مطلب زیر اگر چه متنی طولانی ست و ممکن است خسته کننده به نظر آید ولی با توجه با ماهیت مطالب مطرح شده در آن و نو بودن مباحث، به نظرم بسیار مفید است. البته از دوستان صاحب فکر هم می خواهم درباره آن تفکر کنند. از دوستانی که هم قصد دارند پاسخی احساسی بر این مطلب بنویسند تقاضا می کنم کمی تامل کنند تا مطالب مفید و قابل تفکر (از پاسخ کاربران) در ذیل این موضوع درج شود.
از سیاستمدار مسلمان تا سیاست اسلامی
وبلاگ روح با نمک
" سیاست ما عین دیانت ما است".جمله ای بسیار معروف از شهید سید حسن مدرس قدس سره که یک زمانی روی اسکناس های ده تومانی جمهوری اسلامی هم درج می شد و فکر می کنم همه مردم ایران آن را شنیده اند. جمله ظاهری ساده دارد. می گوید سیاست و دیانت ما یکی است. ظاهرا سنگ بنای جمهوری اسلامی بر اساس همین جمله است و تمام دعوا و جنجال های مخالفان جمهوری اسلامی بر سر این مفهوم بوده است. آیا سیاست با دیانت می تواند" یکی " باشد؟ دقت کنید که می گوییم سیاست با دیانت "یکی" باشد نه اینکه سیاست با دیانت " توام" باشد. تفاوت بسیار بزرگی بین این دو مفوم هست. وقتی می گوییم سیاست و دیانت " توام" باشند به این معنا است که برای هر یک از این دو واژه – دیانت و سیاست- مفهومی مستقل اراده کرده ایم و قصد داریم بین او دو مفهوم مستقل رابطه ای برقرار کنیم. اما زمانی که می گوییم سیاست عین دیانت است ، اساسا هر نوع تمایز میان این دو را انکار کرده کردیم و ادعا کرده ایم این دو کلمه مترادف هستند.
ادعای سیاست ما عین دیانت ما است ، یک سهل ممتع است. در ابتدا فهمیدن آن بسیار ساده به نظر می رسد اما در عمل فقط برای افراد خاصی صادق است که هدف از نوشتن این متن شناختن چنین فرد یا افرادی است. چرا که ادامه دادن به یک انقلاب با حضور زمامدارانی که حقیقتا به آرمانها و شعارهای انقلاب اعتقاد ندارند یا آن شعارها را درست متوجه نشده اند ناممکن است. اگر چنین زمامدارانی متولی بخش هایی از یک نظام انقلابی باشند در ذات خود گورباچف هایی هستند که یلتسین ها برای روی کارآمدنشان لحظه شماری می کنند.
در تمام سالیانی که از انقلاب اسلامی گذشت ، مردم ایران - البته مردمی که انقلاب کردند و خون دادند و تحریمها و فشارها را تحمل کردند نه لزوما همه مردم ایران- منتظر بودند که تحقق وعده ها و شعارهایی که در سال 57 داده می شد را به چشم ببینند. مردمی که شعار می دادند " سرنگون می کنیم رژیم پهلوی را روی کار آوریم حکومت علی را" قطعا در انتظار تحقق حکومت علوی یا حداقل گوشه هایی از آن بودند. بدون هیچ تعارفی چنین رویایی به هیچ وجه عملی نشد. سیاستمداران و گروهها و جناح ها آمدند و رفتند، دولتها عوض شدند و تنها توانستند با بوی گندی که از دعواهایشان بر می خاست هر چه بیشتر مشام همان مردم را مشمئز کنند. اما سوال این جا است چرا چنین اتفاقی افتاد؟
از گروههایی که اپوزوسیون و ضد انقلاب محسوب می شدند تا گروههای که خود را اصلاح طلب یا تکنوکرات یا تخصص گرا و... لقب دادند یک جواب ساده برای پرسش فوق دارند: انتظارات مردم از ابتدا غلط بود. اصلا چنین شعارهایی امکان تحقق نداشت و صرفا به دلیل " مرحله شروع انقلابی" و برای تحریک مردم عوام ابراز می شد و سران انقلاب خودشان یا به آن شعارها اعتقاد نداشتند یا به دلیل بی تجربگی و بی سوادی و امثالهم شعری گفتند و در قافیه اش ماندند. سیاست قانون و برنامه خودش را دارد و دیانت هم برنامه خودش را. طبعا با استفاده از این دیدگاه اصلا مطرح شدن ادعایی مبنی بر ولایت فقیه یک ادعای پوچ و توخالی بیشتر نیست.
اما در برابر این استدلال ، حامیان فکری جمهوری اسلامی – عمدتا گروه تحت عنوان اصولگرایان- چه می کنند؟ البته فورا این سخنان را بکلی انکار می کنند. بعضیهایشان سعی می کنند با تکیه بر آنچه برخی موفقیت هایی که می شود از نظر جوامع غیر دینی هم آن را موفقیت اعلام کرد ( نظیر پرتاب ماهواره، موفقیت نظامی ، مشارکت بالای مردمی در انتخابات و..) نشان بدهند که نظام جمهوری اسلامی ناکارآمد نیست. این افراد اصلا دقت نمی کنند که همین به اصطلاح موفقیت ها می توانست در حکومت سکولار هم حاصل شود و اگر هدف رسیدن به این الگوی پیشرفت مادی بود که نیازی به این همه خون و شهید و تحمل فشار و... نبود!! بعضی های دیگر هم سعی می کنند با دلایل روایی یا عقلی وجود ولایت فقیه در اسلام و نظام سیاسی اسلام را به کسانی ثابت کنند که اساسا اعتقادی به کاربردی بودن دین برای اداره جامعه ندارند و اسلام را هم صرفا تئوری پردازی های محمد بن عبدالله برای تحقق یک حکومت در محیط و شرایط عربستان هزار و چهارصد سال قبل می دانند. بدیهی است که این بحث ها هیچ گاه به نتیجه نمی رسد. مخصوصا با توجه به اینکه مردم با پوست و گوشت خود احساس می کنند که حکومتی که دینی نامیده می شود عملا از پیاده کردن شعارهای خود ناتوان از کار در می آید.
