نمایش نتایج: از 1 به 1 از 1

موضوع: پنج آموزه اخلاقي درشرح چهل حديث-بسیار خواندنی

  1. #1
    داره خودمونی میشه ya abasaleh آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2012
    نوشته ها
    90
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض پنج آموزه اخلاقي درشرح چهل حديث-بسیار خواندنی

    معلمي از دانش آموزي پرسيد: (چه کسي تو را آفريد؟). آن دانش آموز، برخلاف انتظار و به جاي پاسخ معهود، گفت: (هنوز آفرينش من تمام نشده است)

    اين مسئله، محوري ترين بحث اخلاق عملي است. تنها با اين فرض مي توان از اخلاق و راههاي کمال نفس وروح، دم زد که بپذيريم انسان، موجودي پايان يافته و پرونده اي مختومه نيست. همه دستور العمل هاي اخلاقي و توصيه هاي عملي، بااين موضوع آغاز مي شوند که انسان، قابل تغيير است و اين تغيير، دامنه گسترده اي دارد و از سمک تا سماک و از ثري تاثريا را در برمي گيرد.

    اگر اين اصل را نپذيريم و يا در آن، اندک ترديدي داشته باشيم،ديگر نمي توان از اخلاق سخن گفت و راه هرگونه حک و اصلاح در وجودانسان، بسته مي شود. کسي که معتقد باشد سرشت انسان، پليد است و امکان دگرگوني آن نيست و يا آدمي را به درختي تلخ سرشت تشبيه کند که آبياري آن با آب شيرين و انگبين بي فايده است،از اخلاق، طرفي نمي بندد و اين وادي را بيهوده مي پيمايد. اين رويکرد ضد تربيت را در ابيات زير از فردوسي به خوبي مي توان ديد:

    درختي که تلخ است وي را سرشت گرش بر نشاني به باغ بهشت ور از جوي خلدش به هنگام آب به بيخ، انگبين ريزي و شهد ناب سرانجام گوهر به کار آورد همان ميوه تلخ بار آورد

    شرح چهل حديث امام خميني(ره)، مجموعه تقريرات و درسهاي ايشان است در عرصه اخلاق عملي که طالبان علوم ديني، مخاطبان آن بوده اند. اين کتاب، بر اساس سنتي ديرپا در باب حفظ و کتابت چهل حديث که خاستگاه آن، حديثي از رسول اکرم بوده شکل گرفته است. اين احاديث، در زمينه هاي گوناگوني است و عرصه هاي متنوعي را دربر مي گيرد; اما آنچه همه آنها را به هم مي پيوندد، انسان است و نسبت او با خالق خود.

    هر حديث، دريچه اي است به سوي جلوه اي و جنبه اي از نهاد پنهان آدمي يا صفتي از صفات حق تعالي. عمده اين احاديث (33 حديث) درباب اخلاق و ديگر احاديث آن، ناظر به مباحث عرفاني است.

    امام(ره)، پس از نقل هر حديث و ترجمه آن، به توضيحات واژگاني و ساختاري آن مي پردازد و آن گاه به تفصيل، مباحث مرتبط با آن را بيان مي کند.

    اين کتاب، سرشار از نکات آموزنده و دقايق مسائل نفس است; ليکن بهره مندي از آن، به چند دليل دشوار مي نمايد و آن را ازدسترسي عموم، دور مي سازد. نخست آنکه اين کتاب، ناظر به عمده علوم اسلامي است و از نتايج تفسير، عرفان، اخلاق نظري، فقه،تاريخ، اصول فقه، ادبيات و واژه شناسي، بهره گرفته است وخواننده آن نيز بايد به اجمال با اين مباحث، آشنا باشد.

    دوم اينکه نثر و ساختار کتاب (که متعلق به شش دهه پيش است)،سرشار از واژگان تخصصي است که فهم آن را براي خواننده امروزي،اندکي دشوار مي نمايد.

    سوم، وجود بحثهاي مفصل حاشيه اي و گاه طغيانهاي قلمي است که حضرت امام(ره)، خود نيز در مواردي به آن اشاره مي کند:

    اين بحث، از وظيفه ما خارج است (ص 578) همين اندازه نيز خروج از طور اين اوراق بود. (ص 592)و بالاخره، گرچه هدف از تقرير اين کتاب، استفاده عام و مقصود،بهره وري عموم از آن بوده است; ليکن وجود مخاطبان خاص، عملا آن را به اثري تخصصي تبديل کرده است.

    بدين جهت، مناسب مي نمود که گزيده اي از اين کتاب ارجمند، به همراه پاره اي توضيحات، براي استفاده عام تر از آن، فراهم آيدکه بحمدالله، اين کار به همت ستاد يکصدمين سالگرد تولدامام(ره) در دست اقدام است و قرار است اين کتاب (با گزينش راقم اين سطور) و ديگر آثار فارسي امام(ره) با تلخيصي مناسب وپاره اي توضيحات لغوي و متني، ارائه شود.

