بخشی از خاطرات فتنه ۸۸ با برشی از کتاب «من مدیر جلسهام»
پاسخ جالب آقا به دانشجعفري
نوبت به آقاي دانش جعفري رسيد. ايشون گفت: "یه سری از آراء افراد لشگری؛ سپاه و ارتش و... سازماندهی شده بود. جمعبندی ما این بود که یه جریانی پشت این هست." آقا به حالت شوخی گفت: "اون کاندیدا ظاهراً خودش نظامی نبوده؟!"
هشت ماهي كه بين انتخابات 88 تا روز 9 دي فاصله بود را بگذاريم كنار، چراكه احتمالا آنها هم درگير فتنه بودند و بندههاي خدا درست نميدانستند قضيه از چه قرار است و چكار بايد بكنند. اما خيلي از اين نهادهاي فرهنگي بعد از آن هم كاري نكردند. قبل از 9 دي كه فتنه بود و اوضاع در هم؛ بعد از آن هم كه الحمد لله فتنه تمام شده بود و همه چيز برگشته بود سر جايش! پس حق داشتند اين نهادها كه نسبت به فتنه قاعده شتر ديدي نديدي را بكار ببرند و يك صفحه كتاب يا دو سكانس فيلم يا يك نت موسيقي نسازند. دارم نهادهايي را ميگويم كه كاميون كاميون بودجه فرهنگي از بيت المال ميگيرند و بيلان كاري پر و پيماني هم دارند براي تحويل به مسئولان بالا دستي؛ حتي اگر نتيجه هشت ماه دفاع مقدس از جمهوريت و اسلاميت نظام چيز ديگري بود! اما مگر در آن هشت ماه اين نهادها و مسئولانش به ميدان آمدند و قضيه را از كف خيابانها جمع كردند كه حالا انتظار داشته باشيم در جهت تبيين و تحليل فتنه 88 و چگونگي شكستش كاري كنند؟ همان مردمي كه 9دي را خلق كردند حالا هم با امكانات ناچيزشان دارند اين كار را انجام ميدهند.
نمونهاي از اين مردم در پيشواي ورامين، موسسه جمع و جوري راه انداختهاند و بجز دو دوره برگزاري جشنواره داستان فتنه، چندين عنوان كتاب هم دراينباره منتشر كردهاند.
كتاب «من مدير جلسهام» آخرين محصول موسسه رسول آفتاب است كه به قلم «رحيم مخدومي» روانه بازار شده و خاطرات چند نفر از فعالان فرهنگي از فتنه 88 را روايت ميكند.
موتوري كه آقا پايين آورد!
كتاب با خاطره جعفر فرجي از ديدار اعضاي ستادهاي نامزدهاي انتخابات با مقام معظم رهبري آغاز ميشود. فرجي كه آن روزها قائم مقام ستاد دكتر احمدينژاد بوده است خاطره خود از اين ديدار را كه در تاريخ 26 خرداد انجام شده است در 12 صفحه نقل كرده است. صحبتهايي كه نماينده نامزدها در اين ديدار ميگويند و صحبتهاي رهبر معظم انقلاب حسابي خواندن دارد. در بخشي از اين چند صفحه آمده است:
آقا برای هرکس یه چیزی میگفت و با شوخي فضا را آرام ميكرد.
نوبت به آقاي دانش جعفري رسيد. ايشون گفت: "یه سری از آراء افراد لشگری؛ سپاه و ارتش و... سازماندهی شده بود. جمعبندی ما این بود که یه جریانی پشت این هست."
آقا به حالت شوخی گفت: "اون کاندیدا ظاهراً خودش نظامی نبوده؟!"
وقتی آقا اینو گفت، دانش جعفری ساكت شد و دیگه بقیهی حرفاش یادش رفت. یعنی اگه کسی هم میخواست سازماندهی کنه، خود محسن رضایی بوده که قبلاً نظامی بوده.
