آيا امير المؤمنين عليه السلام ، از خلفا تمجيد كرده است ؟
توضيح سؤال :
1. حضرت علي در فرازي از سخنان خويش برهر سه خليفه پيش از خود و بانيان انتخاب آنها درود فرستاده و ميفرمايد :
«من با قومي بيعت کردهام که با ابوبکر و عمر و عثمان بيعت کردهاند و مفاد بيعت من با آنها همان است که با سه خليفه قبلي بوده است. نه آنانکه در اينجا حاضرند و نه آنانکه غايبند حق انتخاب خليفهاي جز خليفه منتخب مردم را ندارند و حق تشکيل شوري منحصر براي مهاجرين و انصار است. و اگر بر هر شخصي اتفاق نظر حاصل کردند و او را امام خواندند، آن شخص مورد پسند و رضاي خداوند نيز هست. و اگر کسي کار آنان را عيب گيرد و يا بدعتي ايجاد کند شوري وي را به عدالت و بازگشت به مسير حق و پيروي از منهج مؤمنان خدا خواه توصيه ميکند، و در صورت بازنگشتن به منهج صحيح، با وي مبارزه ميکنند و خداوند نيز وي را به سرپرستاني ديگر غير از خود واميگذارد»
2. امام علي –رضي الله عنه- ميفرمايد : (سوگند به جانم که منزلت آن دو (ابوبکر و عمر) در اسلام بسيار والاست و رحلت و کوچ آنها به آخرت، لطمه سنگين و درد شديدي براي اسلام ميباشد، خداوند آنان را رحمت کند و به نيکوترين شيوه پاداش دهد .
3. امام علي –عليه السلام- در ستايش حضرت عمر –رضي الله عنه- ميفرمايد :
«پاداش نيک فلاني (عمر –رضي الله عنه) نزد خداست، زيرا کجي را راست کرده و بيماران را مداوا ساخت، سنت را برپاداشت و فتنه و (بدعت) را پشت سر انداخت و در حالي از دنيا رفت که دامانش پاکيزه و وجودش کم عيب بود. به خير دنيا رسيد و از شر آن گريخت. طاعت حق را بجاي آورد و آنگونه که شايسته بود تقوا گزيد »
پاسخ سؤال اول :
ما پيش از اين به شبهه بيعت امير المؤمنين عليه السلام و سخناني كه آن حضرت در نامه ششم نهج البلاغه خطاب به معاويه نوشتهاند ، به صورت مفصل پاسخ داده ايم، لطفاً به اين آدرس مراجعه فرماييد :
http://valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=449
پاسخ سؤال دوم :
امام علي –رضي الله عنه- ميفرمايد : (سوگند به جانم که منزلت آن دو (ابوبکر و عمر) در اسلام بسيار والاست و رحلت و کوچ آنها به آخرت، لطمه سنگين و درد شديدي براي اسلام ميباشد، خداوند آنان را رحمت کند و به نيکوترين شيوه پاداش دهد .
اولا: اين روايت در نهج البلاغة نيست ؛ بلکه در شرح نهج البلاغة ابن ابي الحديد شافعي است و براي ما ارزش ندارد ، وي در شرح نهج البلاغه مينويسد :
... وذكرت أن الله تعالى اجتبى له من المسلمين أعوانا أيده الله بهم ، فكانوا في منازلهم عنده على قدر فضائلهم في الاسلام ، فكان أفضلهم - زعمت - في الاسلام ، وأنصحهم لله ولرسوله الخليفة وخليفة الخليفة ، ولعمري إن مكانهما في الاسلام لعظيم ، وإن المصاب بهما لجرح في الاسلام شديد ، فرحمهما الله وجزاهما أحسن ما عملا ! ...
شرح نهج البلاغة ـ ابن ابي الحديد ـ ج 15 ، ص 76 ، باب فصل في ذكر بعض مناقب جعفر بن أبي طالب .
