بررسی تفصیلی ماجرای آیت الله مصباح و دکتر شریعتی/1گروه تاریخ رجانیوز-وحید خضاب: ماجرای این نوشته، خیلی خلاصه، به آنجا بر می گردد که چندی پیش یک سایت طرفدار جریان نفوذي، در نوشته ای مشمئزکننده و سراسر توهین راجع به علامه مصباح یزدی (حفظه الله) فحاشی های عجیب و غریبی کرده بود. بعد از شروع موج محکومیت ها از طرف دوستداران اسلام و انقلاب، آقای دکتر عبدالرضا داوری در جایی بحثی کرده بود و به نوعی اصل ایراد به حضرت علامه را وارد دانسته و تنها به لحن آن فحش نامه ایراد گرفته بود. در طرف دیگر هم کسی احساس تکلیف کرده و ضمن رجوع به سوابق نوشتاری آقای دکتر داوری در برخی نشریات از دوره اصلاحات به بعد، نشان داده بود ایشان که زمانی خود خنجر دهن دریدگان مثلا اصلاح طلب را درباره حضرت علامه تیز می کرده، بعد از مدتی در بحث با همان ها خود را طرفدار علامه نشان داده و حالا هم مجددا به حکم کل شیء یرجع الی اصله، به دوره تیز کردن خنجر فحاشان برگشته و معلوم نیست این سیکل معیوب را تا کی ادامه خواهد داد. آقای دکتر عبدالرضا داوری هم در جوابیه ای خطاب به سایت رجانیوز، به آن مطلب پاسخ گفته بود و ضمنا به تفصیل، دلایل انتقاد خود به حضرت علامه را هم شرح داده بود. بنا به دلایی که مسئولین خود سایت باید پاسخگو باشند، متن کامل جوابیه آقای داوری درج نشد و تنها بخش نخست آن که مربوط به خودش بود انتشار یافت. اما سخن بنده در این نوشته، با بخش دوم آن جوابیه است. آقای داوری در آن بخش، چند موضوع را طرح کرده بودند، یکی راجع به مقابله حضرت علامه با مشی حضرت امام در موضوع دکتر شریعتی، دیگری راجع به مقابله حضرت علامه با مشی حضرت آقا در موضوع مردمسالاری دینی، و سوم راجع به مقابله حضرت علامه با مشی حضرت آقا درباره جریان انحرافی یا به قول آقای داوری دولت دهم. آقای داوری در این جوابیه در یک کلام خواسته بگوید حضرت علامه، در تمام طول حیات سیاسی اش، به دلیل نداشتن بصیرت، همواره در حال ریختن آب به آسیاب دشمنانی بوده که می خواسته اند با پولاریزه کردن فضای جامعه و ایجاد دوقطبی های دروغین، مردم و مسئولین را از پرداختن به هدف اصلی بازدارند و بدین شکل توان امت را تحلیل ببرند.
شهید مطهری در اوج انقلاب چگونه از شريعتي انتقاد کرد/ اسلامشناسان بزرگ در آثار دکتر چه میدیدند؟
اینکه کسی به حضرت علامه مصباح یزدی چنین انتقادی داشته باشد، کفر نیست. اگر کسی به نظرات علمی یا روش عملی ایشان هم نقد داشته باشد ایراد ندارید. اگر هم این انتقادات را مطرح کند نه تنها بد نیست بلکه بیش از هر کس یقینا از طرف خود ایشان با استقبال مواجه خواهد شد. پس مشکل کجاست؟ مشکل اینجاست که کسی بیاید و برای تبرئه ی یک جریان منحط و انحرافی فکری، به جای پاسخ گویی به حرفهای حضرت علامه بنا را بر کوبیدن شخص ایشان بگذارد. حتی –بین خودمان باشد!- تا اینجای کار را هم شاید بشود به نوعی اصطلاحا زیرسبیلی در کرد، اما اشکال اصلی آنجاست که برای کوبیدن حضرت علامه، بی دریغ، تیغ به روی تاریخ انقلاب بکشیم و با تحریف تاریخ انقلاب سعی کنیم گناه نکره را به گردن کسی بیندازیم و قبل از اینکه طرف فرصت سر جنباندن داشته باشد، گردنش را به همین جرم نکرده، با شانتاژ رسانه ای بزنیم.
اتهام جدید آیت الله مصباح چیست؟!
قبل از شروع به جواب باید صریحا عرض کنم، این نوشته نه جوابیه رجانیوز است، نه جوابیه حضرت علامه، نه حتی جوابیه طرفداران ایشان. بلکه فقط و تنها فقط نوشته دانشجوی کوچکی است که حق حیات معنوی حضرت علامه را بر خود به عین الیقین، عیان می بیند و سایت رجانیوز هم بر او منت نهاده و انتشار این نوشته را پذیرفته است. فلذا هر تحلیل جریانی یا فازی درباره این نوشته جملتاً و تفصیلاً منتفی است و مسئولیت آن تنها و تنها بر عهده این کمترین است.
آقای داوری در جوابیه خود فرموده اند: «یکی از مهمترین دامهایی که همواره در مقابل انقلابها و نهضتهای توحیدی قرار دارد، دوگانه انگاری ها و دوقطبی سازی های کاذبی است که با طراحی پیچیده به سوژه سازی های فرعی و شکاف افکنی های کاذب در بدنه اجتماعی می پردازند تا موضوع اصلی انقلاب و نهضت را از دستور کار خارج سازند. چند نمونه عینی و تاریخی از این دو قطبی سازی کاذب را می توان چنین فهرست کرد:
... 5- -پردازش پروژه شریعتی ستیزی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی با هدف رو در رو قرار دادن انقلابیون مسلمان
... اگر از یک سو مشی امام خمینی(رحمة الله علیه) را در موضوع اولویت نداشتن مقابله با بهاییت در سالهای پیش از انقلاب و ضرورت پرهیز از «شریعتی ستیزی» در نظر بگیریم ... در می یابیم که یکی از مهمترین کارکردهای رهبری انقلاب اسلامی ایران در پنجاه سال اخیر(چه در دوره رهبری اول و چه در دوره رهبری دوم) ، ممانعت از حرکت جامعه در مسیر تضادهای کاذب و بزرگنمایی این قبیل شکافهاست و این کمترین معتقد است که راهبرد ولایی پرهیز از دوقطبی سازی های کاذب، در برخی مقاطع تاریخی کمتر مورد توجه حضرت آیت الله مصباح یزدی قرار داشته است و انتقاد دیروز و امروز اینجانب به ایشان نیز در همین تحلیل ریشه دارد.
... حضرت آیت الله مصباح یزدی در اوج گیری مبارزات علیه رژیم پهلوی ، مقابله با اندیشه های دکتر علی شریعتی را در دستور کار خود قرار می دهد و «شریعتی ستیزی» ایشان به ایجاد درگیری و دوقطبی هواداران و مخالفان شریعتی در مدرسه حقانی (محل تدریس ایشان) منجر می شود.
... علاوه بر انتقادات حضرت امام خمینی (رحمة الله علیه) از پروژه «شریعتی ستیزی» حضرت آیت الله مصباح یزدی و یارانشان ، حضرت آیت الله خامنه ای نیز پروژه «شریعتی ستیزی» در سالهای پیش از انقلاب را «بی ثمر و زیان بخش» توصیف می کنند.»
موضوع دکتر شریعتی اولویت دهم ما هم نیست
واقعا داستان به همین شکلی بوده که آقای داوری روایت می کند؟ خوب است این نکته را هم تذکر بدهم که بنده شخصا مطرح شدن موضوع دکتر شریعتی در حال حاضر را قطعا اولویت اول و دوم و حتی دهم جامعه فرهنگی و تاریخی کشور نمی دانم، و پرداختن به نقاط مثبت و منفی آن مرحوم یا نقد تفکرات او را خالی از برخی از آسیب های اجتناب ناپذیر حاشیه ای نمی دانم، اما چه می شود کرد که وقتی کسانی برای به کرسی نشاندن گزاره مسموم «تقابل حضرت علامه با ولی فقیه» بی باکانه دست به تحریف تاریخ می زنند، چاره ای نمی ماند که ما هم وارد موضوع شویم و چون نمی شود این قبیل موضوعات را با مجمل گویی و سربسته گذاشتن، تبیین کرد، ناچاریم-به عنوان اکل میته- وارد این بحث بشویم و سعی می کنیم که از رنجاندن خاطر طرفداران آن مرحوم و دیگر بزرگانی که نام مبارکشان در این نوشته خواهد آمد، پرهیز کنیم ولی در هر حال، بحث بحثی علمی است و ان شاء الله که حب و بغض شخصی در کار نخواهد بود، که اگر بنا به قضاوت بر اساس حب و بغض باشد، من برخی از کسانی که در این نوشته نقد خواهند شد را بیش از حد دوست دارم و سالها تمثال مبارکشان زینب بخش اتاقم بوده است در حالیکه فی المثل تا به حال توفیق نداشته ام عکسی از حضرت علامه در اتاقم داشته باشم. ای کاش آقای داوری ما را مجبور نمی کرد به نبش قبر برخی مسائل که اولویت امروز ما نیست مجبور شویم.
فضای ایران و جهان در آستانه مطرح شدن مرحوم دکتر شریعتی
برای توضیح بحث باید کمی از فضای آن روزگاربنویسیم. در آن روزها حکومت پهلوی، دیکتاتوری را به عریان ترین شکلش در کشور عزیز ما عملی می کرد. نه فقط اندیشه های سیاسی ضد حکومتی مورد هجوم بود، که از آن بدتر اصل و اساس زندگی انسانی یعنی دین هم در حکومت پهلوی مورد هجمه قرار داشت. در کنار این فضای داخلی، فضای جهانی ای غالب بود که دو وجه فکری و سیاسی روشن داشت: وجه غالب سیاسی اش حرکت های استکباری آمریکا در چهار گوشه جهان و ظلم بی پرده اش در حق مظلومین کره خاکی بود: از کشتارهای هیروشیما و ناکازاکی بگیرید تا کشتارهای کره و کارهای باورنکردنی در ویتنام و کامبوج و آزمایش داروی سرطان بر روی مردم عادی آمریکای لاتین. کمترین شرارت عریان آمریکا در آن روز حمایت شش دانگ از حکومت های فوق استبدادی از شرق آسیا تا خاورمیانه و از شمال آفریقا تا قاره آمریکا بود. در کنار این، وجه فرهنگی غالب کسانی که بنای رها شدن از بند داشتند را یک جهان بینی خاص تشکیل می داد: ماتریالیسم دیالکتیک. و ایدئولوژی انقلابی برخاسته از آن هم مأمن حداکثر مطلق روشنفکران و مبارزین تمام جهان بود: مارکسیسم-لنینیسم.