    باري! سخن درباره ساختار اين کتاب و شيوه کار امام(ره) در آن،بسيار است; ليکن نظر به اينکه دو مقاله در اين باب منتشر شده است و هر يک به گونه اي اين وظيفه را برعهده گرفته اند، به همين مختصر بسنده مي کنم و علاقه مندان را براي اطلاع بيشتر، به اين دو مقاله با مشخصات زير ارجاع مي دهم:

    حديث رهپويان راه فضيلت(مروري بر شرح چهل حديث امام خميني ره )، حسن شکوهيان، آينه پژوهش، ش 58، ص 152-159.

    چهل حديث امام خميني(ره)، کتاب خودسازي، سيدمصطفي احمدزاده،آينه پژوهش، ش 58، ص 173162.

    در اين گفتار، مي کوشم پنج آموزه اساسي امام(ره) را در عرصه اخلاق عملي باز نمايم. ايشان خود براي اين آموزه ها عنواني نمي گشايد و آنها را مستقلا مورد بحث قرار نمي دهد; بلکه با خواندن اصل کتاب، مي توان اين نکات را به نيکي دريافت و نقش بنيادي آنها را فهميد.

    مقصود از آموزه هاي اخلاقي، بنيادهايي است که ساختار کتاب، برآنها استوار شده است و همه نقض و ابرام ها و امر و نهي ها براساس آنها شکل مي گيرد و اصول موضوعه اخلاق عملي را تشکيل مي دهد.

    1. انسان، تغيير پذير است

    انسان با بيشترين استعداد به معناي فلسفي آن و کمترين فعليت،به دنياي مادي پاي مي گذارد و در آغاز تولد، چه بسا که ازبسياري حيوانات ديگر، ناتوان تر باشد; ليکن در طول زندگي کوتاه يا دراز خود، همواره خود را محک مي زند و قابليت هاي خود را در عرصه خير يا شر، ارائه مي کند و خود را مي سازد وشکل مي دهد. باز شکل پيشين خود را رها مي کند و خود را در مي نوردد و شکلي تازه به خود مي گيرد و چون صورتگر نقاشي است که هر لحظه بتي مي سازد و آن را مي سوزد و تصاوير ديگري مي پردازد.

    اين حرکت از قوه به فعل و اين خلع و لبس، يا لبس پس از لبس (به تعبير فلسفي) ، هرگز پايان ندارد و تا انسان دم مي زند، اين تحول وجود دارد. اين رويکرد، اصالت وجودي (به معناي اگزيستانسياليستي آن) است و بر براهين متين فلسفي استوار است;

    اما در عرصه اخلاق، کاربردي وسيع مي يابد و عالم اخلاقي يي چون امام(ره)، آن را ابزار کسب نتايج عملي قرار مي دهد. نتايج اين آموزه، بسيار است; از جمله آنکه:

    انسان مي تواند اخلاقي زندگي کند و اسير غرائزش نباشد و از خودفراتر رود. اين امکان تغيير، آدمي را از حيوانات جدا مي کند واز او گل سرسبد عالم امکان مي سازد. بدين ترتيب هر انساني آمادگي تغيير و دگرگوني را ندارد و هيچ کس نمي تواند ونبايد در حدي خاص، درجا بزند و سنگواره گردد.

    اين امکان تغيير، در همه مراحل عمر وجود دارد. گرچه تغييرپذيري انسان در آغاز زندگي اش و شکل گيري او در اوان حياتش نيرومندتر است و هرچه از عمر آدمي بگذرد، اين دگرگوني دشوارترمي شود; ليکن هرگز اصل امکان از ميان نمي رود و تا آخرين لحظه زندگي نيز امکان تغيير جهت، براي هر کس وجود دارد و تشبيه انسان به درخت بزرگ و چوب خشک، تشبيه دقيقي نيست.

    و بالاخره اينکه نبايد درباره خود و ديگران، و تا پرونده اعمال گشوده است، داوري کرد. هيچ کس در هيچ حالي نمي تواند خود راپاک و منزه و محبوب درگاه خدا بداند و يا آنکه يکسره ازبارگاه رحمت حق، نوميد شود و خود را از دست رفته و دوزخي بشمرد; همچنين درباره هيچ کس تا در حال حيات است، نمي توان داوري قطعي کرد. کسي که تا ديروز مستجاب الدعوه بني اسرائيل بود، بر اثر نافرماني حق تعالي و دلبستگي به دنيا و تعلقات آن، امروز از درگاه حق رانده مي شود و خداوند، او را به سگي مانند مي کند. برعکس، کسي که تا ديروز در سپاه امويان وروياروي امام حسين(ع) بود، امروز از گذشته اش مي گسلد و به سپاه حق مي پيوندد و حر و آزاده مي گردد(همان گونه که مادرش او را حر ناميده بود). بنابراين، گرچه گذشته مي تواند برآينده هرکس تاثيرات بزرگي بگذارد; اما هرگز بر آن چيره نمي شود و انسان مي تواند آينده را دگرگون کند و آن را به گونه ديگري بسازد و خود را در جهت ديگري هدايت کند.