نیازی به توضیح نیست که با پاک کردن صورت مساله ، مساله را نمی توان حل کرد. گفته های حامیان فکری نظام به هیچ وجه خود آنها را هم راضی نمی کند. نتیجه این وضعیت البته ریزش های سنگینی است که نظایر آن را از مخملباف و سروش گرفته تا نوریزاد به خوبی می توان مشاهده کرد. ریزش هایی که البته تنها نوک کوه یخ را نشان می دهند. والا تعداد سایر افرادی که حامیان انقلاب محسوب می شوند اما قلبا به همان نتایج امثال سروش می رسند ولی جرات ابرازش را ندارند بسیار بیش از آن است که بشود تخمینی برای آن تصور کرد. البته هر از چند گاهی سخن از رویش ها گفته می شود و منظور طیف جوانان پرشوری است که کورکورانه سخنان حامیان فکری انقلاب را تکرار می کنند اما باید از هم اکنون تاکید کرد این افراد هم دیر یا زود بین انتخاب واقعیتها و تئوریها ، واقعیتها را برخواهند گزید. لذا دل بستن به آنها هم امیدی است غیر عقلایی مگر آنکه اهداف مقطعی و کوتاه مدت و مثلا موفقیت فلان شخص و فلان گروه در انتخابات ریاست جمهوری یا مجلس تنها هدف از طرح وجود این به اصطلاح رویشها باشد.
اما یک نکته در تحلیل هر دو گروه – موافقان و مخالفان – یک نکته مشترک وجود دارد. هر دو فرض کرده اند انقلاب اسلامی ایران با موفقیت به پیروزی دست یافته است و عینیت دیانت و سیاست محقق شده است. حالا یک گروه برای توجیه و تایید آن می کوشند و یک گروه در نفی و انکار آن.
اما هیچ کس یک سوال اساسی را مطرح نمی کند: فرض تحقق عینیت دیانت و سیاست در جمهوری اسلامی تا چه حد اعتبار دارد؟ که بعد بفرض بخواهد مورد رد یا تایید قرار بگیرد؟
برای پاسخ این سوال باید به روزهایی بر گردیم که نطفه انقلاب اسلامی بسته می شد. جایی که امام خمینی پس از سخنرانی های شدیداللحن در سال 42 به زندان افتاد و در همان ایام حوادث بسیار مهمی – شاید بشود گفت مهمترین حادثه در کل تاریخ ایران – نظیر 15 خرداد اتفاق افتاد. آن روزها یک بحث کلی در مجامع سیاسی و مجامع مذهبی – که کاملا متمایز بودند- وجود داشت و آن اینکه دین باید از سیاست جدا باشد. چرا؟ دلیلیش را باید از زبان پاکروان رییس وقت ساواک شنید جایی که به امام خمینی می گوید:
«لازم است به عرض برسانم كه سياست يعني كلك و نيرنگ؛ سياست يعني دروغ و تزوير؛ سياست يعني حقه بازي و خلاصه سياست يعني پدر سوختگي، و اين كارها مربوط به ماست و مرجعيت و روحانيت نبايد خود را به اين امور آلوده سازد و در سياست دخالت نمايد.»
امام خميني در پاسخ او گفته بود: ما در سياستي كه شما معني ميكنيد از اول دخالت نداشتهايم و نميخواهيم دخالت كنيم.
این جمله البته در آن زمان به معنای سازش امام خمینی با شاه تلقی شد. چرا که کلمه سیاست از نظر مردم سیاستمدار آن عصر معنای خاصی داشت. اما بزودی خلاف این مساله ثابت شد و مشخص شد که معنای دیگری از سیاست در ذهن امام خمینی است. او به صراحت می گوید پیامبر و اهل و بیت علیهم السلام در سیاست دخالت داشتند. در زیارت جامعه کبیره هم از اهل بیت با عنوان "ساسه العباد" العباد یاد می شود که به" سیاستمدار ترین بندگان " ترجمه شده است. اما معنای درستش نگهداری کننده بندگان است.
اشکال کار از کجا است؟ این اختلاف در تفسیر از یک کلمه از کجا آمده است؟ جواب این سوال را باید در یک اشتباه بزرگ و تاریخی در ترجمه کلمه " politics" به " سیاست" جستجو کرد. اشتباهی که در تمام جهان اسلام رخ داده است و ایران هم از این قاعده مستثنی نیست. البته نگارنده قصد ندارد ادر این متن به بحث ریشه های لغوی کلمات بپردازد. اما به طور خلاصه و اجمال "سیاست" با توجه به ریشه عربی خود به معنای حراست و نگهداری است و به صرت ویژه به اعمال قدرت سختگیرانه برای اجرای عدالت و نظام تشویق و تنبیه اشاره دارد تا جایی که سیاست را به معنای شکنجه هم به کار برده اند. اما Politics ریشه از کلمه "polis" یونانی- به معنای شهر- دارد. و آن را دانشمندان غربی نظیر مونتسکیو معادل "علم سازمان قدرت "معنا کرده اند. واژه شناسان انگلیسی تعبیر بسیار جالبی برای این کلمه دارند که خالی از لطف نیست:
Politicks is the science of good sense, applied to public affairs, and, as those are forever changing, what is wisdom to-day would be folly and perhaps, ruin to-morrow. Politicks is not a science so properly as a business. It cannot have fixed principles, from which a wise man would never swerve, unless the inconstancy of men's view of interest and the capriciousness of the tempers could be fixed. [Fisher Ames (1758-1808)]
[برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]
واضح است که همان طور که متن فوق می گوید politics به هیچ وجه اصول ثابتی ندارد و تنها هدف آن اداره امور- یعنی کسب قدرت به هر قیمت و وسیله ممکن – است. بدیهی است که با این تعبیر- اگر آن را سیاست معنا کنیم- البته همه آنچه پاکروان گفته بود صحیح است. به قول ساده و مردمی سیاست پدر و مادر ندارد!!
این تفاوت در معنا باعث سوء تفاهم بزرگی شده است که سالها است به طور خاص اذهان افرادی سیاسیون و مذهبیون محسوب می شوند را در گیر کرده است. بدیهی است که “politics” نمی تواند با دیانت توام باشد چه رسد که با آن عینیت یابد! مگر آنکه از دیانت به عنوان وسیله ای برای فریب و کسب قدرت و یا حفظ آن بهره برداری شود. با این تعریف همانطور که همه مسترقان غربی به صورت تلویحی یا تصریح اعتراف می کنند افرادی مانند امام علی علیه السلام افرادی فاقد پالیتیک ( یا به غلط سیاست ) بوده اند.در این تعریف از سیاست ، پدیده هایی نظیر رقابت برای کسب قدرت، حزب بازی، تقسیم قدرت،ائتلاف و سازش و... امری مشروع و عادی است. کلمه ای مانند" قواعد بازی سیاسی" از عبارتهای رایج در این تعریف از سیاست است.
