان آورديم كه اين قرآن از جانب پروردگار ما نازل شده و ما پيش از اين تسليم بوديم اينان را دوبار پاداش ‍ نيكو دهند زيرا صبر و ثبات ورزيدند و بدى را به نيكى دفع مى كنند و از آنچه روزى آنها كرديم انفاق مى كنند.
    يدرون به معناى يدفعون است . يعنى مؤ منان ، بديها را با نيكيها دفع مى كنند. اين همان جنبه پيشگيرى است . آنها زمينه خشم را از بين مى برند.
    در آيه بعدى مى فرمايد:
    واذا سمعوا اللغو اعرضوا عنه و قالوا لنا اعمالنا و لكم اعمالكم
    وقتى از جاهلى سخن بدى مى شنوند، توجه نكرده و اعراض مى كنند و مى گويند كارهاى ما به خود ما مربوط مى شود و كارهاى شما به شما.
    سپس مى فرمايد:
    سلام عليكم لا نبتغى الجاهلين (88)
    سلامت بمانيد، ما از نادان را نمى طلبيم .
    در قرآن كريم در وصف عباد رحمان مى فرمايد:
    واذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما(89)
    هنگامى كه مخاطب اهل جهل قرار مى گيرند مى گويند: سلام بر شما.
    اين آيات نشان مى دهد كه مومنان با روش خاصى زمينه هاى غضب را از بين مى برند. يك جا به حرف جاهلان گوش نمى كنند و پيش خود مى گويند:
    لانبتغى الجاهلين
    از جهال پيروى نمى كنيم .
    يعنى با روش جاهلانه با جاهلين برخورد نمى كنند. اين برخوردها نوعى مهار نفس هم هست .
    در برخى موارد هم مؤ من از خشم استفاده مى كند و آن جايى است كه بخواهد در برابر ظلمى بايستد. مومن ظلم پذير نيست و لذا بايد از نيروى غضب استفاده كند، اگر شخصا توانست ظلم را بر طرف كند، راءسا عمل مى كند وگرنه از نيروى مومنان ديگر مدد خواهد گرفت . در آيه اى از سوره شورى در توصيف مؤ منان در برابر مهار شرعى قوه خشم مى فرمايد:
    والذين اذا اصابهم البغى هم ينتصرون (90)
    اينان نسبت به ظلمى كه درباره شان مى شود از مومنان يارى مى طلبند.
    هم ينتصرون يعنى يا از ساير مومنان يارى مى طلبند و يا آنكه وصف روحيه مومنان است كه در برابر ظلم يكديگر را يارى مى كنند.
    وجزاوا سيئة مثلها (91)
    و جزاى بدى و ظلمى كه در حق شما - مومنان - روا داشتند، بدى در حد همان بدى است نه بيشتر.
    به مؤ منان توصيه مى كند كه از نيروى خشمشان به اندازه استفاده كنند، در باب قصاص هم قرآن به اين مسئله توجه دارد. هنگام قصاص حق ندارى از حد تعدى كنى ؟
    فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما عتدى عليكم (92)
    پس هر كه به جور و ستمكارى شما دست دراز كند او را به مقاومت از پاى در آوريد بقدر ستمى كه به شما رسيده .
    قرآن به مؤ منان توصيه مى كند كه در موضوع خشم بايد مماثله را مراعات كنند. البته ، همواره خداوند سفارش كرده كه اگر بتوانى بدون استفاده از نيروى خشم جلوى تجاوز را بگيرى ، اولى است .
    فمن عفا و اصلح فاجره على الله انه لايحب الضالمين (93)
    پس كسى كه عفو كرد و اصلاح نمود اجرش بر خداست . خداوند ستمكاران را دوست ندارد.
    از اين آيه در مى يابيم كه اگر كسى توانست بدون استفاده از نيروى خشم ، دست به اصلاح زند، در نزد خداوند پاداش دارد زيرا خداوند از تجاوز بدش مى آيد. البته اگر با اين روش نتوانستى بر خشمت غلبه كنى آن را اعمال كن تا حق از بين نرود. لذا فورا در دنباله آيه مى فرمايد:
    ولمن انتصر بعد ظلمه فاولئك ما عليهم من سبيل (94)
    اگر براى جلوگيرى از ظلمى كه به شما شده است ، از ديگران يارى بگيريد. مانعى ندارد.
    آيه بعدى مى فرمايد:
    انما السبيل على الذين يظلمون الناس و يبغون فى الارض بغير الحق اولئك لهم عذاب اليم (95)
    بدرستيكه مواخذه بر كسانى است كه بر مردم ظلم مى كنند و در زمين در پى امور باطل مى گردند آنها را عذابى دردناك خواهد بود .
    دنباله آيه ، از صبر و غفران تكلم فرموده است ، و تذكر مى دهد كه مومن در مقام خشم بى اعتنا نيست و در جايى كه حق و معقول باشد، مى تواند از آن استفاده كند.
    فلسفه جهاد با كفار و ستمگران همين است ؛ اما مؤ من مجاز به بعضى اعمال مثل مثله كردن كافر در جنگ نيست زيرا خشم مومن در دايره مهار شرعى است .
    3. ترك معاصى :
    مومن از محرمات پرهيز مى كند و به اعمال شايسته و صالح رغبت دارد. در سوره سورى آمده است .
    والذين يجتنبون كبائر الاثم والفواحش (96)
    كسانى كه از گناهان بزرگ و فواحش اجتناب مى كنند.
    ذكر واژه الفواحش يك نوع ذكر خاص بعد از عام است . گناهان ، اعمالى هستند كه شارع مقدس از آن نهى فرموده اگر چه از ديد افراد متعارف زشت نباشد. چنان كه قمار، از نظر ظاهر ممكن است قبحى نداشته باشد. اما برخى گناهان از نظر شرافت انسانى قبيح هستند، مانند زنا و لواط، اين اعمال ، زشتى ظاهرى هم دارند. لذا خداوند اين دو نوع معصيت را جدا ذكر فرموده است .
    درباره عمل واجب نيز در آيه بعد، ذكر خاص بعد از عام شده است :
    والذين استجابوا لربهم واقاموا الصلواة (97)
    مومنان به درخواست پروردگارشان پاسخ مثبت مى دهند و نماز برپاى مى دارند چون نماز در ميان اعمال واجب درخشندگى خاصى دارد، به طور جداگانه ذكر شده است .
    حالات مومن در روابط اجتماعى - بعد روابط اجتماعى
    قبل از ورود به اين بحث ، ذكر مقدمه اى ضرورى است : مومنان با يك واقعيت خارجى روبرو هستند و آن اينكه همه اعضاى جامعه اى كه مومن در آن زندگى مى كند مانند او، با ايمان نيستند، خواه ناخواه ، مومن با غير مومنان و غير مسلمين تماس رابطه دارد. از اين رو، بايد رابطه اش را با مومنان و كفار جامعه بر اساس اصول مشخص تنظيم كند. حالات مومن در بعد روابط اجتماعى عبارتند از:
    1. محبت به مومنان و شدت نسبت به كفار:
    قرآن مى فرمايد: مناسبات مومن با مومنان بايد بر اساس محبت ، دلسوزى و گذشت باشد اما در برابر كفار نبايد بر اساس محبت و ولايت باشد. بلكه بايد بر اساس شدت و سطوت برخورد شود، در سوره فتح مى خوانيم .
    محمد رسول الله معه اشداء على الكفار رحماء بينهم (98)
    پيامبر و مومنانى كه با وى هستند، در برابر كفار غليظ و شديد و در ميان خود مهربان و با گذشت هستند.
    از نظر قرآن ، مومن خود سرانه عمل نمى كند و پايبند مشورت با مومنان است . اين دستور، يك اصل كلى در روابط اجتماعى مومنان است كه حقوق مومنان نبايد ناديده گرفته شود. البته ، مشورت نسبت به مومنان است نه كفار، در دنباله آيه فوق پس از آنكه فرمود: پروردگار را اجابت مى كنند و نماز بر پاى مى دارند بلافاصله مى فرمايد:
    وامرهم شورى بينهم و مما رزقناهم ينفقون (99)
    كارهاشان را بر اساس مشورت انجام مى دهند و از آنچه ما روزيشان كرده ايم انفاق مى كنند.
    مرداد از امر در اينجا، كار شخصى نيست ، بلكه امور مربوط به كل جامعه است .
    البته ، كارهاى كه به مشاركت مومنان باز مى گردد نيز مشمول اين آيه است ؛ مثلا در كوچه اى كه چند مومن در آن زندگى مى كنند، امور كوچه ميان آن مومنان به شور اداره مى شود هر امرى كه مومن ديگرى در آن حق دارد، مشمول مشورت است و نبايد خودسرانه عمل شود.
    2. ولايت متقابل :
    ارتباط مومنان با يكديگر دو محور دارد:
    محور اول محبت است كه پشتوانه ارتباط مومنان است .
    محور دوم ، ولايت و سرپرستى است . مومنان در بين خود، رابطه سرپرستى متقابل دارند. براى مثال ، رابطه ميان پدر و فرزند، يا مادر و فرزند را در نظر بگيريد، رابطه جمعى است و بر دو اساس استوار است ، پدر يا مادر در عين اين كه فرزندانشان را دوست دارند، سمت سرپرستى آنان را نيز دارند.
    سرپرستى در اينجا ريشه در محبت دارد. عشق اوليا به فرزندان موجب مى شود تا بر اعمال آنان مراقبت و نظارت داشته باشند و اين اصل تنها شامل پدر و مادر نمى شود، بلكه هر كسى كه به ديگرى علاقه مند است . از شخص مورد علاقه ، محافظت و مراقبت مى كند. اين مراقبت و يا محافظت در دو حيطه دفع ضرر و جلب منفعت صورت مى گيرد. يعنى او را به سوى منافع خودش ارشاد و هدايت مى كند و از مضرات باز مى دارد.
    مومنان به دليل كمال محبتى كه بينشان برقرار است . حق سرپرستى و ولايت بر يكديگر پيدا مى كنند. فقها مى فرمايند ولايت ، امرى جعلى است ، يعنى از جعل شارع مقدس پديد مى آيد. البته ، اين جعل پشتوانه و تكيه گاهش محبت است . شارع مقدس بر اين مبنا، يك سلسله احكام را جعل فرموده است . در سوره توبه مى خوانيم :
    والمؤ منون والمؤ منات بعضهم اولياء بعض
    مردان مومن و زنان مومن نسبت به يكديگر ولايت دارند.
    هر مؤ منى نسبت به مومن ديگر اعم از مرد و زن سمت سرپرستى پيدا مى كند.ولى هم به معنى سرپرست است و هم به معناى دوست .دوستى باعث جعل ولايت است . مقتضاى اين دوستى چيست ؟ نظارت و مراقبت ، از اينجاست كه حكم امر به معروف و نهى از منكر منشاء مى يابد.در دنباله آيه شريفه آمده است .
    ياءمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر (100)
    امر به معروف و نهى از منكر مى كنند.
    امر به معروف و نهى از منكر مرتبت بر همان ولايت است . امر به معروف يعنى هدايت و ارشاد و نهى از منكر يعنى مراقبت از اين جهت كه خداى ناكرده مؤ من به بد و منكرى گرفتار نشود.