راجع به مذهب ابن ابي الحديد به آدرس زير مراجعه کنيد .
http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=727
ثانيا : در سند اين روايت فردي به نام عمر بن سعد بن أبي الصيد الأسدي است که از نظر علماي رجالي فردي ضعيف است . ذهبي در مورد او مي نويسد :
قال ابوحاتم : متروک الحديث .
ميزان الإعتدال ج 3 ، ص 199 ، ترجمه عمر بن سعد ، رقم 6118؛ الجرح و التعديل ج 6 ، ص 112 ، باب السين ، ترجمه عمر بن سعد الأسدي رقم 595 .
ابوحاتم مي گويد : احاديث او را علما ترک مي کنند ( کنايه از اينکه احاديثش مورد قبول علما نيست ) .
اما نکته اي که غفلت از آن شايسته نيست اين است که (بر فرض صحت چنين نقلي ) آقا اميرالمؤمنين عليه السلام اين عبارات را در جواب نامه معاويه نوشته اند نامه اي که معاويه در آن حضرت را متهم به قتل عثمان مي کند ! و اگر کسي ذره اي از تاريخ مطلع باشد در مي يابد که يکي از عناصر اصلي ترور و قتل عثمان ، خود معاويه بن ابي سفيان بوده است و معاويه براي عوام فريبي و تبرئه کردن خود در ميان مردم چنين اکاذيبي را مي نويسد .
پاسخ سؤال سوم :
اما اين كه امير المؤمنين عليه السلام فرموده باشند :
«پاداش نيک فلاني (عمر –رضي الله عنه) نزد خداست، زيرا کجي را راست کرده و بيماران را مداوا ساخت، سنت را برپاداشت ... » .
اين مطلب كه مشار اليه اين خطبه عمر بن خطاب ، باشد قابل اثبات نيست ؛ بلکه ميان علما در اين که مراد حضرت چه کسي بوده چند نظريه وجود دارد :
1. يکي از اصحاب حضرت امير عليه السلام :
صبحي صالح از علماي اهل سنت ـ مي گويد : مراد يکي از اصحاب حضرت علي عليه السلام است ، او عنوان خطبه را اين گونه قرار مي دهد :
( من کلامه عليه السلام : ما يريد به بعض أصحابه )
شرح نهج البلاغة صبحي صالح خطبه 228 ، ص 350 .
اين خطبه از خطبه هاي علي عليه السلام است که منظور ايشان در اين خطبه بعضي از اصحابش مي باشد .
در ميان علماي شيعه نيز راوندي اين قول را اختيار نموده است .
صاحب منهاج البراعة مي نويسد :
قال الراوندي : إنّه عليه السّلام مدح بعض أصحابه بحسن السيرة.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة ـ مير حبيب اللّه الهاشمي الموسوي الخوئي ـ ذيل خطبه 228 نهج البلاغة .
2. مالک اشتر نخعي :
شيخ حبيب الله خويي مي نويسد:
فلا يبعد أن يكون مراده عليه السّلام هو مالك بن الحرث الأشتر ...
بعيد نيست که مراد حضرت امير عليله السلام مالک اشتر باشد .
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة ، ذيل خطبه 228 نهج البلاغة .
3- تعريض به عثمان :
جاروديه ( يکي از فرق زيديه ) مي گويند که مراد حضرت تعريض به عثمان است .
ابن ابي الحديد مي نويسد :
واما الجارودية من الزيدية فيقولون : انه كلام قاله في أمر عثمان أخرجه مخرج الذم له ، والتنقص لأعماله ، كما يمدح الان الأمير الميت في أيام الأمير الحي بعده ، فيكون ذلك تعريضا به .
شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد ج 12 ص 3 .
«جاروديه» كه گروهى از «زيديه» هستند معتقدند كه امام علي عليه السلام اين سخن را درباره «عثمان» گفته است، و در واقع حضرت در مقام انتقاد از کارهاي عثمان و اعتراض به او اين جملات را بيان نموده است همانطور که به جهت تعريض بر حاکم حاکم فعلي، حاکم گذشته را مدح مي کنند.
4. عمر بن خطاب از باب تقيه :
غالب علماي شيعه مي گويند که حضرت از باب توريه و تقيه اين جملات را در مورد عمر بيان کردهاند .