شرح و بسط این جهان بینی و ایدئولوژی خارج از چارچوب این بحث است اما همین قدر باید گفت که در آن ظلم بی پرده آمریکا، یک ایدئولوژی انقلابی پیدا شده بود که رسما ساز مخالفت با آمریکا را کوک می کرد و طبیعی بود که وقتی به آن رنگ علمی بودن و استدلال های پر طول تفصیل هم زده می شد؛ بسیاری را خوش می آمد. حالا انتطار دارید در کشور ما، وضعیت به گونه ای دیگر بوده باشد؟ خیر. در کشور ما هم این ایدئولوژی حرف اول را در بین بسیاری از مبارزین می زد و چون صریحا از آن به عنان «علم مبارزه» یاد می شد، هر کسی توان مقابله با آن را نداشت، طرفه آنکه کسانی در اینجا و آنجای ای کره وسیع ما توانسته بودند با تکیه بر این ایدئولوژی پیروزی های بعضا باورنکردمی هم کسب کنند و بعضی هم با تکیه به آن، ظاهرا در مسیر پیروزی بودند، دیگر ویتنام و کوبا و کره شمالی و چین مثال های کلاسیک این موضوع به حساب می آیند. معلوم بود که جوان های ما هم یا رسما به این ایدئولوژی وابسته می شدند یا با نوعی احترام نزدیک به ایمان به آن می نگریستند.
اما در کشور ما یک موضوع دیگر به عنوان فصل ممیزه با بقیه نقاط جهان وجود داشت: دین. دین گفتیم، اما چه طور؟ دین از سه وجه:
اول اینکه در کشور عزیز ما دین نه تنها به قول مارکسیستها «افیون توده ها» نشده بود، بلکه موجب بزرگترین تحرک توده ای تا آن هنگام یعنی فعالیت های ضد لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی و بعد هم ماجرای عظیم 15 خرداد شده بود.
وجه دوم، آن بود که عالمان دینی روشنفکر ما توانسته بودند با تکیه برمیراث عظیم فکری فلسفی تشیع، به خوبی در مقابل حرفهای فلسفی مارکسیست ها به طرح نظر و مقابله بپردازند و وجه سوم هم اینکه مردم ما ذاتا دینی بودند، یادمان نرود حتی عرق خورها هم در ماه محرم دهانشان را در این کشور آب می کشیدند و می کشند! به قول ظریفی، در این کشور، کافرهایش هم به نوعی مسلمانند و خودشان خبر ندارند، حالا مسلمان ها که دیگر جای خود دارند.
نتیجه منطقی این کلیتی که در بالا گفتیم این می شد که در کشور ما برخی اندیشه های ضد دینی یا اندیشه هایی که دستکم با دین اصطکاک داشت، خیلی وقت ها به شکل حقیقی اش عرضه نمی شد و کسانی به عمد یا به سهو لباس اسلام بر تن حرف های کفرآمیز می پوشاندند و از اینجا بود که پدیده ای مهم شکل می گرفت: التقاط.
التقاط گرچه به اصطلاح سنتز اسلام و کفر بود و همیشه این کفر، کفر مارکسیستی نبود و حرفهای ضد اسلامی کاپیتالیسم و لیبرالیسم هم نوعی از کفر را تشکیل می داد، ولی بنا به فضا کلی چپ زده جهان و همینطور کشور ما، سکه رایج التقاط در آن روز به نام التقاط مارکسیستی خورده بود.
حالا به اینها اضافه کنید که در کشور ما مبارزه با شاه هر روز اوج می گرفت و عارف و عامی و خرد و کلان و پیر و جوان هم در دریای مبارزه به نوعی سهیم بودند-حالا یکی بیشتر یکی کمتر-و همّ اصلی همه، زدن شاه و حکومت طاغوت بود. در این بین اگر کسی پیدا می شد و حرفهایی بسیار زیبا –نترس و بگو از زیبایی در حد سحر- می زد و از قرآن و نهج البلاغه برایت می خواند و از ابوذر و حسین می گفت و اندیشه های سیاسی و جامعه شناسی روز را هم به خوبی برایت تحلیل می کرد و نتیجه همه اش هم از طرفی موجب جذب نشدن جوانان به مارکسیسم می شد و هم از طرفی ضد شاه بود، خب مگر می توانستی نپذیری؟ اصلا چه دلیلی داشت نپذیری؟ اسلامی نبود، که بود؛ علمی نبود، که بود؛ موجب جذب جوانان به اسلام و نرفتن به سمت مارکسیسم نمی شد، که می شد؛ ضد شاه نبود، که بود. خب پس اگر با آنها مقابله می کردی لابد ایراد داشتی دیگر!
آری، اینچنین بود برادر که ماجرای دکتر شریعتی شکل گرفت.
کسانی که ایرادهای دکتر را می دیدند چند دسته بودند؟
دکتر شریعتی کسی است که اگر فقط یک سخنرانی-بی اغراق فقط یک سخنرانی- او را گوش داده باشی نمی توانی انگشت عجب از اینهمه توانایی فوق نابغگی او در سخنوری به دندان حیرت نگیری. این خود به تنهایی کافی بود تا عده زیادی، اصلا به عمق کلام آن مرحوم دقت کافی نکنند. عده ای هم که دقت می کردند چند دسته می شدند: بعضی فقط ایرادهای جزئی را می دیدند، مثلا اینکه ایشان چرا ریشش را می تراشد یا اینکه چرا فلان مطلب را از فلان کتاب که مورد پذیرش ما نیست نقل می کند. عده ای دیگر ایرادهای بزرگتری در او می دیدند ولی می گفتند «گر حکم شود که مست گیرند، در شهر هر آنکه هست گیرند؛ کیست که اشکال نداشته باشد؟ او در حال رشد است، به جای پرخاش، ایراداتش را تذکر دهید، خواهد پذیرفت». و دسته آخری هم بودند که عجیب، غریب بودند. غربتی باورنکردنی. اینها می گفتند «ایراد حرفهای دکتر جزئی نیست. او یک مشی فکری تحویل خواننده و شنونده می دهد که آن مشی کلی رو به ضدیت با اسلام دارد ولو اینکه خودش از اسلام می گوید و به اسلام جداً معتقد است. می گفتند دکتر فاتحه تفقه در دین را در عمق نوشته هایش می خواند، تفسیر به رأی را با پوشش نوشته های شگفت انگیر ادبی می پوشاند و از این قبیل، بعضی حرفهایش انحرافی است و بعضی مقدمه انحراف.»
بگذریم که دسته ای هم بودند که بنا به انگیزه های مختلف، فحش دادن به دکتر و تهمتهای «مسلمان نشنود کافر نبیند» حواله دکتر می کردند.
حالا البته در بین همه اینها هم درباره حسن نیت داشتن یا نداشتن آن مرحوم اختلاف بود که امری بود شخصی و کسی که از نظر فکری ایراد صحیحی به دکتر می گرفت، نمی توانیم قسم حضرت عباس بخوریم که حتما درباره نیت او هم صحیح می گفت، والله اعلم.
اهمیت ماجرا در اینجاست که برخی بزرگان دسته سوم این را ملاحظه می کردند که نوشته های دکتر شریعتی به دلیل ماهیت ضد طاغوتی داشتن و اسلامی بودن و جذاب بودند، نَقل و نُقل محافل است و به قول سعدی حدیثش را همچون شکر میخورند و رقعه منشآتش را چون کاغذ زر میبرند و اگرچه این نوشته ها در جذب مردم به انقلاب بسیار مؤثر است، اما این جذب شده ها آیا واقعا به خط امام جذب می شوند؟ اگر منشاء پیوستن کسی به انقلاب، اسلام اصیل نباشد، آن وقت در بزنگاه ها برای اسلام اصیل جانبازی خواهد کرد یا همانطور که از آن سرمنشأ سیراب شده، اسلام اصیل را به انواع اتهامات خواهد نواخت که محترمانه ترینیش اسلام ارتجاعی است؟
در همین راستا، و پیش از ادامه بحث، بد نیست بدانیم منتقدین منصف دکتر-چه در دسته دوم و چه در دسته سوم- چه کسانی بودند و چه می گفتند، نقل چند نمونه شاید راهگشا باشد:
نظر علامه طباطبایی راجع به دکتر شریعتی
یکی از این اشخصاص مرحوم علامه طباطبایی بود که به وزانت فکری و صلابت تحقیقی موصوف و معروف بود. ایشان در جواب برخی افراد که از ایشان راجع به نوشته های مرحوم دکتر سؤل کرده بودند اینچنین نگاشته بودند: اینجانب نوشتههای دکتر شریعتی را هرگز تصدیق نکرده و چنین سخنی به احدی نگفتهام و نوع مطالب ایشان [یعنی اغلب مطالب ایشان] اشتباه و طبق مدارک دینی اسلامی، غیرقابلقبول میباشد.» [1] هم ایشان در جای دیگری مرقوم فرموده اند: «ما با دکتر شریعتی عداوت ذاتی نداریم. مسئله این است که در لابه لای تألیفاتشان مطالبی دیده می شود که با موازین اسلام قابل توجیه نیست.» [2]
و یا در جایی دیگر نوشته اند: «نظر اینجانب تنها به اشتباه بودن مطالبی است مربوط به معارف و مقاصد اسلامی که در کتاب های ایشان [دکتر شریعتی] به چشم می خورد و به چیز دیگری نظر ندارم. نظر من معطوف سخن است نه به صاحب سخن و هرگز راضی نیستم با استناد به سخن و نوشته ی من به کسی بدگویی و اهانتی بشود.» [3]
نظر آیت الله شهید قاضی درباره دکتر شریعتی
از دیگر مخالفان صریح دکتر شریعتی، آیت الله شهید سید محمد علی قاضی طباطبایی بود، یعنی همان کسی که ذکر عظمت علمی و عرفانی و گستردگی مبارزات طولانی و مستمرش شهره آفاق است و از علامه طباطبایی درباره ایشان نقل شده که : «پسر عمو [شهید قاضی] خیلی فاضل است ... و اهل مکاشفات و کرامات است.» ایشان کسی است که در اسناد ساواک از ایشان با نام «خمینی آذربایجان» نام برده شده [4] و حضرت امام خمینی هم در پیامی که بعد از شهادت ایشان صادر فرمدند، ایشان را «عالم مجاهد»و «شهید سعید» خواندند. [5] از همین رو کسی نمی تواند مدعی شود که حضرت امام از ایشان راضی نبوده اند و ایشان هم در راستای اهداف ساواک به دو قطبی سازی کاذب مشغول بوده است!
آقای اصغر فردی که سالها توفیق همراهی با شهید قاضی را داشته نقل می کند: «کتاب "فاطمه فاطمه استِ" شریعتی را از بس خوانده بودم، حفظ شده بودم. یک روز جلوی آقای قاضی بخشی را خواندم و پرسیدم: اینها را شنیده اید؟
گفت: بله، از کتاب "فاطمه فاطمه استِ" شریعتی است. به همین دلیل می گویم فریبنده است. اسلام شناسی اش را بخوان، بویی از اسلام نبرده است.» [6]
البته این یک مورد از انتقادات شهید قاضی به آثار دکتر شریعتی بود که به همین اکتفا می کنیم.
