به نام خدا و به نام همان که نامش زیاد است و یادش کم
3 صــــلــوات ختم فرمایید
حضرت علی(ع) است فرمودند: «من عرف نفسه فقد عرف ربّه؛ هر که خود را شناخت، خدای خویش را شناخته است» » (عبدالواحد بن محمد تمیمی، شرح غررالحکم و دررالکلم، ص 232.)
شناخت انسان نسبت به خداوند سبحان دوگونه است:
1. شناخت حصولی؛ که مقصود از آن شناخت از راه عقل، تفکر، اندیشه و استدلال و برهان است.
2. شناخت حضوری؛ که خود دوگونه است: یکم. درک فطری یا خداشناسی فطری؛ که یک علم حضوری غیراکتسابی در نهاد انسان و بیرون از محدوده اختیار او است. این شناخت فطری - که در قلمرو اخلاق قرار نمیگیرد - در بیشتر انسانها تنها استعداد و مایهای است که آدمی با تلاش خود میتواند آن را از استعداد به فعلیت واز حالت ابهام به مرحلهدرک حضوری آگاهانه برساند.
این دو آیه از قرآن شریف به این نوع معرفت ناظر است:
«فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها...؛ پس روی خود را با گرایش تمام به حق، به سوی این دین کن با همان سرشتی که خدا مردم را بر آن سرشته است» » (روم (30)، آیه 30.)
«وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ * أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ کُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ؛
و چون پروردگارت فرزندان بنی آدم را از پشتهای ایشان برگرفت و آنان را بر خودشان گواه گرفت [و پرسید] آیا پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا شهادت میدهیم تا مبادا روز قیامت بگویید ما از این [حقیقت ]بیخبر بودیم. یا مبادا بگویید همانا پدران ما در گذشته شرک آورده بودند و ما فرزندانی از پی ایشان بودیم، آیا ما را به خاطر کاری که باطل اندیشان کردند هلاک میکنی» (اعراف (7)، آیه 172 و 173.)
آن ندایی کَاصْل هر بانگ و نواست خود ندا آن است و این باقی صداست ترک و کرد و پارسیگو و عرب فهم کرده آن ندا بیگوش و لب خود چه جای ترک و تاجیک است و زنگ فهم کردست آن ندا را چوب و سنگ (مولوی، جلال الدین، مثنوی، دفتر اوّل، ابیات 2107 - 2109.) دوّم. علم حضوری اکتسابی؛ که یک علم حضوری روشن و آگاهانه است و آدمی با تلاش و پس از پیمودن مراحل تکامل، این شایستگی را مییابد که خداوند آن را به او افاضه نماید.
این نوع معرفت، دارای مراتب گوناگونِ شدید و ضعیف است که آخرین مرحله آن همان هدف نهایی آفرینش و بالاترین مرتبه کمال انسانی میباشد. هر چند دریافت این معرفت حضوری، مانند گونه قبل، مستقیماً در اختیار آدمی نیست؛ مقدمات دستیابی به آن، از افعال اختیاری است. در حقیقت، افاضه این کمال - معرفت به خداوند - پاداش بخشی از افعال اختیاری انسان است که به صورت تام و کامل در آخرت به او داده میشود؛ گرچه مراتب دیگری از این معرفت حضوری برای برخی از اولیای خدا در این دنیا فراهم میآید.
در قرآن مجید از این معرفت به «رؤیت»، «شهود»، «نظر» و مانند آن یاد شده است:
«وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ * إِلی رَبِّها ناظِرَةٌ؛ رخسارهایی در آن روز برافروخته [و به چشم دل] به سوی [جمال ]پروردگارشان نظر کنندهاند»(قیامت (75)، آیه 22 و 23.)
«وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِین؛ و این گونه ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از جمله یقین کنندگان باشد» (انعام (6)، آیه 75.)
با توجه به اینکه شناخت خدا از راه خودشناسی، در قلمرو علم حضوری مذکور قرار میگیرد، پاسخ به این دو پرسش شما که:
1. مقصود از معرفت نفس چیست؟
2. چطور میتوان به آن دست پیدا کرد؟ متفاوت خواهد بود؛ هر چند میان آن دو، تمایز کامل نباشد. شناخت نفس اما مراد از شناخت نفس در گونه اول درک حضوری، معرفت به فطرت و سرشت انسان است. اینکه بداند و بفهمد: فطرت چیست؟ بینش و گرایشهای فطری کدامند؟ فطرت در منظر قرآن چگونه تحلیل میشود؟
آیا اساساً میان همه انسانها مشترکاتی یافت میشود؟ چه ضابطه و ملاکی برای تشخیص آنها وجود دارد؟ آیا بهرهوری آغازین انسانها از این مشترکات یکسان است؟ فطری بودن خداشناسی به چه معناست؟ آیا خدا در نهاد انسان هست؟ اگر هست، پس چگونه پارهای از انسانها خدا را انکار کرده، از او اعراض میکنند؟ و... (برای آگاهی بیشتر در این زمینه، نگا: شیروانی، علی، سرشت انسان.)