ابن ابي الحديد مي نويسد:
أمّا الاماميّة فيقولون : إنّ ذلك من التقية و استصلاح أصحابه .
شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد ج 12 ص 3 .
مرحوم خوئي بعد از بيان اقوال مختلف در مورد مشار اليه اين خطبه مي گويد :
وسالحاصل أنّه على كون المكنّى عنه عمر لا بدّ من تأويل كلامه و جعله من باب الايهام و التّورية على ما جرت عليها عادة أهل البيت عليهم السّلام ... سلكوا في كلماتهم كثيرا مسلك التّورية و التقيّة حقنا لدمائهم و دماء شيعتهم ، حيث لم يتمكّنوا من إظهار حقيقة الأمر .
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة ، ذيل خطبه 228 نهج البلاغة .
5- عمر بن خطاب :
ابن أبي الحديد و محمد عبده ، مي گويند :
أي عمر علي الارجح ، نظر بهتر اين است که در مورد عمر است .
شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد ج 12 ص 3 ؛ نهج البلاغه، شرح محمد عبده: 430.
ظاهرا ابن ابي الحديد اين مطلب را از طبري گرفته است . طبري در تاريخش مينويسد :
حدثنا عمر قال حدثنا علي قال حدثنا ابن دأب وسعيد بن خالد عن صالح بن كيسان عن المغيرة بن شعبة قال لما مات عمر رضى الله عنه بكته ابنة أبي حثمة فقالت واعمراه أقام الاود وأبرأ العمد أمات الفتن وأحيا السنن خرج نقى الثوب بريئا من العيب قال وقال المغيرة ابن شعبة لما دفن عمر أتيت عليا وأنا أحب أن أسمع منه في عمر شيئا فخرج ينفض رأسه ولحيته وقد اغتسل وهو ملتحف بثوب لا يشك ان الامر يصير إليه فقال يرحم الله ابن الخطاب لقد صدقت ابنة أبي حثمة لقد ذهب بخيرها ونجا من شرها أما والله ما قالت ولكن قولت .
تاريخ الطبري الطبري ج 3 ، ص 285 ؛ حوادث سنة ثلاث و عشرين من الهجرة ، باب من ندب عمر و رثاه.
سند روايت طبري هم ضعيف است ؛ زيرا در اين سند ابن دأب وجود دارد که از نظر علماي رجال ضعيف است:
تشخيص ابن دأب :
وقتي « ابن دأب » به صورت مطلق مي آيد منظور محمد بن دأب مي باشد همانطوري که ابن حجر عسقلاني از استوانه هاي علمي اهل سنت مي نويسد :
وقيل إن ابن داب الذي ذكره خلف هو عيسى بن يزيد ... قلت : عيسى بغدادي كان ينادم المهدي فلعل خلفا إن كان قصده عنى مدينة المنصور وإلا فظاهر الاطلاق يدل على أنه أراد الأول .
تهذيب التهذيب ج 9 ، ص 125 ، ذيل ترجمه محمد بن دأب ، رقم 222 .
بعضي گفته اند منظور از ابن دأب که خلف (از رجاليون اهل سنت) او را جعّال حديث معرفي کرد ، عيسى بن يزيد است ... اما نظر من اين است که عيسي بغدادي ( بن يزيد بن بكر بن دأب ) از ملازمين مهدي بوده است پس چه بسا منظور خلف ( اگرمقصودش عيسي بغدادي باشد ) از مدينه که گفت : ( ابن دأب در مدينه حديث جعل مي کرد ) مدينه منصور (کوفه) باشد و اگر منظورش مدينه منصور (کوفه) نباشد ، اطلاق عبارت خلف دلالت بر اين دارد که منظور او محمد بن دأب است .
ابن حجر در جاي ديگر مي گويد :
ابن داب هو محمد .
تهذيب التهذيب ج 12 ، ص 262، حرف الدال .
مراد از ابن دأب محمد بن دأب است .
مزي نيز مي گويد :
ابن داب ، هو : محمد بن داب .