دانش جعفری شروع کرد به گفتن اينکه اون سفری که شما رفتید کردستان و صحبت کردین، همه احساسشون بر این بود که شما دارید از یه کاندید خاص حمایت میکنید واین سلامت انتخابات رو زیر سؤال برد.
یعنی صحبتهای آقا هم نوعی تقلب محسوب میشه!
همه مونده بودن که دانش جعفری چی داره میگه!
انتظار میرفت این حرف رو نمایندههای موسوی و کروبی بزنن، نه نمایندهی محسن رضایی.
خیلی بد صحبت كرد و آقا واقعاً ناراحت شد. دانش جعفری تمام حيات سیاسیش رو به لطف آقا داره. چون آقا ایشون رو حمایت کرده. آقا وسط حرفش اومد و گفت: "من حدود بیست ساله دارم این حرفا رو میزنم و زمانی این حرفای من قطع میشه که من تو این دنیا نباشم. تا وقتی هستم این معیارها رو به مردم میگم. من باید معیارها رو به مردم بگم و هرکسی بره تطبیق بده. مردم خودشون میفهمن کدوم کاندید بیشترین معیارها رو داره و کدوم کمترین. هر کاندیدی میتونه بگه من به این معیارها نزدیکتر هستم."
آقای کروبی در یکی از سخنرانیهاش گفته بود: "منظور از این معیارها من هستم."
آقای موسوی هم هرجا میرسید میگفت: "منظور آقا از این معیارها من هستم."
***
آقا در پاسخ به يكي ديگر از حاضران گفت: "آقای فلانی! شما نوعاً آدم احساساتی هستی. بارها شده اومدی یه مطلبی رو به من گفتی، بعد اومدی با گریه اون مطلبو پس گرفتی."
آقا ادامه داد: "درباره ابطال انتخابات که هی تکرار میکنید؛ اگر تمام دنیا رو به روی من بایستن که باید این انتخابات ابطال بشه، من رو به روی تمام دنیا میایستم و نمیذارم که انتخابات ابطال بشه. ابطال انتخابات، تو دهنی به مردمه! اون زمانی که آقای خاتمی رأی آورد؛ یه سری از دوستانی که شما هم میشناسیدشون جمع شدن اومدن پیش من، گفتن باید انتخابات ابطال بشه. من اونجا آن چنان تشری به اونا زدم که از اون وقت تا به حال دلشون دیگه با من صاف نشد."
بعد با شوخی گفت: "البته امیدوارم شما این طوری نباشید..."
با دختر امام چكار داريد؟!
نفر بعدي كه خاطره خود را نقل كرده است و در كتاب «من مدير جلسهام» آمده است، وحيد جليلي است. جليلي كه هم خودش و هم لحن تند و تيزش معرف حضور جبهه فرهنگي انقلاب است چندين خاطره جذاب و البته عبرت آموز نقل كرده است. از جمله آنكه:
ایام بعد فتنه بود، یعنی ایام بعد از انتخابات 88. صاحبخونهی مجلهی ما (راه) طرفدار جنبش سبز بود. ایشون طبقهی پایین مجله، مؤسسه داشت. خوب روابطمون خیلی روابط دوستانهای بود، ولی در ایام انتخابات معلوم بود که ایشون عضو فعال یه ستاد دیگه است و ما حامی یه کاندیدای دیگه. بعد از انتخابات یه روز ما رو دید و گفت: "اجاره رو باید زیاد کنین."
پرسیدم: چرا؟
گفت: "با این دولت دروغگوتون این همه رأی ما رو خوردین و با دروغهاتون واقعیتو جور دیگهای جلوه دادین و حالا خیلی به شما پول میدن، امکانات میدن، به همین خاطر باید اجاره رو ببرین بالا."
منم به شوخی بهش گفتم: راستشو بخوای به ما فقط سیب زمینی دادن. هرچی میخوای بگو. من میگم شب یه کامیون سیب زمینی برات بیارن!