    اين رابطه ، مخصوص مؤ منان است اما رابطه ميان منافقين به عكس است . نه تنها محبت و دوستى در كار نيست بلكه بين ايشان دشمنى حكمفرماست . در همان سوره توبه مى فرمايد:
    المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض ياءمرون بالمنكر و ينهون عن المعروف (101)
    منافقين و منافقات هم از يك قماش هستند اقتضاى حال اين گروه چيست ؟ امر به منكر و نهى از معروف مى كنند.
    مؤ منان بر خلاف منافقين ، نسبت به يكديگر كاملا حالت مراقبت و دلسوزى دارند. اگر يكى از آنان مشاهده كرد كه برادر يا خواهر مؤ منش دچار لغزش ‍ شده است بى تفاوت نمى نشيند، همان گونه كه پدر از لغزش و خطاى فرزندش رنجور مى شود البته روشن است كه نهى از منكر مراتب و شرايطى دارد.
    3.اطاعت الهى و ولايى :
    از ويژگى آثار مومنان در مناسبتهاى اجتماعى ، اطاعة الله و اطاعة رسول است .شايان توضيح است كه ما دو صنف احكام داريم .
    در يك صنف از احكام ، رسول الله صلى الله عليه و آله واسطه خدا با بندگان است .دستورهايى را ابلاغ مى كند.اجراى اين نوع دستورها، اطاعة الله است مثلا پيامبر صلى الله عليه و آله واسطه ابلاغ دستور نماز بوده است . اگر ما نماز خوانديم ، اطاعت از خدا كرديم .
    در صنف ديگر احكام ، رسول الله صلى الله عليه و آله واضع است از قبيل ، امر به جنگ و بسيج سياسى اجتماعى كنيد، اطاعت از رسول ، به اطاعت از خدا يار مى گردد. در نتيجه ، مؤ من هرگز ميان اطاعة الله و اطاعة رسول تفاوت قائل نمى شود. لهذا در ادامه آيه اى كه شرح داده شد، آمده است .
    والمومنون و المومنات بعضهم اولياء بعض يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يقيمون الصلوة و يؤ تون الزكوة و يطيعون الله و رسوله اولئك سيرحهم الله (102)
    مردان و زنان مومن نسبت به يكديگر ولايت دارند، امر به معروف مى كنند و نهى از منكر مى نمايند، نماز بپاى مى دارند و زكوة مى دهند و اطاعت خدا و رسولش را مى نمايند. بزودى خدا اينان را مشمول رحمت خود قرار خواهد داد.
    از اين آيه نتيجه مى شود كه مومن نه تنها به احكام فردى ملتزم است كه در امور اجتماعى ، سياسى ، حكومتى نيز موظف به مشاركت و تكاليفى است كه بايد بدان ها پايبند باشد.
    فصل سوم : شرح خطبه همام
    علائم مؤ منان
    همام يكى از صحابه حضرت امير عليه السلام ، شخصيتى پارسا، متهجد و مجتهد بوده كه از حضرت درخواست مى كند صفات متقين را باز گويد، حضرت نيز با مقدماتى اجابت مى فرمايند.بيانات آن بزرگوار معروف است به خطبه همام و در نهج البلاغه نسخه صبحى صالح ، ص 303، خطبه 193 نقل شده است . روايت ديگرى در اصول كافى (103) از حضرت نقل شده كه شبيه همان خطبه است اما به رغم نظر برخى كه پنداشته اند همان خطبه منقول در نهج البلاغه است ؛ يا اگر دو واقعه و دو خطبه است مضامين آنها ادغام شده است به نظر ما به دليل تفاوتهاى فراوان متن و مضمون آنها، اين دو خطبه يكى نيستند.
    ما در اينجا براى تمام مباحث و تعميم فائده ، خطبه منقول در اصول كافى را شرح و بسط مى دهيم .
    امام صادق عليه السلام مى فرمايند: هنگامى كه على عليه السلام خطبه مى خواندند، همام بلند شد و عرض كرد.
    صف لنا صفة المومن كاننا ننظر اليه
    فرمودند اى همام ! مومن زيرك و باهوش است .
    برخى كيس و فطن را به يك معنا گرفته اند و فطن را تاءكيد كيس ‍ دانسته اند.اما با مراجعه به كتب لغت ، روشن مى شود ميان اين دو واژه تفاوت است كيس در مقابل احمق است و به زيركى خدادادى اطلاق مى شود.معنى روايت اين مى شود كه مومن عاقل و چيز فهم است . از اين رو مى توان گفت كياست به ادراك عقل خدادادى ، و فطانت به هوشى كه حاصل تجربه است ادراك جزئيات اطلاق مى شود. يكى از دلايل اختلاف فطانت و كياست ، روايتى از رسول الله صلى الله عليه و آله است كه نشان مى دهد فطن تاءكيد كيس نيست .

  9. #8
    مدیرکل انجمنهای نور آسمان vorojax آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2008
    محل سکونت
    همشهری حضرت عشق
    نوشته ها
    7,305
    تشکر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: كيش پارسايان(دروس استاد آية الله مجتبى تهرانى)

    قال رسول الله صلى الله عليه و آله المومن كيس الفطن الحذر(104)
    مؤ من عاقل و چيز فهم و محتاط است .
    در روايتى ديگر، همين معنا به صورت تمثيلى پرداخته شده است ،
    المؤ من لايلسع من حجر مرتين (105)
    مؤ من از روى يك سنگ دوبار نمى لغزد و به زمين نمى خورد.
    متاءسفانه در سابق ، گاهى ساده لوحيها را علامت خوبى مى دانستند.كسى كه صابون را از پنير تشخيص نمى داد ستايش مى شد.در صورتى كه بى شعورى هيچ گاه علامت خوبى نيست . به قول يكى از بزرگان رضوان الله تعالى عليه ، اين نوع مدحها ترويج نادانى است . در اينجا ذكر نكته اى ضرورى است كه ميان حيله زدن و حيله را درك كردن تفاوت است . يكى از بزرگان مى فرمود حقه نزن اما حقه را بفهم ، چرا؟ چون مؤ من كيس و فطن و حذر است . يعنى ، مؤ من هوشيار است و اوضاع را مى بايد.البته اين كلمه حذر معانى متفاوت دنيوى و اخروى دارد. يكى از معانى آن هوشيارى مومن در نفروختن آخرت به دنياست . از اين روايت در مى يابيم كه اسلام دين شعور است ، حتى ، در وصول به مقامات معنوى به كار انداختن شعور را شرط مى داند. در دنباله روايت على عليه السلام فرمودند:
    بشره فى وجهه و حزنه فى قلبه
    صورت مومن بشاش و باز است و جزنش در قلبش است .
    ما اصطلاحا مى گوييم طراوت وجه ، روى باز و گشاده .
    شايان ذكر است كه اندوههاى ما دو سنخ است .
    1. حزن در امور دنيوى ، مانند مصيبت هاى و گرفتاريهايى كه براى انسان گاهى در دنيا پيدا مى شود. مؤ منى كه گرفتارى دنيوى برايش پيش آمده نبايد در روابط اجتماعى آن را بروز دهد.
    2. حزن در امور اخروى ، مانند خوف از خدا. در اين موارد هم ، بايد حزن در دل باشد و در قيافه و چهره منعكس نشود.
    مى گويند حضرت موسى عليه السلام براى مناجات به كوه طور مى رفت . در راه شخصى را ديد كه بلند صحبت مى كند، اظهار محبت مى كند، پيراهنش ‍ را چاك مى زند. وقتى به محل مناجات رسيد حكايت حال او را با خدا باز گفت . خطاب رسيد كه اى موسى به او بگو نمى خواهد براى من سينه چاك كند؛ دلش را چاك بدهد تا ما در آن قرار بگيريم .
    البته غم و اندوه مؤ من با حزن اوليائش نسبتى مستقيم دارد. همان طور كه نشاط او با فرح و شادى اوليائش نسبت دارد؛ چون دلهاى مؤ منان با يكديگر مربوط است .
    در روايتى يكى از ائمه معصومين عليه السلام درباره شيعيان ، فرموده اند:
    شيعتنا خلقوا من فاضل طينتنا يفرحون لفرحنا و يحزنون لحزننا(106)
    شيعيان ما از باقيمانده طينت ما آفريده شده اند.شادى آنها با شادى ما و حزنشان با حزن ما در ارتباط است .
    آن گاه كه اولياى ايشان اندوهناكند، شيعيان نيز اندوهگين اند و وقتى شادند، پيروانشان نيز مسرورند.
    اوسع شى ء ضدرا
    مؤ من از روحى وسيع برخوردار است .
    برخى اين جمله را به حلم تفسير كرده اند.يعنى مؤ من اهل حلم است . برخى هم آن را به علم شرح كرده اند. البته تفسير وسعت صدر به علم ، بعيد است . صدر همان روح است . روح مؤ من با ظرفيت است و در برابر مشكلاتى كه براى خيلى ها تحمل ناپذير است ، مقاومت مى كند. در روايتى آمده است :
    قر كريم يعنى روح مؤ من به قدرى با كرامت است كه بسيارى از مشكلات و امور را ناديده مى گيرد. هاضمه اش در تحمل مشقات بسيار قوى است . مؤ من مانند آب جارى است كه بر اثر تماس با نجاست ، نجس ‍ نمى شود. بعضى مردم مانند آب قليل هستند كه بر اثر برخورد با اندكى نجاست ، نجس مى شوند؛ برخى نيز مانند آب كر هستند كه بايد به قدرى نجاست در آن وارد شود كه بو و طعم نجاست را بگيرند. اما مؤ من مانند آب جارى است كه به منبعى عظيم از رودخانه يا دريا متصل است . آب جارى هرگز منفعل نمى شود. اين روايت آنگاه كه به مناسبتهاى اجتماعى كشانده شود آثار و بركات بسيار زيادى دارد. از اين رو، مؤ من از گفتار بسيارى از جهال مى گذرد و حلم به خرج مى دهد.
    و اذل شى ء نفسا
    هواهاى نفسانى در نزد مؤ من از هر چيز خوارتر است .
    مؤ من به دليل احساس فرا دستى كه نسبت به هواهاى نفسانى دارد هرگز تسليم آن نمى شود.
    زاجر عن كل فان خاض على كل حسن .
    از هر آنچه فانى است باز مى دارد و در تحقق امور نيكو حريص است .
    مراد از فانى امور دنيوى است كه حال نفوس مضر است . زاجر هم اعم از زجر و بازدارندگى خود و ديگران است ، اين روايت در حقيقت ، بيان ديگرى است از امر به معروف و نهى از منكر. كان فان تنها محرمات را در بر نمى گيرد، چه بسا امور مكروه و مباحى كه ممكن است به جنبه هاى اخروى ضربه بزند يا لااقل موجب تنزل مراتب شود، و مؤ من خود و ديگران را از آنها باز مى دارد.
    لاحقود و لاحسود ولا وثاب ولا سباب ولا عياب ولا مغتاب
    كينه ورز و حسود نيست ، به مردم نمى پرد و دشنام نمى دهد، عيبجو و غيب كننده نيست .
    حقد آن دشمنى است كه در درون جاى مى گردد. ميان حقد و عداوت اختلاف است . معمولا حقد را به كينه ترجمه كرده اند . حسد صفت كسى كه آرزوى زوال نعمتى را از غير دارد. به خلاف غبطه كه خوب است و آن آرزوى داشتن كمالى است كه در ديگرى هم هست و در فارسى به رشك تعبير مى شود.
