سوال :
با جود اينکه در اسلام مقام زن بسيار والا عنوان مي شود ولي متاسفانه زن با عنوان يک انسان کامل برخورد نمي شود و اين مسئله در بسياري از قوانين مدني و حقوقي مشهود است از جمله مسئله قصاص که در صورتيکه يک زن توسط مردي به قتل برسد قاتل در صورت پرداخت ديه قصاص خواهد گرديد با توجه به اينکه بهانه اي که براي اين حکم آورده مي شود نان آور بودن مرد است ،سوال من اينست حال اگر زن مقتول نيز سرپرست خانوار باشد تکليف چيست ؟ و آيا يک قاتل چگونه مي تواند سرپرست واقعي يک خانواده باشد.
پاسخ :
براى روشن شدن برخي از ابعاد مسأله توجّه به نكات زير سودمند مىنمايد :
1- اسلام نظامى جامع و به هم پيوسته دارد كه نظام حقوقى بخشى از آن است. فقه اسلامى زواياى گوناگون زندگى انسان را از پيش از ولادت تا پس از مرگ مورد توجّه قرار داده است. بنابراين، بايد تمام زوايا و مسائل ريز را در نگاه كلان و در راستاى آن برنامه كلى لحاظ كرد. پس تكيه به برخى نكات ريز و نگاه استقلالى به آن، بدون توجّه به پيكره كلى و برنامه كلان، نتيجه مطلوب نمىدهد؛ براى مثال، امروزه كشورهاى پيشرفته بر اساس نظام مالياتى خاص اداره مىشوند. كشور آلمان نظام اقتصادى خود را بر 16درصد ماليات در تمام معاملات استوار ساخته است. اگر كسى به پرداخت ماليات 16درصدى در مقابل خريد يك كبريت اعتراض داشته باشد، اين اعتراض بدون در نظر گرفتن برنامه كلان آن كشور كه نظام اقتصادى خود را بر اساس آن استوار داشته، صورت گرفته است.
پس از آن جا كه قانون به طور كلى وضع مىشود ، قانون گذار مصلحت عمومى را رعايت مىكند و موارد استثنايى و تبصرهاى سبب نقض حكم كلى نمىشود .
2- در حقوق اسلامى وظايفى خاص به عهده زن و مرد نهاده شده است كه تخلفناپذير است؛ براى مثال نفقه و خرجى همسر، تهيه مسكن، خوراك، لباس، پرداخت مهريه به عهده مرد گذاشته شده است. اگر زنى خود از منبع اقتصادى مستقل و موقعيت شغلى عالى برخوردار باشد، اشكال ندارد؛ ولى از نظر شرع، وظيفه پرداخت مخارج خانه و هزينه مسكن به عهده او نيست و شوهر نمىتواند وى را به پرداخت كمك هزينه خانه و زندگى مجبور سازد. البتّه اگر زن با رضايت خاطر و تمايل درونى شوهر را در اداره بهتر خانه يارى دهد، مسألهاى ديگر است؛ ولى اين وظيفه شرعاً به عهده مرد نهاده شده است.
3- ديه مالى است كه در برابر آسيبى كه به انسان وارد شده است، گرفته مىشود. مقدار آن به ارزش . شخص آسيب ديده ارتباط ندارد. بنابراين، كسى نمىتواند بگويد چون ديه زن نصف ديه مرد است، زن نصف مرد ارزش دارد. عظمت و ارزش انسان به صفات و كسب مراتب علمى و عملى وابسته است و در اين جهت مرد و زن يكسانند. قرآن مجيد مىفرمايد:
فَاستَجابَ لَهُم رَبُّهُم أَنِّي لا أُضِيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنكُم مِن ذَكَرٍ أَو أُنثى بَعضُكُم مِن بَعضٍ».
پس پروردگارشان دعاى آنان را اجابت كرد [و فرمود] من عمل هيچ صاحب عملى از شما را، از مرد يا زن كه همه از يكديگرند، تباه نمىكنم.
آل عمران آيه 195.
بنابراين، ارزش انسان به انسانيت او و نائل شدن وى به مراتب والاى قرب الاهى است. در اين جهت جنسيت نقشى ندارد؛ زن و مرد يكسانند و چه بسا زنان از استعداد بهترى برخوردار باشند.
ديه به معناى قيمت نهادن شخص و شخصيت نيست. بدين سبب، اگر يكى از شخصيتهاى بزرگ علمى يا سياسى كشور در جريان يك قتل غير عمد كشته شود، ديهاش با ديه كارگر سادهاى كه اين گونه جان باخته، برابر است. كسى نمىتواند بگويد چون فقدان آن شخصيت خلأ بزرگى در جامعه ايجاد مىكند، ديهاش بيشتراست! چنان كه قتل عمد گناهى بسيار بزرگ است و در اين زمينه زن و مرد تفاوت ندارند. قرآن كريم مىفرمايد:
مَن قَتَلَ نَفساً بِغَيرِ نَفسٍ أَو فَسادٍ فِي الأَرضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمِيعاً وَ مَن أَحياها فَكَأَنَّما أَحيَا النّاسَ جَمِيعاً».
مائده (5): 32. .
هر كس كسى را -جز به قصاص قتل يا [به كيفر] فسادى در زمين- بكشد، چنان است كه گويا همه مردم را كشته باشد.