دستیابی به این معرفت و به عبارت دیگر بازشناسی امور فطری، از روشهای گوناگون میسّر خواهد شد:
1. روش تجربی یا تاریخی؛ در این روش با مراجعه به جامعه و تاریخ و تحولات گوناگون آن، عناصری که در همه جا بوده و همیشه حضور داشتهاند ولو با شدت و ضعف [شاخصها و نشانهای امور فطری ]کشف میشود. البته این عناصر، باید عناصری باشد که در قلمرو انسانیت انسان قرار داشته باشد، از این رو، روحیه استخدام دیگران در جهت منافع خود، تجاوز به غیر، ظلم و عدالتستیزی که همواره در طول تاریخ ظهور کرده، در این عناصر جای نمیگیرند.
2. روش تعقلی؛ در این روش کوشش میشود تا به مدد برهان اصالت عموم، گرایشهای انسانی (مانند علم دوستی، فضیلتخواهی و...) اثبات گردد؛ یا گرایش به خدا و حس پرستش یا فطری بودن دین مبرهن شود.
3. روش شهودی؛ در این روش، با مراجعه به وجدان و شهود، گرایشها و بینشهای فطری شناخته میگردد. اگر انسان در درون خود، فارغ از همه ویژگیها و شرایط، احساس کرد که زیبایی را دوست دارد، علم را دوست دارد، به فضایل اخلاقی عشق میورزد ودارنده آنها را میستاید و در پی آن است که آنها را در خود احیاء نماید، میتواند به گرایشهای فطری انسان دست یازد.
4. روش نقلی؛ در این روش با مراجعه به کتاب و سنت (منابع روایی) اموری که به عنوان گرایشها و بینشهای فطری انسان طرح شده، شناسایی و طبقهبندی میشود. اما منظور از معرفت نفس در گونه دوم معرفت حضوری، معرفت به نفس و شناخت شخصیت و انسانیت انسان است. اینکه دریابد و علم پیدا کند: نفس چیست؟ خصوصیات آن کدام است؟ مراتب آن چگونه است و به چه شکل با یکدیگر در ارتباطند؟ رابطه نفس و بدن به چه کیفیتی است؟ نفس، عقل و قلب آیا یکی هستند و اگر خیر، وجه تمایز آنها از یکدیگر چیست؟ نفس از دیدگاه قرآن و روایات چگونه تفسیر میشود؟ هبوط و عروج نفس چیست؟ مراد از تهذیب نفس چیست؟ ارتباط نفس و عمل چگونه است؟ نفس دارای چه استعدادها و قابلیتهایی است؟ تجرد نفس به چه معنا است؟ قوای آن کدام است؟ آیا میتوان از راه شناخت نفس به شناخت و معرفت خدا دست یازید؟ این معرفت در چه حد و مراتبی است؟ و در یک کلام آدمی باید «نفس» یا «روح» یا «حقیقت» خود را بشناسد تا بداند که چه بوده و چه شده و چه میتواند باشد؟ (برای آگاهی بیشتر در این زمینه ر . ک : حسنزاده آملی، حسن، دروس معرفت نفس؛ شجاعی، محمد، مقالات، ج 1.) خداوند متعال در این آیه شریفه با لحنی تأملبرانگیز به این معرفت تأکید فرموده است
: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ إِلَی اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ؛ ای کسانی که ایمان آوردهاید، به خود و حقیقت خود توجه داشته باشید و خود و حقیقت خود را بیابید. اگر شما به صراط مستقیم هدایت یافتید، منحرف شدن دیگران به شما ضرر نمیرساند و برگشت همه شما به سوی اللَّه است و در آن روز خداوند متعال شما را از اعمال و راه و روشتان آگاه خواهد کرد» (مائده (5)، آیه 105.)
با توجه به اینکه آخر آیه از برگشتِ همه به سوی حضرت حق و نایل گشتن همه به نتایج حرکات و اعمالشان در روز لقاء پروردگار خبر میدهد، توصیه به معرفت نفس و شناخت حقیقت خود معنای عمیقتری مییابد. با این دیدگاه معنای روایت «من عرف نفسه فقد عرف ربه» این خواهد شد که هر کس خود را آن چنان که هست و مظهر و مجلای وجه حق است بشناسد، پروردگار خود را خواهد شناخت و ناظر وجه او خواهد بود. قبل از بررسی چگونگی دستیابی به معرفت نفس به گونه دوّم، تذکر چند نکته ضروری است:
1. تهذیب نفس و حصول کمال آن، متوقف بر معرفت نفس و شناخت عوامل انحطاط و سعادت است.