یه روز دیگه منو صدا کرد. خیلی برآشفته بود. گفت: "فلانی، شما دیگه به دختر امام چیکار دارین؟ دوستان شما با دختر امام دیگه چیکار دارن؟"
گفتم: دخترامام؟!
گفت: "دختر جواد امام؛ عضو شورای مرکزی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی. اگه جواد امام رو دستگیر کردن، دیگه با دخترش چیکار دارن؟"
بعد شروع کرد به تعریف کردن.
- عاطفه امام (دختر جواد امام) رو سر ظهر تو خیابون طالقانی گرفتن، چادر از سرش کشیدن، گفتن کسی که به احمدینژاد رأی نداده لیاقت نداره چادر سرش کنه. انداختنش تو ماشین و بردن. مادرش مستأصل شده، زنگ زده بیبیسی، با بیبیسی مصاحبه کرده. گفته دنیا بدونه که دختر منو سالم تحویل گرفتن. دخترم پاک بوده و اگه بلایی سرش بیارن، جمهوری اسلامی مقصره، بعد از یکی- دو روز نصف شب در بهشت زهرا با لباس پاره پوره رهاش کردن."
با یه هیجانی اینو به من گفت که من خودم برافروخته شدم. کنترلم رو از دست دادم و بدو بدو اومدم بالا تو مجله. به هر کدوم از این مسئولین دستم میرسید، تلفن زدم و هرچی از دهنم دراومد گفتم. خاک برسرتون فلان فلان شده ها، با دختر مردم چیکار دارین.
خیلی نگذشت، شاید یکی- دو روز بعدش کاشف به عمل اومد که اصلاً کل اتفاق از بیخ دروغ بوده! یعنی خانوم با دوستاش مثلاً یه جایی بوده، با مامانش خواسته مثلاً شوخی کنه. مامانش هم هول کرده، زنگ زده بیبیسی. مصاحبهای که ایشون کرده بود دل سنگو آب میکرد. تصورشو بکنید، یه مادر که داره ضجه میزنه؛ آره، دختر منو این طوری گرفتن و بردن و ...
این یه حکمتی داشت. به نظرم این اتفاقی که برای من افتاد، یعنی تو شرایط فتنه یه خبر دروغ به یه طراحی خوب از جهت جنگ روانی و جنگ تبلیغاتی، میتونه حتی مثل من رو که خودم مثلاً اون روزا هی اینور و اونور میرفتم و تبلیغ و تحلیل میکردم، تحت تأثیر قرار بده!
مبارزه با فتنه با پخش هري پاتر!
بعد از جليلي نوبت يامين پور است تا خاطراتي را با محوريت برنامه ديروز، امروز، فردا نقل كند. اين برنامه كه يكي از برنامههاي پر مخاطب صدا و سيما در ايام فتنه بود حتما حاشيه و پشت پردهايي داشته است كه يامينپور بخشي از آنها را در اين كتاب نقل كرده است. برخورد مردم و استقبال آنها از برنامه، تهديد يامين پور به قتل و از همه مهمتر دست پاچگي و بي برنامگي مديران صدا و سيما در قبال فتنه از جمله مهمترين بخشهاي خاطرات يامين پور است. مثلا او تعريف كرده است:
گفتم: شما مدیر کل وزارت انتخابات کشور رو دعوت کنید، بعد دیگه بسپرید دست من. گفتن: "آقا، زنده نمیشه"
گفتم: شما دعوت کنید.
مدیرکل انتخابات کشور؛ آقای شریفی دعوت شد. من رفتم نشستم چند روز بیبیسی تماشا کردم. تمام سؤالات و شبهاتی رو که بیبیسی علیه انتخابات مطرح میکرد، نوشتم. تو مردم هم که بودیم. سؤالات و شبهاتی که مردم کف خیابون، تو اتوبوسها داشتند، من یادداشت کردم. به آقای شریفی گفتم: آقای شریفی اینجا من یه ضد انقلابم. میخوام همه چیز رو ازت بپرسم. آماده باش. سانسور هم نداریم.