اما سیاست در معنای مورد نظر دین اسلام در واقع به معنای جدیت در اجرای احکام و حدود شرعی است. با این تعریف البته کل نظام تشویق و تنبیه و اداراه امور اجتماعی و کلیه تنظیم روابط و سلسله مراتب نظام اداری و حاکمیتی به طور انحصاری در محدوده دین و قانون خدا تعریف می شود. با این تعریف به طور قطع شخصی مانند امام علی علیه السلام سیاستمدار ترین مردم( ساسه العباد ) است تا جایی که حتی رسول الله صلی الله و علیه و آله با تاکید در مورد وی می فرماید: ارفعوا السنتكم عن علي فانه خشن في ذات الله غير مداهن في دينه. در این حالت اصلا حاکمیت دین عین اجرای احکام دین است و به هیچ وجه نمی توان تصور کرد که امور اجرایی حاکمیت مساله ای جدا از دین باشند. اصلا بزرگترین وظیفه حاکمیت، پردازش و تعریف گفتمان حاکمیتی بر اساس دین است. در این تعریف قدرت و حاکمیت امنت الهی است و رقابت برای به چنگ آوردن آن بشدت مذموم است مگر برای برپایی دین. در این تعریف هیچ جایی برای تقسیم قدرت و تعریف منافع مشترک و.... وجود ندارد. همه باید به صاحب حق همکاری کنند ولو به ضرر منافع خودشان باشد و همه باید با ناحق پیکار کنند ولو نفعشان در همکاری با ناحق باشد.
حال سوال این جاست که منظور ما از عینیت دیانت و سیاست در جمهوری اسلامی چیست؟ اشتباه عمده و بسیار بزرگی که در تمام سالهای بعد از انقلاب صورت گرفت این بود که همه گمان کردیم معنای عینیت دیانت و سیاست این است آن افرادی که مردان سیاست یا politicians محسوب می شوند افرادی مومن به دین باشند!! به عبارت دیگر گمان کردیم اگر افرادی که اصطلاحا سیاستمدار باشند ریش بگذارند و نماز بخوانند و روزه بگیرند یا اصلا بهتر از آن ملبس به عمامه و عبا باشند دیانت و سیاست و سیاست یکی شده است! به عبارت دیگر حضور مردان دیانت در چرخه و قدرت یا نفوذ آنها در چرخه قدرت را مساوی عینیت دیانت و سیاست معنا کردیم اما آیا واقعیت هم چنین است؟
ظاهرا واقعیت ها چیز دیگری را نشان می دهد.هیچ دلیلی وجود ندارد که وقتی مردان دین لغت "سیاست" را به کار می برند مقصودشان تعریف اسلامی سیاست باشد. اشکال عمده این است که در گفتمانهای رایج چه در محیط های دانشگاهی و چه حوزه ، سیاست همواره به معنای politics در نظر گرفته می شود.نتیجه چنین برداشتی البته این است که عینیت دیانت و سیاست را به غلط در عدم تزاحم politics با امور مذهبی و محترم شمردن رجال دین از سوی رجال سیاست جستجو می کند!! متاسفانه چنین برداشتی الان دقیقا مورد تکریم و احترام اهل دیانت است.
سید محمد خاتمی به عنوان یک فرد از درون سازمان دیانت و داشتن لباسی که لباس روحانیت نامیده می شود در پاسخ جوان دانشجویی که از او می پرسد " شما برای دین مردم چه کار انجام داده اید؟" به صراحت پاسخ می دهد " مسوولیت من انجام توسعه سیاسی و اقتصادی است و امور مذهبی با حوزه های علمیه و سازمان تبلیغات و...است".
منوچهر متکی به عنوان یک رجل سیاسی دارای ریش و متدین به آداب دینی به صراحت اعلام می کند که :"دولت متکفل دین مردم نیست و نباید دین را دولتی کرد.دولت باید کشورداری کند نه ایدئولوژیسازی." به معنای بهتر امر کشور داری چیزی مجزای از امر گفتمان سازی حاکمیت دینی است.
می بینیم که این سخنان هیچ واکنشی را از سوی مردان دیانت در پی در ندارد. حال آنکه قانونگذار قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران به صراحت " بر حفظ و حراست از مذهب رسمی کشور" سوگند یاد می کند. در واقع اگر آقای متکی به ائیولوژی و گفتمان خاصی که توسط دولت دهم تدوین شده است اعتراض داشت می شد آن را به طور جداگانه ای بررسی کرد. اما او به گفتمان خاصی اعتراض ندارد. اساسا خود مقوله گفتمان سازی توسط دولت را انکار می کند. در حالی که اصلا راه شناختن حقانیت یک دولت در سیاست اسلامی همانا بررسی گفتمان خاص او برای کشورداری است.
این سخنان را می شود به آسانی با سخنان تورگوت اوزال رییس جمهور اسبق ترکیه مقایسه کرد که به صراحت می گفت:" من از نظر مذهبی مسلمان و از نظر سیاسی لاییک هستم".
البته این اظهارات صرفا به مردان متدین حاضر در چرخه قدرت باز نمی گردد و مشابه آن به آسانی از سایر رجال دیانت هم قابل شنیدن است:
آیت الله سبحانی: انتخاب رییس جمهوری به شیوه پارلمانی صورت گیرد.
[برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]
آیت الله مکارم شیرازی: یک نفر پیشوای جمع شود و بقیه هم او را کمک کنند، در کنار او باشند و مسئولیت ها را بر حسب لیاقت ها تقسیم کنند، این کار در دنیا انجام می شود و عاقلانه هم هست.
[برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]
آیه الله یزدی: نکته اصلی این است که در ائتلاف اصولگرایان، باید محور این باشد، یک نفر که نامزد نهایی میشود، بقیه به عنوان وزیر یا همکار در کنار دولت باشند.
[برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]
حجتالاسلام والمسلمین صدیقی در خطبه های نماز جمعه تهران: بین خود و خدا محاسبه کنند و به جمعبندی برسند و با کسانی که شرایط و حد نصاب بهتری دارند وارد ائتلاف شود.
[برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]
البته در حال حاضر قصد نگارنده بررسی نظرات سیاسی افرادی فوق الذکر را ندارد. اما تذکر یک اشتراک اساسی بین همه این نظرات را بسیار مهم تلقی می کند و آن اینکه راه حل های مردان دین برای طراحی هرم قدرت کاملا سکولار است. به عبارت دیگر راه حل های حاکمیتی را از دل آنچه "علم سیاست " ( همان politics) نامیده می شود جستجو می کنند نه از دل دین. با صراحت آقای مکارم شیرازی این مساله در تمام دنیا پذیرفته شده است!! نکته بسیار مهم این است که این مساله از طرف عموم مردم متدین بدون هیچ احساس خطر یا اعتراض مورد پذیرش قرار می گیرد.
البته اصلاح ذات البین و جلوگیری از از تشتت و ناآرامی سیاسی و صلح دادن بین رجال سیاسی در جایی که هدف صرفا حفظ جان و مال مردم عادی است امری پذیرفتنی است. اما در جایی که هدف تحقق حکومت دینی و اقامه قوانین توحیدی بوده است و صدها هزار شهید برای آن تقدیم شده است شنیده شدن چنین ادبیاتی از سوی مردان دین امری شگفت آور است.