2. شناخت نفس در حقیقت شناخت «راه» و «راهرو» میباشد، چرا که نفس انسانی است که به سوی خدا سلوک میکند (رهرو) و راهی را که آدمی باید در رسیدن به خدا طی کند نیز همان مراتب نفس خویش است که با گذر از هر مرتبه از آن، به مرتبه بالاتر صعود میکند (راه). مهمتر آنکه بر طبق آیه شریفهای که پیشتر نقل شد، غایت این راه خداوند متعال است. پس باید آدمی مدام در یاد خدا باشد؛ چرا که اگر آدمی غایت راه را فراموش کند خود راه را نیز فراموش میکند. پس فراموشی خدا، فراموشی نفس را به دنبال خواهد داشت.
3. اصل معرفت نفسی که مورد تأکید منابع اصیل اسلامی قرار گرفته، معرفتی است که وسیلهای برای معرفت خداوند قرار میگیرد، نه شناختی که برای ترتب آثار دیگر مقصود باشد.
4. براساس منابع قرآنی و روایی، این شناخت باید به عنوان یک اصل عملی تلقی شود؛ یعنی، حرکت به سوی کمال باشد وگرنه، صرف شناخت نفس از جهت علمی و نظری تنها آشنایی با مفاهیم است، نه عین واقع در مرحله عمل و کمال (طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، ج 6، ص 163 - 169.) در حقیقت، امری که انسان را به شهود وجه حق میرساند، شناخت حقیقت خود و حرکت به سوی مقام اصلی خود است و این امر، جز با تحصیل تقوا میسر نخواهد بود. برای آگاهی بیشتر نگا: شجاعی، محمد، مقالات، ج 2 و 3. عطار خیلی زیبا در چند بیت، شرایط تحصیل تقوا را بیان کرده است: چون فرود آیی به وادیّ طلب پیشت آید هر زمانی صد تعب صد بلا در هر نفس اینجا بود طوطیِ گردون مگس اینجا بود جدّ و جهد اینجات باید سالها زانکه اینجا قلب گردد حالها مِلک اینجا بایدت انداختن مُلک اینجا بایدت در باختن در میان خونْت باید آمدن وزهمه بیرونْت باید آمدن چون نماند هیچ معلومت به دست دل بباید پاک کرد از هر چه هست چون دل تو پاک گردد از صفات تافتن گیرد ز حضرت نورِ ذات چون شود آن نور بر دل آشکار در دل تو یک طلب گردد هزار(عطار، منطق الطیر، صص 180 - 181.) علاوه بر آنچه گفته شد، معرفت نفس از دو سو میتواند به معرفت ربّ بیانجامد نخست آن که بدانیم: حقیقت وجودی انسان عین ربط، وابستگی و نیازمندی محض به خدای متعال است و از خود هیچ استقلالی ندارد، از این رو تمام وجود ما و متعلقات آن از خدا و متعلق به خداست
«انّا للّه» (بقره (2)، آیه 156.) و او حقیقت پایداری است که هستیبخش مطلق و عطاکننده همه کمالات به موجودات از جمله انسانهاست «هو الحیّ القیّوم» (بقره (2)، آیه 255؛ آلعمران (3)، آیه 2؛ طه (20)، آیه 111.) بدون آن که نیازی به کسی یا چیزی داشته باشد
«یا ایهاالناس انتم الفقراء الی اللّه و اللّه هو الغنی الحمید» (فاطر (35)، آیه 15.)
اینها حقایقی است که با دریافت حضوری و شهودی با رفع موانع معرفت از قبیل غفلت ناشی از سرمستی و غوطهور شدن در شهوات و دنیاطلبی و دنیادوستی، قابل وصول است. (اعراف (7)، آیه 179.)
دوم آن که با شناخت توانمندیهای ظاهر و باطن آدمی و اعتراف به ناشناخته ماندن گستره توانمندیهای او و سرگشگی در درک حقیقت روح او، میتوان به جلوهای از شناخت خداوند دستیافت زیرا در انسان نفخهای از روح خدا دمیده شده است و میتواند خلیفه خداوند در روی زمین باشد.و اگر مرادتان کسب معرفت به امام زمان(عج) باشد، به پاسخ سؤال 1 مراجعه نمایید.در احادیث معتبری که پیرامون فلسفه و فایده ی وجود امام (ع ) در دوران غیبت به ما رسیده است , فواید گوناگونی را عنوان فرموده اند, از جمله : 1- امام غایب (ع ), واسطه ی فیض و امان اهل زمین است .