    وثاب به معنى پريدن و جستن است . يعنى مؤ من به ديگران پرخاش ‍ نمى كند.
    غياب عيب جو را گويند و مغتاب غيب كننده ، معنى روايت اين است كه مؤ من اهل كينه ، حسد، پرخاشگرى ، فحاشى ، عيب جويى و غيبت نيست .
    مبالغه در نفى
    براى فهم بيشتر اين روايت ذكر نكته اى ضرورى است :
    چرا حقود و حسود و وثاب و سباب و عياب را به صورت صبغه مبالغه مطرح فرموده اند؟ آيا مى خواهد فقط افراط در ناهنجاريها را از مومن نفى كند؟ بدين معنا كه اصل صفات ناهنجار ثابت است اما آن صفات زياد از مؤ من سر نمى زنند، با اين بيان ، بايد گفت مومن عياب نيست اما ممكن است عيب جو باشد. زياد زشت گويى نمى كند، كم مى گويد.برخى چنين تصور كرده اند، اصطلاحا اين نوع مبالغه را نفى مبالغه گويند. نوع ديگر مبالغه هم ، مبالغه در نفى است . نظير اين آيه قرآن كه : وما انا بظلام للعبيد (107) آيا معنى آيه اين است كه خدا زياد به بندگان ظلم نمى كند، يعنى ممكن است ستم اندك از خدا سر بزند! هرگز. اين مبالغه از نوع مبالغه در نفى است . يعنى هيچ گاه خداوند به بندگان ظلم نمى كند. در اينجا هم به اعتقاد من ، مبالغه در نفى است . يعنى مومن هيچ گاه حسد نمى ورزد؛ كينه به دل نمى گيرد؛ منازعه و غيبت نمى كند.
    يكره الرفعة ويشناء السمعة
    مؤ من از خودنمايى عار دارد و شهوت طلبى را بد مى داند.
    سمعه از سمع است . مؤ من دوست ندارد كه فضائلش به گوش ديگران برسد. در روايات به جهت عكس سمعه توصيه شده است ؛ اگر از مؤ من ستايش كنند، ناراحت مى شود. به فرمايش امام سجاد عليه السلام .
    ان زكى خاف ما يقولون و يستغفرالله مما لايعلمون
    اگر او را تطهير و ستايش كنند، از آنچه درباره اش مى گويند بيم دارد و استغفار مى كند نسبت به عيوبى كه دارد و ديگران از آنها بى خبرند.
    لايغره قول من جهله
    مومن از گفتار جاهلانه اى كه درباره او مى گويند، فريب نمى خورد.
    ويخشى احصاء من قد علمه (108)
    و مى ترسد آنكه اعمال ناشايستش را بر ملا كنند.
    انگيزه بسيارى از كسانى كه در تاريخ بدعتى گذاشتند، شهوت طلبى و تعريف و تمجيد اطرافيان بوده است .
    اميرالمؤ منين عليه السلام در ادامه خطبه مى فرمايند:
    طويل الغم و بعيد الهم .
    اندوهش بى پايان و همتش بى كران است .
    علت بى پايانى اندوهش ، ياد مرگ و عوالم برزخ و قيامت است . خوف و ترس از سوء عاقبت ، از اقسام خوف ممدوح است . از همين رو، ميان طويل الغم و بعيد الهم مناسبت است .همت مؤ من بلند است ، به بلنداى برزخ و قيامت او هر چه همت دارد، در امور اخروى مصرف مى كند. شايان ذكر است كه مومن به دليل زيركى ، امور دنيوى اش را نيز با آخرت پيوند مى زند و به دنياى خود نيز رنگ الهى مى زند.
    كثيرا الصمت
    خاموشى اش بسيار است .
    على عليه السلام در ضمن روايت ديگرى فرموده اند:
    لاعباده كالصمت (109)
    عبادتى نظير سكوت و خاموشى نيست .
    خاموشى اش بسيار است . زيرا مى خواهد سالم بماند.
    البته سكوتى كه با تفكر و تذكر همراه باشد. همچنين در روايت ديگرى باز از على عليه السلام آمده است :
    ان كان فى الكلام البلاغة فق الصمت السلامة بن العثار (110)
    اگر در سخن بلاغت و زيبايى هست در خاموشى و سكوت سلامت از لغزش و شر و مهلكه است .
    و همچنين :
    طوبى لمن صمت الا من ذكر الله (111)
    خوشا به حال كسى كه سكوت كرد مگر از ذكر خدا.
    در دنباله خطبه ، على عليه السلام مى فرمايد:
    وقور
    مؤ من داراى وقار است .
    وقار را غالبا در راه رفتن معنا مى كنند، در حالى كه معنى وقار شتاب نكردن در همه كارهاست .گاهى فكر مى كنند عجلوا بالصلوة يعنى ، نمازت را با عجله بخوان . در حالى كه عجلوا فى الصلوة نيست مقصود اين است كه وقت نماز شده است و نمازت را در اول وقت بخوان اما با طمانينه و وقار:
    در اين روايت مقصود از وقور ايناست كه مومن با شتاب از قوه غضب و شهوت استفاده نمى كند. وقور است يعنى : مهار كننده شهوت و غضب است .
    ذكور
    كثيرالذكر است .مصداق كاملترين ذكر، ذكرالله است اما در اينجا مى تواند شامل همه مراتب ذكر باشد. مومن هيچ امرى از امور آخرتى را از ياد نمى برد.
    چون مومن ذكور است ؟ در روايتى در پاسخ چنين سؤ الى ، خود حضرت فرموده اند:
    الذكر مجالسة المحبوب (112)
    ذكر، هم نشينى با محبوب است .
    و نيز:
    الذكر مفتاح الانس (113)
    ذكر، كليد انس با خداست .
    ذاكر از ذكر گفتن لذتى فراوان مى برد.
    الذكر لذة المحبين (114)
    ذكر از گناه باز مى دارد و براى روح امنيت مى آورد.
    ذكر الله دعامة الايمان و عصمة من الشيطان (115)
    ذكر خدا اساس ايمان و مصونيت در مقابل شيطان است .
    آبادى دل به ذكر الله است .
    من عمر قلبه بدوام الذكر حسنت افعالة فى السر و الجهر (116)
    كسى كه قلبش را به دوام ذكر آباد مى كنند، افعال آشكار و پنهانش اصلاح مى گردد.
    سپس مى فرمايند:
    صبور شكور
    صبور و شكور است .
    در روايتى آمده است آن گاه كه ايمان در اعضا و جوارح اثر مى گذارد، در اثر آشكارتر است و آن اينكه ايمان ، پشتوانه صبر و تكيه گاه شكر مى شود.
    در برخى روايات فرموده اند: نصف ايمان صبر است و نصف ديگر آن شكر (117). مومن صبور است در برابر بلا و مصيبت و طاعت و معصيت . شكور هم هست يعنى ، در هنگام راحتى و رفاه خداوند را فراموش نمى كند.
    الايمان صبر فى البلاء وشكر فى الرخاء (118)
    ايمان دو چيز است ، صبر در بلايا و شكر در رفاه و راحت .
    مؤ من شكور است در همه مراتب شكر، اعم از زبانى ، عملى و قلبى .
    مغموم بفكره
    بخاطر فكر در امور مهم و آينده اش غمزده است .
    مسرور بفقره
    در خصوص كمبود جهات مادى اش ، شادمان است .
    حكمت اين سخن در آن است كه در كثرت مال ، حساب هم بيشتر هست ، در قلت آن ، حساب كمتر است . زياد داشتن تكليف را هم بيشتر مى كند. فى حلالها حساب وفى حرامها عقاب مؤ من چون زيادى اموالش را انفاق مى كند، تكاليف كمترى هم خواهد داشت .
    سهل الخليقة
    خوش خلق است
    بنابر اين ، در برخوردهايش غلظت و خشونت نيست . بلكه در برابر حق تسليم است .
    لين العريكة
    خوى و سرشتش نرم است .
    اشاره به همان عبارت بالاست . مومن جاذبه دارد، چون سهل الخليقة است . برخوردهايش با نرمى تواءم است . در صفات حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله آمده است .

  10. #9
    مدیرکل انجمنهای نور آسمان vorojax آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2008
    محل سکونت
    همشهری حضرت عشق
    نوشته ها
    7,305
    تشکر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: كيش پارسايان(دروس استاد آية الله مجتبى تهرانى)

    اصدق البربة لهجة و الينهم عريكة (119)
    صادق ترين مردم بود و از نظر اخلاق نرمترين آنها قرآن كريم درباره رسول الله صلى الله عليه و آله مى فرمايد:
    لوكنت فظا غليظ القلب لانفضوا من خولك (120)
    اگر خشن بودى از اطرافت پراكنده مى شدند.
    خدا رحمت كند بزرگى را كه مى فرمود برخى گمان مى كنند مقدس بودن بايد با تلخى و عبوسى همراه باشد. مؤ من بايد خوش اخلاق و نرم باشد. روشن است كه در هنگامه نبرد هيچ كس قربان صدقه كى نمى رود اما حتى در باب امر به معروف و نهى از منكر فقها مى فرمايند اگر مى توانى جلوى منكرى را با نرمى و خواهش بگيرى ، اين روش بر روشهاى ديگر مقدم است .
    نرم خويى در روابط اجتماعى ميان مومنان ، بايد به صورت طبيعت ثانويه در آمده باشد.
    قليل الاذى .
    كم آزار است ، اذيتش اندك است .
    در معناى اين جمله ، قول هائى بيان شده است . از جمله ، مرحوم مجلسى در بحار الانوار مى فرمايد غرض اذيتهاى است كه خوب است . مانند جهاد، امر به معروف و نهى از منكر. ايشان مى گويند در اين نوع از اذيتها هم ، مومن كم آزار است . يعنى كمتر امر به معروف مى كند يا كمتر اقدام به جهاد مى كند! روشن است كه اين معنا صحيح نيست . به اعتقاد بنده ، مقصود اين جمله چيز ديگرى است .
    آدمى در ارتباطات اجتماعى دو گونه مى تواند به ديگران آزار برساند: عمدى و غير عمدى . يك قسم آزارى است كه از روى قصد و غرض ‍ است .
    قسم دوم اذيتهايى است كه شخص ممكن است از روى بى توجهى انجام دهد.
    به اعتقاد من معنى روايت اين است كه مومن به قدرى در رفتارش مراقبت و مواظبت دارد كه در سخنش يا كردارش به عمد و غير عمد اذيت كمترى متوجه ديگران مى شود.
    رصين الوفاه .
    در وفادارى محكم است .
    مؤ من در پيمانهايش با خالق و مخلوق پابر جاست .
    لامتافك و لا متهتك .
    دروغزن و پرده در نيست .
    دروغ نمى گويد، دروغ نمى بندد و باكى ندارد كه به او دروغ ببندند همين طور مؤ من هتاك و پرده در نيست .
    يكى از قطريات حيا است .مرحوم ملاصدرا رضوان الله تعالى عليه مى فرمايد: حياى فطرى ، حياى آميخته به خلقت است . البته فطريات زوال پذيرند، حيا نيز مى تواند از بين برود.
    پرده حياى ديگران را نمى درد و اجازه نمى دهد ديگران پرده حيايش را بدرند. اصول پرده دارى اساس مسائل تربيتى است و اگر لطمه بخورد، تربيت ، معنايى نخواهد داشت .