کافیست سخنان افراد فوق را با سخن شهید رجایی در بدو تاسیس جمهوری اسلامی مقایسه کنیم:
« من اعتقاد دارم که ما راه حل ها را باید از مکتب خودمان به دست آوریم».
واضح است که معنای عینیت دیانت و سیاست این تعریف اخیر است نه آنچه رجال دین فوق الذکر به آن اشاره می کنند. اما آیا در نظام اسلامی مسوولیت ها به معنای سهم گرفتن در قدرت است؟ آیا وزیر که قرار بود بارکش مردم باشد به نظر آیات شریک سیاسی است؟ چرا کسی نمی گوید کسانی ک انتخاب نشدند تقوا را رعایت کنند و از کارشکنی بپرهیزند؟ چرا گفته نمی شود مسوولیت در جمهوری اسلامی مساوی دریافت امانت است نه گوشت قربانی؟ آیا این ادبیات تقسیم قدرت همان ادبیات سقیفه نیست؟ آیا تمام جنگهای زمان حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام به خاطر همین عدم توجه ایشان به تقسیم قدرت نبود؟؟ آیا اتحاد و آرامش حاکم در زمان خلیفه ثانی و معاویه به دلیل همان تقسیم غنایم نبود؟
البته این مساله تنها به بحث ترتیبات قدرت بر نمی گردد. بلکه حتی الگوهای مدیریتی طراحی شده از سوی برخی رجال دین به طور رسمی سکولار است. به عنوان مثال در سخنان مشهور حجت الاسلام نقویان در نقد الگوی مدیریتی دولت دهم به صراحت گفته می شود که :« « عزل و نصب کارگزاران باید با دلیل و از روی حکمت باشد و نه از روی هوا و هوس. اگر مرد است، دلایل عزل و نصبهایش را بیان کند. چرا باید استاندار فلان استان بهخاطر شرکت در سخنرانی انتقادآمیز من، معزول شود؟! در حالیکه در دامداریهای کشورهای غربی، دوشندگان شیر گاوها را عوض نمیکنند تا مبادا گاوی که به بوی بدن آن شیردوش عادت کرده است، شیرش کم نشود. گاوها هم اصل «ثبات در مدیریت» را که یک اصل اولیه و بدیهی است میدانند امّا این آقایان آن را نمیدانند: اولئک الـ"گاو" بل هم اضلّ.»
البته متاسفانه تنها در فضای سیاسی کشور به بار اهانت آمیز مقایسه رییس دولت با حیوان چارپا واکنش داده شد و نکته اصلی سخنان آقای نقویان در مورد « اصل ثبات مدیریت » یا به عبارت بهتر« اصل بقای مدیران » با واکنش خاصی مواجه نشد.
این در حالیست که در منطق اسلامی مدیران باید دایما در تغییر باشند مخصوصا جایی که در اثر ماندن شخصی در پستی فساد تولید شود و روابط پایدار خاصی بین وی و عناصر مافیایی شکل گیرد. نباید جای کسی گرم شود یا بخاطر فساد یا تمرد احساس امنیت داشته باشد. احمدی نژاد به خوبی می داند که استانداران و وزرا زیر فشار مجلسیان و متنفذین محلی بعد از مدتی اطاعت از این افراد- یا به عبارت بهتر تنیدن تارهای فساد به دور خود- را به اجرای قانون و اطاعت از دولت مرکزی ترجیح می دهند. برای همین است که وقتی یک استاندار جدید می آید به طور معمول همه مقامات محلی و نمایندگان و شهرداران و... با آمدنش مخالفند اما همینکه همین شخص می خواهد عزل شود همه از عزلش نگران می شوند!
معاویه هم در اصل یک استاندار والی منصوب عمر که به دلایل مصالح سیاسی خلفای دوم و سوم و یا به دلیل شرایط مرزی شام و یا هر دو سالها در پستش ماند و جایش را سفت کرد . اما رویکرد امیرالمومنین را هم ببینید در آن مدت کوتاه خلافت پشت سر هم حامان ولایات را با کمترین تخلفات - ولو رفتن به جلسه اشرافی- از کار برکنار می کرد. باز هم صدقه سر امثال عثمان بن حنیف و خانواده هایشان که شیعیان خوبی بودند و نامه های امام را نگهداشتند - ولو دستور عزل- و بعدها منتشر نمودند تا ما الان دلایل برخی عزل و نصب های حضرت علی را بدانیم و بدانیم معنی شهادت علی از شدت عدالت چه بود.
البته نکته ای که جای شگفتی دارد ادعای باورنکردنی آقای نقویان است که می گوید:" حضرت امیر المومنین علیه السلام دلیل عزل و نصب هایش را در سخنرانی هایشان بیان می کرده اند". این سخن از آن جهت جای حیرت دارد که شخص گوینده آن با توجه به تحصیلات حوزوی خود به خوبی می داند که سخنان حضرت حضرت علی علیه السلام همان خطبه های ایشان هستند و عزل و نصب ها و کلا امور ادارای آن حضرت در مکاتبات و نامه ها به اشخاص بوده است. و نگارش نامه ای به یک شخص و عزل وی با فریاد زدن رسوایی آن شخص از روی منابر متفاوت ست. در این موارد لازم نیست آبروی شخص در ملاعام برود. البته جایی که بحث خیانت در بیت المال یا سرقت از اموال عمومی و امثال آن باشد و خطای متهم اثبات شود البته علی دستور به بردن آبروی آن شخص در ملاعام می دهد.
اما می گوید همینکه دیدید جایی والی یا امیر دارید ظلم می کند یا متمایل به ظلم است فورا عزلش کنید. در کل نامه امیرالمومنین علیه السلام به مالک اشتر را بگردید دستوری بر حفظ مصلحتی امیران و کارگزاران به بهانه ثبات در مدیریت نخواهید یافت!! البته نیازی به تذکر نیست که همین اصرار علی بر اسلامی کردن سیاست یکی از دلایل زیاد شدن دشمنان او بود و افراد بسیاری را از دست او ناراضی می کرد. به هر حال " قداست ثبات مدیریت" شخصی از رجال دینی که اتفاقا خود را به طریقه تشیع جای تامل دارد. مخصوصا با توجه به اینکه استدلال وی در این خصوص بر مبنای اصول گاوداری در کشورهای غربی است.
با توجه به آن چه گذشت مسلم است که حضور مردان مذهبی در عرصه politics لزوما به معنای تحقق شعار عینیت دیانت و سیاست نیست. مخصوصا جایی که راه حل های ارائه شده از سوی مردان دین ارتباطی با خود دین ندارد.