تهذيب الکمال ج 34 ، ص 439 .
مراد از ابن دأب محمد بن دأب است .
ديدگاه علماي اهل سنت در ضعف ابن دأب
قال أبو زرعة : ضعيف الحديث كان يكذب .
ابو زرعة مي گويد : احاديث محمد بن دأب ضعيف است و وي فردي دروغگو است .
قال الأصمعي قال لي خلف الأحمر: ابن داب يضع الحديث بالمدينة
اصمعي مي گويد : خلف الاحمر به من گفت : ابن دأب در مدينه حديث جعل مي کرد .
تهذيب التهذيب ج 9 ، ص 125 ، رقم 222 .
ذهبي ذيل ترجمه محمد بن داب مي گويد :
محمد بن داب المديني . كذبه ابن حبان ، وغيره .
ميزان الإعتدال ج3 ، ص 540 ، رقم 7498 .
ابن حبان و ديگران محمد بن دأب را تضعيف نموده اند .
و اگر مراد از ابن دأب محمد بن دأب نباشد ، ابن دأب بين محمد بن دأب و عيسي بن يزيد بن بكر بن دأب مشترک است همانطوري که ذهبي از علماي بزرگ رجال اهل سنت مي گويد :
ابن دأب . هو محمد بن دأب . وعيسى بن يزيد بن بكر بن دأب .
ميزان الإعتدال ج 4 ، ص 591 ، رقم 10781.
و اين در حالي است که عيسي بن يزيد نيز همانند محمد بن دأب فردي ضعيف است :
بخاري احاديث او را منکر مي داند .
تاريخ الکبير ج 6 ، ص 402 ، ترجمه عيسى بن يزيد الليثي المديني ، رقم 2782 ؛ ضعفاء الکبير ـ العقيلي ـ ج 3 ، ص 391 ، ترجمه عيسى بن يزيد المدني ، رقم 1430 ؛ تاريخ بغداد ـ خطيب بغدادي ـ ج 11 ، ص 150 ، ترجمه عيسى بن يزيد بن بكر بن داب ، أبو الوليد ، رقم 5845 .
ذهبي مي گويد :
وكان أخباريا علامة نسابة ، لكن حديثه واه ... وقال البخاري وغيره : منكر الحديث ... وقال أبو حاتم : منكر الحديث .
ميزان الاعتدال ج 3 ، ص 328 ، ترجمه عيسى بن يزيد بن بكر داب الليثي المدني ، رقم 6625 ؛ الجرح و التعديل ج 6 ، ص 291 ، ترجمه عيسى بن يزيد الليثي ، رقم 1615 .
او اخباري بود ، علامه بود و از علماي نسب شناسي به شمار مي رفت ولي احاديث او واهي و بي ارزش است ... بخاري و ابوحاتم احاديث او را منکر مي دانند .
ابن حجر عسقلاني ذيل ترجمه مرداس بن قيس الدوسي بعد از نقل روايتي مي گويد :
عيسى أظنه بن دأب وهو كذاب .
گمان مي کنم منظور ازعيسي (در اين روايت)عيسي بن دأب است که او فردي کذاب( بسيار درغگو) است .
الإصابة في معرفة الصحابة ج 6 ، ص 58 ، ذيل ترجمه مرداس بن قيس الدوسي ، رقم 7903.
ابن حجر عسقلاني ذيل ترجمه محمد بن دأب مي گويد :
وفي عيسى يقول الشاعر :
خذوا عن مالك وعن ابن عون * ولا ترووا أحاديث ابن داب
شاعر درمورد عيسي بن يزيد گفته است:از مالک وابن عون روايت نقل کنيد ولي احاديث ابن دأب را روايت نکنيد .
تهذيب التهذيب ج 9 ، ص 125 ، ذيل ترجمه محمد بن دأب ، رقم 222 ؛ تاريخ بغداد ـ خطيب بغدادي ـ ج 11 ، ص 153 ، ترجمه عيسى بن يزيد بن بكر بن داب ، أبو الوليد ، رقم 5845 .