    ان ضحك لم يخرق
    اگر بخندد، از حد خارج نمى شود.
    يعنى از فرط خنده زياد دست به عمل سفيهانه نمى زند.
    و ان غضب لم ينزق
    اگر هم عصبانى شود، مرتكب اعمال سبك نمى شود.
    صحكه تبسم
    خنده اش ، لبخند است .
    و استفهامه تعلم و مراجعته تفهم
    سؤ ال مومن براى يادگيرى است و مراجعه اش به عالم براى فهم است .
    كثير علمه
    دانشش بسيار است .
    عظيم حلمه
    بردباريش بزرگ است .
    كثير الرحمة
    مهربانيش فراوان است .
    لايبخل و لا يعجل
    بخل نمى ورزد و عجله هم نمى كند.
    البته بخل منحصر به مال نيست . هر چه را كه سزاوار مصرف باشد و انسان دريغ كند، مصداق بخل است . مثلا اگر بتواند كارى براى ديگرى انجام دهد و دريغ كند بخل ورزيده است .
    در نسخه ديگر آمده است .
    لاينجل
    بدون فكر سخن نمى گويد.
    ولا يضجر ولا يبطر
    مؤ من اهل ضجر و دلتنگى نيست و مستى نمى كند.
    يعنى خستگى ناپذير است . از اين رو ملول و بى قرار نمى شود.
    ضجر در اصطلاح عوامانه به معناى بريدن است . گاهى مى گوييم فلانى در مسائل اجتماعى بريد. از اين جمله در مى يابيم كه مومن اهل بريدن نيست . از آن طرف هم ، از فرط خوشحالى به حالت بطر و مستى گرفتار نمى آيد. يعنى خودش را گم نمى كند.
    در قضاوت خلاف حق نگويد.
    در حكم و قضاوتهاى اجتماعى توجهى به اشخاص نمى كند، به طورى كه مثلا در خانواده يك بچه را از ديگرى بيشتر دوست بدارد. مومن اهل تبعيض نيست .
    ولا يجور فى علمه
    در عملش ستم نمى كند.
    مگر ممكن است كسى در علمش ستم كند؟ پاسخ اين است كه بلى ، علم مومن سبب ستمش نمى شود. مومن از آگاهى اش سوء استفاده نمى كند. تصور كنيد دو تن را كه يكى از قانون مطلع است و ديگرى با آن ناآشناست .- ممكن است اين قانون دادن از آگاهى اش سوء استفاده كرده و به آن فرد نا آگاه ستم كند. اما علم مؤ من اسباب ستم به جامعه نيست .
    نفسه اصلب من الصلد
    نفس مؤ من از سنگ ، سخت تر است .
    اين جمله كنايه از تحمل فوق العاده مؤ من در برابر شدايد و مشكلات است . در برابر انحرافات مانند سنگ خاراست . در اجراى عدالت سفت و محكم است .
    و مكادحته احلى من الشهيد
    مكادحه اش از عسل شيرين تر است .
    كدح به معناى سعى و كوشش است و در برخى لغت نامه ها كدح به معناى كسب آمده است . ولى كسب كردن مال براى خانواده از مصاديق كدح است .
    چرا سعى مؤ من از عسل شيرين تر است ؟ چون تلاش مؤ من در دو جهت است : يكى جهت كوشش مؤ من براى تاءمين معيشت خود يا كسانى است كه با وى مربوط اند كه اين خود، عبادت است و مروت . جهت دوم تلاش ‍ مؤ من مربوط به اعمالى است كه در آخرت از آنها بهره مند مى شود.
    مؤ من از كوشش خود در هر دو جهت لذت مى برد. آن گاه كه در مسير تاءمين معاش تلاش مى كند به دو دليل فطرت انسانى از اين كه وسيله است تا ديگران با حمايت او به زندگى ادامه دهند، لذت مى برند؛ مانند پزشكى كه از درمان بيماران خويش احساس لذت مى كند.
    در بعد معنوى هم وقتى به اوامر حق تعالى گردن مى نهد و دستورهاى الهى را اجرا مى كند؛ مى پيوند محبتى كه ميان او و محبوب است ، شديدتر مى شود و از اين جهت لذتى وصف ناپذير برايش حاصل مى گردد. او باور دارد كه تلاشش به ملاقات حق مى انجامد. يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فما قيمه (121)
    لا جشع و لا هلع
    نه حريض است و نه اسير پوچى است .
    جشع ، كثرت حرص به اين معنا است كه شخصى در عين دارايى باز هم افزون طلبى مى كند و حال آنكه اين تقاضا برايش مفيد نيست . شدت حرص در جايى است كه شخص نصيب خود را گرفته است و طمع در مال غير دارد.
    هلوع به معناى كسى است كه توان تحمل در برابر هواهاى نفسانى را ندارد. به تعبير من آدم پوچى است . چنين شخصى ناشكيباست . اهل جزع و فزع است . بنابراين جشع و هلع ، حالت كسى است كه حريص است و بى صبر.
    ولا عنف ولا صلف
    درشت گفتار و كم ظرفيت نيست .
    خداوند پيامبرش را نصيحت مى كند كه در برخوردهاى اجتماعى غليظ و درشت نباشد. زيرا خشونت نظام اجتماعى را از هم مى گسلد. درشتى در گفتار و كردار دريچه اى است به سوى بى ايمانى . در اين باره روايت جالبى از سلمان (ره ) روايت شده است :
    قال اذا اراد الله عزوجل هلاك عبد نزع منه الحياء
    آنگاه كه خداوند اراده هلاك بنده اى را داشته باشد، ابتدا حيايش را اخذ مى كند. فاذا نزع منه الحياء تلقه الا خائنا مخوفا
    آنگاه كه حيا از او رخت بربست ، تبديل به آدم خائنى مى شود
    و ان كان خائنا مخونا نزع منه الامانة
    وقتى خائن شد، امانت از او سلب مى شود.
    يعنى روحيه امانت دارى را از دست مى دهد و به امانات الهى خيانت مى كند در اينجاست كه توحيد و ولايتش در خطر نابودى قرار مى گيرد.
    فاذا نزعت منه الامانة لم تلقه الا فظا غليظا
    وقتى امانت از او گرفته شد، آنگاه او را آدم درشت و خشنى خواهى ديد.
    فاذا كان فظا نزعت منه ربقة الايمان
    وقتى خشن و غليظ شد، ايمان از او برداشته مى شود.
    فاذا نزعت منه رقة الايمان لمن تلقه الا شيطانا ملعونا(122)
    پس هنگامى كه ايمان از او گرفته شد، به شيطان ملعونى بدل خواهد شد.
    و لا متكلف و لا متعمق
    اهل تكلف نيست و در چيزى كه به او مربوط نيست فرو نمى رود.
    تكلف از كلفت به معنى مشقت است . مؤ من در روابط اجتماعى به مقدار توانى كه دارد عمل مى كند و خود را به مشقت نمى افكند. از آن طرف در معاشرت با ديگران كارها و سخنان مؤ منان را زير ذره بين نمى گذارد و در آن عميق نمى شود. در نگرش به افكار و اعمال خود نيز متعارف و متعادل است .
    جميل المنارعة
    منازعه اش زيباست .
    به طورى كه اگر شخصى ثالثى از بيرون نظاره گر اين منازعه باشد از رفتار مؤ من لذت مى برد، چون حتى در منازعه هم مسائل اخلاقى و انسانى را مراعات مى كند.
    كريم المراجعة
    بازگشتش كريمان است .
    كرامت به معناى بزرگوارى است اما مراجعه در اينجا به چه معناست ؟ در اينجا احتمالات گوناگونى قابل طرح است .
    1. ممكن است مقصود اين باشد كه وقتى مومن درباره شخصى مرتكب اشتباهى شد، با بزرگوارى عمل مى كند و باز مى گردد.
    2. امكان دارد مراد اين باشد كه حتى در هنگام نياز به كسى ، مراجعه اش به او با تملق و چاپلوسى همراه نيست ، بزرگوارانه و كريمانه است .
    عدل ان غضب .
    در وقت خشم از عدالت خارج نمى شود.
    گاهى مى گوييم : زيد عادل ، و گاهى گفته مى شود: زيد عدل . زيد عدل ، يعنى حقيقت زيد عدالت است و زيد با عدالت اتحاد پيدا كرده است .
    رفيق ان طلب
    ملايم است اگر چيزى خواهد.
    لا يتهور ولا يتهتك
    مومن اهل تهور و پرده درى نيست .
    قواى نفس انسان به يك اعتبار عقل و شهوت و غضب است و هر يك از اينها سه حالت دارند: افراطى ، تفريطى و اعتدالى .
    حد اعتدال در اين قوا، فضيلت است ، تهور، حالت افراطى قوه غضب است ، و به معناى وارد شدن در امرى است كه عقلا و شرعا سزاوار نيست .
    ولا يتجبر
    مومن ، متكبر نيست .
    تجبر را به تكبر معنا كرده اند. نه خود را بزرگ مى بيند و نه خود را بزرگ مى نماياند.
    خالص الود
    دوستى اش خالصانه است .
    در معناى اين كلام سه تصوير محتمل است :
    1. مومن در روابط اجتماعى اهل خدعه و نيرنگ و نفاق نيست دوستى اش ‍ بى قيد و شرط است .
    2. مومن دوست مى پذيرد و رفاقت مى كند اما محور اين رفاقتها الله تعالى است دشمنى اش هم براى خداست ، يعنى حبش خالصالله و بغضش نيز مخلصالله است .
    3. مظروف دل مومن فقط محبت خداست . محبتش به خدا خالص است و در كنار هيچ محبت ديگرى نيست .
    وثيق العهد. وفى العقد
    عهدهايش وثيق و محكم و به پيمانهايش وفادار است .
    محكم به دو معنا است : 1. محكم در برابر منزلزل ؛ 2. محكم در برابر چيزى كه كنده شود و از بين برود. عهدهاى مومن نه تنها كنده نمى شود بلكه متزلزل هم نمى گردد؛ چه عهدهاى با خالق و چه پيمانهاى با مخلوق .
    شفيق وصول
    مهربان پيوند زننده است .
    به عبارت ديگر ناصح مشفق است . اصرار دارد كه به مومنان خير برساند. حرص مومن در اين موارد است و در مهربانى كردن به مومنان حريص ‍ است .
    وصول از صله به معنى بسيار پيوند زننده است . مؤ من همواره پيوند مى زند، قاطع و فاصل نيست . خواه در خصوص ارحام ، خواه در خصوص ساير مومنان . يكى از بزرگان مى فرمود: هيچ گاه با كسى قطع ارتباط نكرده ام ، مگر آنكه اين قطع از ناحيه او بوده است . اين صفت از بهترين صفات مؤ من است .
    حليم
    شكيبا است .
    حليم ، صاحب طماءنينه نفس است .