نیازی به تذکر نیست که مشکلی که در ابتدا این نوشتار به آن اشاره شد ریشه در عدم تحقق شعارهای انقلاب اسلامی مبنی بر عینیت دیانت و سیاست دارد نه اینکه شعارها مشکل داشته باشند. البته ممکن است این سوال مطرح شود که آیا ابزار های پیش بینی شده در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران در جهت تحقق عینیت دیانت و سیاست است یا عملا سبب می شود که " سیاستمداران مسلمان" جای " سیاست اسلامی" را بگیرند؟
پاسخ این سوال البته ساده است. قانونگذار با خوشبینی هر چه تمامتر فرض کرده است که همه سیاستمداران مسلمان ، سیاستشان اسلامی است. لهذا پیش بینی می کند که رییس جمهور توسط آرای مردمی انتخاب شود و کابینه وی توسط مجلسی که آنهم برخاسته از آرای مردم است مورد ببرسی و تایید قرار گیرد. فرض نا گفته ای که در این سازوکار مستتر است این است که هم رییس جمهور و هم مجلسیان افرادی با نیت های مقدس و الهی و فرشته صفت هستند و چون اهداف مشابهی دارند و تسط یک ملت هم انتخاب شده اند در این مساله تزاحمی نخواهند داشت. اما بدیهی است وقتی تنها سیاستمداران مسلمان باشند و حضور در چرخه قدرت را از دل علم سیاست جسجو می کنند ، امکان دارد رییس جمهور از حزب الف و مجلس متعلق به حزب ب باشد و اتفاقا حزب ب با هدف تحمیل خود بر قدرت سیاسی هر کابینه ای از سوی حزب الف را رد کند تا حرف خود را بزور بر کرسی نشاند. در این حالت تنها راه حل مشکل تفاهم و تقسیم قدرت و نوعی بده بستان سیاسی است. واضح است که چنین رفتارهایی به هیچ وجه برگرفته از اسلام نیست. همین مساله را می توان به بحث تقنین و اجرای قوانین هم تسری داد. نتیجه بدیهی این مساله وجود جنگ قدرت بی پایان است. البته اگر هم حزب الف و هم حزب ب معتقد به گفتمان علم سیاست باشند بالاخره اصطلاحا زبان هم را می فهمند و می توانند با هم به معامله ای سیاسی دست پیدا کنند. راه حل دیگر برقراری نظام پارلمانی و منتقل کردن این بده بستان را به خود مجلس است. طبعا در این جا زور و زر و قدرت رسانه ای و نفوذ و ... حرف اول را در کسب قدرت می زند. بدیهی است که چنین رفتاری ابدا در سیاست اسلامی قابل توجیه نیست. در سیاست اسلامی جایی برای معامله بر سر عدالت یا بین حق و باطل وجود ندارد.اما سیاستمدار مسلمان مانند یک سیاست مدار غربی الگوی بر مبنای اعتدال را همواره بر الگوی خشک و غیر قابل انعطاف مبتنی بر عدالت ترجیح می دهد.
الگوی سیاست اسلامی البته اگر شخصی مانند امیرالمومنین علی علیه السلام باشد در پاسخ عبدالرحمن بن عوف می گوید طریقه شیخین را نمی پذیرد و تنها بر اجتهاد خودش اصرار دارد. حال آنکه سیره شیخین مسیری معتدل میان سیره رسول خدا و سیره بنی امیه است. اما عدالت این الگو را نمی پذیرد.
البته باید تذکر داد که سیاستمدار مسلمان مخصوصا اگر کمی آشنا به اسلام باشد سعی می کند رفتارهای سکولار خودش را با لعابی از آیات یا احادیث توجیه کند. مثلا جایی که سخن از تضاد میاد اعتدال و عدالت به میان می آید این افراد به این سخن امیرالمومنین استناد می کنند که" خیرالامور اوسطها" و البته دقت نمی کنند که این اوسط میان دو باطل یعنی تند روری و کند روی از مسیر حق تعریف می شود نه میان حق و باطل.
اگر بخواهیم به طور مصداقی و تاریخی این مساله را بررسی کنیم، نمونه سیاست اسلامی را در امام علی بن ابیطالب علیه السلام و گفتمان عدالت محور او باید جستجو کرد. گفتمانی که فراری دهنده خواص و نخبگان و جذاب برای توده ضعیف و مستضعف است. اما نمونه سیاستمدار مسلمان، گفتمان سکولار و اعتدال محور عبدالله بن زبیر یا معاویه بن ابی سفیان است که در عین حفظ ظواهر دینی و پایبندی به نماز و روزه و.. امثال آن حاکمیت اشرافی و طراحی سکولار ترتیبات قدرت هم سرجایش است. مثال بسیار جالب این پدیده سخنان معاویه پس از صلح با امام حسن علیه السلام در مسجد کوفه است که:« ای مردم کوفه. من با شما نجنگیدم که نماز بخوانید یا زکات بدهید. من می دانم که شما اینکار ها را انجام می دهید. من با شما جنگیدم تا بر شما حکومت کنم» . این سخن را می توان با آن لحظه ای مقایسه کرد که در اثنای جنگ مردی از امام علی علیه السلام سوالی در مورد نماز پرسید و اصحاب امام برآشفتند که اکنون و در این شرایط چه جای این پرسش است؟ امام فرمود اتفاقا هدف ما از این جنگ همین اقامه نماز است. تفاوت گفتمانها کاملا مشهود است.
نیازی به تذکر نیست که وقتی گفتمان یک حاکمیت از سنخ گفتمان سیاست اسلامی و عدالتخواهی باشد، جنگ و درگیری و تزاحم با اهل باطل امری اجتناب ناپذیر است. اما زمانی که گفتمان اعتدال محوری مانند معاویه حاکم می شود می تواند امیدوار به برقراری صلح و راضی کردن همه رجال و نخبگان بود.جایی که حق سرکوب می شود. باطل بدون تنش خود را مستقر می کند اما جایی که حق حاکم می شود همواره تنش با باطل جزو لاینفک آن خواهد.
در اینجاست که باید دید رجال دین در جمهوری اسلامی کدام گفتمان را بیشتر می پسندند گفتمان عدالت محور یا گفتمان اعتدال محور؟ جواب آن مشخص است.