و اما بر فرض صحت چنين نقلي ، همانطور که در روايت آمده بود اين عبارات را به بنت أبي حثمة ياد داده بودند تا براي خليفه تبليغ کند و به اين وسيله مقداري از جرائم خليفه کاسته شود .
دلايل بر اين مدعا :
اعتراضات به انتخاب عمر
1 - اعتراض مردم نسبت به خلافت عمر و خشونت او كه زمينه ساز جو بدبيني مردم نسبت به عمر شده بود
مخالفت مردم با نصب عمر
* عن إسماعيل بن أبي خالد عن زبيد ( ابن الحارث ) اليامي . قال : لما حضرت أبا بكر الوفاة بعث إلى عمر يستخلفه . فقال الناس : استخلف علينا فظا غليظا . لو قد ملكنا كان أفظ وأغلظ . فماذا تقول لربك إذا لقيته وقد استخلفت علينا عمر ؟
المصنف ـ ابن ابي شيبة ـ ج 8 ، ص 574 ، باب ( 44 ) ما جاء في خلافة عمر بن الخطاب ؛ تاريخ المدينة ـ ابن شبة النميري ـ ج 2 ، ص 671 ، باب أقوال الناس عن تو لية عمر ... .
ابو بكر لحظه وفاتش كسي را نزد عمر فرستاد تا وي را جانشين خويش سازد، مردم اعتراض كردند وگفتند: آيا كسي را كه درشتخو وبد اخلاق است مي خواهي بر ما حاكم كني؟ او اگر بر ما حاكم شود بد اخلاق تر وخشن تر خواهد شد،
چه جوابي فرداي قيامت براي پروردگارت هنگام ملاقات آماده كرده اي؟
مخالفت مهاجرين و انصار با نصب عمر
«دخل عليه المهاجرون والأنصار حين بلغهم أنّه استخلف عمر ، فقالوا : نراك استخلفت علينا عمر ، وقد عرفته ، وعلمت بوائقه فينا وأنت بين أظهرنا ، فكيف إذا وليّت عنّا وأنت لاق اللّه عزّوجل فسائلك ، فما أنت قائل؟» .
الإمامةوالسياسة بتحقيق الشيري:ج1ص37، و بتحقيق الزيني : ج1 ص24 ، باب مرض أبي بکر و استخلافه عمر .
مهاجران وانصار پس از شنيدن خبر جانشيني عمر نزد ابوبكر رفتند وگفتند: شنيده ايم عمر را جانشينت قرار داده اي، وحال آنكه تو اورا خوب مي شناسي واز شرارتهايش در بين ما آگاهي ؟ پس چرا اورا جانشينت قرار داده اي تو كه بزودي پر وردگارت را ملاقات مي كني آيا در برابر پرسش خداوند پاسخي آماده كرده اي؟
مخالفت ، علي عليه السلام ، طلحه و زبير :
دخل على أبي بكر طلحة والزبير وعثمان وسعد وعبد الرحمن وعلى بن أبي طالب (عليه السلام) فقالوا: ماذا تقول لربّك وقد استخلفت علينا عمر .
تاريخ مدينة دمشق:ج44 ص248، ذيل ترجمه عمر بن الخطاب بن نفيل ... ؛ تاريخ المدينة لابن شبة النميري: ج 2 ص 666 ، باب ذكر عهد أبي بكر " إلى عمر " واستخلافه إياه ووصيته إياه .
چه بسا اين عبارات بعد از مرگ عمر براي برطرف ساختن اين جو بدبيني بوده است .
عمر در زمان خلافت
عمر مايه عذاب براي اصحاب رسول خدا
در قضيه ابوموسي اشعري أبي بن کعب مي گويد :
سمعت رسول الله صلى الله عليه وآله يقول ذلك يا ابن الخطاب فلا تكونن عذابا على أصحاب رسول الله صلى الله عليه و سلم ... .