نظرات شهید مطهری درباره دکتر شریعتی
به نوعی در رأس کسانی که با دکتر شریعتی مقابله فکری می کردند، آیت الله شهید مطهری قرار داشت. شهید مطهری علاوه بر مسئله فکری، چون شخصا عامل اصلی باز شدن پای دکتر شریعتی به حسینه ارشاد بود، نوعی تکلیف مضاعف برای خود در این قضیه قائل بود و به همین جهت بسیار صریح در این قضیه عمل می کرد. اتفاقا بررسی نظرات شهید مطهری در موضوع بحث ما می تواند موجب نتیجه گیری های مهمی شود. بگذریم که برخی ناآگاهان یا متأسفانه آگاهان، سعی دارند نطرات ابتدایی شهید مطهری درباره مرحوم دکتر را به عنوان نظر نهایی ایشان جلوه دهند.
در بین نظرات شهید مطهری به چند نمونه معروف تر اشاره می کنیم:
اولی حاشیه ای است که شهید مطهری در کنار یکی از جزوات منتشر شده دکتر شریعتی با عنوان «اسلام شناسی» درج فرموده و نوشته اند: « این جزوه مانند اغلب نوشته های نویسنده، از نظر ادبی و هنری اعلی است و از نظر علمی متوسط است و از نظر فلسفی کمتر از متوسط و از نظر دینی و اسلامی صفر است.» [7] و درباره همان جزوه اسلام شناسی نوشته اند: «در اوايل ارديبهشت 51 جزوههای 15 - 16 حسينيه را تحت عنوان "اسلام شناسی" خواندم و آنچه به نظرم میرسد يادداشت میكنم: اولا به نظر من اين جزوه چيزی كه نيست اسلام شناسی است، حداكثر ايناست كه بگوئيم اسلام سرايی يا اسلام شاعری است، يعنی اسلام موضوع و سوژه يكنوع شعر و تخيل ولی به صورت نثر شده است و البته زيبا هم سروده شده است و بيشتر از سوسياليسم و كمونيسم و ماترياليسم تاريخی و اگزيستانسياليسم مايه گرفته است تا اسلام. فرق است ميان شناختن چيزی و سوژه قرار گرفتن وی و سروده شدن آن. مثلا يك وقت طبيعت را میخواهيم بشناسيم، ماه و خورشيد و دريا و كوه و درخت و گل را میخواهيم بشناسيم، آن خود متدی دارد كه خالی از هر نوع تخيل و اعمال ذوق بايد تحت مطالعه قرار گيرد، تجزيه و تحليل شود. يك وقت هست خورشيد يا ماه يا ساير موضوعات طبيعی سوژه شعر قرار میگيرد، در آن وقت مطلب شكل ديگر به خود میگيرد. ... اسلام شناسی نيز غير از اسلام سرايی است. آنچه در اين جزوه آمده اين است كه اسلام سوژه قرار گرفته برای يك سلسله تخيلات و حداكثر انديشههای ديگر. اگر ما بخواهيم اسلام را بشناسيم، مانند هر مورد ديگر بايد محتوای اسلام را از كتاب و سنت قولی و عملی قطعی طرح كنيم و مورد تجزيه و تحليل قرار دهيم. در اين جزوه آن چيزی كه طرح نشده است متون اصلی اسلام است. ما نمیتوانيم از پيش خود سخنی درباره توحيد اسلام، معاد اسلام، انسان از نظر اسلام، جامعه از نظر اسلام بگوييم بدون آنكه متون اصلی اسلام را در اين زمينه طرح كنيم. پس عيب اصلی اين جزوه اين است كه از متون اسلامی روگردانده است و حداكثر كه چند جملهای سوژه قرار گرفته است. نويسنده از آن نظر كه به متون اصلی وارد نبوده، از اول خود را راحت كرده است، همانند آنكه گفت : "صرف و نحو دو فرشته بودند در قيد، و من بر آنها منت گذاشتم و آزادشان كردم". ... نويسنده در آخر جزوه تحت عنوان "سخنی با خواننده "چند فحش چنار و منار حواله كسانی میكند كه بخواهند بر اين جزوه ايراد بگيرند، آنها را صاحب عقده كم حرفی و گمنامی میخواند، آنها را ضحاك هايی كه مارهای دوششان گرسنه ماندهاند و مغز سر جوان میجويند قلمداد میكند.»[8]
نامه مفصل شهید مطهری به امام خمینی
شهید مطهری در راستای تلاش برای مقابله با این اندیشه ها که آن را غیر صحیح می دید، غیر از صحبت در جلسات دوستان و ... طی نامه ای به حضرت امام هم درباره چند موضوع من جمله همین موضوع صحبت کرده بود. این نامه مربوط به سال 56 است. در بخشی از این نامه ی مفصل آمده است: «در اینجا جریانهای پیچیده و گمراه کننده ای وجود دارد که توجه و آگاهی حضرتعالی ضرورت دارد:
... چهارم مسئله شریعتی هاست. در نامه قبل معروض شد که پس از مذاکره با بعضی دوستان مشترک قرار بر این شد که بنده دیگر درباره مسائلی که به شخص او مربوط می شد، از قبیل صداقت داشتن و صداقت نداشتن و از قبیل التزامات عملی سخنی نگویم ولی انحرافاتی که در نوشته های او هست به صورت خیرخواهانه و نه خصمانه تذکر دهم؛ ولی اخیراً می بینم گروهی که عقیده و علاقه درستی به اسلام ندارند و گرایش های انحرافی دارند با دسته بندی های وسیعی در صدد این هستند که از او بتی بسازند که هیچ مقام روحانی جرئت اظهار نظر در گفته ها ی او را نداشته باشد.
این برنامه در مراسم چهلم او در مشهد –متأسفانه با حضور برخی دوستان خوب ما- و پیشتر در ماه مبارک رمضان در مسجد قبا اجراشد تحت عنوان اینکه بعد از سید جمال و اقبال -و بیش از آنها- این شخص رنسانس اسلامی به وجود آورده و اسلام را نو کرده و خرافات را دور ریخته و همه باید به افکار او بچسبیم؛ ولی خوشبختانه با عکس العمل شدید گروهی دیگر مواجه شد و به علاوه [با] هوشیاری و حسن نیت امام مسجد که متوجه شد توطئه ای علیه روحانیت بوده در شبهای آخر فی الجمله اصلاح شد.
عجبا! می خواهند با اندیشه هایی که چکیده افکار ماسینیون مستشار وزارت مستعمرات فرانسه در شمال آفریقا و سرپرست مبلغان مسیحی در مصر و افکار گورویچ یهودی ماتریالیست و اندیشه های ژان پل سارتر اگزیستانسیالیست ضد خدا و عقاید دورکهایم جامعه شناس ضد مذهب است، اسلام نوین بسازند، پس و علی الاسلام السّلام. [اشاره به تأثیر پذیری شریعتی از این افراد که خودش نیز در مقاله "معبودهای من" در کتاب کویر صریحاً به برخی از آنها اشاره کرده است.]
به خدا قسم اگر روزی مصلحت اقتضا کند که اندیشه های این شخص حلاجی شود و ریشه هایش به دست آید و با اندیشه های اصیل اسلامی مقایسه شود صدها مطلب به دست می آید که بر ضد اصول اسلام است و به علاوه بی پایگی آنها روشن می شود. من هنوز نمی دانم فعلاً چنین وظیفه ای دارم یا ندارم؛ ولی با اینکه می بینم چنین بت سازی می شود، فکر می کنم که تعهدی که درباره این شخص دارم دیگر ملغی است، در عین حال منتظر اجازه و دستور آن حضرت می باشم.
کوچکترین گناه این مرد بدنام کردن روحانیت است. او همکاری روحانیت با دستگاه های ظلم و زور علیه توده مردم را به صورت یک اصل کلی اجتماعی در آورد، مدعی شد که مَلِک و مالک و ملّا و به تعبیر دیگر تیغ و طلا و تسبیح همیشه در کنار هم بوده و یک مقصد داشته اند. این اصل معروف مارکس و به عبارت بهتر مثلث معروف مارکس را که دین و دولت و سرمایه سه عامل همکار بر ضد خلقند و سه عامل از خود بیگانگی بشرند به صد زبان پیاده کرد، منتها به جای دین، روحانیت را گذاشت؛ نتیجه اش این شد که جوانان امروز به اهل علم به چشم بدتری از افسران امنیتی نگاه می کنند و خدا می داند که اگر خداوند از باب "و یمکرون و یمکر الله و الله خیر الماکرین" در کمین او نبود او در مأموریت خارجش چه بر سر رو حانیت و اسلام می آورد. [اشاره به سفر آخر دکتر شریعتی به انگلیس که در همانجا به شکل مشکوکی درگذشت.]
تبلیغاتی در اروپا و آمریکا له او از زهد و ورع و پارسایی تا خدمت به خلق و فداکاری و جهاد در راه خدا و پاکباختگی در راه حق شده است و بسیار روشن است که دست های مرموزی در کار بوده و دوستان خوب شما در اروپا و آمریکا اغفال شده اند. [اشاره به فعالیت های امثال ابراهیم یزدی و قطب زاده در اروپا و آمریکا به نفع شریعتی. این افراد در آن زمان در خط انقلاب فعالیت می نمودند.]
... خوب است اطلاع داشته باشید که در ماه های آخر عمر شریعتی بنده مکرر [به] وسیله اشخاص مختلف به او پیغام دادم که در نوشته های تو مطالبی هست بر ضد اسلام و لازم است اصلاح شود، من حاضرم در حضور جمعی صاحبنظر و یا تنها، هر طور خودت مایل باشی ، به تو ثابت کنم، اگر ثابت شد خودت آنها را ولو به نام خودت نه به نام من اصلاح کن و شأن تو بالا هم خواهد رفت و الّا مجبورم از تو صریحاً و مستدل انتقاد کنم و برایت گران تمام خواهد شد.
آخرین شخصی که از طرف او نزد من آمد، اظهار داشت که او حاضر است اختیار بدهد به آقای محمد تقی جعفری و آقای محمد رضا حکیمی که از آثارش انتقاد کنند و در نهایت امر تو صحّه بگذاری، من گفتم بسیار خوب ولی به شرط اینکه کتباً بنویسد.
مقارن با حرکتش به خارج اطلاع پیدا کردم که تنها به آقای حکیمی نوشته که شما مجازی نوشته های مرا نقد کنی. در اروپا خبر موثق این بود که گفته بود تا یک سال کاری نخواهم کرد جز اصلاح نوشته های خودم و یکی از دوستان نزدیک حضرتعالی نقل کرد که به او گفته بود منتظرم فلانی [یعنی شهید مطهری] به اروپا بیاید، راجع به اصلاح کتاب هایم با او مشورت کنم، و البته من این جهت را تحسین کردم و دلیل حسن نیت او و سوء نیت اطرافیانش در ایران [ظاهرا اشاره به افرادی نظیر میناچی] گرفتم.
روی این حساب می بایست از نشر آثارش قبل از اصلاح و تجدید نظر لا اقل [به] وسیله آقای حکیمی که کتباً به او اجاز داده است جلوگیری شود؛ ولی افرادی که اخیراً تصمیم گرفته اند او را مظهر رنسانس اسلامی قرار دهند و راه را برای اظهار نظرهای خود در اصول و فروع باز کنند در شعاع وسیعی به نشر و تکثیر همه آثار او پرداخته اند.