    چنين وسعت مشربي درباره انسان و سرنوشت نامعلوم او، آدمي را ازتنگ نظري و داوري هاي شتابزده، باز مي دارد و به او امکان دريافت لايه هاي عميق تري را از حقيقت مي دهد. در اين منظر است که حتي داوري درباره کافران تا وقتي که زنده هستند و آنان را يکسره جهنمي دانستن، نادرست مي نمايد. امام(ره) در اين باره، چنين آورده است:

    شيخ جليل ما عارف کامل، شاه آبادي روحي فداه مي فرمودند:

    تعيير و سرزنش به کافر نيز نکنيد در قلب; شايد نور فطرتش اورا هدايت کند و اين تعيير و سرزنش، کار شما را منجر به سوءعاقبت کند. امر به معروف و نهي از منکر، غير از تعيير قلبي است. بلکه مي فرمودند: کفاري که معلوم نيست با حال کفر از اين عالم منتقل شدند، لعن نکنيد. شايد در حال رفتن، هدايت شده باشند و روحانيت آنها مانع از ترقيات شما شود. (ص 67)اين مضمون، چنان امام(ره) را شيفته خود مي کند که باز آن را به زبان ديگري و در نقد کساني که سرآمدان توحيد را نيز از زخم زبان و لعنتهاي خود در امان نمي گذارند، چنين مي آورد:

    شيخ عارف ما روحي فداه مي فرمود: هيچ وقت لعن شخصي نکنيد،گرچه به کافري که ندانيد از اين عالم [چگونه] منتقل شده; مگرآنکه ولي معصومي از حال بعد از مردن او خبر دهد; زيرا که ممکن است در وقت مردن، مؤمن شده باشد. (ص 456)اگر همين يک آموزه را با نتايج آن، راهنماي عمل خود در زندگي قرار دهيم، چه بسيار کمالها که به ست خواهيم آورد و چه بسيارپليدي ها و نقص ها که از خود دور خواهيم داشت.

    2. وضع طبيعي انسان

    توماس هابز، با تکيه بر ميراث مسيحيت رسمي معتقد بود که انسان در وضع طبيعي، تنها در پي منافع و غرائز حيواني خويش است وراهنمايش خواستهاي حيواني اوست. اگر انسان را به خودش واگذارند، جز توحش از خود بروز نمي دهد و ديگران را قرباني مطامع خود مي کند; چون ذاتا پليد است و تنها با قوه قهريه مي توان او را کنترل کرد. بدين جهت، هابز، وجود دولتي مقتدر ومستبد و خودکامه را لازم مي دانست و شعارش اين بود که (انسان،گرگ انسان است). اين رويکرد بسيار بدبينانه در مورد انسان،مقبول طبع فطرت آدمي نيست و تحليل ديگري مي طلبد.

    در سنت ديني ما آمده است که انسان، به طور فطري خداپرست ويکتاگرا زاده مي شود و خداجويي و حقيقت خواهي و جمال پرستي،در سرشت او نهفته است و بعدهاست که پدر و مادر و يا فرهنگ حاکم بر جامعه، شخصي را از صراط مستقيم فطرت به کجراهه گمراهي مي کشانند. بدين ترتيب، ذات آدمي پاک است و آلودگي ها عارضي وگذراست.

    اما اين نکته را بايد بيشتر کاويد و ديد که چگونه انسان که به گونه فطري موحد است ، سر از کوره ده شرک درمي آورد و چرافطرت، توان مقابله با شبيخون چندگانه پرستي را ندارد.

    امام(ره) در اين باب معتقد است که انسان در بدو تولد، داراي قابليت هاي بسياري براي پذيرش کمالات و غرائزي است که براي حفظ او و ادامه بقا فعليت دارند. در حقيقت، آدمي در هنگام پانهادن به جهان، نيازمند ويژگي هايي است که او را از خطرها حفظ کند ودر اين زمينه با ديگر حيوانات، چندان تفاوتي ندارد. حب ذات،نياز به خورد و خوراک، و نياز به دفع خطرها و توليد مثل، همه صفات مشترک انسان است با حيوانات ديگر. ليکن آدمي، در اين مرحله نمي ماند و اين توانايي را دارد که از آن فراتر رود وبه کمالات معنوي دست يابد; حال آنکه ديگر حيوانات، از چنين امکاني بي بهره اند و تنها در دايره غرائز خويش مي چرخند.

