خاطراتی ناگفته از زیارت قبور ائمه توسط آیتالله خوشوقت
خاطراتی ناگفته از زیارت قبور ائمه توسط آیتالله خوشوقت
رئیس دفتر مقام معظم رهبری خاطراتی ناگفته از نحوه زیارت ائمه توسط آیتالله خوشوقت مطرح کرد.
عقیق: حجتالاسلام محمدی گلپایگانی رئیس دفتر مقام معظم رهبری در مراسم دهمین سالگرد شهادت سردار مجید حاج حاتم به ذکر دو خاطره ناگفته از مرحوم آیتالله خوشوقت پرداخت.
محمدی گلپایگانی در این مراسم اظهار داشت: روزی در مشهد مقدس نزد آیتالله خوشوقت تنها بودم و از ایشان سؤال کردم وقتی که به حرم امام رضا(ع) مشرف میشوید، کدام زیاتنامه را میخوانید و فکر میکردم که پاسخ ایشان زیارت جامعه و زیارت امینالله را مطرح میکند ولی ایشان گفتند، هیچکدام و من تعجب کردم. آیتالله خوشوقت گفتند هیچ زیارتی نمیخوانم و من پرسیدم پس در حرم چه میخوانید و ایشان در پاسخ گفتند، خودم با حضرت حرف میزنم، میگویم و میشنوم.
محمدی گلپایگانی ادامه داد: من این خاطره را الان که ایشان فوت کردهاند میگویم و بنا نداشتم تا زمانی که زنده هستند، آن را بگویم و خودشان هم راضی نبودند.
رئیس دفتر مقام معظم رهبری تاکید کرد: سپس آیتالله خوشوقت گفت، روزی در مدینه طیبه در مسجدالنبی بودم و جمعیت زیادی اطراف حرم را گرفته بودند و من در فاصله زیادی از حرم بودم و هرچه فکر کردم چگونه میتوانم نزدیک شوم، امکان نداشت. همانجا خطاب کردم به حضرت که من نمیتوانم بیایم به نزدیک شما. پاهایم هم درد میکند. شما عنایتی کنید و ایشان عنایت کردند.
عقیق: یا ایتها النفس المطمئنه! با اطمینان کجا میروی؟
فکر ما را نمیکنی؟
در حریم امن حضرت الله مگر تو را چه قدر خوش گذشته که خیال بازگشت نکردهای؟ و مگر سفر چهارم سهم ما نبود؟ آن سهم را چرا دریغ کردهای؟ ... یا ایتها النفس المطمئنه ...
خدایا! از این پس شبهای قدر که تو تقدیر رقم میزنی، اطراف کدام مسجد پرسه بزنم؟ در کنار کدام پیادهرو یک شب در به در تو باشم؟ کدام صدای دلنشین موعظه کند که «گناه نکن!» و در حریم آن صدای پیر، گناه نکردن چه قدر آسان بود ... ای خدا! مگر سفر چهارم سهم ما نبود؟!
پیر مرد سفید رویِ رو سفیدِ دستگاه خدا! در تاریکی روزگار، آن جا که دیگر قطع امید کردهام، آنجا که کام تلخ است و چشم غبارآلود و قلب سیاه و زندگی تیره، نیم ساعت در صفِ انتظار صحبتِ خصوصی با چه کسی بنشینم؟! مثل آن بار که ظلمت چند ماهی زندگی را با یک صحبت چند دقیقهای زدودی! یادت هست حاج آقا؟ منم، جوان بلند موی سیاه روزِ خاموش که تو قلبش را قلب کردی ...
ای روزگار ...
تو تضمین میدهی آن بلا دیگر سراغ من نیاید؟ در این طوفان روزگار ما را به چه کسی سپردهای یا ایتها النفس المطمئنه؟! ... مگر سفر چهارم سهم ما نبود؟!
خیالی نیست! ... چه میگویم! خیالی هست، ما را حتی با آن صندلی که در مسجد به سؤالهایمان جواب میدادی، خیالی هست، ما را با تو تا زنده هستیم خیالی هست، خیالی هست ...
ما در داغ تو میگوییم:
سر خم می سلامت، بشکست اگر سبویی ...
اللهم! به حق حاج آقا خوشوقت، عجل لولیک الفرج ...
منبع:وبلاگ "[برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]"