آرزویی که حبیب بن مظاهر داشت
یکی از علمای بزرگ گفته است در عالم خواب جناب حبیب را در باغی سبز وو زیبا دیدم.دریافتم در بهشت است.حضرت حبیب نشسته است و حوری و غلامان اطرافش طواف می کنند.منزلتی داشت که مورد غبطه بعضی از پیامبران بود.
شاید کتاب «خصائص الحسینیه» علامه شیخ جعفر شوشتری را مطالعه کرده باشید که شیخ در آنجا فهرست ارزشمندی از ویژگی های خاص اباعبدالله علیه السلام را آورده که هیچ معصوم دیگری ندارد.
شما خدمتگذار چنین کسی هستید و هر کس متصل به کسی باشد که برای خدا «آن» است، خودش هم «آن» می شود. به این علت است که مداحان و ذاکران موفعیتی دارند که قابل قیاس با هیچ کس نیست.اگر من الان از شما بپرسم که بزرگترینن یار اباعبدالله علیه السلام بعد از بنی هاشم کیست،شما چه کسی را معرفی می کنید؟ قطعا همه شما خواهید گفت: حبیب. یعنی نمی توانید کس دیگری را هم بگویید؟حضرت حبیب، فرمانده جناح چپ سپاه ابا عبدالله علیه السلام است. کسی است که ابا عبدالله علیه السلام کنار او همان حرفی را زد که کنار اباالفضل علیه السلام گفته بود.اباعبدالله کنار او جمله ای گفته است که این وصف را نمی شود برای کس دیگری گفت.اباعبدالله علیه السلام گفتند: «تو فقیه امت بودی، خدایت رحمت کند که تو کسی بودی که هر سه روز یک بار (و در بعضی جاها هم گفته اند هر شب یک بار)قرآن را ختم می کردی»
و شما می دانید که مزار حبیب مستقل از دیگران، کنار مزار اباعبدالله علیه السلام قرار گرفته است و حتی از مجموعه بنی هاشم یک نفر مزارش مستقل شده و آن هم مزار ابالفضل علیه السلام است.این پیرمرد مقامی پیدا کرده است که اگر شما در ورود به حرم امام حسین علیه السلام زیارتش نکنید،حتما بعد از اباعبدالله علیه السلام و قبل از بقیه او را زیارت می کنید.این چه شأن ومقام و منزلتی است؟
یکی از علمای بزرگ گفته است در عالم خواب جناب حبیب را در باغی سبز وو زیبا دیدم.دریافتم در بهشت است.حضرت حبیب نشسته است و حوری و غلامان اطرافش طواف می کنند.منزلتی داشت که مورد غبطه بعضی از پیامبران بود.آمدم و خدمت او نشستم و گفتم: خوشا به سعادت تو که هیچ کس در زندگی منزلت تو را نیافت.در جوانی که موهایت سیاه بود، خدمت پیامبر(ص) بودی.(حبیب پیر بود،نزدیک به هشتاد سال سن داشت.جنگ بدر را دریافته بود و در جنگ بدر خدمت پیامبر(ص) شمشیر زده بود و یار حضرت بود) وبالاتر از آن، اینکه در پیری موی سپید تو پیش چشم پسر پیغمبر به خون سرت خضاب شد.این خیلی افتخار بود، حالا بعد از این آرزویی داری؟ گفت: بله یک آرزو برایم مانده است و آن اینکه به دنیا برگردم و ذاکری اباعبدالله علیه السلام را بکنم.در مجموعه ای باشم و دو بیت شعر برای اباعبدالله علیه السلام بخوانم.!
منبع: خیمه