    بدين ترتيب، اين فطرت توحيدي و کمال گرايي، حد فاصل ميان انسان و حيوان است; ليکن لزوما به اين معنا نيست که آدمي چون فطرتي حق گرا دارد، نيازمند آموزش و پرورش نيست و هر انساني، بالفعل داراي همه کمالات است. آدمي، بالفعل کم از جانوران ندارد و تنهابا تهذيب نفس مي تواند خود را از آنان بالاتر بکشاند و مدارج کمال هستي را پشت سر نهد و به مقامي برسد که در تصور نيزنگنجد. امام(ره)، اين نکته را چنين بيان مي کند:

    بدان که نفس انساني، گرچه به يک معنا که ذکر آن اکنون ازمقصود ما خارج است مفطور بر توحيد و بلکه جميع عقايد حقه است; ولي از اول ولادت آن در اين نشئه و قدم گذاشتن در اين عالم، با تمايلات نفسانيه و شهوات حيوانيه نشو و نما کند...

    و در مقام خود، مبرهن است که انسان، در اول پيدايش، پس از طي منازلي، حيوان ضعيفي است که جز قابليت انسانيت، امتيازي ازساير حيوانات ندارد و آن قابليت ميزان انسانيت فعليه نيست.

    پس انسان، حيواني بالفعل است در ابتداي ورود در اين عالم و درتحت هيچ ميزان، جز شريعت حيوانات که اداره شهوت و غضب است،نيست.(ص 168)بدين ترتيب، در برابر آن رويکرد بدبينانه به ذات انسان که معتقد است همواره بايد بر سر فيل نفس کوفت تا ياد هندوستان نکند، و نظر افراطي و خوش بينانه نسبت به انسان فطري و اينکه اين فطرت، فعليت دارد، امام(ره) نظر واقع بينانه و ميانه اي ارائه مي کند. انسان، فطرتا پاک و آماده کمال و رشد است; امااين آمادگي، به تنهايي کافي نيست; بلکه بايد همراه با تزکيه وتهذيب باشد. بدين ترتيب، ضرورت اخلاق و آموزش اخلاقي، آشکارتر مي شود.

    3. درون انسان، آوردگاه خير و شرانسان، موجود دوگانه اي است; دو پاره است; نيمي از او (ز آب وگل) است و نيمي ديگر (ز جان و دل). ريشه در گل خشکيده بويناک دارد; اما روح خدايي در او دميده شده است و خدا گونه اي است در کالبد ديو. انسان، از سويي داراي همه غرائز حيواني است وبي اين غرائز، امکان ادامه حيات از او سلب مي شود. انساني که غريزه ترس نداشته باشد، از خطرهاي جدي نمي گريزد و در نتيجه،به دست نيروهاي مزاحم، از پاي درمي آيد; و انساني که داراي غريزه خشم نباشد، موانع سر راه خود را از ميان برنمي دارد ودر نتيجه، پيشرفت نمي کند. انساني که داراي غريزه حب ذات نباشد، دست از ادامه حيات مي شويد و بالاخره، انساني که داراي غريزه جنسي نباشد، نوع خود را نابود مي کند. ليکن انسان، بااين غرائز، صرفا حيواني است بالفعل و چندان تفاوتي با ديگرجانوران ندارد; بلکه در مواردي از آنها ناتوان تر است.

    اما آدمي در اين غرائز منحصر نمي شود و اسير آنها نيست; مي تواند پاره اي از غرائز خود را از ميان ببرد، پاره اي ديگر راکنترل نمايد و پاره اي را تصفيه کند و اعتلا بخشد. افزون برآن، انسان داراي فطرياتي است که او را بر غرائزش مي شورانند;فطرياتي که آرام و خواب را از او مي گيرند و در عين دارندگي،او را به جستجو مي کشانند و به جاي (آب)، به جستجوي (تشنگي)برمي آيد. انسان مي تواند درست مخالف همه غرائز خود عمل کند;

    از خواب و خوراک، خودداري کند; خود را مقطوع النسل کند; از هيچ چيز نترسد و بر هيچ چيز خشم نگيرد. اين انسان، مي تواند بادردي ناشناخته، همه خوشي هاي خود را واگذارد و ريگهاي تفته بيابان را بر بستر نرم، شب زنده داري را بر خوابي خوش، و رنج سفر را بر خوشي حضر ترجيح دهد و بر همه و از آن بالاتر، بر خودش بشورد.

    سنت هندو از (سيذارتا) سخن مي گويد; شاهزاده اي که به همه دلبستگي ها و لذتهاي مادي، براي جستجوي حقيقت، پشت پا زد وبالاخره به آن رسيد و (بودا) لقب گرفت.

    فرانسواي آسيزي، اشرافزاده خوشگذراني بود که ناگهان دچار تحول روحي شگرفي شد و دست از خوشي هاي مادي شست و شوريده سر، راه صحرا در پيش گرفت و آيين محبت بنا نهاد و سرسلسله راهبان فرانسيسکن گشت.

    در سنت اسلامي نيز سخن از ابراهيم ادهم است که سرنوشتي چون بوداداشت و يا در روايت زندگي ناصرخسرو از زبان خودش مي خوانيم که چگونه از زندگي شادخوارانه خويش، دست برداشت و کباده سنگين دعوت اسماعيلي را بر دوش کشيد.