    برخى تصور كرده اند غضب در مقابل ، كظم غيظ است و حال آنكه غضب ، مقابل حلم قرار دارد. كظم غيظ، فرو نشاندن غضب است با فشارى كه از درون به شخص مى آيد كه در برابر عمل مكروهى خود را نگاه مى دارد. اما حليم ، نفسى است كه به قدرى آراسته شده كه به محض برخورد يا مكروه به سبب طماءنينه اى كه دارد اصلا خشمش برانگيخته نمى شود در عظمت صفت حلم روايات زيادى وارد شده است ؛ از جمله پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرموده اند:
    ابتغ الرفعة بالله تعالى
    طلب كنيد رفعت و بلندى را در نزد خداى تعالى
    قالوا و ما هى يا رسول الله
    عرض كردند اين رفعت چيست يا رسول الله ؟
    قال تصل من قطعك و تعطى من حرمك و تحلم من جهلك (123)
    فرمودند درباره كسى كه با تو قطع كرده است پيوند بزن و به كسى كه تو را محروم كرده عطا و بخشش كن و درباره كسى كه عمل جاهلانه اى در حق تو مرتكب شده ، حلم بورز.
    در روايتى ديگر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرموده اند: اگر سه خصلت در كسى نباشد، قابل اعتنا نيست . از جمله ، تقوايى كه او را از گناهان باز دارد و حلمى كه به سبب آن از سفاهت سفيه بگذرد تا با او بتواند زندگى كند و...
    خمول
    گمنام است .
    مؤ من شهرت طلب نيست . البته معناى اين سخن اين نيست كه اصل شهرت مذمت شده باشد.
    قليل الفضول
    اضافات گفتارى و عملى او كم است .
    به عبارت ديگر مختصر و مفيد، مى گويد و انجام مى دهد.
    راض عن الله عزوجل
    مؤ من از خدايش خشنود است .
    و هيچ گاه از خدايش شكوه نمى كند.
    مخالف لهواه
    با هواى نفسش مخالفت مى كند.
    لا يغلظ على من دونه
    مؤ من به زير دستش خشونت ندارد.
    ولا يخوض فى مالا يعنيه
    در كارى كه به او مربوط نيست فرو نمى رود.
    خوض به معناى فرو رفتن است . خاض فى الماء يعنى به طورى در آب فرو رفت كه از ديده ها پنهان شد. مثلا مى گويند طلبه ها در مطالب خوض مى كنند يعنى دقت زياد به خرج مى دهند؛ انگار در مطلب فرو مى روند.
    ناصر للذين
    يارى كننده دين است .
    محام عن المؤ منين
    در اين كلام ، على عليه السلام يك مطلب را مفروض دانسته اند و آن اينكه مؤ من به برادر دينى اش ضرر نمى زند. اما اگر ضررى متوجه برادر ايمانى شده ، طبق اين حديث مؤ من به حمايت از او اقدام مى كند و در صدد رفع مشكل او بر مى آيد. چه ، بى تفاوتى با ايمان ناسازگار است .
    كهف للمسلمين
    پناهگاه مسلمانان است .
    لايخرق الثناء سمعه
    تعريف ديگران ، او را از خود، بى خود نمى كند.
    خرق به معنى پاره كردن است . در اين تعبير، اميرالمؤ منين على عليه السلام استعاره اى به كار مى برند كه مومن از شنيدن تعريف گوشش پاره نمى شود. و به تعبير ديگر خود را گم نمى كند. بزرگترين خطر براى انسان تعريفهاى بى جاست
    كه شخص را گول مى زند.
    لايتكى الطمع قلبه (124)
    طمع قلب او را نمى خراشد.
    ينكى در لغت به معنى خراش زدن است . از اين جمله ظاهرا در مى يابيم كه طمع نمى تواند دل مومن را بخراشد. يعنى توان نفوذ در آن را ندارد.
    خراشيدن طمع ، چه آسيبى به قلب مى رساند؟
    طمع حالتى است كه براى نفس در برابر دنيا پديد مى آيد. دل آنچه را ديگران از نعم مادى دارند، طلب مى كند، اگر چه بدان احتياج نداشته باشد. طمع از رذائلى است كه از شعبات حب دنياست و روايات بسيارى در نكوهش آن وارد شده است ، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند:
    اياك والطمع فى الناس فانه فقر حاضر(125)
    بپرهيز از طمع كه تهيدستى حاضر است .
    چون آدم طمعكار همواره با احساس ندارى و نياز زندگى مى كند. به هر جلوه مادى چشم طمع مى دوزد اگر چه به آن احتياج نداشته باشد؛ لذا پيوسته احساس ندارى مى كند. حرص با طمع از اين نظر اختلاف دارد كه حريص چيزى را كه دارد، بيشتر مى طلبد، امام باقر عليه السلام فرمود:
    بسم العبد معبد له طمع يقوده (126)
    چه بد بنده اى است ، بنده اى كه طمع جلودار اوست ،
    حال ببينيم خراشيدن طمع چه آثارى دارد؟
    طمع و ايمان با يكديگر ضديت دارند. دنيا و آخرت با يكديگر جمع شدنى نيستند. وقتى طمع در دلى وارد شد، ايمان از آن خارج مى شود. و چه خطرى بالاتر از بى ايمانى است ؟ لذا در نقطه مقابل طمع ، ورع قرار دارد. از امام حسين عليه السلام پرسيدند كه چه چيز ايمان را در بنده ، پا برجا مى كند؟
    حضرت پاسخ فرمودند: ورع و سپس فرمودند:
    والذى يخرج منه الطمع
    آنچه موجب خروج ايمان از دل مى شود، طمع است .
    طمع انسان را در معرض زوال ايمان قرار مى دهد. از اين رو در روايات از بى نيازى از مردم و استغنا از خلق به عنوان فضيلتى بزرگ ياد شده است .
    على عليه السلام در نهج البلاغه مى فرمايد:
    ليجتمع فى قلبك الافتقار الى الناس و الاستغناء عنهم
    بايد در قلبت دو حالت احتياج به مردم و استغناء از مردم جمع شود.
    فيكون افتقارك عليهم فى لين كلامك و حسن وجهك
    با داشتن روحيه نيازمندى ، كلامت نرم و رويت گشاده مى شود.
    همان طور كه انسان اگر از كسى چيزى بخواهد و احساس احتياج كند، هم سخنش نرم مى شود و هم چهره اش باز و شكفته مى شود.
    همچنين است اگر در دلت استغنا از ناس هم باشد، زيرا؛
    فى نزاحة عرضك و بقاء عزك
    آبرويت و عزتت را حفظ كنى .
    در اين روايت ، جنبه هاى اجتماعى مورد نظر است . اما در بعد معنوى امام باقر عليه السلام مى فرمايد:
    ثلاثة هن فخر المومن وزينه فى الدنيا والاخرة
    سه چيز افتخار و زينت مؤ من در دنيا و آخرت است .
    الصلوة فى آخر الليل
    نماز در آخر شب
    و باسه مما فى ايدى الناس
    ماءيوس بودن از آنچه در دست مردم است .كنايه از استغنا از مردم است .
    و ولاية الامام من آل محمد(127)
    و پذيرش ولايت و امامت ائمه اطهار عليهم اسلام .
    حال حتى اگر آنچه در دست ديگران است ؛ در اختيار كسى قرار گيرد، چه فايده اى براى شخص به بار مى آورد؟ اهل دنيا همه همتشان اين است كه بهتر بخورند و شهوترانى كنند و يك حيوان تمام عيار شوند. امام مومن چگونه است ؟
    مومن دنيا را مزرعه اى براى جهان ديگر مى داند. امام حسن عليه السلام فرمودند:
    ابن آدم انك لم تزل فى هدم عمرك منذ سقطت من بطن امك
    اى فرزند آدم ، عمرت از روزى كه از بطن مادر خارج شده اى ، در حال نزول و سقوط است .
    فخذ مما فى يديك لا بين يديك فان المومن يترود
    پس آنچه كه درا اختيار دارى بگير نه آنچه را كه در پيش دارى ، چرا كه مومن در اين دنيا براى سفرش زاد و راحله تهيه مى شد.
    اما كافر چه سرنوشتى دارد.
    فو الكافر يتمتع
    پس كافر در كشتزار طبيعت مى چرد.
    البته مومن و كافر هر دو، از دنيا بهره مند مى شوند اما نگرش اين دو، به دنيا مختلف است .
    از نظر مومن دنيا ابزار براى تحصيل آخرت است اما كافر به دنيا به عنوان هدف و غايت مى نگرد.
    ولا يصرف اللعب حكمه
    مومن از كارهاى بيهوده دورى مى گزيند، به دليل بينش حكيمانه اى كه دارد. اين معنا در صورتى است كه حكم را به معنى حكمت بگيريم ، اما مى توان آن را به معناى قضاوت هم گرفت . يعنى امور دنيوى قضاوتهاى وى را تغيير نمى دهد. مومن به حق حكم مى كند و دنيا او را از حق باز نمى دارد.
    ولا يطلع الجاهل علمه
    و مرد نادان به دانشش پى نبرد.
    اين معنا در روايتى ديگر آمده است .
    كلم الناس على قدر عقولهم (128)
    با مردم به مقدار فهمشان تكلم كنيد.
    سيره انبيا و اوليا اين بود كه وضع مخاطب را در گفتن حقايق در نظر مى گرفتند، چون در غير اين صورت ، هم علم ضايع مى شد و هم مخاطب .كسى كه قابليت و ظرفيت ندارد ممكن است با شنيدن حقيقت به گمراهى و ضلالت بيفتد.
    برخى در اين روايت ، جاهل را به كسى كه علمش اندك است ، اطلاق كرده اند، بعضى هم غرض از جاهل را در اين روايت ، مخالفان ائمه عليه السلام البته معناى دوم بعيد است و مراد همان معناى اول است .
    قوال عمال عالم حازم
    بسيار گوينده عمل كننده است ، دانشمندى است دورانديش .
    در اينجا به نسبت ميان قول و عمل در مومن اشاره شده است . آنچه را كه از نيكى مى گويد، خود به آن عمل است .
    حزم به معنى دور انديشى و هوشيارى است . مومن حساب شده كار مى كند.مومن آن نيست كه تسبيحى در دست بگيرد و برود و گوشه اى بنشيند و ذكر بگويد. مومن در روايات چنين توصيف نشده است . اين چنين كسى ، تنبل است و فريب شيطان را خورده است .
    لا بفحاش ولا بطياش
    ناسزا گو و سبك نيست .
    فحش به معناى از حد گذراندن بدى است .فحش يعنى بدى زياد كرد؛ و وقتى به كلام و الفاظ تعلق مى گيرد به معناى بد زبانى است .
    طياش به انسان سبكى گويند كه قدرت تصميم گيرى در امور ندارد. اين معنا خيلى ظريف است . آدم طياش همواره در ترديد و دو دلى است . اما مومن فكر مى كند، تدبير به خرج مى دهد و تصميم مى گيرد. برخى از افرادى كه دائما در مسائل ريز و درشت زندگى استخاره مى كنند، مصداق اين حالت هستند.
    وصول فى غير عنف
    مؤ من معاشرتى است بدون زحمت .
    وصول به كسى گويند كه زياد معاشرت مى كند اما در معاشرت مراقب است كه افراد را در زحمت و تعب نيندازد.
    اصولا در باب صله ارحام ، بهترين صله رحم ، دستگيرى از ارحام است والا رفتن و مزاحمت صله نيست . امام رضا عليه السلام فرموده اند:
    صل رحمك ولو بشربة من الماء (129)
    صله ارحام كن اگر چه به دادن شربتى آب .
    وافضل ما توصل به ارحم كف الاذى عنها(130)
    و با فضيلت ترين چيزى كه با آن مى توان صله رحم كرد، اين است كه ارحام را آزار ندهى .
    يدول فى غير سرف .
    اهل بذل و بخشش است بدون آنكه به اسراف دچار شود.