بنده فکر می کنم اگر صلاح می دانید به برخی از ارادتمندان خودتان در اروپا و آمریکا که ضمناً ناشر آثار و افکار او هستند یادآوری فرمایید که قبل از انجام اصلاحات [به] وسیله آقای حکیمی یا گروهی که خودتان تعیین می فرمایید از نشر آثارش جلوگیری شود و اگر هم صلاح نمی دانید که در کار او مستقیماً دخالتی فرمایید راه دیگری باید اندیشید.
بسیار خوب است و برای شناختن ماهیت این شخص لازم است که حضرتعالی مجموعه مقالات او را در کیهان که یک سال و نیم پیش چاپ شد شخصاً مطالعه فرمایید.
این مقالات دو قسمت است: یک قسمت بر ضد مارکسیسم است که مقالات خوبی بود و ایرادهای کمی از نظر معارف اسلامی داشت، ولی قسمت دوم مقالاتی بود در باره ملّیت ایرانی (و مستقلاً ماشین شده) و در حقیقت فلسه ای بود برای ملّیت ایرانی و قطعاً تا کنون احدی از ملّیت ایرانی به این خوبی و مستند به یک فلسفه امروز پسند دفاع نکرده است. شایسته است نام آن را «فلسفه رستاخیز» بگذاریم. [اشاره به حزب شاه ساخته «رستاخیز» که مبتنی بود بر ملّیت ایرانی.]
خلاصه ی این مقالات که یک کتاب می شود، این بود که ملاک ملّیت، خون و نژاد که امروز محکوم است نیست، ملاک ملّیت فرهنگ است و فرهنگ به حکم اینکه زاده تاریخ است نه چیز دیگر، در ملّت های مختلف، مختلف است؛ فرهنگ هر قوم روح آن قوم و شخصیت اجتماعی آنها را می سازد؛ خود و «منِ» واقعی هر قوم فرهنگ آن قوم است؛ هر قوم که فرهنگ مستمر نداشته نابود شده است، ما ایرانیان فرهنگ دو هزار و پانصد ساله داریم که ملاک شخصیت وجودی ما و منِ واقعی ما و خویشتن اصلی ماست، در طول تاریخ حوادثی پیش آمد که خواست ما را از خودِ واقعی ما بیگانه کند ولی ما هر نوبت به خود آمدیم و به خودِ واقعی خود بازگشتیم؛ آن سه جریان عبارت بود از حمله اسکند، حمله عرب، حمله مغول.
در این میان بیش از همه در باره حمله عرب بحث کرده نهضت شعوبی گری را تقدیس کرده است، آنگاه گفته اسلام برای ما ایدئولوژی است و نه فرهنگ؛ اسلام نیامده که فرهنگ ما را عوض کند و فرهنگ واحدی به وجود آورد، بلکه تعدد فرهنگ ها را به رسمیت می شناسد همان طوری که تعدد نژادی را یک واقعیت می داند؛ آیه کریمه "انّا خَلَقناکُم مِن ذَکَرٍ و اُنثی و جَعَلناکُم شُعوباً و قَبائِل ..." ناظر به این است که اختلافات نژادی و اختلافات فرهنگی که اولی ساخته طبیعت است و دومی تاریخ، باید به جای خود محفوظ باشد.
ادعا کرده که ایدئولوژی ما روی فرهنگ ما اثر گذاشته و فرهنگ ما روی ایدئولوژی ما، لهذا ایرانیت ما ایرانیت اسلامی شده است و اسلام ما اسلام ایرانی شده است. با این بیان عملاً و ضمناً –نه صریحاً- فرهنگ واحد به نام فرهنگ اسلامی را انکار کرده است و صریحاً شخصیت هایی نظیر بوعلی و ابوریحان و خواجه نصیر الدین و ملا صدرا را وابسته به فرهنگ ایرانی دانسته است؛ یعنی فرهنگ اینها ادامه فرهنگ ایرانی است.
این مقالات بسیار خواندنی است؛ در انتساب آنها به او شکی نیست، به بعضی ها مثل آقای خامنه ای و آقای بهشتی گفته مال من است، ولی مدعی شده که من اینها را چندین سال پیش نوشته ام و اینها [یعنی ساواک] آنها را پیدا کرده و چاپ کرده اند؛ در صورتی که دلائل به قدر کافی هست که مقالات، جدید است. به هر حال مطالعه حضرتعالی بسیار مفید است.» [9]
دوستان، یادمان هست که حضرت امام درباره شهید مطهری چه تعبیراتی داشتند دیگر؟ من که یاد نمی آید امام کسی جز شهید مطهری را کسی خوانده باشد که «آثاری که از او هست، بی استثنا همه ی آثارش خوب است و من کس دیگری را سراغ ندارم که بتوانم بگویم بی استثنا آثارش خوب است.» [10] شما کس دیگری را می شناسید که امام در مراسم بزرگداشت او آنچنان گریسته باشد؟
آیا شهید مطهری هم در زمین ساواک بازی می کرد؟ آیا در کوره دو قطبی شدن جامعه می دمید؟
اعلامیه علنی شهید مطهری در اوج انقلاب درباره دکتر شریعتی
قصه وقتی هیجان انگیزتر می شود که پرده بعدی را هم ببینیم. ایراد آقایان به حضرت علامه مصباح یزدی این است که چرا در اوج انقلاب، در جلسات خصوصی به موضوع شریعتی پرداختی، این خلاف مشی امام بود.( و البته تحریف بزرگ را در همین جا مرتکب شده و اینچنین جلوه داده اند که جریان شریعتی ستیزی مخصوص حضرت علامه بود و در رأس آن گروهی که شریعتی را نقد می کردند، ایشان قرار داشت) اما خوب است یادمان باشد همین شهید مطهری ای که امام اینگونه او را در دوره حیات و بعد از حیات قبول داشتند، در اوج انقلاب اعلامیه ای رسمی و علنی صادر کرد و به همراه مهندس بازرگان صریحا به موضوع مرحوم دکتر شریعتی در سطح عمومی پرداختند. گرچه کمی بعد مرحوم مهندس بازرگان امضایش را پس گرفت. در آن اعلامیه نوشته شده بود:
«نظر به اینکه مسائل مربوط به مرحوم دکتر علی شریعتی، مدتی است موضوع جنجال و اتلاف وقت طبقات مختلف و موجب انصراف آنها از مسائل اساسی و حیاتی و وسیله بهرهبرداری افراد و دستگاههای مغرض گردیده است، اینجانبان تبادل نظر در این مسائل را ضروری دانستیم و در یک سلسله مذاکرات به این نتیجه رسیدم که تا حدود زیادی وحدت نظر داریم و با توجه به اینکه بیشترین افراد که دچار این سردرگمی و بیهوده کاری هستند، از قشر حقیقتطلباند، وظیفه شرعی دانستیم، عقاید و نظریات مشترک خود را در این زمینه نخست به طور اجمال و سپس به طور تفضیل به اطلاع عموم و به ویژه این قشر برسانیم. باشد که وسیله خیری برای رهایی از این سردرگمی و بازگشت به وحدت و الفت میان مسلمانان گردد که البته موجب رضای خدای متعال خواهد بود.
آنچه درباره آن مرحوم شایع است یا مربوط است به جنبه گرایشهایش و یا استنباطها و اظهارنظرهایش در مسائل اسلامی که در آثار و نوشتههای او منعکس است. اینجانبان که علاوه بر آشنایی به آثار و نوشتههای مشارالیه، با شخص او فیالجمله معاشرت داشتیم، معتقدیم نسبتهایی از قبیل سنیگری و وهابیگری به او بیاساس است و او در هیچ یک از مسائل اصولی اسلام، از توحید گرفته تا نبوت و معاد و عدل و امامت، گرایش غیراسلامی نداشته است.
ولی نظر به اینکه تحصیلات عالیه و فرهنگ او غربی بود و هنوز فرصت و مجال کافی نیافته بود در معارف اسلامی مطالعه وافی داشته باشد، تا آنجا که گاهی از مسلّمات قرآن و سنت و معارف و فقه اسلامی بیخبر میماند، هر چند با کوشش زیاد به تدریج بر اطلاعات خود در این زمینه میافزود، در مسائل اسلامی حتی در مسائل اصولی دچار اشتباهات فراوان گردیده است که سکوت در برابر آنها ناروا و نوعی کتمان حقیقت و مشمول سخن خداست که: ان الذین یکتمون ما انزلنا من البیّنات و الهدی من بعد ما بیّناه للناس فی الکتاب اولئک یلعنهم الله و یلعنهم اللّاعنون.
از اینرو، با توجه به اقبال فراوان جوانان به کتب مشارالیه و اینکه خود او در اواخر عمر در اثر تذکرات متوالی افراد بیغرض و بالاتر رفتن سطح مطالعات خودش متوجه اشتباهات خود شد و به یکی از نزدیکانش وکالت تام برای اصلاح آنها داد، اینجانبان بر آن شدیم به حول و قوه الهی ضمن احترام به شخصیت و تقدیر از زحمات و خدماتش در سوق دادن نسل جوان به طرف اسلام بدون مجامله و پردهپوشی و بدون اعتنا به احساسات طرفداران متعصب و یا دشمن مغرض، طی نشریاتی نظریات خود را درباره مطالب و مندرجات کتابهای ایشان بالصراحه اعلام داریم. از خداوند متعال مدد میطلبیم و از همه افرادی که بیغرضانه نظریات مستدل خود را در اختیار ما قرار دهند و ما را در این راه یاری نمایند متشکر خواهیم شد.
والسلام علی من اتبع الهدی
مهدی بازرگان، مرتضی مطهری» [11]
جالب است که مهندس بازرگان بعدها نقل کرده که قسمتهای تجلیلی این اعلامیه نوشته او بوده است: «یک چیزی من در تجلیل از شریعتی نوشتم. بعد که خواندم ایشان نپسندید. آقای مطهری مطلبی را که نوشته بود خواند من نپسندیدم. همه اش در رد و نقد دکتر شریعتی بود. اعضای انجمن اسلامی پزشکان که در منزل دکتر کاظم یزدی بودند خیلی اصرار کردند که ما حتما چیز مشترکی بنویسیم. به خاطر از بین رفتن شایعات و چون می دانستم هیچ دو نفر نیستند که صد در صد در همه مطالب با هم توافق داشته باشند من حرف های آقای مطهری را پذیرفتم . نوشته ی مطهری را گرفتم و مقداری خصوصا در مقدمه نظرات خودم را علاوه کردم. از جمله نوشتم : ما شهادت می دهیم که در مسئله ی توحید، نبوت، معاد، عدل و امامت هیچ گونه اشکالی ندارد و به این اصول اعتقاد دارد و ...» [12]
مهم ترین نکات این نامه آن است که از نظر شهید مطهری، اولا پرداختن به موضوع مرحوم دکتر شریعتی و روشن کردن برخی مسائل، نه تنها ضد وحدت نیست بلکه موجب روشن شدن حق و از همین رو موجب الفت بین جامعه می شود، ثانیا دکتر شریعتی گرچه خودش مسلمان موحد معتقد به نبوت و معاد بوده، ولی بعضا حتی در مسائل اصولی اسلامی دچار خطاهایی شده که اگر کسی که می داند آنها غلط است و توان هم دارد و مصلحت می بیند، به نقد آن ها نپردازد مصداق آن آیه می شود.