از میان دولتهایی که در طول عمر جمهوری اسلامی روی کار آمدند اگر مدت کوتاه و ناچیز دولت شهید رجایی را که با یک گفتمان سازی وِیژه برای اداراه دولت اسلامی وارد شد – و عملا فرصت انجام کار نیافت- را ندیده بگیریم، تنها دولت احمدی نژاد ادعای گفتمان سازی برای ایجاد دولت اسلامی را داشته داشته است. فارغ از اینکه این گفتمان صحیح بوده است یا نه – که البته اصل این گفتمان بشدت مورد حمایت رهبری انقلاب اسلامی قرار داشته و دارد – و اینکه چقدر احمدی نژاد بر اساس گفتمان اعلام شده خود عمل کرده است ، باید اذعان کرد که اصل این گفتمان سازی بزرگترین چالش وی با مخالفان او بوده است. همه آن افراد از اصولگرا و اصلاح طلب با اصل گفتمان سازی دولت اسلامی توسط دولت منتخب مردم بشدت مخالفند. تنها مورد استثنا – که ادعا دارد با این مساله فی نفسه مخالفتی ندارد و موافق گفتمان سازی دولت اسلامی است- حزب موسوم به جبهه پایداری است.( این گروه در وزارت کشور به عنوان حزب اعلام موجودیت کرده است) با کنار گذاشتن موقت این مورد استثنایی، می توان رفتار کلی مخالفان احمدی نژاد را در یک چارچوب ساده مورد تحلیل قرار داد. آنها تحمل گفتمانی که مبنایش نفی وابستگی های باندی و حزبی، نفی تقسیم قدرت و مسوول دانستن مستقیم دولت در مساله دیانت مردم است را ندارند. به حتی به اعتراف مسلمانترین سیاستمداران مخالف احمدی نژاد،نظیر جناب آقای حداد عادل، گروه خونی وی با گروه خونی آن افراد سازگار نیست و رفتارهای احمدی نژاد ایشان را دارد دیوانه می کند. این مساله کاملا قابل درک است. به هم ریختن آنچه سیاستمداران مسلمان به هم ریختن قواعد بازی سیاسی می نامند البته ایشان را به حرکاتی جنون آمیز می کشاند.
مجموعه آن چه در طول این هشت سال مخالفان احمدی نژاد در برابر وی انجام دادند را واقعا نمی توان در چارچوب یک منطق مشخص و یا حتی نوعی عملکرد سیاسی خاص تحلیل کرد. تنها می توان این حرکات را بر اساس نفی و سیاه نمایی مطلق هر نوع حرکت و جهت گیری صورت گرفته از سوی دولت توضیح داد.
این نوع حرکات از همان روز رای اعتماد به کابینه نهم خود را نشان داد و رای نیاوردن چهار وزیر پیشنهاد به همراه رای بسیار ضعیف عده بیشتری از آنها برای اولین بار پس از انقلاب اتفاق می افتاد و البته خوراک کافی را هم برای دشمنان کشور فراهم کرد. دلیل این نوع برخورد عدم انتخاب برخی از وزرا با نظر مجلسیان بود. نکته بسیار حایز اهمیت همراهی جدی اقلیت اصلاح طلب مجلس هفتم با اکثریت به اصطلاح اصولگرا در این رد صلاحیت ها بود. ماجرایی که مخصوصا در مورد وزارت نفت شکل بسیار حاد و کودکانه ای به خود گرفت که سوء ظن های بسیاری را نسبت به دلایل اصرار مجلس بر ادامه مدیریت قبلی وزارت نفت آنهم در شرایطی که احمدی نژاد سخن از مافیای نفتی گفته بود را به همراه داشت.
البته در این نوشتار نمی توان به هیچ عنوان حق مطلب را در شدت عداوت و کینه ورزی جبهه ضد احمدی نژاد ادا نمود و این خود مثوی هفتاد من کاغذ می طلبد، اما به اختصار می توان اشاره کرد به
ماجرای تغییر ساعت، در حالی که آن از اختیارات مسلم و داخلی دولت بود و اساسا مصوبه دولتهای قبلی بود نه مصوبه مجلس. بدون هیچ کار کارشناسی با صحبت دولت مخالفت شد. حال آنکه در دو سالی که ساعت ها به جلوکشیده نشد مشکلات مربوط به به بخش انرژی برق در کشور کاهش چشمگیری داشت و اکنون نیز مسلم شده است که اصلا در مناطقی که در عرض های جغرافیایی مشابه ایران قرار دارند به کاربردن این سیستم تنها باعث افزایش هدر رفتن انرژی می شود(Daylight Saving Wastes Energy,
[برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ])
ماجرای مشهور مرحوم کردان و توجه ناگهانی به موضوع مدرک تحصیلی وی، آنهم در شرایطی که او سالها با همان وضعیت در بالاترین سطوح مدیریتی فعالیت کرده بود. ظاهرا اگر به وزارت احمدی نژاد نمی رسید هم هیچ کس یاد ماجرای مدرک او نمی افتاد. این حادثه هم تصادفی نبود.
مخالفت های فراوان با همه برنامه های دولت های نهم و دهم حتی برنامه های سفرهای استانی و سیاست خارجی با وجود حمایت مستقیم و شدید رهبری از این برنامه ها
تغییرات وسیع در لوایح ارسال شده از دولتهای نهم و دهم مخصوصا در مورد بودجه که عملا لوایح را به طرح مجلس تبدیل کرد و حتی یک بودجه با نظر دولت به تصویب نرسید. نکته جالب و البته عبرت آور اینکه همان کسانی که عامل اصلی تغییرات گسترده در برنامه های دولت بودند خودشان با قیافه دادستان به محکوم کردن همین برنامه ها اقدام کرده و نتایج نامطلوب حاصله را نتیجه سوء تدبیر دولت می خواندند.
ماجرای مانع تراشی شدید بر سر طرح تحول اقتصادی، ممانعت از اجرای از اجرای دفعی هدفمندی به بهانه آثار سوء آن، در حالی که کاملا واضح بود که در صورت اجرای تدریجی طرح فرصت کافی برای اخلال در چرخه اقتصادی کشور و بی اثر شدن مراحل قبلی ایجاد خواهد شد. آنهم در کشوری که در جنگ مستقیم اقتصادی با قدرتهای اقتصادی جهان قرار گرفته است. با اجرای مرحله اول طرح هدفمندی تنها بخشی از یارانه ها حذف شد و با توطئه کاهش ارزش پول ملی که با برنامه هماهنگ از دال و خارج به اجرا در آمد عملا ارزش یارانه های پرداختی باقیمانده به سطح ارزش یارانه های قبل از هدفمندی رسید و آن را به نقطه صفر رساند. به عنوان مثال عملا با گران شدن ارز، ارزش ریالی یارانه پرداختی برای سوخت مجددا به سطح قبل از هدفمندی رسید. این در حالی بود که در صورت اجرای یکباره هدفمندی و صفر شدن شدن یارانه های غیر مستقیم، حتی با گران شدن ارز دیگر خسارتی به خرانه وارد نمی آمد چون حاصلضرب هر عددی در صفر برابر صفر است. غیر ممکن است بشود باور کرد که مجلسیان از درک این مساله عاجز بوده اند.