    اينها موارد استثنايي تاريخ نيستند; بلکه تنها موارد مشهور وشناخته شده آن به شمار مي روند و پيرامون ما از چنين کساني پراست و چه بسا هر کس در حدي، ابراهيم ادهم وار عمل کرده است.

    باري! انسان، عرصه اين نبرد و نزاع ميان غرائز حيواني و تمايلات کمال جويانه است و در اين ميان، انتخاب و اراده اوست که سرنوشتش را رقم مي زند; گاه مغلوب غرائز مي شود و روي درندگان را سفيد مي کند و در قالب کساني چون چنگيز و آتيلا و استالين وهيتلر پديدار مي گردد، و گاه به صورت قديسي در مي آيد و رشک فرشتگان مي شود. آري...

    تا کدامين غالب آيد در نبرد زين دوگانه تا کدامين برد نرد.

    امام(ره)، اين آوردگاه را چنين به تصوير مي کند:

    بدان که از براي نفس انساني، يک مملکت و مقام ديگر است که آن،مملکت باطن و نشئه (ملکوت) اوست که جنود نفس، در آنجا بيشتر ومهمتر از مملکت ظاهر است و نزاع و جدال بين جنود رحماني وشيطاني، در آنجا عظيم تر و مغالبه در آن نشئه، بيشتر و بااهميت تر است; بلکه هر چه در مملکت ظاهر است، از آنجا تنزل کرده و ظهور از (ملک) نموده است; و اگر هر يک از جنود رحماني و شيطاني در آن مملکت غالب آيند، در اين مملکت نيز غالب شوند.... ممکن است خداي نخواسته، به واسطه مغلوبيت جنودرحماني در آن مملکت و خالي گذاشتن آن براي غاصبين و نا اهل هااز جنود شيطان، هلاکت هميشگي از براي انسان پيدا شود که قابل جبران نباشد.(ص 1312)

    4. رويکرد عملي به علوم

    جلال الدين محمد مولوي، در دفتر دوم مثنوي شريف، داستاني داردکوتاه و نغز. عربي باديه نشين، يک جوال گندم دارد و مي خواهدآن را بر شتر خود، بار کند، لذا جوالي ديگر پر از شن و ريگ مي کند تا بتواند آن را قرينه جوال گندم کند و آن دو را بدين ترتيب، بر دو سوي شتر ببندد. در راه، حکيمي با او همسفر مي شود و با او به گفتگو مي پردازد و چون متوجه مي شود که يک لنگه از بار شتر، شن است و تنها مايه زحمت، پيشنهاد مي کند که آن عرب، بار شن را خالي کند و به جاي آن، نيمي از بار گندم رادر جوال ديگر بريزد تا مقصود حاصل شود و شتر نيز سبکبارگردد.

    عرب، شادمان از اين راه حل حکيمانه، از او درباره ثروت و دولتش مي پرسد: چون به نظرش چنين کسي با اين انديشه راهگشا بايد همه چيز داشته باشد. اما حکيم، سوگمندانه پاسخ مي دهد که هيچ بهره اي از دنيا ندارد:

    گفت: (والله نيست يا وجه العرب در همه ملکم وجوه و قوت شب پا برهنه تن برهنه مي دوم هر که ناني مي دهد، آنجا روم مر مرا زين حکمت و فضل و هنر نيست حاصل جز خيال و دردسر)

    عرب نيز شگفت زده و نوميد از بي خاصيتي چنين دانشي، شيوه جاهلانه خود را بر اين حکمت شوم ترجيح مي دهد و از حکيم مي خواهد که راهش را از او جدا کند تا شومي او بر سرش نبارد.

    مولانا از اين داستان نتيجه مي گيرد که:

    فکر، آن باشد که بگشايد رهي راه، آن باشد که پيش آيد شهي

    رويکرد اخلاقي امام(ره) به مسئله علم، نيز اين گونه است. ازمنظر ايشان، همه علوم بايد راه به جايي ببرند و انسان را ازاين تنگناي خاک، نجات دهند; وگرنه آموزش آنها نه تنها خاصيتي ندارد که خود، حجاب راه و مانع کمال است. اگر جهل، حجاب ظلماني است، علم نيز مي تواند حجاب نوراني باشد که کنار زدن آن،دشوارتر است; چرا که فرانماست و کمتر کسي حجاب بودن آن رادرمي يابد و در نتيجه به استمرار گمراهي مي انجامد. آري...