آیا امام از این نامه شهید مطهری مطلع نبود؟ آیا شهید مطهری که به اذعان تمام دست اندرکاران انقلاب (از دوست و دشمن) همواره مورد اعتماد ترین فرد نزد امام خمینی بود، با این کارش علیه امام قدم زده بود و یا امام با وجود این بی بصیرتی مزعوم، به او اینقدر اعتماد داشت؟ آیا همین شهید مطهری نبود که حدود یک سال و نیم بعد وقتی به ضرب گلوله برخی گروه ها که از اندیشه های انحرافی تغذیه کرده بودند به شهادت رسید امام در پیامی فرمودند: «ضایعه اسف انگیز شهید بزرگوار و متفکر و فیلسوف و فقیه عالی مقام مرحوم آقای حاج شیخ مرتضی مطهری را تسلیت و تبریک عرض می کنم. تسلیت در شهادت شخصیتی که عمر شریف و ارزنده خود را در راه اهداف مقدس اسلام صرف و با کج روی ها و انحرافات مبارزه سرسختانه کرد. تسلیت در شهادت مردی که در اسلام شناسی و فنون مختلفه اسلام و قرآن کریم کم نظیر بود. من فرزند بسیار عزیزی را از دست دادم و در سوگ او نشستم که از شخصیت هایی بود که حاصل عمرم محسوب می شد»؟[13]
نظر آیت الله مهدوی کنی درباره دکتر شریعتی
اما در کنار کسانی که این انتقادات تند را داشتند برخی ها هم بودند که انتقادات جدی (و بعضا اصولی) به دکتر شریعتی داشتند منتهی درجه خطر دکتر شریعتی را در این اندازه نمی دیدند و یا نوع برخورد دیگری با او را می پسندیدند، همین. اصل انحراف و بعضا انحراف در اصول مورد توافق بود، میزان خطر مورد سؤال و اختلاف بود.
مثلا در این بین می توان به حضرت آیت الله مهدوی کنی اشاره کرد که از منتقدین ملایم دکتر محسوب می شد. ایشان در همین زمینه خاطره ای دارد. آیت الله مهدوی کنی در کتاب خاطراتشان می فرمایند: «در مورد روش علمی دکتر شریعتی به دکتر گفتم چرا شما مطلبی را امروز می گویید و پس از چندی آن را رد می کنید و می گویید به نکته دیگری رسیدم و مطلب قبلی اشتباه بود؟ و گاهی در سخنرانی می گویید من در این مرحله به اینجا رسیده ام ولی خودم را خالی از اشتباه نمی بینم. در مسائل اعتقادی و دینی بهتر است که مطالعاتتان را کامل کنید و بعد بیایید نتایج به دست آمده را بیان کنید .کسی که در مقام تحقیق است و بررسی های خود را کامل نکرده حق ندارد در یک موضوع (به خصوص موضوعات و مسائل اعتقادی) اظهار نظر کند. کسی که اعتراف می کند که راه کمال را طی نکرده و برای صعود به قله هنوز راهی در پیش دارد و باید به نقطه های بالاتر از این گام بردارد و شاید در آنجا چیزهای دیگری به دست آورد، نباید برداشت های ناپخته خود را به مردم بگوید و مردم را گمراه کند. قسمتی از سخنرانی ها یا نوشته های شما اینگونه است. البته هیچ کس جز معصوم خالی از اشتباه نیست ولی فرق است میان معلم و متعلّم. معلم راه را طی کرده و پای درس معلمان و محققان در رشته مورد بحث نشسته و از آنها چیزها فراگرفته ولی متعلّم هنوز در پله های نخست گام بر می دارد و حق ندارد در جایگاه معلم بنشیند. ... آری ممکن است کسی بگوید من زحماتم را کشیده ام و فکر می کنم به نهایت رسیده و بیان می کند و نتیجه حاصله برایش حجت است. اما کسی که خودش می گوید در راه هستم و دارم مطالعه می کنم و در این مطالعاتم به اینجا رسیدم نمی تواند برای عامه مردم صحبت کند. اینجا کلاس درس نیست که برای یک عده ای دانشجو بخواهی حرف بزنی، اینجا عامه مردم هستد. افکارشان را خراب می کنید، بعد از مدتی دیگر مشکل است از ذهن آنها بیرون بیاوردی. این اشکالی بود که ما در مسائل کلی به ایشان می گرفتیم. به خصوص مسائلی که جنبه اعتقادی و بنیانی داشت. البته ایشان پاسخ قانع کننده ای نداشت و شاید قصدش این بود که افکار را به تکاپو وادارد.» [14]
ترجمه ی این صحبت آیت الله مهدوی این است که سلّمنا، شما حسن نیت داری، ولی جستجوگری که در مسیر شدن است حق ندارد بیاید برای جمع کثیری از مردم سخنرانی های مهم اعتقادی بکند و اگر همه، یک کتاب «اسلام شناسی» می نویسند، او دو تا کتاب «اسلام شناسی» بنویسد.
انتقادات شهید قدوسی (مدیر مدرسه حقانی) از دکتر شریعتی
از دیگر شخصیت هایی که طبق خاطرات و قرائن در می یابیم که او هم جزو منتقدین دکتر شریعتی بوده است، آیت الله شهید قدوسی است. از آنجا که شهید قدوسی مدیر مدرسه حقانی بوده، فهمیدن موضع او از جهاتی، بسیار مهم محسوب می شود. آقای علی جنتی (که خود از شاگردان مدرسه حقانی بوده است) در کتاب خاطراتش می گوید: «به دلیل شور انقلابی ای که در آن زمان ایجاد شده بود، کمتر کسی به انحرافات فکری شریعتی توجه می نمود. ... برخی از مطالب وی صرفا شعارگونه بود از جمله اینکه یک بار دکتر شریعتی درباره ی حق و باطل سخنرانی کرده گفته بود که هابیل سمبل دامداری است و قابیل سمبل کشاورزی [احتمال در چاپ، بین هابیل و قابیل اشتباه شده است] و حرفهای شعارگونه دیگری نیز زده بود که می توانست مبانی انحرافی را برای جوانان پایه ریزی نماید. به یاد دارم که شهید قدوسی، نوار این سخنرانی را به تعدادی از طلبه ها داده و گفته بود که اینها روی زمینه های انحرافی کار می کنند و حوزه های ما باید بتواند پاسخگوی چنین مسائلی باشد.» [16]
آیا حضرت علامه که در مدرسه علمیه تحت مدیریت شهید بزرگوار آیت الله قدوسی فعالیت می کرده، کاری جز در راستای تحقق همین آرزوی شهید قدوسی می نموده است؟ آیا این شهید عزیز که حضرت امام پس از شهادت وی در پیامی فرمودند: «شهیدى عزیز که سالیان دراز در خدمت اسلام بود؛ و اخیراً مجاهدات او در راه انقلاب بر همگان روشن است. اینجانب سالیان طولانى از نزدیک با او سابقه داشتم، و آن بزرگوار را به تقوا و حسن عمل و استقامت و مقاومت و تعهد در راه هدف مىشناختم» در راستای اهداف مستکبرین و بر خلاف نظر امام در حال حرکت بوده است؟
آیا شهید بهشتی به شریعتی انتقادات اساسی نداشت؟
در این بین، شهید مظلوم آیت الله بهشتی، جزو کسانی بود که نظر نسبتا ملایم تری نسبت به مرحوم دکتر داشت. آیت الله بهشتی (که امام او را به تنهایی یک ملت خواندند) ذاتا شخصیتی لیّن و منفتح داشت. از همین رو نسبت به شخصیت های مختلف و جریانات مختلف، برخوردهای ملایم تری داشت. در این مورد خاص یعنی دکتر شریعتی، در عین حال، اینطور نبود که معتقد باشد شریعتی بدون ایراد است، یا حتی ایرادهایش جزئی است، بلکه معتقد بود در عین داشتن این ایرادهای اصولی، می شود از او کماکان استفاده کرد. آیا این نظر شهید عزیز آیت الله بهشتی، صائب بود؟ ممکن است کسانی با مراجعه به آثار دکتر نظر مثبت بدهند و عده ای هم خیر. اما در اصل اینکه در آثار دکتر ایرادات اساسی هست بین هیچ یک از متفکرین طراز اول اسلامی (از آیت الله شهید مطهری گرفته تا شهید عزیز آیت الله بهشتی و از آیت الله خامنه ای گرفته تا حضرت علامه) مطلقا تفاوتی نبود. ببینیم خود شهید بهشتی در این باره چه فرموده اند. حضرتشان در چند سخنرانی مختلف که در قبل و بعد انقلاب ایراد شده و به موضوع مرحوم دکتر شریعتی مرتبط بوده و امروز در کتابی با عنوان «دکتر شریعتی، جستجوگری در مسیر شدن» جمع آوری شده، اینگونه می فرمایند: «[در یک دیدار، خطاب به دکتر شریعتی] گفتم: مسئله این است که در بعضی از سخنرانی ها و نوشته ها چیزهایی هست که به هیچ عنوان قابل دفاع و توجیه نیست. [17] ... مرحوم آقای مطهری، که مکرر با ایشان بر سر کارهای دکتر بحث کرده بودیم، می فرمود: فلانی، من در فلان بخش از نوشته های دکتر، خط تاثیر تفکر دیالکتیکی مادی را می بینم. او ناآگاه و ناخودآگاه دارد بر این خط جلو می رود و این برای جوان های ما که احاطه ی دکتر را ندارند، پر آسیب است. برای خود دکتر نه؛ اما آن جوان ها که آثار او را می خوانند، فکرشان شکل می گیرد. این نقطه نظر ایشان بود. گاهی هم از روی تعهد دینی واقعا ناراحت و عصبانی می شد. گاهی هم، کار ایشان با من به اینجا می رسید که می گفت تو آسان می گیری، چرا در معیارهای مکتبی سخت گیر نیستی؟!در حالی که من در معیارهای مکتبی بسی سخت گیرم. [18] ... من مکرر گفته ام دکتر شریعتی بیش از آن که اندیشمند باشد، شاعر است؛ روی قریحه حرف می زند، روی سلیقه حرف می زند و این بزرگ ترین انحراف و خطای اوست[19] ... به هر حال، این مسئله ای است که من از همان موقع با آن مخالف بودم، نه تنها نسبت به ایشان بلکه نسبت به خودم و نسبت به هر کسی دیگر، درباره اسلام با رأی سخن گفتن گناهی است بزرگ[20]... مگر همین شما دوستان نبودید که من در اولین یا دومین دیدار به شما انتقاد کردم و گفتم چرا در برابر انتقاد منطقی جناب آقای مصباح از کارهای دکتر شریعتی حساسیت بی جا نشان می دهید؟ مگر یادتان رفته؟ این مسئله طرفینی است. [21]
... اما گفتم که برداشت خودم را دباره مرحوم دکتر شریعتی بیان کنم. به دکتر شریعتی به سه دید ممکن است نگاه شود:
1- محقق جامع الشرايط و واجد حد نصاب همه شرايط لازم براي يك اسلام شناس محقق و صاحب نظر مجتهد كه صلاحيت های علمی موثر را آنچنان كه در حوزه ها معمول است به دست آورده و علاوه بر آن صلاحیت ها، صلاحیت های لازم دیگر را نیز كه محققان حوزه های فعلی معمولاً در حد نصاب از آن برخوردار نیستند كسب كرده و بر آنها افزوده و در نتیجه به نوآوری های محققانه ای توفیق یافته كه از اسلام، شناختی نو و زنده و پاسخگو به نیازهای عصر در عین حال تحقیقی و مستند به دست آورد.