متهم کردن دائمی دولت به افزایش حجم نقدینگی و بر شمردن آن به عنوان دلیل اصلی کاهش ارزش پول ملی، در حالی که این افراد بهتر می دانستند اگر عدد و اندازه نقدینگی مهم بود باید چین بیشترین تورم دنیا را می داشت چون بیشترین حجم نقدینگی را دارد. آنچه مشکل ساز است حجم نقدینگی نیست بلکه پراکندگی و توزیع نامتوازن نقدینگی در جامعه و مکیده شدن نقدینگی در بخشهای خاص و توسط افراد خاص است. آنچه از ارزش پول می کاهد و دولت را ناگزیر از انتشار اسکناس های بدون پشتوانه می کند ، خارج شدن بخشی از ثروت و نقدینگی کشور از چرخه اقتصاد و راکد شدن آن در دست افراد خاص است. در نتیجه دولت ناچار می شود با توزیع پول بدون پشتوانه این خلاء را پر کند. در این حالت وضعیت اقتصاد کشور مانند آبکشی می ماند که هر چه در آن بریزند از سمت دیگر خارج می شود و باز نمی گردد. سپس در لحظات حساس افرادی که این ثروت را انباشته کرده اند برای تخریب مثلا بازار ارز و سکه و مسکن به نقاط هدف خاصی روانه می کنند و اینگونه مردم می بینند که هر روز موج گرانی به یک کالا حمله ور می شود. خطر اصلی راکد شدن نقدینگی است. والا اگر نقدینگی در حال گردش و سرمایه گذاری باشد که هیچ اثر تورمی به همراه نخواهد داشت ولو حجم آن بسیار زیاد باشد.
جالب اینکه همین مخالفان دولت که خودشان عملا عامل اصلی بوجود آمدن این وضعیت هستند نسخه افزایش نرخ بهره بانکی را پیشنهاد می کنند و این در حالی است که این صحبت از اساس با تعایم اسلام در مورد ممنوعیت ربا در تضاد آشکار است اما سیاستمداران مسلمان ولو عمامه هم داشته باشند از تجویز چنین روشهای سکولار و بلکه ضد دینی پروایی ندارند. نکته جالب اینکه ین هم از حقه بازی های روزگار است که بانکها می گویند باید نرخ سود بانکی در حد تورم باشد. تولید کنندگان هم می گویند درصد سود ما باید بیش از نرخ بهره بانکی باشد!! نتیجه اینکه تولید کننده مرتب روی قیمتش می کشد و بعد هم بانک مجددا بهره اش را بالاتر می برد!!! و این روند دهها سال است که ادامه دارد!!! و به این ترتیب این چرخه فقط به ثروتمند تر شدن بعضی افراد ئشت پرده نظام بانکی منجر می شود. چناانچه دو سال قبل هم سر انجام احمدی نژاد تسلیم شد و نرخ بهره افزایش یافت اما کمترین تاثیری در کاهش تورم نداشت و تنها آن را شدت بخشید.
و بعد آدم می ماند در اندازه وقاحت مخالفان دولت که رسما یارانه ناچیز پرداخت شده به مردم را که عملا تنها راه ارتزاق بسیاری از مردم مستضعف است گدا پروری می نامند. حال آنکه این همان تقسیم بالسویه بیت المال و سنت علی بن ابیطالب علیه السلام است. اما سیاستمدار مسلمان این حرفها برایش مهم نیست. مهم رسیدن به یک هدف سیاسی خاص یعنی حذف احمدی نژاد و خرد کردن او است. گویا این مردم هستند که دارند در بازار خیابان فردوسی یارانه هایشان را صرف خرید ارز می کنند! واضح است که این ماجرا یک توطئه کاملا هماهنگ است.
از همع جالبتر اینکه می گویند مرحله دوم هدفمندی اجرا نشود تا قیمتها ثبات یابد!! در حالی که تا قیمتها واقعی نشود چگونه ثبات خواهد یافت؟ البته نیازی به گفتن نیست که این سخن تنها بهانه است. و این افراد تصور می کنند دادن یارانه بیشتر رای بیشتر برای دولت است و بنابراین باید این طرح را متوقف کنند.
این هم شاید از اسرار است که چرا هرگاه یکی از مردان ضد استعمارگری در جایی روی کار می آید تورم ناگهان – همینطوری به دلیل سوء مدیریت!!!- بالا می رود. در شیلی زمان آلنده، در ونزوئلای چاوز، در ایران زمان مصدق و... به قول سرجان کمپل وزیر مختار انگلیس در ایران در زمان محمد شاه قاجار، " برای فراهم آوردن زمینه عزل قائم مقام فراهانی باید نان و گوشت در تهران گران شود".!!
ماجرای تلخ و دردناک محاکمه مرتضوی به نیابت از فتنه گران 88 به دلیل انجام یک عمل قانونی پرده دیگری از این ماجراها بود. جالب اینکه این افراد فهمیدند و می دانند که رهبری حتی سخنان مستند احمدی نژاد را به دلیل عدم اثبات مدارک در دادگاه و فرصت دفاع متهم خلاف شرع دانست، اما خودشان تحت عنوان بصیرت افزایی و روشنگری بستن هر اتهامی را به دولت جایز می دانند بلکه واجب تلقی می کنند. البته از آنجا که سیاستمداران مسلمان همان راه حلهای سیاسی غیر اسلامی را دنبال می کنند نباید از آنها انتظاری بر تعهد به اخلاق و وجدان داشت.
به طور قطع برای کسانی که به سیاست اسلامی معتقد باشند ، استفاده از این روشهای غیر اخلاقی توجیه پذیر نیست. نکته جالب اینکه کسانی که احمدی نژاد را به بی اخلاقی و فتنه انگیزی متهم می کنند – به دلیل چند دفعه صحبت و نام بردن از برخی افراد فاسد- خودشان فریاد می زنند که پس چرا لیست مفسدین اعلام نمی شود! و وقتی که ارجاع این لیست به نهاد های قضایی اعلام می شود، از اساس انکار می شود و وقتی امثال خاوری که با حمایت مسقیم نمایندگان مجلس به سمتهای کلیدی دست یافته اند فرار می کنند ، تازه دولت متهم می گردد!(نامه 170 نماینده در حمایت از خاوری [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ])
در کنار مبارزات سیاستمداران مسلمان با احمدی نژاد، بحث مبارزه مردان دیانت با او و آنچه تقابل دولت و روحانیت نامیده می شود در جای خودش بسیار بیشتر قابل تامل است. اختلافاتی که میان دولتهای نهم و مخصوصا دهم با بزرگان حوزه بروز کرد در حالی بود که بیشترین و گسترده ترین موج شیعه گرایی در تاریخ تشیع در مدت ریاست جمهوری احمدی نژاد اتفاق افتاد. گذشته از مساله افزایش شدید کمک بودجه های دولتی به حوزه های علمیه، باید دید در این مدت چه اتفاقی افتاد که این موج شیعه هراسی توسط دشمنان شیعه در زمان احمدی نژاد واقع شد. اینهمه ابراز نگرانی وهابیون در مورد گسترش موج تشیع چرا در زمان خاتمی که خودش یک روحانی شیعه محسوب نمی شد اتفاق نمی افتاد؟ چه اتفاقی می افتد که رییس جمهور مصر در تهران نام خلفای خود را بر زبان می آورد؟ دارد به چه کسی پاسخ می دهد؟ آیا جز تکرار و اصرار احمدی نژاد بر بردن نام امام زمان عجل الله تعالی فرجه سبب ناراحتی امثال مرسی شده است؟ مساله تقاضای چاوز برای اعزام مبلغین شیعه – چیزی که از یک مسیحی کاتولیک بسیار بعید است- در این زمان اتفاق می افتد و با بی تفاوتی محض حوزه های ایران رو به رو می شود. نکته عجیب تر اینکه همان افرادی که به دلیل حضور یک مسیحی مانند چاوز در حرم امام رضا علیه السلام فریاد و فغان به راه انداختند در زمان حضور محمد سعید الصحاف بعثی معاون صدام و قاتل هزاران شیعه ایرانی و عراقی در همان حرم کوچکترین اعتراضی نداشتند. برای من بسیار جالب است که چرا خاتمی که رسما اعلام می کرد امور دین به او ارتباطی ندارد برای بزرگان حوزه هزاران برابر قابل تحملتر و پذیرفتنی تر از احمدی نژاد است. از همه جالبتر حتی بحث متهم شدن احمدی نژاد به تلاش برای حذف ولایت فقیه به دلیل بردن نام امام زمان است! نکته ای که البته در بخش نقد عملکرد جبهه پایداری به طور خاص باید مورد توجه قرار گیرد.