    براى روشن روايت ، توضيح مطلبى ضرورى است . بخل كه اقتار هم گفته مى شود؛ نقطه مقابل اسراف است . بخل صفت شخصى است كه در جايى كه واجب است مصرف كند، نمى كند. اسراف مصرف مواهب الهى است در جايى كه لازم و شايسته نيست .
    حد وسط اسراف و اقتار، جود و سخاوت است . سخاوت ملكه انسانى است كه مواهب الهى را در جايى كه لازم است و سزاوار، خرج مى كند.
    بعضى فكر مى كنند كسى كه بريز و بپاش دارد، انسان سخاوتمندى است .
    در حالى كه چنين نيست و براى تشخيص سخاوت از اسراف بايد موقعيت ، موارد، مقدار و ضرورت مصرف ملحوظ گردد. امام هشتم عليه السلام در ضمن روايتى فرموده اند كه انسان به كمال ايمان نمى رسد مگر آنكه در وى سه خصلت باشد:
    النفقه فى الدين
    دين شناس باشد.
    و حسن التقدير فى المعيشة
    در معيشت و زندگيش ، اهل اندازه گيرى باشد.
    والصبر على الرزايا(131)
    در گرفتاريها صابر باشد.
    حال ممكن است سؤ ال شود كه موارد مصرف و محل شايسته براى انفاق كجاست ؟ پاسخ را بايد از فقه جويا شد. و ابتدا بايد از واجب النفقة شروع كرد. امام رضا عليه السلام فرمودند:
    صاحب النعمة يحب ان يوسع على عياله
    كسى كه خداوند به وى نعمت مادى داده واجب است كه بر خانواده اش ‍ وسعت و توسعه دهد.
    اين وجوب ، وجوب استحبابى است . متاءسفانه ، برخى به نام رياضت و خودسازى بر خانواده خود تنگ مى گيرند. مقدس بازيها گاهى به چنين انحرافاتى منجر مى شود. آدمى نمى فهمد كه دارد به سوى جهنم سير مى كند.
    گاهى هم ، بعضى فقط خود و خانواده شان را مى بينند و از ديگران غافلند، اين هم درست نيست . بايد در انفاق ، هر كس به وضع مالى خويش نظر كند. مطابق با در آمدش ، انفاق كند.
    لابختال ولا بغدار
    نيرنگ باز و حيله گر نيست .
    ختل در لغت ، زشت ترين حيله ها را گويند: ختال هم به معنى فريب دادن است .اهل لغت مى گويند ختل رعت الصيد يعنى گرگ پنهان شد تا فريب دهد.
    معنى روايت اين است كه مومن نسبت به مومنان ، مكر و حيله نمى كند. غدار هم نيست ، غدار به معنى پيمان شكن است . پيمان شكنى هم ريشه در حيله و مكر دارد. البته مكر كردن در جنگ واجب است و مومن بايد زيرك باشد.
    در تاريخ نوشته اند وقتى مسلم بن عقيل در خانه هانى بود، عبيدالله به عيادت هانى آمد. هانى به مسلم گفت از پشت پرده بيرون بيا و عبيدالله را به قتل برسان .
    عبيدالله آمد و رفت و مسلم او را نكشت . وقتى مورد اعتراض واقع شد، فرمود، ما در صحنه جنگ نبوديم و من اين عمل را با مروت سازگار ندانستم . به تعبير ما، اين كار نامردى بود.
    ولا يقتفى اثرا ولا يخيف بشرا
    مومن در جستجوى عيوب مردم نيست و بر هيچكس ستم نكند.
    كسانى كه عيب جو هستند از نظر روايات ، از ايمان خارج مى شوند.امام صادق عليه السلام فرمودند:
    ادنى مايخرج به الرجل من الايمان ان يواءخى الرجل على دينه فيحصى عليه عتراته و زلاته ليعنفه بها يوما ما.(132)
    نزديكترين كارى كه شخص را از ايمان خارج مى كند نزديكى شخصى به مومن براى جستجو از عيوب ايشان است ، براى آنكه مدرك و مستندى از ايشان براى كوبيدنش داشته باشد.
    پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده اند:
    يا معشر من اسلم بلسانه و لم يخلص الايمان قلبه لاتزموا المسلمين

  11. #10
    مدیرکل انجمنهای نور آسمان vorojax آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2008
    محل سکونت
    همشهری حضرت عشق
    نوشته ها
    7,305
    تشکر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: كيش پارسايان(دروس استاد آية الله مجتبى تهرانى)

    اى كسانى كه به زبان اسلام آورده ايد و ايمان در قلبتان وارد نشده است ، مسلمانها را مذمت نكنيد.
    ولا تتبعوا عوراتهم
    و لغزشهاى آنها را جستجو نكنيد.
    فانه من تتبع عوراتهم تتبع الله عورته و من تتبع الله عورته يفضحه ولو فى بينه . (133)
    هر كسى جستجو كند عيوب آنها خداوند جستجو مى كند عيوب او را و كسى را كه خدا جستجو كند عيوبش را، رسوايش مى گرداند گرچه در درون خانه اش باشد.
    رفيق بالخلق
    با نرمى برخورد مى كند.
    روحيه نرم دارد و با خلق با لطافت برخورد مى كند.
    مؤ من دشمن ساز نيست . غلظت و خشونت ندارد. در وسايل الشيعه بابى است تحت عنوان مدارا با مردم روايات در اين باب زياد است . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند:
    مداراة الناس نصف الايمان (134)
    مدارا كردن با مردم نيمى از ايمان است .
    در روايت ناس كه عام است و اختصاص به مسلمان و مومن ندارد آمده :
    الرفق بهم نصف العيش (135)
    برخورد نرم با مردم نصف زندگى است .
    در اين روايت به زيبايى ، هم به جنبه معنوى و هم مادى ، اشاره شده است . هم نصف ايمان تاءمين مى شود هم نصف معيشت دنيوى . در نقطه مقابل فرموده اند.
    الانقباض من الناس مكسبة للعداوة (136)
    تنگ نظرى با مردم وسيله كسب دشمنى است .
    اين روايات با آنچه قرآن در نسبت ارتباط مومن با مومنان ، منافقات و كفار مطرح مى كند منافاتى ندارد. اين روايات از بعد اخلاقى مد نظر است و آياتى همچون اشداء على الكفار رحماء بينهم مصداق مسائل حقوقى است . مثلا اگر در مسئله اى حقوقى ، طرف تو مومن باشد با رفق و محبت و گذشت و اگر كافر بود، با غلظت و خشونت برخورد كن .
    سارع فى الارض
    كوشش كننده است در زمين :
    مؤ من اهل كار و تلاش است . دلبستگى مومن به خدا وى را از كار باز نمى دارد. بر عكس ، ايمان ، انسان را به تلاش وا مى دارد. از طرفى مومن خود خواه نيست و صرفا براى خود تلاش نمى كند، بلكه براى جامعه مى كوشد. در جمله بعد به اين مطلب اشاره مى فرمايند:
    عون للضعف ، عوث للملهوف
    كمك كار ضعيف و پناه بى كسان است .
    ولا يهتك سترا ولايكشف سرا
    مؤ من پرده در نيست و اسرار مردم را افشا نمى كند.
    ستر به معنى پرده و هتك به معناى دريدن است . مؤ من نه پرده را مى درد و نه پرده را بالا مى زند. مسئله هتك در روابط اجتماعى موضوعى با اهميت است . گاهى به قصد اصلاح ناخواسته ، افساد مى كنند. مكرر گفته ام كه محور تربيت ، پرده دارى است نه پرده درى .
    خلق مومن ، خلق الله است . خداى تعالى پرده در نيست و مؤ من كه با حق تعالى پيوند خورده است ، متصف به صفات اوست ، بنابراين پرده درى نمى كند.
    مؤ من ستار العيوب است نه كشاف العيوب . در روايتى با سندى بسيار عالى شخصى به امام صادق عليه السلام عرض كرد:
    عورة المؤ من على المؤ من حرام ؟
    عورت مومن بر مومن حرام است ؟
    حضرت فرمود: بلى ، از حضرت سؤ ال كرد مقصودتان از عورت پايين تنه است ؟ قال ليس حيث تذهب فكرك فرمود: خير، فكرت ، در اين مورد به انحراف رفته است . سپس حضرت فرمودند: مقصودم از حرمت عورت مؤ من ، حرمت افشاى اسرار مؤ من است .
    خوار كردن مؤ من ، آدمى را از ولايت خداوند خارج و در سايه ولايت شيطان قرار مى دهد. مفضل مى گويد حضرت صادق عليه السلام به من فرمودند:
    من روى على مؤ من رواية يريد بها شينه و هدم مروته من اعين الناس ، اخرجه الله من ولايته الى ولاية الشيطان .
    اگر كسى از مؤ منى چيزى : نقل كند كه وى را خوار و سبك و پيش مردم كوچك كند، خداوند او را از ولايت خويش خارج مى كند و در ولايت شيطان قرار مى دهد.
    يعنى ، تو لياقت ندارى كه من خدا حاكم بر تو باشم . جالب است بدانيم كه شيطان هم وى را نمى پذيرد فلا يقبله الشيطان (137) گاهى مسئله عيب هم در كار نيست . مؤ منى است كه اهل يك سنخ عبادات است و نمى خواهد ديگران بفهمند. اضاعة السر مطلق است .در روايتى امام كاظم عليه السلام فرمودند:
    المجالس بالامانات (138)
    مجالس خصوصى در حكم امانات است .
    يعنى ، اگر در مجلسى چند نفر مؤ من سخن خصوصى با يكديگر مى گفتند، نقل آن صحيح نيست .
    مؤ من خير برادرش را مى گويد و شرش را مستور مى كند. يعنى مؤ من اصولا خوبيهاى مؤ من را مى بيند و زشتى ها را مى پوشاند. در روايات متعدد آمده است كه خداوند عملى را از مؤ من مى نگرد و به ملائكه مباهات مى كند اما هيچ گاه در برابر عمل زشت مؤ من ، فرشته ها را خبر نمى كند كه بياييد نگاه كنيد.
    كثير البلوى ، قليل الشكوى
    ابتلائات مؤ من زياد است ولى شكايت و گلابه اش كم است .
    ان راءى خيرا ذكره و ان عاين شرا ستره
    اگر عمل خير و پسنديده اى را ببينيد آن را متذكر مى شود، اما كارهاى زشت و ناپسند را بازگو نمى كند.
    يستر العيب و يحفظ الغيب
    عيب را مى پوشاند و حفظ غيب مى كند.
    به اعتقاد من ، حفظ غيب اين است كه در غياب مؤ من ، بيشتر احترامش را حفظ مى كند.
    يقبل (139) العثره
    خطاها را ناديده مى گيرد،
    اقاله به معناى برگرداندن است . در فقه ، در باب بيع ، مى فرمايند طرفين مى توانند معامله را اقاله كنند، يعنى معامله را به هم بزنند. در اينجا اميرالمؤ منين عليه السلام جنبه اخلاقى بدان داده اند. مى فرمايند اگر خطايى نسبت به مؤ من شد، اقاله مى كند يعنى ناديده مى گيرد. انگار چيزى نشده و وضع به حال اول خود است .
    و يغفر الزلة
    پوزش پذير است .
    مؤ من نه تنها خطاها را اقاله مى كند بلكه اگر شخصى عذر خواست ، فورا مى پذيرد. در وصاياى پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است .