این یك نوع دیدن مرحوم دكتر شریعتی است بنده چنین دیدی را به نسبت به ایشان ندارم و نه تنها ندارم بلكه با آشنایی قابل ملاحظه ای كه با خودش و كارهایش دارم این دید را بسیار مبالغه آمیز و نابجا میدانم و رد میكنم. [22]
3-الف)كاوشگر و جستجوگری بی آرام كه اسلام را در حد كتاب هایی كه در دهه های اخیر درباره زمینه های گوناگون اسلام و شیعی نوشته شده و سخنرانی هایی كه در این زمینه ایراد شده می شناخته است ... با پیوند ریشه داری كه در دل و احساسش با اسلام و چهره برجسته اسلامی ، بخصوص پیامبران و ائمه سلام الله علیهم اجمعین و قهرمانانی كه شیعه نخستین را تشكیل می دادند داشته بار دیگر به بازشناسی اسلام پرداخته است ... بنده دكتر شریعتی را در این چهره می بینم و اضافه میكنم كه در این بازشناسی خامی های فراوان دارد و كار تحقیقی مستندش از كار قریحه ای و ذوقی اش بسیار كمتر است. من می دانم كه او در این برداشت های سلیقه ای و ذوقی كه می تواند با خطاها و اشتباهات و انحرافات همراه باشد ضررها هم زده و یا می زند اما در كنار این ضرر زدنها سودها و جاذبه هایی برای عده زیادی از افراد دختر و پسر جوان به سوی اسلام و تشیع داشته و دارد آیا از این ضرر و سود كدام بیشتر است ؟ نمی دانم. این مسئله به آمارگیری احتیاج دارد در دایره آگاهی من كسانی كه به وسیله كتابها و سخنرانیهای شریعتی با اسلام آشناتر شده اند و به اسلام رو آورده اند فراوانند اما كسانی كه منحرف شده باشند و انحرافشان مستند به این نوشته ها باشد در دایره شناسایی من چندان نیست. ولی این شناسایی من است. ممكن است شناسایی آقای مصباح عكس این باشد. ممكن است شناسایی دوستان دیگر عكس این باشد. این یك جمع بندی وسیع تر است و نمی تواند در دایره شناسایی یك فرد مطرح شود. [23]
... مكرر گفته ام و به خود ایشان هم گفتم كه دكتر اصولاً روشت خطاست، روشت نقص دارد، روشت را كامل كن. ولی موضعم این موضع است كه باید از مجموعه كار او بهره برداری كرد. [24]
...[خطاب به طلبه های حاضر در جلسه:] اگر خودتان را به اندازه كافی صاحب نظر در مسائل مطرح شده در كتاب های دكتر شریعتی نمی دانید به آقایان هشدار میدهم نه فقط كتاب های او بلكه همه كتاب ها، كتاب های بسیاری از نویسندگان دیگر هم همین طور است كه باید در نقل مطالب آنها برای دیگران خوددار باشید شما حق ندارید همه مطالب دكتر شریعتی را برای همه مردم نقل كنید و خوراك فكری جوان های ما قرار بدهید چنین حقی ندارید چون خطا خیلی زیاد است شما حق ندارید. [25]
... دونقددیگر هم بر دكتر بود كه [یکی] نقد بر همان شاعریت و روح حساس اوست یكی پرخاشگری های نابجا و یا بیش از حد به چهره ها در گفته ها و نوشته هایش و دیگری ستایشگری مفرط. انسان در بعضی از نوشته های او می بیند اباذری كه او توصیف میكند انگار یك قدم از محمد بالاتر است. این همانی است كه اول عرض كردم كه دكتر به نظر من بیش از آن كه اندیشمند باشد شاعر بود شاعری بود كه احساس ظریف و لطیف و وسیع و متلاطم با قریحه ای سرشار و ذكاوتی فراوان داشت. [26]
مطلب اساسی جناب آقای مصباح در این گفتگو این است كه در این ایام خطری بزرگ اسلام و اصالت نهضت های اسلامی را تهدید میكند و این خطر عبارت است از تحریف تعالیم اسلام در شكل نوآوری و نوپردازی به منظور قابل قبول كردن اسلام برای كسانی كه دستخوش افكار مادی شده اند یا به منظورهای غرض آلوده دیگر. راجع به این مطلب اصلی باید بگویم كه اصل این خطر و مهم بودن و بزرگ بودن این خطر مورد تأیید كامل من هم هست با این تذكر كه این خطر مربوط به امسال و پارسال و چهار پنج سال و هفت هشت سال اخیر نیست. این خطر لااقل در سالهای زندگی من سابقه ای خیلی طولانی داشته است یعنی در عصر ما در این ایامی كه ما پشت سر گذاشتیم سابقه طولانی داشته است. شاهد آن كه خود من در سخنرانی ای كه پانزده سال قبل در جشن مبعث انجمن های اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران در امیرآباد ایراد كردم به طرح همین خطر پرداختم و در آنجا مخصوصاً با صراحت روی دو نوع تحریف و خطر بزرگ تكیه كردم یكی خطر ارتجاعیون و دیگری خطر نوپردازان. با همین تصریح. این سخنرانی در همان سال در سالنامه مكتب تشیع تحت عنوان «مبارزه با تحریف یكی از هدف های بعثت»، چاپ شد كه دوستان می توانند سالنامه آن سال را پیدا كنند. [27]
... دكتر شریعتی از دید من یك محقق جامع الشرایط و جامع الاطراف در زمینه مسائل اسلامی كه دارای صلاحیت های فنی لازم برای اظهار نظر درباره مسائل اسلامی و فهم صحیح كتاب و سنت باشد نیست او آشنا به معارف زمان و زبان زمان هست ولی آشنایی اش با معارف اسلام در حد یك جستجوگری است كه خواسته به اسلام بازگردد با سرمایه ای غیر كافی از نظر معارف تحقیقی اسلامی از نظر صلاحیت های لازم برای یك نوآور اسلامی[28] ... در نوشته های او و سخنرانی های او و افکار او، حتی اشتباه فهمی های «کلی» وجود دارد[29].
.. از آنجا كه دكتر یك پویش و یك حركت بود ، طبیعی است كه در اندیشه ها و كارهایش موارد متعددی وجود داشته باشد كه از دیدگاه صاحب نظران اسلامی مردود بود یا حتی پایه های اصیلی نداشت به همین دلیل هم در موارد زیاد حساسیت هایی در برابر گفته ها و نوشته هایش به وجود می آمد البته نه از جانب كسانی كه نگرش سطحی نسبت به اسلام دارند بلكه از جانب صاحب نظران ژرف نگر اسلام. [30]
... دكتر در بعضی از برداشت هایش از آیات قرآن و روایات شیوه ای را دنبال میكرد كه ما آن شیوه را شیوه اصحاب رأی میگوییم یعنی شیوه كسانی كه می كوشند تا یك عبارت را مطابق با اندیشه دلخواهشان معنی بكنند این شیوه شیوه پرآسیب و خطری است. در قسمتی از نوشته های دكتر كه سالها پیش مطالعه میكردم در حاشیه آنها از این یادداشتها به طور مكرر نوشته ام كه دكتر در اینجا یك اندیشه ای را دوست داشته دلش می خواسته كه این اندیشه اندیشه مستند اسلامی باشد بعد رفته و این آیات یا روایات را پیدا كرده و خواسته آنها را طوری معنا كند كه سند اسلامی اندیشه های دلخواه خودش باشد ما به طور كلی این شیوه را شیوه صحیحی نمی دانیم. [31] ... در مواردی متأسفانه سالها فاصله شده و نمونه هایش یادم نیست اما در آن كتاب یادداشت كرده ام به نظر می رسید كه دكتر این طور باشد در دیدارهای مأنوس كننده ای كه گه گاه با مرحوم دكتر شریعتی داشتیم این نكات را با صداقت و صراحت برادرانه با ایشان در میان گذاشتم و در ایشان هم مقاومتی ندیدیم برعكس آنچه در مورد او میگویند كه یك دنده بود و روی آرای خود پافشاری میكرد. یادم می آید كه یك بار مفصل با ایشان صحبت كردم و ایشان پذیرا بودند برادر عزیزمان آقای خامنه ای در مورد دیگری نقل كردند كه درباره موضوعی با دكتر بحث كردند و ایشان پذیرا بودند. [32]
... بنابراین كسانی كه آثار دكتر را مطالعه می كنند لازم است به این نكته توجه داشته باشند كه دكتر در موارد متعدد روی ذوق و قریحه خودش به برداشتی می رسید كه آسیب و زیان همراه دارد. [33]
... برحسب برخوردهایی كه داشتیم و تا حدی كه شنیده و یا نوشته هایش را خوانده ام دكتر همواره رو به اصالت اسلامی پیش می رفت یعنی هرچه جلو می رفت به اصالت اسلامی نزدیك تر می شد.» [34]
اختلاف نظر درباره دکتر در عین توافق اصولی درباره او!
همچنانکه دیدیم شهید بهشتی هم ایرادها و حتی ایرادهای اساسی دکتر را می پذیرفت و از آن بالاتر به طلبه های مخاطبش درباره انتقال دادن مطلق افکار دکتر به مردم هشدار جدی می داد، منتهی تفاوتش با آیت الله مصباح در این بود (و برخی بزرگان دیگر هم عینا مانند شهید بهشتی همین تفاوت را با حضرت علامه داشتند) که شهید بهشتی می گفت شریعتی در عین داشتن ایراد، اولا حسن نیت دارد و خطایش را می پذیرد، ثانیا نکات مثبت علمی و عینی (یعنی در مسیر نهضت) دارد و ثالثا اینکه در کل رو به اصلاح حرکت می کرده است.
اما حالا اگر کسی بنا به تجربه و برخورد شخصی اش با دکتر، مورد اول را قبول نداشت و در مورد دوم هم معتقد بود که ایرادات دکتر به حدی عمیق است که حتی منتهیِ به عقاید ضد اسلامی در کسانی می شود و در مسیر نهضت هم در عین انگیزانندگی، موجب سست شدن پایه های اسلامی اصیل آن می شود، آیا این شخص را باید تکفیر کنیم؟ یا آنکه بگوییم اختلافی علمی بین دو یا چند عالم جلیل القدر متقی بوده که للمصیب اجران و للمخطئ اجر واحد؟ و البته آیا در کنار اینها نمی توانیم با رجوع به آثار خود مرحوم شریعتی و خواندن استدلال های طرفین، به قضاوتی در این باب دست یابیم؟
برخی انحرافات اساسی آثار مرحوم دکتر شریعتی
در اینجا مجبوریم-در عین ناراحتی عمیق- برخی از آثار مرحوم دکتر شریعتی را نقل کنیم تا معلوم شود اگر کسی تفکرات ایشان را خطری عظیم برای نهضت می دانست، آیا تنها به این نگاه می کرد که دکتر ریشش را می تراشد و یا حتی به این نگاه می کرد که دکتر به بزرگان تشیع خدشه های جدی وارد می کند یا آنکه مسئله عمیق تر از اینها بود.