    علوم عقليه و حقايق اعتقاديه، اگر چنانچه تحصيل شود براي فهم خود آنها و جمع مفاهيم و اصطلاحات و زرق و برق عبارات و تزيين ترکيبات کلمات و تحويل دادن به عقول ضعيفه براي تحصيل مقامات دنيويه، آن را (آيات محکمات) نتوان گفت; بلکه حجب غليظه واوهام واهيه بايد نام نهاد; زيرا که انسان اگر در کسب علوم،مقصدش وصول به حق تعالي و تحقق به اسما و صفات و تخلق به اخلاق الله نباشد، هر يک از ادراکاتش درکاتي شود براي او و حجابهاي مظلمه اي گردد که قلبش را تاريک و بصيرتش را کور کند.(ص 392)اين مسئله، اختصاص به علوم دنيوي يا اخروي ندارد; بلکه هردانشي که راه به معشوق حقيقي نبرد، بار خاطر است. حتي گاه عرفان و علم توحيد نيز به جاي آنکه راهگشا و راهبر باشد، سدطريق کمال و موجب خسران و زيان ابدي است; زيرا موجب تکبر شخص عارف و خود برتربيني او مي گردد و اسير اصطلاحات و تعابير وتعاريف مي ماند و به گفته امام(ره):

    ما به اين عمر کوتاه و اطلاع کم، در اين عرفاي اصطلاحي و درعلماي ساير علوم، اشخاصي ديديم که به حق عرفان و علم قسم که اين اصطلاحات، در دل آنها اثر نکرده; بلکه اثر ضد کرده ...

    اي طلبه مفاهيم، اي گمراه حقايق، قدري تامل کن! ببين چه داري از معارف؟ چه اثري در خود از حق و صفاتش مي بيني؟ علم موسيقي و ايقاع، شايد از علم تو دقيق تر باشد. هيئت و مکانيک و سايرعلوم طبيعي و رياضي، در اصطلاحات و دقت، با علم تو همدوش است.

    همان طور که آنها عرفان بالله نمي آورد، علم تو هم تا محجوب به حجاب اصطلاحات و پرده مفاهيم و اعتبارات است ، نه از اوکيفيتي حاصل شود، نه حال; بلکه در شريعت علم، علوم طبيعي ورياضي از علوم شما بهتر است; زيرا که آنها نتيجه خود را مي دهد و از شما بي نتيجه [است] يا به عکس نتيجه مي دهد. مهندس،نتيجه هندسه را، و زرگر، نتيجه نعت خود را مي برد. شما ازنتيجه دنيايي بازمانده، به نتيجه معارف هم نرسيديد; بلکه حجاب شما غلظتش بيشتر است ... معارفي که کدورت قلب را بيفزايد،معارف نيست.(ص 90)

    امام(ره) اين معيار را مبناي تقسيم بندي و ارزيابي علوم قرارمي دهد و مي کوشد براساس آن، حديثي را که همه علوم را سه گونه دانسته است، تفسير کند. در آن حديث، آمده است که رسول خدا ديدکه مردم در مسجد، دور مردي حلقه زده اند. پرسيد که (اين چيست؟) و اين خود، تعريضي بود به آن شخص و کارش. گفتند: (علامه است و آگاه به نسب و تبار کسان و حوادث روزگار جاهلي). حضرت فرمود: (اين دانشي است که نه دانستن آن سودي دارد و نه جهل به آن زياني). سپس فرمود: (همانا علم، منحصر است به سه چيز:

    آيه محکم، يا فريضه عادل يا سنت قائم).(ص 385)براساس اين حديث:

    کليه علوم، تقسيم شوند به سه قسمت: يکي آنکه نافع به حال انسان است، به حسب احوال نشئات ديگر که غايت خلقت، وصول به آن است، واين قسمت، همان است که جناب ختمي مرتبت (علم) دانسته و به سه قسمت تقسيم فرمودند. (ص 396)

    ديگر، دانشي است که براي انسان زيان بار است و سوم، دانشي که نه سود دارد و نه زيان. پرهيز از دانش زيان بار، بايسته و دوري از دانش بي خاصيت، شايسته هر پوينده طريق حقيقت است.

    آن علم نافع نيز که به سه گونه تقسيم شده، در حقيقت، ناظر به سه ساحت وجودي انسان است و هر يک، مايه کمال آن ساحت است.

    بنابراين، سالک طريق اخلاق، بايد همواره علم را براي تکامل خودبخواهد و هرگز آن را براي خودش نخواهد و هشيار باشد که اين علم گرچه علم توحيد است ، دست و پاي او را نبندد و اسيراصطلاحاتش نکند که رهايي از چنين دانشي، خود، فضيلت و کمال است.

    5. کنترل غرائز، نه ريشه کني آنها

    تعابيري چون نفس کشي، از ميان بردن غرائز و ريشه کني آنها، به غلط در گفتگوها راه يافته است و کساني پنداشته اند که لازمه اخلاقي زيستن، پانهادن بر همه خواستهاي نفساني و انکار لذات جسماني و نعمتهاي مادي است. اين پندار، در ميان پاره اي ازصحابيان پيامبر اکرم و ياران امير مومنان نيز ديده شده است.