    من لم يقبل من متنصل عذرا صادقا كان او كاذبا. لم ينل شفاعتى (140)
    اگر كسى عذر خواهى كسى را چه راست و چه دروغ نپذيرد، شفاعت من شامل حالش نمى شود.
    چه رابطه اى ميان شفاعت و پذيرش عذر در اين دنيا است ؟
    انسان در اين عالم بايد نمونه اى از صفات و افعال الهى را نشان بدهد.به ياد دارم بزرگى كه از وارستگان بود به من مى فرمود فلانى من هر شش ماه يكبار، تمام كسانى را كه به من بدى كرده اند اما من نمى دانم ، عفو مى كنم .
    يك وقت بحث عذر خواهى است كه غالبا اين چنين است اما مطلب آن بزرگ فوق اين مطلب است . افرادى به انسان تعدى كرده اند و براى عذر خواهى هم نيامده اند لكن او همه شان را بخشيده است . اما چه نفعى عايد اوليا از عذر خواهى مى شود؟
    اين افراد قادرند روز قيامت سخن بگويند زبان حالشان اين است كه خدايا من بنده تو بودم ، گذشت كردم تو هم كه خالق من هستى از من بگذار. يعنى يك نمونه از صفات الهى را در عالم بارز كرده است و لذا حق تعالى در خواستش را رد نمى فرمايد.
    لا يطلع على نصح فيذره و لا يدع جنح حيف فيصلحه
    به نصيحتى آگاه نشود كه آنرا رها كند و هيچ كجروى را اصلاح نكرده نگذارد.
    معناى ديگر اين است كه ممكن است اصلا جرمى از مومن صادر نشود تا محتاج اصلاح شود.
    امين رصين تق تق زكى رضى يقبل العدر
    امين باوفا، پرهيزگار پاكدامن ، بى عيب ، پسنديده به مردم و خدا و عذرپذير است .
    مومن در جامعه به گونه اى رفتار مى كند كه مردم به او اعتماد مى كند رصين است يعنى ، در همه چيز يا در امانت داريش محكم است تقى است .از آلودگيها مبر است .نقى است .چه بسا نقى اشاره به ذمائم اخلاقى است نه تنها تقى است يعنى ، افعال به معصيت آلوده نيست كه ملكاتش نيز آلوده به نفسانيات نيست .يعنى ، اهل تزكيه نفس است . در دو صفت تقى و نقى جنبه سلبى مطرح است و در دو صفت بعد، جنبه اثباتى است . تزكيه نفس ، مومن را رشد مى دهد.راضى است يعنى ، رضايت خالق را جلب كرده است و مرضى است يعنى ، هم خالق از او راضى است و هم خلق .
    وفا كنيم و ملامت كشيم و خوش باشيم
    كه در طريقت ما كافرى است رنجيدن
    مومن مطلب بالاترى مى جويد. نه تنها نمى رنجد بلكه همواره خشنود است .
    رضى الله عنهم و رضوا عنه آنقدر دلش با محبوب وابسته است كه از تاءديب محبوب ، لذت مى برد. به تعبير آن عارف بزرگ .
    اگر با ديگرانش بود ميلى
    چرا ظرف مرا بشكست ليلى
    او با اوليا سر و كار دارد و آنها را هدف گيرى كرده است . اگر چه اين وادى ، وادى ديگرى است كه بهتر است مكتوم بماند.
    و يجمل الذكر
    مومن در وقت ياد آورى مومن ، زيبا توصيف مى كند.
    مومن آنگاه كه مى خواهد ديگران را توصيف كند، زيبا و آراسته وصف مى كند.
    و يحسن بالناس الظن
    گمانش به ديگران نيك است .
    سوء ظن بيمارى است . بدگمانها معيوب اند. در جامعه اى كه صلاح بر فساد غلبه دارد، اگر كسى به برادر يا خواهر مؤ منش بدگمان شود اين شخص ‍ بيمار روحى است . منشاء سوء ظن ، جبن و حقارت نفس است .به دليل ضعف نفس ، شيطان در روح ضعيف نفوذ و او را وسوسه كرده و خواطر شيطانى را بدو القا مى كند.
    مؤ من اهل حسن ظن به ديگران است و اجازه نمى دهد شيطان در زواياى روحش لانه كند.
    دو جمله اى كه مولا فرمودند كاملا به يكديگر مربوطاند. آنگاه كه ياد آور ديگران است ، با زيبايى ياد آورى مى كند و گمان نيك به ديگران دارد. وقتى كه مومن در روابط اجتماعى از برادر يا خواهر مؤ منش ذكر جميل داشت ، پيوندهاى اجتماعى وثيق و محكم مى شود. اصولا مومن مقيد و متعهد است كه پيوندهاى اجتماعى مؤ منان را تحكيم بخشد.
    از زبانى ، خوب وصف مى كند و از نظر درونى حسن ظن دارد، اساسى ترين عامل حفظ هر جامعه حسن اعتماد عمومى است . ريشه اين حفظ دل حسن ظن است . به دليل حسن ظن ، اعتماد مى كنيم و اگر اعتماد نباشد، جامعه از هم مى گسلد، مؤ من بايد به روابط اجتماعى استحكام ببخشد و مسائلى همچون ذكر جميل نمونه اى از ايجاد حسن اعتماد عمومى است .
    و يتهم على الغيب نفسه .
    مومن خودش را در عيوب متهم مى كند.
    مومن خودش را متهم مى كند نه ديگران را؛ انسان دوگونه عيوب خفيه دارد: عيوب خفيه از مردم و عيوب خفيه از خودش . خداوند علام الغيوب است و فريب ظاهر الصلاحى مانند ما را نمى خورد، پيامبر به ابوذر فرمودند:
    ان الله تعالى لا ينظر الى صوركم (141)
    همانا خداى تعالى به صورتهاى اعمال شما نگاه نمى كند.
    انسان اگر به عيوب باطن خويش بپردازد، تمام شدنى نيست . يك عيب را كه بر طرف مى كند، مى فهمد كه دو عيب ديگر هم دارد. وقتى به آن دو پرداخت ، هشت عيب ديگر بروز مى كند و همين طور به صورت تصاعدى بالا مى رود.
    بنابراين ، كسى كه خود را بى عيب مى بيند، سراپايش عيب است .
    يحب فى الله بفقه و علم .
    براى خدا با فهم و علم دوست مى دارد.
    در اين عبارت سه نكته مطرح شده است :
    1. حب مومن مرتبط با خداست .همه محبتهايش براى الله است .
    2. اين حب مقرون به فقه و فهم است . چرا خدا را دوست مى دارد؟ چون ادراك قلبى كرده است .
    3. مومن دوستى اش با مومنان بر مبناى حب فى الله است . اينجاست كه بايد به مقام دوستى ، عالم و دانا باشد. تشخيص اولياى خدا كه انسان با آنها به مودت مراوده دارد، مبناى حب الله است . اين طور نيست كه مومن دشمن را جاى دوست فرض كند و با او طرح رفاقت بريزد. مؤ من زيرك است . حبش فى الله است و آن را با فقه و علم مى يابد.
    و يقطع فى الله بحزم و عزم
    در راه خدا قطع مى كند به حزم و عزم
    در جمله قبل ، از پيوستن فرمودند و در اين عبارت از گسستن ، قطع رابطه مؤ من براى خداست اما دو قيد دارد: 1 - حزم ؛ 2 - عزم .
    حزم به معنى تدبير است ؛ آنگاه كه انسان از نظر درونى با كسى قطع علاقه كرد در ظاهرش نيز منعكس مى شود. قطع رابطه درون ، روابط برونى را نيز قطع مى كند. اما مومن زيرك است . با آنكه قطع رابطه درونى كرده است .
    مراقب است و در رابط برونى مواظب ؛ اگر قطع ارتباط باطنى باعث ضرر يا مشكلاتى براى او شود ظاهرش را درست مى كند. انسان از دشمنى كه قطع رابطه كرده است ، رويش را بر نمى گرداند، مراقب است كه از ناحيه دشمن ضربه نخورد.
    عزم به معنى استوارى است . يعنى مومن در قطع ارتباطش استوار است . قطع و وصلش حساب شده است . هم روابط درونى اش حساب شده است و هم روابط بيرونى اش ، هم قطع باطنى اش حساب شده است و هم بيرونى اش .
    لا يخرق به فرح
    شادى مومن صدمه اى به ادراكات وى نمى زند.
    ولا يطيش به مرح
    خوشحالى بسيار عقلش را نبرد.
    مرح شدت سرور و شادمانى را گويند. در دو مورد، انسان ضعيف النفس به هم مى ريزد: خوشحالى و مصيبت زياد، در اين دو موضع به ادراكات صدمه مى خورد. سفاهت حاصل اين دو حال است .
    خوشحالى زياد غالبا معصيت است . باطن در ظاهر اثر مى گذارد و اعمال ظاهريش به انحراف مى گرايد.
    مذكر للعالم ، معلم للجاهل
    ياد آور دانا باشد و معلم نادان .
    از اين دو خصيصه در مى يابيم كه مومن به رشد توجه دارد؛ رشد خود و لايتوقع له بائقة و لا يخاف له غائلة
    از مومن انتظار شر نمى رود و كسى از بلاى او نمى ترسد.
    كل سعى اخلص عنده من سعيه
    اعمال ديگران را از اعمال خود خالص تر مى داند.
    مؤ من چون خود را مى شناسد و از خباثت هاى نفس آگاه است ، به اعمال خويش غره نمى شود.
    و كل نفس اصلح عنده من نفسه
    و همه را از خود شايسته تر مى داند.
    عالم بعيبه شاغل بغمه (142)
    عالم به عيب خود است و گرفتار غم خويش .
    وقتى مؤ من با اندوه خويش سر در گريبان شد، از توجه به عيوب ديگران باز مى ماند. در اين هنگام به علم مى رسد. روايات در اين زمينه بسيار زياد است
    قال رسول الله صلى الله عليه و آله : ثلاث خصال من كن فيه او واحدة منهن كان فى ظل عرش الله يوم ظل الا ظله (143)
    رسول الله صلى الله عليه و آله مى فرمودند كه سه خصلت همه اش يا يكى از آن ، اگر در كسى بود، در سايه عرش الهى واقع مى شود. روزى كه سايه اى جز سايه حق تعالى نيست .
    رجل اعطى الناس من نفسه ما هو سائلهم لها
    با مردم طورى رفتار مى كند كه دلش مى خواهد مردم با او رفتار كنند.
    و رجل لم يقدم رجلا و لم يوخر اخرى حتى يعلم ان ذلك لله رضى اوسخط
    كسى كه گامى به جلو يا به عقب نمى نهد مگر آنكه رضاى خدا را در آن بداند.
    و رجل لم يعب اخاه المسلم بعيب حتى ينفى ذلك العيب من نفسه
    و كسى كه عيب برادر مؤ منش را جستجو نكند مگر آنكه آن عيب را از خودش دور كرده باشد.
    فانه لا يبفى ذلك العيب منها عيبنا الا بداله عيب و كفى بالمرء شغلا بنفسه عن الناس (144)
    پس اگر عيبى را از خويش نفى كند، عيبهاى ديگر ظاهر مى شود و كافى است براى مرد كه مشغول به خود باشد از مردم .