از جمله موارد مهمی که وجود داشت این بود که دکتر به عنوان یک دستگاه تحلیلی(دقت کنید، نه به عنوان یک تحلیل مصداقی صحیح یا غلط، بلکه به عنوان یک دستگاه تحلیلی که هر داده ای باید در آن تحلیل شود) مخاطبان را نسبت به اسلام شناسان اصیل بدبین می کرد. البته عده ای می گویند دکتر به نفع روحانیت هم حرف های فراوانی دارد و راست می گویند. اما مسئله اینجاست که دکتر خدشه را به عنوان یک دستگاه تحلیلی عرضه می کرد و نوع اسلام شناسی حوزویان (یعنی فقاهتی برخورد کردن) را زیر سؤال می برد و در مقابل، به تمجید موردی یا عملی از آنان می پرداخت. خال مهرویان سیاه و دانه ی فلفل، سیاه/ هر دو جانسوزند اما این کجا و آن کجا؟
از دیگر موارد مهم اینکه دکتر در برخی مسائل حیاتی و اساسی دین اسلام، مانند توحید یا معاد نظراتی داشت که واقعا خیلی سخت است کسی بتواند آن ها را حمل به صحت یا توجیه کند یا دستکم انحرافی و خطرناک بودن آن را نادیده بگیرد. (بنده شخصا این تلاش را کردم، ولی نتوانستم!) در اینجا به چند نمونه درباره بحث آخرت اکتفا می کنیم:
مرحوم دکتر شریعتی در نمایشنامه حر می نویسد: «عمر بن سعد و حر هر دو در یک پایگاه اجتماعی اند و با یک وابستگی سیاسی و حتی با یک گرایش روحی و تلقی فکری از مسئله، و راه را از کاخ یزید تا یک گامی قتل حسین با هم آمده اند و هر دو از جلاد شدن نیز کراهت دارند و پیش از آنکه جنگ در بیرون آغاز شود در درونشان بر پا شده است. جنگ خدا و طاغوت، تقوی و فجور، ایده و ماده، دنیا و آخرت...» سپس در پاورقی نوشته است: «در این زمینه ی انسانی است که این مفاهیم و این رابطه ها، تضادها و قضاوت ها معنی می شود و معنیِ درست. نه آنچنان که فیلسوفان و متکلمان و علمای الهی با زبان فلسفی و به عنوان واقعیات علمیِ عینی از آن سخن می گویند و در نتیجه عالی ترین ارزش های مترقی و سازنده ی انسانی به مجموعه ای از خیالات و خرافات بدل می شوند.» [35]
مرحوم دکتر در کتاب «اسلام شناسی» اش نیز چنین آورده است: «در قرآن، این جهان و آن جهان، جهان مادی و جهان معنوی، جهان طبیعت و جهان مجردات وجود ندارد. «دنیا» و «آخرت» به این معنی که دیواری باشد، این طرفش که ما هستیم دنیا، آن طرف دیگر که آنها هستند آخرت، وجود ندارد. «دنیا »یک صفت است، صفت تفضیلی است. اسم جغرافیا و مکان نیست، اسم جایی نیست، بلکه «دنیا» یک صفت است به معنای پست ترین، و نزدیک ترین و کوچکترین و حقیرترین. و «آخرت» هم اسم مکان جغرافیایی خاصی نیست. «آخرت» آن چیزی است که ماوراء «دنیا» است. هرکسی که نزدیک بین، پست بین و خودبین باشد و همه مسائل را به صورت مسائل روزمره و دم غنیمتی، حریصانه و خودخواهانه تلقی کند بینشی دنیایی دارد و زندگیش «دنیا »است ولو «نماز» باشد. و کسی که «آخرت» و هدفی بزرگ تر از منافع شخصی و بالاتر از «من» و منافع و خودخواهی های مادی و معنویِ «من» را می بیند و این ها را فدای تحقق هدف های عالی تر و بالاتر می کند این «آخرت» است. و در یک توجیه دیگر اگر همه پدیده های عالم و همه چیز را از اقتصاد گرفته تا مسائل اجتماعی و حتی مسائل دینی و معنوی و انسانی، از دیگران و دیگرها به طرف خودم می کشم این «دنیا» است و اگر همه چیزها را از خودم به طرف دیگران تفسیر و احساس می کنم «آخرت» است ولو «نان» باشد.» [36]
مرحوم دکتر شریعتی در همین کتاب اسلام شناسی در بحث از فلسفه اخلاق هم باز به این موضوع برگشته و چنین می آورد: «بحث دنیا و آخرت در مذهب ما، تعبیری است از بحث تصادم «سود» و «ارزش» در انسان شناسی جدید و اخلاق. امروز بر خلاف آنچه در ذهن عموم است، مکان جغرافیایی خاص و مشخص به نام «دنیا» و «آخرت» نیست. دنیا یک صفت است و آخرت، نوعی مرحله و بینش و تلقی و برداشت. یعنی این شیء واحد در نوعی ارتباط خاص با من پدیده ای دنیایی می شود و در رابطه ای عکس، پدیده ای آخرتی.» [37]
دکتر شریعتی در کتاب کویر هم درباره همین موضوع چنین نوشته است: «مذهب تلاش انسانی است به «هست آلوده» تا خود را پاک سازد و از خاک به خدا بازگردد؛ طبیعت و حیات را که «دنیا» می بیند، «قداست» بخشد و «اخری» کند.» و در پاورقی در توضیح این مطلب نوشته است: «دنیا و اخری دو صفت است، نه اسم دو اقلیم جغرافیایی مشخص و همسایه. هرچه پست است و زشت و اندک و فاقد روح تعالی و معنا و آلوده ابتذال، دنیاست و آنچه خوب و جاوید و مملو از حقیقت و معنی و علو و جلال، اخری است.هرچه نزدیک است و دم دست و نازل و «سودمند» دنیا، و آنچه برتر و دورتر و متعالی و «ارزشمند»، اخری.» [38]
این نمونه ها درباره موضوع آخرت بود. از این قبیل نوشته ها بعضا در آثار مرحوم شریعتی درباره موضوعات اساسی دیگر چون توحید یا شفاعت هم یافت می شد و همین باعث می شد برخی افراد بگویند دکتر ولو شخصا انسان مسلمان معتقدی باشد، در نوشته هایش چیزهایی هست که بداند یا نداند، بخواهد یا نخواهد، با مسائل اساسی اسلام مخالف است و وقتی این چیزها در ذهن مردم به عنوان اسلام شناسی جا افتاد، بیرون کردن آن دیگر کار یک روز و دو روز نیست و اگر کسی با این چیزها جذب اسلام شده باشد، بعید نیست وقتی با اسلام اصیل مواجه می شود بگوید این اسلام ارزانی خودتان!
دلیل اینکه شهید بهشتی این برخورد را می کرد چه بود؟/دو نمونه از این قبیل برخوردهای شهید بهشتی
در اینجا ممکن است این سؤال پیش بیاید که با وجود این مسائل، چطور شهید بهشتی باز هم از نقاط مثبت دکتر سخن می گفت؟
جوابی که به ذهن این کمترین می رسد این است که اولا شهید بهشتی (و برخی بزرگان دیگر) همانطور که گفتیم واقف به این قبیل مسائل در آثار دکتر بودند و صریحا از آن یاد می کردند منتهی با توجه به حسن ظنی که به شخص دکتر داشتند، این مسائل را قابل اصلاح می دانستند و ثانیا در برخی موارد معتقد بودند برداشت دیگران از این حرف درست نیست و بعید است دکتر منظورش فلان چیز انحرافی بوده باشد و ثالثا باید بالاخره این نکته را فراموش نکرد، که خداوند بعضی افراد را در آینده نگری و دقت و یا دستکم در حساسیت بر روی برخی مرزهای ایدئولوژیک بر برخی دیگر برتری داده و این از حکمت بالغه پروردگار ناشی شده و ذلک فضل الله یؤتیه من یشاء.
درباره شخص شهید بهشتی، و اینکه بعضا حمل به صحت کردنهایش(که برخاسته از روح بلند و عاطفه ی عمیق و ذهن لطیف و البته جوّال حضرتش بود) در برخی موارد دیگر جز موضوع شریعتی هم نمود داشت، کما اینکه در کلام مبارک خود ایشان دیدیم که اعتراض شهید بهشتی در این باب را نقل فرموده بودند.
در اینجا فقط برای روشن شدن بحث (و البته با ابراز ناراحتی عمیق نسبت به کسانی که ما را مجبور به ورود به این حوزه های شدیدا ناخوشایند کردند) مجبوریم دو نمونه (یکی فکری و یکی سیاسی) از این قبیل نمونه ها را از شهید عزیز آیت الله بهشتی نقل کنیم:
مورد اول بر می گرد به کتاب «توحید» نوشته روحانی مشهدی جوانی با نام آشوری. انحرافات عجیب و غریب بنیانی این کتاب را بسیاری علما تذکر داده اند و نویسنده ی بد عاقبتش هم نهایتا به اتهام ارتداد اعدام شد. حضرت علامه مصباح یزدی در جایی به مناسبت بحثی، اشاره ای هم به این کتاب کرده و درباره آن گفته اند: «[آشوری] حتی در كتاب «توحید» نوشت: "ماتریالیسم فلسفی اشكالی ندارد، مخصوصاً آنجا كه زایا باشد! آن چیزی كه ما با آن مخالفیم، ماتریالیسم اخلاقی است، یعنی اینكه عدهای دنبال پول باشند، والا ماتریالیسم فلسفی كه میگوید خدائی نیست، اشكالی ندارد!" و همینها را بر اساس قرآن تفسیر میكرد كه میتوانید حساب كنید چه چیزی از كار در میآید.