امامان معصوم (ع ) و امام زمان (عج ) امان اهل زمین می باشند و اگر زمین از این حجت های الهی خالی بماند, دنیا و اهلش نابود خواهند شد; لذا وجود امام (ع ) موجب برکات بسیاری می باشد. پیامبر اسلام (ص ) هم در این مورد فرموده است :
((ای والذی بعثنی بالنبوه , انهم لینتفعون به و یستضیئون بنور ولایته فی غیبته کانتفاع الناس بالشمس و ان جللها السحاب ; آری خداوندی که مرا به پیغمبری مبعوث گردانیده است , آن ها از وجود او منتفع می شوند و از نور ولایتش در طول غیبت بهره می گیرند, چنان که از آفتاب پشت پرده استفاده می برند.)), (ینابیع الموده , قندوزی , ج 3, ص 170).
خود امام زمان (ع ) در این باره فرموده است : ((همان طور که از خورشید در وقتی که توسط ابرها پنهان شده است , بهره گیری می شود, از من نیز در زمان غیبتم به همان صورت بهره می برند و همانا من سبب آرامش و امنیت مردم روی زمین هستم , چنان که ستارگان امان اهل آسمانند, (کمال الدین و تمام النعمه , شیخ صدوق , ص 485)
. 2-دیگر این که سینه ی امام و روح بلندش , صندوق حفظ آیین الهی است که همه اصالت های نخستین و ویژگی های آسمانی دین را در خود نگاهداری می کند, تا دلایل الهی و نشانه های روشن پروردگار, باطل نگردد و به خاموشی نگراید. 3- اثر امید بخشی به مسلمین و تربیت گروه منتظر و آگاه : ایمان و اعتقاد به امام غائب (عج ) سبب امیدواری مسلمانان نسبت به آینده ی پر مهر و صفای خویش در عصر ظهور امامشان می گردد. جامعه ی تشیع به اعتقاد خویش به وجود امام شاهد و زنده , هر لحظه انتظار بازگشت آن بزرگوار(ع ) را می کشد. شیعه هر چند امام زمان (ع ) را در میان خود نمی بیند, اما خود را جدا از آن وجود نازنین نمی داند. امام غایب (عج ) هم همواره مراقب حال شیعیان خویش می باشد; چنان که خود فرموده است :
((ما در رسیدگی و سرپرستی شما, کوتاهی نکرده و یاد شما را از خاطر نبرده ایم ; پس تقوای الهی پیشه کنید تا از فتنه ای که به شما رو می آورد, شما را نجات بخشیم )), (احتجاج طبرسی , ج 2, ص 497)
.وجودمقدس امام زمان(عج) فرد کامل انسانیت و واسطه بینعالم ماده و عالم معناست. اگر امام(ع) نباشد ارتباط جهان ماده با عالم ربوبی بریده و گسسته است. قلب و روح پاک امام زمان(عج) به منزله کارخانه برقی است که به هزاران لامپ و وسیله، برق می رساند و به همگی حرکت و فروغ می بخشد. اشراقات و افاضات و عنایات عالم غیب در آغاز بر آینه قلب امام(ع) و توسط تو بر دل های مردم نازل می گردد. اگر امام(ع) نباشد نظام آفرینش و نوع انسان منقرض و نابود می گردد. اگر حجت خدا و امام زمان(عج) بر روی زمین نباشد، خداوند در حد کمال شناخته و عبادت نمی گردد و روشن است که در حصول این آثار تفاوتی بین حضور وغیبت امام(ع) وجود ندارد.علامه بزرگوار طباطبایی در کاب ارزشمند شیعه در اسلام در بخش امام دوازدهم می فرماید: وظیفه امام تنها بیان ظاهری معارف و راهنمایی صوری مردم نمی باشد بلکه امام(ع) ولایت و رهبری باطنی اعمال را نیز بر عهده دارد و او است که حیات معنوی مردم را تنظیم می کند وحقایق اعمال را به سوی خدا می کشاند. امام(ع) از راه باطن به نفوس و ارواح مردم اشراف و اتصال دارد گرچه از چشم ظاهری ایشان مستور است و وجودش همراه لازم است هر چند موقع ظهور و اصلاح جهانی اش نرسیده باشد.اصل وجود امام(ع) موجب دلگرمی و قوت روح بندگان خدا و سالکان راه هدایت و سعادت می باشد و به عبارت دیگر نقطه اتکایی برای رهپویان راه حقیقت است. اگر چه خداوند متعال تکیه گاه همه است و همه به او اتکال و اعتماد دارند ولی وجود امام زنده ای که پناهگاه و پشتیبان وحافظ شریعت است موجب قوت قلب و استحکام روح و مانع از تسلط اهریمن یأس و نومیدی بر پاکان و مجاهدان و رهروان راه بندگی است و همواره از او کمک می گیرند و همت می طلبند.برای آگاهی بیشتر ر.ک:1. دادگستر جهان، استاد ابراهیم امینی2. ولاء و ولایت ها، استاد شهید مطهری