    در روايت ديگرى رسول الله صلى الله عليه و آله بشارت داده اند به كسانى كه به اصلاح عيوب خويش مشغولند، فرموده اند:
    طوبى لمن شغله خوف الله عز و جل خوف الناس (145)
    خوشا به حال كسى كه خوف از خدا او را از خوف از مردم باز داشت .
    طوبى لمن شغله عيبه عن عيوب المؤ منين من اخوانه (146)
    خوشا به حال كسى كه عيوبش وى را از پيگيرى عيوب برادران مؤ منش بى نياز كرده است .
    امام باقر عليه السلام مى فرمودند كه ديدن عيب ديگرى و نديدن عيب خود، عيب است ، مؤ من به عيبش علم پيدا مى كند.
    كل سعى اخلص عنده من سعيه و كل نفس اصلح عنده من نفسه
    هر تلاشى در نزد او از تلاش خودش خالص تر و هر نفسى از نفس خودش ‍ شايسته تر است .
    اين نكته ، جذاب است نمى توانم از آن بگذرم . آدمى در دو مورد بيچاره مى شود:
    1. در ارتباط با اعمال نيك : مطلب عجيبى است كه اعمال خوب ، آدمى را به بدبختى بكشاند. تا كنون هر چه شنيده بوديم ، اعمال زشت بود كه منجر به شقاوت مى شد اما اعمال نيك هم اگر با عجب قرين شود، نتيجه اش ‍ هلاكت است .طبق روايت فوق اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايد براى پرهيز از عجب ، تمام اعمال نيكت را به زير سوال ببر.
    2. خود بزرگ بينى در معنويات : وقتى كه كمالات ظاهرى به تكبر منجر شد؛ صاحب آن را تباه مى كند. شجاع واقعى ، كسى است كه وقتى متوجه خلاف خود شد، اعتراف كند و شرمنده شود. شجاع كسى است كه هواى نفس را بكوبد.
    عالم بغيبه ، شاغل بغمه (147)
    به عيوب نفسانى خويش آگاه است و مشغول به غم و اندوه درونى خويش ‍ است .
    لا يثق بغير ربه
    اعتماد نمى كند به غير پروردگارش .
    انسانى كه غير خدا تكيه كند، بدون پشتوانه است . امام جواد عليه السلام مى فرمايد:
    الثقه بالله تعالى ثمن لكل غال و سلم الى كل عال (148)
    اعتماد به خدا بهاى هر چيز گران قيمت است و نردبانى است به سوى هر بلندى .
    چه شده كه به وعده هاى الهى اعتماد نمى كنيم ؟ جز اين است كه ربوبيت حق را باور نكرده ايم . در بخشى از روايت مفصل از امام عسكرى عليه السلام آمده است :
    فلا تعجل على ثمرة لم تدرك
    در خصوص مسئله اى كه به آن نرسيده اى عجله و شتاب مكن .
    و انما تنالها فى اوانها
    در فصل آن بهره مند خواهى شد.
    و اعلم ان المدبر لك اعلم بالوقت الذى يصلح حالك فيه
    آن كسى كه تدبير امور تو را مى كند آگاه تر است به وقتى كه اصلاح مى شود حال تو در آن :
    فثق بخيرته فى جميع امورك يصلح حالك
    پس به انتخابهاى خير او در تمام امورت اعتماد كن تا حالت اصلاح شود
    ولا تعجل بحوائجك قبل وقتها
    و تعجيل مكن در حوائج خود قبل وقت آنها.
    فيضيق قلبك و صدرك و يخشاك القنوط (149)
    پس قلبت و سينه ات تنگ مى شود و مى ترساند تو را تا اميدى و ياس .
    در همين روايت آمده است كه فشار روحى هم كه بر اثر نرسيدن وقت به آدمى وارد مى شود، نفع دارد.
    يكى از بزرگان با تعبيرى عوامانه مى فرمودند كه پيش خدا و ابده يعنى راحت راحت باش . اين اعمتاد است كه روح را آرامش مى بخشد.
    قريب وحيد حزين (150)
    مؤ من هم به خدا و هم به خلق نزديك است ، تنها و اندوهناك است .
    از اين عبارت در مى يابيم كه مؤ من منزوى نيست ، اما وقتى در ميان مردم است ، تنهاست ، چون انسش تنها با خداست . آنگاه كه جنبه يلى الحقى مؤ من بر اثر جنبه يلى الخلقى كم رنگ شد، حزن پديد مى آيد.
    روايت را با مفهوم غربت هم مى توان معنا كرد. مؤ من در جمع مانند شخص ‍ غريبى است .معناى اين سخن آن نيست كه مؤ من كار اجتماعى نمى كند. خير، مسئله رشته اتصال قلب با عالم غيب است . همين تعبير در نهج البلاغه آمده است :
    كن فى الناس فلا تكن معهم
    در مردم باش اما با مردم مباش .
    امام حسن عسكرى عليه السلام مى فرمايد:
    من انس بالله استوحش من الناس و علامة الانس بالله الوحشة من الناس .
    كسى كه با خداوند ماءنوس است از مردم در وحشت است و علامت انس ‍ جدا وحشت از مردم است .
    يحب فى الله و يجاهد فى الله ليتبع رضاه
    دوستى مؤ من در راه خدا و مجاهده اش در طريق اوست تا تابع رضاى او شود.
    در اين روايت از يك طرف به امر درونى اشاره مى فرمايند محبت در راه خدا و از طرف ديگر به اثر خارجى و كار كرد بدن .
    ولا ينتقم لنفسه بنفسه
    براى خودش اهل انتقام نيست .
    خداوند رحمت كند بزرگى را كه مى فرمود اگر يك غلط را كنار غلط ديگرى بگذاريم مى شود دو غلط؛ مؤ من انتقام را به خداوند منتقم وا مى گذارد.چون احتمال مى دهد در انتقام گيرى هواى نفسش مداخله كند.
    ولا يوالى فى سخط ربه
    دوستى مومن در ارتباط با خشم پروردگارش واقع نمى شود.
    مجالس لاهل الفقر
    همنشين اهل فقر است .
    شايد علت همنشينى با اهل فقر، حفظ روحيه قناعت باشد.
    قرآن كريم مى فرمايد:
    كلا ان الانسان ليطغى ان راه استغنى (151)
    چنين نيست به يقين انسان طغيان مى كند چونكه خود را بى نياز مى بيند.
    البته معناى روايت اين نيست كه هر كس از نظر مالى و رفاه ، غنى بود قرب به حق ندارد؛ دقت بفرمايد!
    مصادق لاهل الصدق
    تصديق كننده است اهل صدق را.
    فقط يك دوستى حقيقت دارد و آن ، دوستى با حق تعالى است . او صدق است و سايرين كذاب اند، او بود است و بقيه نمود.
    مؤ ازر لاهل الحق
    كمك كار اهل حق است .
    عون للغريب ، اب لليسيم ، بعل للارملة
    ياور غريب و پدر يتيم و شوهر بيون زن است .
    حق باهل المسكنة
    به اهل مسكنت مهربان است .
    حفى غير از غريب است . تعبير حفى از قرآن است .
    انه كان بى حفيا(152)
    همانا خداوند به من مهربان است . با لطافت با بندگان برخورد مى كند.
    مؤ من در روابط اجتماعى با اين شاءن الهى با خلق برخورد مى كند. امام عسكرى عليه السلام فرمود:
    خصلتان ليس فوقهما شى ء الايمان بالله و نفع الاخوان (153)
    دو خصلت است كه فوق آن دو چيزى نيست . ايمان به خدا و سود رسانى به مؤ منان . مؤ من مظهر صفات الهى است و بايد و روابط اجتماعى خود اين صفات را تسرى بدهد.
    مرجو لكل كريهه ماءمول لكل شدة
    مؤ من اميد و پناهگاه براى رفع مشكلات است و در شدايد اميد و پناه مردم است .
    از اين روايت در مى يابيم كه مؤ من در جامعه اى كه زندگى مى كند محور و حلال مشكلات است .
    ماءمول از امل به معنى آرزو است . تفاوت رجاء و امل در اين است كه رجاء وقوعش نزديك و امل دورتر است .مؤ من مشكل گشاست و جامعه از او توفع حل مشكلات دارد. امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
    لايكون المومن مومنا حتى يكون كامل العقل
    مؤ من ، مومن نيست مگر آنكه عقلش كامل گردد.
    ولا يكون كامل العقل حتى كيون فيه عشر خصال
    و عقلش به كمال نمى رسد مگر آنكه در او ده خصلت باشد.
    مقصود از عقل در اينجا، عقل عملى است . اولين خصلت چنين است .
    الخير منه ماءمول و الشر منه ماءمون
    آنچه از او توقع مى رود خير است و از شر او در امان هستند.
    يستقل كثير الخير من نفسه
    كار خير بسيارش را كم مى داند.
    و يستكثر قليل الخير من غيره
    خير كم ديگران را زياد مى داند.
    و يستكثر قليل الشر من نفسه (154)
    شر كم خودش را زياد مى داند.
    از خطاهاى بزرگ انسان ، قليل شمردن خطاهايش است و از بزرگترين بيماريهاى نفسانى ، بزرگ ديدن خيرات خويش و كوچك دانستن خدمات مردم است .
    لا يتبرم بطلب حوائج
    از مراجعه مكرر مردم به ستوه نمى آيد.
    هشاش بشاش
    طراوت وجه دارد و برخوردش با روى باز است .
    لابعباس
    عبوس نيست .
    ولابحبساس
    در عيوب ديگران جاسوسى نمى كند.
    صليب
    پايدار است .
    كظام بسام
    داراى كظم غيظ و متبسم است .
    كظم غيظ به معناى تحلم است .يعنى حلم به خود بستن . از نظر ظاهر كاظم با حليم ، يكى است ، اما از نظر باطنى حليم داراى آرامش است و كاظم در درونش طوفانى برپاست ، لكن جلوى اين طوفان را سد كرده است . البته راه پيدا شدن ملكه حلم ، كظم غيظ است . على عليه السلام مى فرمايد:
    ان لم تكن حليما فتحلم فانه قل من تشبه بقوم الا اوسك ان يصر منهم (155)
    اگر صاحب حلم نيستى ، تحلم بورز، زيرا كمتر كسى خودش را به گروهى شبيه مى كند مگر آنكه مثل آنها مى شود.
    در روايتى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله نيز به طريق يافتن ملكه حلم اشاره شده است :
    انما العلم بالتعلم
    همانا علم با تعلم به دست مى آيد.
    و الحلم بالتحلم (156)
    و حلم با تحلم حاصل مى شود.
    حلم از كمالات ايمانى است . اما كظم غيظ در درجات ضعيف ايمان حاصل است .يعنى ، دلبستگى به خدا دارد اما هنوز كامل نشده است . در روايات آمده است كه كظم غيظ مؤ من در برابر گفتار يا عملكرد اهل جهل ، بر عزت مؤ من مى افزايد:
    ما من عبد كظم غيظه الا زاده الله عز و جل عزا فى الدنيا و الاخرة (157)
    هيچ مؤ منى نيست كه خشمش را فرو خورد مگر آنكه خداوند عزت دنيا و آخرت به وى عطا مى فرمايد.
    مؤ من خشمناك كه مى تواند براى تشفى خاطرش عكس العمل نشان دهد اگر كظم غيظ به خرج بدهد، در قيامت خداوند دلش را از رضا سرشار مى كند.امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
کانال سپاه