اگر بخواهیم کاملا خوشبینانه نسبت به مواضع شدید اللحن بزرگان حوزه قم نسبت به احمدی نژاد نگاه کنیم، باید این مساله را ناشی از نگرانی های آنها نسبت به آنچه انحراف از اسلام در دولت احمدی نژاد می دانستند مربوط نماییم.
این مساله پذیرفتنی است که برخی بزرگان حجاب را در رنگ مشکی چادر منحصر کنند و کسی را که به این رنگ انتقاد نماید فاسد العقیده بدانند ، اما آنچه پذیرفتنش بسیار سخت است این است که یک عالم بزرگ بگوید همه مجله خاتون را ورق زدم بالکل بر ضد اسلام بود! حالا شاید بشود با تنگ نظرانه ترین فتوا ها صفحاتی چند از آن را خلاف اسلام ادعا نمود، اما چگونه کسی همه صفحات آن را از نظر می گذراند و همه را به طور کامل خلاف شرع اعلام می کند؟ آیا واقعا همه نوشته هایش خلاف شرع بوده؟ این مساله به هیچ عنوان قابل توجیه نیست.
ممکن است عده ای از سایر بزرگان اعتراض کنند که دلیل اصرار بر نام ایران در دولتهای احمدی نژاد چیست؟ بقول برخی بزرگواران رزمندگان ما که با شعار مرز پرگهر و با سر بند یا کوروش شهید نشدند! البته این حرف درست است. اما آیا دقت کرده اند که رزمندگان حزب الله لبنان چرا اصرار دارند با وجود اینکه همه رشادتهایشان بر گرفته از عمیقترین اعتقاد شیعی است، با نام عمومی لبنان جشن بگیرند و حتی مسیحیان و دروزی ها را پای جشن های خود بنشانند؟ ممکن برخی از بزرگان نگران باشند که ممکن است این مساله بوی ملی گرایی بدهد، اما چرا در نظر نمی گیرند که اتفاقا برنامه اصلی سلسله منحوس پهلوی القای ضدیت اسلام و ایران و معرفی آنها به عنوان دوقطب متضاد بودند و متاسفانه این شبهه با شدت و حدت بیشتری هم اکنون در میان جوانان در حال تبلیغ است؟ چرا حواسشان نیست که اگر درست عمل کرده بودیم باید از دل سلحشوریهای علوی و حسینی دفاع مقدس پلی می ساختیم برای شکستن این خرافه ضدیت اسلام و ایران و کاری می کردیم که رزمندگان و ما رشادتهایشان به الگویی برای همه جوانان تبدیل می شدند؟ حتی همانها که به دلیل سالها تبلیغات فاسد باور کرده اند اسلام دشمن ایرانیان است. چرا اینها معنای بلند و حماسی چفیه انداختن به گردن کوروش را نفهمیدند و تازه وارونه برداشت کردند؟ نمی توانم باور کنم که این تفاسیر به اذهان بزرگان حوزه نمی رسد و چرا مستقیما راه انکار و تکفیر و طرد را در پیش گرفتند و به هیچ وجه هیج جایی را برای تاویل به احسن در اذهان هود باقی نگذاشتند با آنکه خودشان معترفتند تاویل به احس تا هفتادبار وظیفه شرعی است و باید برای هر کار بردار مسلمان توجیه تراشید. مگر آنکه فسق علنی از او ظاهر شود. آیا براستی همه رفتارهای دولت مصداق فسق علنی است؟
اگر هزار بار از یک اقتصاددان سکولار غربزده پذیرفتنی باشد که اسم پرداخت بالسویه بیت المال را گداپروری و صدقه دادن به مردم بگذارد، این مساله تحت هیچ شرایطی از کسانی پذیرفتنی نیست که خودشان بهتر از هر کسی می دانند این عمل سنت علوی و دادن حق مردم از بیت المال است. عجیب است که یک عالم بزرگ هم مانند یک سیاستمدار مسلمان به صورت کاملا سکولار این برنامه دولت را محکوم می کند و اسمش را صدقه دهی و روش های کمیته امدادی می گذارد. ( شاید دردناک ترین بخش این صحبتها آن است که بدانیم گوینده اش از آن بزرگورانی است رسما می گویند شیمی و فیریک هم باید اسلامی باشد!! اما خودشان دستورات اقتصادی اسلام را صدقه دادن می نامند!!)
درد بیش از اینها است که قابل ذکر باشد. اما در بد بینانه آنچه به ذهن متبادر می شود این است که نگاه های حاکم در مجامع حوزوی نسبت به مقوله حکمیت کاملا سکولار است و انتظار دارند دولت صرفا با ظاهر سازی هایی نظیر نظیر نوشن سبحان الله و الله اکبر بر در دیوار شهرها و یا سرکوب زنان بدحجاب با زور سرنیزه، به کار خود مشغول باشد و از ورود به مباحثی که برخی بزرگواران آن را در حکم ملک و تیول شخصی خود تلقی می کنند یعنی بحث تبلیغ دین و گفتمان سازی بر اساس دیانت وارد نشود و این امور را به حوزیان واگذارکند. البته متاسفانه می بینیم که راه حل هایی که همین بزرگواران ارائه می کنند به جای گفتمان سازی سیاست اسلامی بر اساس الگوهای کاملا سکولار مانند حزب گرایی و ائتلاف و تقسیم قدرت و... استوار است.