این خطر را امثال آقای مطهری درك میكردند. ایشان میدانست كه این درخت از ریشه فاسد است. تشخیص اینكه فساد مربوط به ریشه است یا برگ یا شاخه، كار امثال آقای مطهری است. ایشان در این زمینه كاملا تنها ماندند و حتی دوستان نزدیكشان هم ایشان را ملامت میكردند که "چرا این قدر حساسیت به خرج میدهید؟ یک نفر بوده یک اشتباهی کرده. اشتباه در عالم زیاد است!"» [39]
ایشان در جایی دیگر هم درباره آشوری و کتابش فرموده اند: «[آشوری] الله، در لاالهالا الله را به ایدهآل اخلاقی معنا کرده بود، گفته بود: "آدمیزاد به ایدهآل اخلاقی احتیاج دارد. این الله که ما میگوییم و میپرستیم به معنای ایدهآل اخلاقی است. چیزی را تصور میکنیم که همه خوبیها را دارد، میگوییم خدا یعنی این." این مطلب را پیش از انقلاب یک روحانی در کتابی به نام توحید نوشته بود. چون اسم کتابش توحید بود، بعضی از طلبهها قربةالیالله میخريدند و پخش میکردند!» [40]
در همین راستا، مرحوم حجت الاسلام علی دوانی خاطره ای مهم نقل کرده اند. ایشان در کتاب «خاطرات من از استاد شهید مطهری» اینچنین نوشته اند: «در سال 1357 قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در مسجد حضرت ابوالفضل علیه السلام واقع در خیابان رباط کریم شب ها منبر می رفتم. شبی ضمن گفتگو با مرحوم سید عبدالمجید ایروانی، امام جماعت آنجا گفتم: فردا با عده ای از آقایان از جمله آقای فلسفی، مطهری، بهشتی ، مهدوی کنی، محی الدین انواری و مفتح در خانه آقای امامی کاشانی که تازه خریده به ناهار دعوت هستیم. آقای ایروانی گفت: خوب شد، این کتاب توحید نوشته "شیخ آشوری" را دیده اید ؟! گفتم : نه ! گفت : شنیده اید این روزها سر و صدای زیادی راه انداخته ؟! گفتم : آری. گفت : جوان ها راجع به این کتاب از من سوال می کنند، نمی دانم چه جوابی به آنها بدهم. من آن را به شما می دهم، در آن مجلس به آقایان نشان دهید، ببینید درباره آن چه نظری دارند، فردا شب به من بگویید که همان را در جواب جوان ها بگویم.
کتاب را که در قطع جیبی بود و طرح روی جلد آن منظره خاصی را نشان می داد به خانه آوردم و ساعتی را به مطالعه آن مشغول شدم. دیدم بعد از کتاب "شهید جاوید" سروصدادار خواهد بود و پاسخ دادن به آن هم در آن جو پرهیجان آسان نیست یعنی طوری نوشته است که آدم معطل می ماند در آن جو حاکم، چه جوابی به جوان های داغ و احساساتی که جذب گروه های مختلف هم شده بودند، بدهد که بدتر نشود! مبادا جوان ها بر سر لج بیفتند و کار به درازا بکشد.
فردای آن روز موقع ظهر قبل از صرف ناهار، کتاب را به آقایان نشان دادم و گفتم: آقای ایروانی از شما آقایان خواسته است درباره این کتاب جوابی بدهید که او همان را در پاسخ جوان ها به آنها بگوید و استناد به شما آقایان بکند.
شهید مطهری گفت: "کتاب مزخرفی است، من آن را دیده ام. این شیخ را می شناسم، شیخ جسور و روداری است، مشهدی است. چند وقت پیش هم در مسجد قبا بعد از نماز آقای مفتح منبر می رفت. مثل اینکه دستی او را می گرداند و جسورتر می کند." .... شهید بهشتی گفت: :ولی من خوانده ام و کتاب خوبی است." شهید مطهری با عصبانیت گفت: "کتاب خوبی است ؟!" شهید بهشتی با تبسم آهسته و بی تفاوت گفت: "بله!" و هر دو ساکت شدند ... بعدها شنیدم که گروه فرقان و جمعیت آرمان مستضعفین وابسته به همین شیخ آشوری و شیخ گودرزی بوده اند و اساس کار آنها نیز همان کتاب توحید آشوری و جزوه هایی از نوشته ها و درس های گودرزی بر اساس آثار دکتر شریعتی است.» [41]
مورد دوم درباره سازمان مجاهدین خلق است. درباره این گروه، بسیار گفته و نوشته اند و شاید نیاز به توضیح درباره آنها نباشد، اما همینقدر باید گفت که بسیاری از مبارزین و علما به آنها دید مثبت داشتند و حتی برخی ها با دید «عاشقانه» به آنها نگاه می کردند. در این بین، برخی مبارزین که شخصا و از نزدیک و در کوران مبارزه با اندیشه ها و عملکرد این سازمان آشنا شده بودند، برخورد منفتحانه ی برخی مسولین با آنها در ابتدای انقلاب را نمی توانستند بپیذیرند. به این خاطره از دکتر جواد منصوری دقت کنید: «نیمه های دی ماه سال 57 بود که با شهید بهشتی چند مسئله مهم را مطرح کردم ... به ایشان [شهید بهشتی] گفتم که از سال 50 با مطالعه جزوات آن ها [مجاهدین خلق]، نظریاتشان را رد کردم و زمانی هم که [گروه مبارز] حزب الله با سازمان مجاهدین خلق ادغام شد وارد آن سازمان نشدم و لذا به جرم عضویت در حزب الله دستگیر و محاکمه شدم. مصطفی جوان خوشدل از دوستان قدیمی من، خیلی اصرار کرد تا به سازمان مجاهدین بپیوندم و محمد مفیدی هم با خود من در شورای مرکزی حزب الله فعالیت می کرد ولی برای من محرز بود که این جریان، جریان ناسالمی است.
ایشان گفتند شرایط عوض شده و آنها طبعاً نمی توانند حرف های قبل را بزنند و به اعمال خود ادامه بدهند و از سوی دیگر جو جامعه برای منزوی کردن آن ها و افشای ماهیتشان مساعد نیست و بهتر است که من شتاب به خرج ندهم. یادم هست که پس از اصرار و پافشاری بر لزوم مقابله با منافقین به شهید بهشتی گفتم که اگر به من بگویند که مسعود رجوی پرورشگاه و یا مهدکودکی با سیصد بچه به آتش کشیده است، باور می کنم برای اینکه او به هیچ چیز جز به قدرت رسیدن [فکر نمی کند] و به چیزی اعتقاد ندارد و بنابراین ما باید از طرف این جریان بسیار احساس خطر کنیم و گول ظواهر و گفته هایشان را نخوریم. ایشان وقتی حرارت و تندی مرا در مخالفت با مجاهدین خلق دیدند، فرمودند: "شما در زندان با هم اصطکاک داشتید و از یکدیگر ناراحت بودید و حالا معلوم نیست آنها این قدر هم که فکر می کنید، بد باشند."
من عرض کردم: برای من محرز است که این ها بسیار خطرناک اند، به ویژه از روی قرائنی فکر می کنم با سازمان ها ی جاسوسی خارجی هم مرتبط هستند و ممکن است در داخل کشور، مجری اهداف آنها باشند.
در هر حال شهید بهشتی حرف مرا قبول نکردند و گفت و گوی ما در این زمینه تمام شد. ... [چندی بعد از پیروزی انقلاب] شهید بهشتی به صراحت چیزی نمی گفتند، ولی برایشان مشخص شده بود که درباره برخی از افراد و یا گروه ها اشتباه کرده اند.» [42]
همه آنچه تا اینجا گفتیم، گرچه بنا را بر اختصار گذاشتیم و کار به تفصیل و تطویل کشید، مربوط به کلیات بحث بود. البته ای بسا مقدمه های طولانی، که کار فهمیدن ذی المقدمه را خیلی راحت تر می کند. حالا باید برسیم به موضوع موضع حضرت علامه مصباح یزدی درباره مرحوم دکتر شریعتی (به نحو عام) و بررسی تضاد یا عدم تضاد این موضع با موضع امام (به نحو خاص).
ادامه دارد ...
-------------------------------------------------
پی نوشت ها:
1-عین تصویر دستخط علامه طباطبایی در هفته نامه پنجره، شماره 23، مورخ 21 آذر 1388، صفحه 79 درج شده است.
2- اسناد انقلاب اسلامی، جلد 2، صفحه 207؛ به نقل از گفتمان مصباح، تألیف رضا صنعتی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صفحه 223. گفتنی است که در تهیه این مقاله، از این کتاب وزین بسیار سود بردیم و در دسترسی به نقل قول ها(خصوصا نقل آثار دکتر شریعتی و نقل سخنان علامه مصباح یزدی) استفاده عمده ما از این کتاب وزین بوده است و باید بدین وسیله تشکر عمیق خود را نسبت به مؤلف آن ابراز داریم.
3- (فصلنامه تاریخ و فرهنگ معاصر، شماره 3 و 4، صفحه 389.
4- رجوع کنید به: یاران امام خمینی به روایت اسناد ساواک، شهید آیت الله سید محمد علی قاضی طباطبائی، صفحه 389.
5- رجوع کنید به: صحیفه امام ، جلد ۱۰ ، صفحات ۴۲۰ و ۴۲۱.
6- مصاحبه آقای اصغر فردی با ماهنامه شاهد یاران، شماره 51، صفحه 93.
7- استاد مطهری و روشنفکران، انتشارات صدرا، چاپ نهم، صفحه 34]
8- استاد مطهری و روشنفکران، انتشارات صدرا، صفحات 35 تا 37.
9- نامه تاریخی استاد مطهری به امام خمینی، انتشارات صدرا، صفحات 18 تا 30.
10- صحیفه امام، جلد 16، صفحه 242.
11- به نقل از پایگاه اطلاع رسانی دکتر علی شریعتی، به آدرس : [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]
12-منبع: وبلاگ «من و دکتر شریعتی»، مطلبی با عنوان «بررسی نامه تاریخی بازرگان و مطهری درباره دکتر شریعتی»، به آدرس : [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]
13- صحیفه امام، جلد 7، صفحه 178.
14-خاطرات آیت الله مهدوی کنی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صفحات 140 و 141.
15- -----
16- خاطرات علی جنتی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صفحه 74.
17- دکتر شریعتی جستجوگری در مسیر شدن، آیت الله شهید بهشتی، انتشارات بقعه، چاپ سوم، صفحه 23.
18- همان، صفحه 30.
19- همان، صفحه 54.
20- همان، صفحه54 .
21- همان، صفحه 60.
22- همان، صفحه 62.
23- همان، صفحات 63 و 64.
24- همان، صفحه 64.
25- همان، صفحه 65.
26- همان، صفحه 67.
27- همان، صفحات 71 و 72.
28- همان، صفحه 82.
29- همان، صفحه 82.
30- همان، صفحه 93.
31- همان، صفحات 96 و 97.
32- همان، صفحه 97.
33- همان، صفحه 98.
34- همان، صفحه 106.
35-مجموعه آثار دکتر شریعتی، جلد 2، «خودسازی انقلابی»، صفحه 234. به نقل از گفتمان مصباح، صفحه 234.
36- اسلام شناسی، جلد 1، صفحه 107، به نقل از گفتمان مصباح، صفحه 234.
37- اسلام شناسی، جلد 1، صفحه 239، به نقل از گفتمان مصباح، صفحه 235.
38- کویر، صفحه 309. به نقل از گفتمان مصباح، صفحه 235.
39- کتاب ماه فرهنگی تاریخی یادآور؛ سال سوم؛ شماره 6،7 و 8؛ تابستان، پاییز و زمستان 1388 و بهار 1389؛ صفحه 18.
40- به نقل از پایگاه اطلاع رسانی آثار آیت الله مصباح یزدی، به آدرس: [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]
41- خاطرات من از استاد شهید مطهری، نوشته حجت الاسلام علی دوانی، انتشارات صدرا، صفحات 83 تا 90.
42- ماهنامه شاهد یاران، شماره 8، صفحات 50 و 51.