    علاء بن زياد حارثي به اميرمومنان شکايت برد که برادرش عاصم،از دنيا رويگردان شده و جامه پشمين به تن کرده است. حضرت اورا خواست. چون آمد، به او فرمود:

    اي دشمنک خويش! شيطان پليد، سرگشته ات خواسته است. آيا به زن وفرزندت رحم نکردي؟ آيا مي پنداري که خداوند، آنچه را پاکيزه است، بر تو حلال کرده و با اين حال، ناخوش دارد که از آنهابهره مند شوي؟و آيا تو نزد خداوند، خوارتر از آني؟ (نهج البلاغه، خطبه 209)

    گرچه معصومان(ع) با اين تفسير دنياگريزانه از اخلاق و تهذيب نفس، مخالفت مي کردند و مي کوشيدند ميان کنترل و هدايت غرائزبا ريشه کني آنها تفاوت نهند و خود، الگويي در اين زمينه بودند; با اين همه، نفوذ سايه تفکر بودايي و تصوف پرهيز، براخلاق اسلامي سنگيني مي کند و همچنان کسان بسياري، اگر بخواهندآدم اخلاقي را تعريف کنند، بيشتر از تعبيرات منفي استفاده مي کنند و چهره اي که از او ارائه مي کنند، چهره اي منفي ياحداقل خنثي است; حال آنکه غرائز، در نهاد بشر، به عبث سرشته نشده اند و در نظام خلقت و در نهاد بشر که بهترين آفريده بهترين آفريدگار است (هر چيز به جاي خويش نيکوست).

    آنچه اخلاق اسلامي در پي آن است، اين است که غرائز بر عقل طغيان نکنند و عقل، راهبر غرائز نه پيرو آنها باشد. تنها باهماهنگي اين غرائز و عقل آدمي است که موانع کمال، از سر راه برداشته مي شوند و آدمي مي تواند به کمال موعود خويش، دست يابد. بايد هر غريزه اي را حفظ و با صفتي ضد آن، کنترلش کرد وميان همه جنبه هاي وجودي انسان، توازن پديد آورد. به جاي کشتن غريزه شهواني، بايد آن را با عفت، متعادل نمود. اساسا فضائل اخلاقي، با کنترل غرائز قابل فهم هستند و بي اين، غرائز،معناي خويش را از دست مي دهند. کسي که هيچ غريزه جنسي يي ندارد، نمي تواند از عفت دم زند و آنکه از قوه غضب، يکسره بي بهره است، چگونه مي تواند از شجاعت سخن بگويد؟ برداشت مولانا ازحديث شريف نبوي (لارهبانيه في الاسلام)، گوهر اين ديدگاه را نيک بيان مي دارد:

    چون عدو نبود، جهاد آمد محال شهوتت نبود، نباشد امتثال صبر نبود چون نباشد ميل تو خصم چون نبود، چه حاجت خيل تو؟ هين! مکن خود را خصي، رهبان مشو زانکه عفت، هست شهوت را گرو بي هوا، نهي از هوا ممکن نبود غازي يي بر مردگان نتوان نمود(مثنوي، دفتر پنجم)

    امام(ره) نيز از اين منظر ايجابي با رذائل اخلاقي و غرائز بشري برخورد مي کند. در اين منظر، هرگز سخن از حذف غريزه اي نيست;

    بلکه سخن از حفظ آن است و پيشگيري از مهار گسيختگي آن. ازاين رو، گاه به بحث از ضرورت چنين غرائزي مي پردازد و از اصل وجود آن دفاع مي کند و نبودش را ضايعه و مايه نقصان مي داند.

    براي مثال، در بحث از غضب در (شرح چهل حديث)، چنين مي خوانيم:

    بدان که قوه غضبيه، يکي از نعم بزرگ الهي است که به واسطه آن،تعمير دنيا و آخرت شود و با آن، حفظ بقاي شخص و نوع و نظام عايله گردد و مدخليت عظيم در تشکيل مدينه فاضله و نظام جامعه دارد. اگر اين قوه شريفه در حيوان نبود، از ناملايمات طبيعت دفاع نمي کرد و دستخوش زوال و اضمحلال مي گرديد; و اگر درانسان نبود، علاوه بر اين، از بسياري از کمالات و ترقيات باز مي ماند; بلکه حد تفريط و نقص، از حال اعتدال نيز از مذام اخلاق ونقايص ملکات شمرده شود که بر آن، مفاسدي بسيار و معايبي بي شمار مترتب گردد; از قبيل ترس و ضعف و سستي و تنبلي و طمع وکم صبري و قلت ثبات در مواردي که لازم است و راحت طلبي وخمودي و زيربار رفتن و انظلام و رضاي به رذائل و فضايح که پيش آيد براي خود يا عايله اش، و بي غيرتي و کم همتي. خداي تعالي،در صفت مؤمنين فرمايد: (اشداء علي الکفار رحماء بينهم).

    اداره امر به معروف و نهي از منکر و اجراي حدود و تعزيرات وساير سياسات دينيه و عقليه نشود، جز در سايه قوه شريفه غضبيه.