از رسول خدصلي الله عليه وآله شنيدم كه فرمود: اي پسر خطاب بر يارانم عذاب مباش0
صحيح مسلم ج6 ، ص 180 ، کتاب الآداب ، باب الإستئذان ؛ سنن ابي داود ج2 ، ص 514 ، کتاب الأدب باب ( 138) كم مرة يسلم الرجل في الاستئذان ؛ شرح صحيح مسلم ـ نووي ـ ج 14 ، ص 132، کتاب الآداب ، باب الإستئذان ؛ فتح الباري ج 11، ص 24و 25، کتاب الإستئذان، باب التسليم و الإستئذان ثلاثا ؛ عمدة القاري ـ عيني ـ ج 22، ص 242 ؛ الإستذکار ـ ابن عبدالبر ـ ج 8 ،ص 478؛ التمهيد ـ ابن عبد البر ـ ج 3،ص 195؛ الأذکار النووية ـ يحيي بن شرف النووي ـ ص 330 ، کتاب اذکار المتفرقة ، باب ( باب جواز التعجب بلفظ التسبيح والتهليل ونحوهما ) ، حديث 1008 ؛ فيض القدير شرح جامع الصغير ـ المناوي ـ ج 3 ، ص 228، باب ( فصل في المحلى بأل من هذا الحرف ـ أي حرف الهمزة ـ ) ؛ الاحکام ـ ابن حزم ـ ج 6 ، ص 815 ، باب الباب السادس والثلاثون في إبطال التقليد .
تازيانه عمر و رعب و وحشت مردم
قال الشعبي: «كانت دِرَّة عمر أهيب من سيف الحجاج».
مغني المحتاج لمحمد بن الشربيني: 390/4، حواشي الشرواني على تحفة المحتاج: 134/10، وفيات الأعيان لابن خلكان، ج 3، ص 14.
هذه قولة مشهورة ، ولها موارد كثيرة جدا ، والمضحك أنهم يتبجحون بها ناسين أو متناسين أن سيف الحجاج ما قام إلا ظلما وإجحافا ، ودرة عمر أكثر منه . . وهي كلمة حق ، إذ لولا فتح باب المظالم والتعدي من الأوائل لما أمكن الحجاج وغيره أن يفعلوا ما فعلوا.
بحار الأنوار ج 31 - پاورقى ص 28.
شعبي مي گويد: دره (تازيانه) عمر ترس ناكتر ازشمشير حجاج بود
در توضيح اين سخن بايد گفت: داستان مهيب بودن ووحشت ناك بودن تازيانه عمر بسيار مشهور است وتعجب اين است كه طرفداران خليفه آنرا با افتخار نقل مي كنند وگويا توجه ندارند كه تشبيه آن به شمشير حجاج وبلكه بدتر بودن آن افتخاروامتيازي را براي عمر ثابت نمي كند زيرا شمشير حجاج جز براي ظلم وستم وريختن خون بناحق افراشته نشده است0
أبو هريرة و کتمان حديث از ترس تازيانه عمر
وإنما نشر واحدا فقط : لقد عرفنا أن أبا هريرة كان ممن هدده عمر بالإبعاد بسبب روايته الحديث ، وقد خضع أمام التهديدات ، كما يظهر من الآثار التالية :
روى البخاري عن سعيد المقبري ، عن أبي هريرة قال : حفظت من رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم وعائين : فأما أحدهما فبثثته في الناس ، وأما الآخر فلو بثثته لقطع هذا البلعوم.
صحيح البخاري: 38/1، كتاب العلم، باب حفظ العلم.
ابو هريره فقط بخشي از احاديثي را كه از رسول خدا صلي الله عليه وآله شنيده بود بين مردم رواج داد چون از تهديد عمر ترسيد وسكوت كرد0 از خود او نقل است كه گفت: دو ظرف( كنايه از تعداد زياد) از احاديث رسول خدا صلي الله عليه وآله پر نموده وحفظ كردم0 يكي از آن دورا بين مردم ترويج وپخش كردم و اما آن ديگري را اگر براي مردم بازگو كنم حنجره ام قطع خواهد شد0
قال أبو سلمة : سألت أبا هريرة : أكنت تحدث في زمان عمر هكذا ؟ قال أبو هريرة : لو كنت أحدث في زمان عمر - مثل ما أحدثكم - لضربني بمخفقته.