پرینت نتایج انتخابات رو به تفکیک صندوقها و شهرستانها بردم و شروع کردم به سؤال پرسیدن. تمام سؤالات و شبهاتی که موجود بود، خدا رو گواه میگیرم پرسیدم. حتی سؤالاتی رو که مردم نمیدونستند. یعنی مردم بهش اعتنایی نداشتند. اونا رو هم پرسیدم. حتی شبهاتی که تو جامعه مطرح نشده بود، اونا رو هم پرسیدم. فضای نخبگانی رو هم پرسیدم، فضای بیگانه رو هم پرسیدم. همه رو پرسیدم. آقای شریفی هم همه رو جواب داد؛ بدون استثناء. جوابهای قانع کننده ارائه داد.
نوار که ضبط شد، گفتن: پخش نمیکنیم. تایم نداریم. فوتبال داریم. نمیدونم بندر شموشک مارسی و تشتک سازی رشت و اینا میخوان فوتبال مسابقه بدن. ما وقت نداریم برنامهتون رو پخش کنیم.
من خیلی عصبی شدم. گفتم مردم تو خیابونند، شما فوتبال پخش میکنین؟ ایده این بود! هری پاتر پخش کنید تا مردم به خاطر هری پاتر نیان تو خیابون. فکر رو ببینید. مدیران ارشد سازمان این جوری فکر میکردن که حالا این چهار تا جوونی که تو خیابونند، از این به بعد به خاطر دیدن هری پاتر می شینن تو خونه.
خلاصه من خیلی عصبی شدم. نوار رو زدم زیر بغلم و رفتم طبقهی سیزدهم. رفتم تو اتاق، نوار رو گذاشتم رو میزش. گفتم: ببین! ما یه تکلیفی داریم که سؤالهای مردم رو جواب بدیم. من این آدم رو دعوت کردم، نشستم وقت گذاشتم، سؤال ها رو هم جواب گرفتم. این نوار تحویل شما. دیگه نمی دونم چی کارش میکنی.
شبکه سه گفت: من پخش نمیکنم.
ایشون خیلی برآشفت، گفت: چرا پخش نمیکنین؟
گفتم: من رفتم دیگه. غیر از این که کاری از دستم برنمییاد. مدیر تلویزیون شمایید.
ما رفتیم خونه و شب دیدیم شبکه یک پخش کرد. اونم در یک تایم خیلی خوب؛ به جای سریال.
خیلی مؤثر بود. فقط یه چیزی رو بهتون بگم؛ من به قدری سؤالها رو رادیکال پرسیده بودم که مادرم میگفت: "من تا چند روز جواب در و همسایه رو میدادم. اینا میگفتن پسرت جنبش سبزیه، ضد انقلابه. چرا این سؤالها رو از مدیر کل انتخابات پرسید؟ اونا سؤالهای بیبیسی یه." (مادرم معلم بازنشسته است تو یکی از شهرهای اطراف تهران.)
وقتی شبکه یک نتیجه پخش این برنامه رو دید، دوبار هم شبکه سه پخش کرد. اون هم با تبلیغات گسترده. یعنی ده بار تبلیغش رو پخش کردند.
بعد از اون هر سؤالی که از من میپرسیدن، ارجاع میدادم به اون فیلم. میگفتم ما همچین پاسخی رو پخش کردیم.
***
یه برنامهی معروفمون آقای علی مطهری بود. علی مطهری اومد استودیو. بهش گفتم خونهتون کجاست؟ گفت: "طرفای حسینیه ارشاد."
برنامه زنده بود. گفتم: پس همهی اطراف خونهی شما سبزن دیگه؟!
گفت: "بله دیگه."