    پس آنها که گمان کردند کشتن قوه غضب و خاموش کردن آن از کمالات و معارج نفس است، خود خطايي بزرگ و خطيئه عظيمه اي کردند و ازحد کمال و مقام اعتدال، غافل اند. بيچاره ها ندانند که خداي تبارک و تعالي، در جميع سلسله حيوانات، اين قوه شريفه را عبث خلق نفرموده و در بني آدم، اين قوه را سرمايه زندگاني ملکي وملکوتي و مفتاح خيرات و برکات قرار داده. جهاد با اعداي دين وحفظ نظام عايله بشر و ذب از جان و مال و ناموس و ساير نواميس الهيه، و جهاد با نفس که اعدا عدو انسان است صورت نگيرد،مگر به اين قوه شريفه. حفظ تجاوزات و تعديات و حدود و ثغور ودفع موذيات و مضرات از جامعه و شخص، در زير پرچم اين قوه انجام گيرد. از اين جهت است که حکما براي دفع خاموشي و خمودي آن،علاجها قرار دادند، و براي بيدار کردن و تحريک نمودن آن،معالجات علمي و عملي است; از قبيل اقدام در امور مهمه هايله ورفتن در ميدانهاي جنگ، و در موقع خود، جهاد با اعداي خدا.(ص 134- 135)

    در اينجا هيچ سخن از نابودي اين غريزه نيست; بلکه کاستي آن نيزخود، نقصي تلقي مي شود. سخن از کنترل و هدايت آن است و بس، واين جنبه اي از واقع گرايي اخلاقي امام(ره) و توجه به نهاد آدمي است.

    اين پنج آموزه، در سراسر کتاب، حضوري مشهود و گاه نامشهوددارند و بستر بحثهاي گوناگون را فراهم مي کنند و نتايج هر بحث را معنادار مي سازند. اين آموزه ها ارتباطي پيوسته با يکديگردارند و همپوشي قابل ملاحظه اي نيز ميان آنها ديده مي شود و درحقيقت، يک مجموعه را تشکيل مي دهند.

    پوينده راه اخلاق و آنکه در پي اصلاح و تکميل خويش است، با توجه به اين پنج آموزه شريف، مي تواند با اطمينان، کارش را بياغازدو گامهايش را با استواري بردارد و آنها را معيارهايي براي ارزيابي خود و اهدافش قرار دهد. بنابراين، متخلق به اخلاق الله، کسي است که مي داند:

    1. انسان، تغييرپذير است، نه موجودي پايان يافته. لذا هرگز ازحرکت باز نمي ماند و خود را تمام شده نمي پندارد.

    2. گرچه به فطرت توحيدي خود معتقد است; اما اين واقعيت را نيزدرمي يابد که غرائز در آغاز زندگي، فعال و فرمانروا هستند. پس بايد کوشيد تا اين فطرت توحيدي، شکوفا گردد.

    3. نزاع اصلي ميان خير و شر و کمال و نقص، در ذات آدمي است وسينه هرکس، آوردگاه حق و باطل است. اين نکته، او را متوجه اهميت خودشناسي و در نتيجه، خودسازي مي کند و آن را نه واقعيتي تلخ و گريزناپذير، بلکه حقيقتي شريف و ارزنده مي داند; زيرا اگر چنين قابليتي در انسان نبود، او نيز جانوري دررده ديگر جانوران بود و امکان تکاملي در اين حد گسترده برايش وجود نداشت. پس خوشا اين نبرد و نتايج مطلوبش که انسان را به بي نهايت مطلق، نزديک و نزديک تر مي سازد!

    4. انسان براي پيمودن اين مسير طولاني و گاه درشتناک، نيازمنددانش و بينش است; اما هر دانشي راهگشا نيست. چه بسا دانشي که وبال گردن و سد راه مي شود و آدمي را از رفتن باز مي دارد. آن دانشي ارزنده و يار شاطر سالک حقيقت است که انسان را به هدف ومعبود برساند، نه اينکه خود هدفي گردد و معبودي و انسان را به پرستش خود وادارد.

    5. سالک بايد به هوش باشد که فريب ادعاهاي پوچ مدعيان را نخوردو نپندارد که با کشتن غرائز و رياضتهاي نامشروع، مي تواند به مقصد برسد و اين مسير را بپيمايد. زينهار... (ظلمات است، بترس از خطر گمراهي).

    بايد اصالت و لزوم همه غرائز را پذيرفت و آنها را در چارچوب عقل و شرع، راه برد و از وسوسه هاي راهزنان طريق حقيقت، باخبر بود که سخت نيرنگ بازند و(به تدبير، کله از سر مه بردارند).

    بمنه وکرمه!

    فصلنامه علوم حديث، شماره 14، سيدحسن اسلامي؛
    مردان با غیرت زنان با حجاب دارند



  2. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    نوشته ها
    Many

     

    حرز امام جواد

     

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پروتکل های رهبران یهود برای تسخیر جهان
    توسط مکلف در انجمن صهیونیسم
    پاسخ: 28
    آخرين نوشته: 10-02-2011, 15:39

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
کانال سپاه