اينكه گفته مىشود سهم زن در ديه نصف سهم مرد است، در همه جا نيست. ديه زن در كمتر از ثلث با مرد يكسان است؛ يعنى ديه زن تا به ثلث ديه كامل نرسيده باشد، با ديه مرد برابر است.يعني مثلا اگر يك انگشت زن قطع شود يا يك انگشت مرد ديه آن يكي است اگر دو انگشت يا سه انگشت زن قطع شود ديه آن با سه انگشت مرد يكسان است ولي اگر از يك سوم ديه يك كامل يك مرد بيشتر شود تبديل به نصف ميشود.
النهاية، شيخ طوسى؛ قواعد الاحكام، علامه حلى، ج 3، ص 594؛ ايضاح الفوائد، فخرالحققين، ج 4، ص 571؛ مجمع الفائدة و البرهان، محقق اردبيلى، ج13، ص 452؛ موطأ مالك، ج 2، ص 854.
اين مسأله در ارث نيز مطرح است. در آن جا هم در مواردى سهم زن با مرد تفاوت ندارد .مثلا پدر و مادر ميت به يك اندازه يعني يك ششم ارث ميبرند .
و در مواردي هم زن بيشتر از مرد ارثت ميبرد مثل جايي كه ورثه يك پدر از ميت و يك دختر از ميت باشند آنگاه پدر يك ششم و بقيه اموال يعني پنج ششم را دختر ارث ميبرد.
-4 اسلام مسؤوليت اداره اقتصادى خانواده را به عهده مرد قرار داده است و زن از اين مسؤوليت معاف است. با توجّه به اينكه ديه براى غرامت و جبران بخشى از خلأ ايجاد شده در خانواده آسيب ديده است، و از نظر اقتصادى نقش اصلى و كليدى به عهده مرد نهاده شده، اين ديه در مرد به طور كامل گرفته مىشود.
ممكن است گفته شود، در مواردى كه زن نقش اول اقتصادى را ايفا مىكند، حكم مسأله چه خواهد بود؟ پاسخ آن است كه قانون به نحو عام وضع و اجرا مىشود، و موارد استثنايى كه زن نقش عمده اقتصادى را به عهده گرفته است، سبب نمىشود اصل قانون ملغا گردد يا استثنا پذيرد. البتّه حتّى در اين فرض نيز مسؤوليت اقتصادى خانواده به عهده مرد است و مرد نمىتواند از اين مسؤوليت شانه خالى كن
5- حكم به نقص ديه زن به معناى كمتر بودن حق زندگى و سلامتى زن نيست. اين قانون با توجّه به ديدگاه اقتصادى اسلام و مسؤوليتهاى مرد و زن كه مرد را عامل اول اقتصادى مىداند، وضع شده است. حق زندگى در زن و مرد يكسان است. بدين سبب، اگر مردى زنى را بكشد، مىتوان قاتل را با پرداخت نيم ديه آن قصاص كرد و شارع ولىّ دم را به پذيرش نصف ديه و صرف نظر از قصاص نفس مجبور نمىسازد. اين بدان معنا است كه در ديه مسأله به حق زندگى و سلامت باز نمىگردد و پيامدهاى اقتصادى لحاظ شده است. مرد، با توجّه به خصوصيات طبيعىاش قوىتر و در بُعد اقتصادى ظاهرتر است؛ و در صورت عدم، خلأ وجودش بيشتر احساس مىشود؛ وگرنه زن و مرد هر دو انسانند و از حق زندگى و سلامتى يكسان برخوردارند.
القضاء فى الفقه الاسلامى، ص 73.
6- با اجراى قوانين اسلام در همه ابعاد، تعادلى كامل ميان زن و مرد ايجاد مىشود؛ زيرا از يك طرف مرد دو برابر سهم زن ارث مىبرد؛ ولى وظيفه اداره اقتصادى و پرداخت هزينههاى جارى خانه (خوراك، پوشاك و مسكن) بر دوش او است؛ زن سهم خويش را براى خود نگاه مىدارد و در موارد دلخواهش مصرف مىكند، بىآن كه مسؤوليتى خاص بر دوش داشته باشد. در نتيجهگاه سهم مصرف اختصاصى زن از سهم مصرف اختصاصى مرد بيشتر مىگردد.
با توجّه به اين ديد جامع، تعادلى كامل در نظام خانواده ايجاد مىشود. زن با ديد عاطفى خود، بر اساس ملاحظه مسائل اخلاقى، گاه در جهت حلّ مشكلات اقتصادى خانواده گام بر مىدارد؛ ولى شرعاً در اين مورد وظيفهاى ندارد.
7- مسأله تنصيف ديه زن از ديرباز در كتب فقهى مطرح شده است. شيخ طوسى پس از ذكر مسأله، آن را نظر تمام فقيهان شيعه و سنى جز دو تن ازعلماى اهل سنّت معرفى مىكند و دليل خود را اجماع و برخى روايات مىداند.
ر. ك: احكام القرآن، احمد بن على الجصاص، ج 2، ص 238؛ المبسوط، شمس الدين السرخسى، ج 26، ص 79؛ الهداية، ابوالخطاب الكلوذانى، ج8، ص306.