گفتم: آقای مطهری، اتفاقاً خونهی ما پایین شهره. طرفای افسریهایم. از اونجا همه احمدینژادیاند. ولی همین جوری که میان بالا، از خیابون انقلاب که رد میشیم، دیگه همه سبز میشن! تا به این جا؛ جام جم که میرسیم، دیگه همه سبزن. طرفای ما هم بیا یه سری بزن!
ما همین که گفتیم طرفای فلان جا میشینیم، از فرداش رفتار مردم با ما عوض شد. آدمهای مختلفی ما رو میدیدن، میگفتن: سلام بچه محل! سلام بچه پایین. قبلاً یه جاهایی ما رو راه نمیدادن! از جمله سازمان. جالبه بدونید. ما چون کارت سازمان نداشتیم، کلی دم در باید معطل میشدیم تا مثلاً بگن فلانی بیاد تو. از اون موقع به بعد ما رو تو سازمان هم راه میدادن. این بچههای حراست سازمان چون غالباً پایین شهریان، تا ما رو میدیدن میگفتن بیا.
اون روز تو برنامهی آقای مطهری یه اتفاقی افتاد که خیلی جریان سبز رو عصبانی کرد. اونم این بود که من خیلی شفاف برگشتم گفتم آقای مطهری شنیدی زهرا رهنور چی گفته؟ مجری بیبیسی ازش پرسید؛ چرا میگی تقلب شده؟ گفت: خوب میرحسین ترکه، ترکها هم به بچهشون رأی میدن، منم که لرم، لرا هم به دامادشون رأی میدن! این استدلال محکم روشنفکرترین زن ایرانی برای تقلب در انتخابات ریاست جمهوری ایران بود! میرحسین گفته بود زهرا رهنور روشنفکرترین زن ایرانه.
اون موقع کسی نبود بپرسه حالا چرا ترکها باید به پسرشون رأی بدن ولی لرها به دامادشون؟ خوب لرها هم به پسرشون رأی بدن. آقای رضایی و کروبی لر بودن دیگه. چرا اینا به پسرشون رأی میدن ولی اونا به دامادشون؟!
یه جوکی هم دراومده بود اون موقع، میگفتن تهرونیها هم گفتن تقلب شده. چون احمدینژاد داماد تهرونیهاست.
علی مطهری گفت: "واقعاً زهرا رهنورد همچین حرفی زده؟!"
گفتم: نشنیدی شما؟
گفت: "نه"
گفتم: زده دیگه.
گفت: "باور نمیکم"
گفتم: بابا خوب برید ببینید.
اون موقع هنوز این قدر شایع نشده بود.
گفت: "من واقعاً برای انقلاب متأسفم. ما اصلاً انقلاب کردیم که ترکها به پسرشون رأی ندن، لرها به دامادشون! این قاعدهها برداشته بشه."
اون حرف علی مطهری چون اولش هم شفاف گفته بود من به احمدینژاد رأی ندادم خیلی مؤثر بود.
***
مهدي كوچكزاده، ميثم نيلي، محسن منصوري،ميثم محمدحسني، مازيار بيژني، دكتر غلام حسين متو(اهل كشمير) و بالاخره حاج سعيد قاسمي بقيه افرادي هستند كه در اين كتاب خاطراتشان آمده است.
مطالب اين كتاب غالبا خاطراتي است كه اين افراد در غرفه انتشارات رسول آفتاب در نمايشگاه كتاب بيان كرده بودند. اگر ميخواهيد چند خاطره ناب ديگر هم بخوانيد حتما اين كتاب را مطالعه كنيد، هرچند كه شايد پيدا كردنش در ويترينهاي شهرتان كمي سخت باشد. اگر اينطور بود تماسي با شماره 02136161777 بگيريد.
اين كتاب كه با قيمت 4000 تومان روانه بازار شده است نشان ميدهد چقدر كار ميتوان درباره فتنه انجام داد ولي روي زمين مانده است.
منبع: رجا