تذكرة الحفّاظ: 7/1.
ابو سلمه مي گويد: از ابو هريره سؤال كردم: آيا تو زمان عمر هم اينگونه حديث نقل مي كردي ؟ گفت: اگر در زمان او اين چنين حديث نقل مي كردم از شكنجه وتازيانه عمر در امان نبودم0
وقال أبو هريرة : لقد حدثتكم بأحاديث لو حدثت بها زمن عمر لضربني بالدرة.
جامع بيان العلم لابن عبد البر: 348 ح1694. (121/2).
ابو هريره مي گويد: احاديثي كه امروز براي شما نقل مي كنم اگر در زمان عمر آن را نقل مي كردم از دره عمر بي بهره نمي ماندم0
روى ابن عساكر عنه قال : ما كنّا نستطيع أن نقول : قال رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم حتى قبض عمر، قال أبو سلمة: فسألته بم؟ قال كنّا نخاف السياط وأومأ بيده إلى ظهره.
تاريخ مدينة دمشق: 344/67، رواه ابن كثير في البداية والنهاية: 115/8، من دون كلام أبي سلمة.
ابن عساكر و ابن كثير از أبو هريرة نقل مي کنند که گفت : از ترس بازداشت شدن بوسيله عمر، ما قدرت وجرات نداشتيم بگوييم: قال رسول الله ، پرسيدم: چرا؟ گفت: از ترس تازيانه عمر، سپس به پشتش اشاره كرد، كنايه از شلاقهايي كه بر پشت وپهلو نواخته مي شد0
كان يقول: إنّي لأحدث أحاديث لو تكلمت بها في زمان عمر أو عند عمر، لشجّ رأسي.
البداية والنهاية: 115/8.
ونيز ابوهريره مي گفت: امروز احاديثي نقل مي كنم كه اگر در زمان عمر آنرا نقل مي كردم سرم شكسته مي شد0
ترس ابن عباس از اظهار نظردر زمان عمر
وقيل لابن عباس لما أظهر قوله في العول بعد موت عمر - ولم يكن قبل يظهره - : هلا قلت هذا وعمر حيّ؟ قال : هبته ، وكان امرأ مهاباً.
شرح نهج البلاغة، ج 1، ص 173 - 174.
ازابن عباس كه پس از مرگ عمرنظرش را در باره عول( زياد آمدن ميراث بر سهام) بيان كرده بود سؤال كردند كه چرا در زمان عمر نگفتي؟ گفت: از عمر ترسيدم0
ترس ابن عباس از پرسيدن حکم شرعى
روى البخاري: بإسناده عَنْ عُبَيْدِ بْنِ حُنَيْنٍ، أَنَّهُ سَمِعَ ابْنَ عَبَّاسٍ رضى الله عنهما يُحَدِّثُ أَنَّهُ قَالَ مَكَثْتُ سَنَةً أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ عَنْ آيَةٍ، فَمَا أَسْتَطِيعُ أَنْ أَسْأَلَهُ هَيْبَةً لَهُ، حَتَّى خَرَجَ حَاجًّا فَخَرَجْتُ مَعَهُ فَلَمَّا رَجَعْتُ وَكُنَّا بِبَعْضِ الطَّرِيقِ عَدَلَ إِلَى الأَرَاكِ لِحَاجَةٍ لَهُ قَالَ: فَوَقَفْتُ لَهُ حَتَّى فَرَغَ سِرْتُ مَعَهُ فَقُلْتُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مَنِ اللَّتَانِ تَظَاهَرَتَا عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه وسلم مِنْ أَزْوَاجِهِ فَقَالَ تِلْكَ حَفْصَةُ وَعَائِشَةُ. قَالَ فَقُلْتُ وَاللَّهِ إِنْ كُنْتُ لأُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكَ عَنْ هَذَا مُنْذُ سَنَةٍ، فَمَا أَسْتَطِيعُ هَيْبَةً لَكَ.