سليم در ادامه مي نويسد :
ولما انتهى بعلي عليه السلام إلى أبي بكر انتهره عمر وقال له : بايع ودع عنك هذه الأباطيل فقال عليه السلام له : فإن لم أفعل فما أنتم صانعون ؟ قالوا : نقتلك ذلا وصغارا فقال عليه السلام : إذا تقتلون عبد الله وأخا رسوله . فقال أبو بكر : أما عبد الله فنعم ، وأما أخو رسول الله فما نقر بهذا قال : أتجحدون أن رسول الله صلى الله عليه وآله آخى بيني وبينه ؟ قال : نعم . فأعاد ذلك عليهم ثلاث مرات .
کتاب سليم بن قيس هلالي ـ به تحقيق اسماعيل انصاري ـ ص 153 ؛ باب قضايا السقيفة علي لسان سلمان الفارسي .
وقتي علي عليه السلام را نزد ابوبکر بردند ، عمر به صورت اهانت آميزي گفت : « بيعت کن و اين اباطيل را رها کن »!
علي عليه السلام فرمود : اگر انجام ندهم شما چه خواهيد کرد ؟ گفتند : ترا با ذلت و خواري مي کشيم ! علي عليه السلام فرمود : در اين صورت بنده خدا و برادر پيامبرش را کشته ايد ! ابوبکر گفت : بنده خدا بودن درست است ولي به برادر پيامبر بودنش اقرار نمي کنيم ! علي عليه السلام فرمود : آيا انکار مي کنيد که پيامبر صلي الله عليه و آله بين من و خودش برادري قرار داد ؟ گفتند : «آري» ! و حضرت اين مطلب را سه مرتبه براي ايشان تکرار کرد .
آلوسي ـ از علماي اهل سنت ـ به نقل از کتاب ابان بن عياش مي گويد :
أن عمر قال لعلي : بايع أبا بكر رضي الله تعالى عنه قال : إن لم أفعل ذلك ؟ قال : إذا والله تعالى لأضربن عنقك قال : كذبت والله يا ابن صهاك لا تقدر على ذلك أنت ألأم وأضعف من ذلك .
تفسير الروح المعاني - الآلوسي - ج 3 - ص 124.
عمر به علي ( عليه السلام ) گفت : با ابوبکر بيعت کن . علي ( عليه السلام ) فرمود : اگر اين کار را نکنم چکار مي کنيد ؟ عمر گفت : قسم به خدا گردنت را مي زنيم . علي ( عليه السلام ) فرمود : قسم به خدا دروغ مي گويي ، اي پسر صهاک تو قدرت چنين کاري نداري و ضعيف تر از آني که بخواهي گردن مرا بزني .
طبري مي نويسد :
... عن زياد بن كليب قال أتى عمر بن الخطاب منزل علي وفيه طلحة والزبير ورجال من المهاجرين فقال والله لاحرقن عليكم أو لتخرجن إلى البيعة فخرج عليه الزبير مصلتا بالسيف فعثر فسقط السيف من يده فوثبوا عليه فأخذوه .
تاريخ الطبري ج 2 ، ص 443 ، حوادث سال 11 ه . ق .
... زياد بن کليب گفت : عمر بن خطاب به خانه علي آمد در حاليکه طلحة و زبير و گروهي از مهاجرين در آنجا گرد آمده بودند . عمر گفت : به خدا سوگند خانه را به آتش مي کشم مگر اينکه براي بيعت بيرون بياييد . زبير از خانه بيرون آمد در حاليکه شمشير کشيده بود ، ناگهان پاي او لغزيد و شمشير از ادستش افتاد ، در اين هنگام ديگران بر او هجوم آوردند و شمشير را از دست او گرفتند .
ابن قتيبة دينوري از علماي اهل سنت مي نويسد :
وإن بني هاشم اجتمعت عند بيعة الأنصار إلى علي ابن أبي طالب ، ومعهم الزبير بن العوام ... وإنما كان يعد نفسه من بني هاشم ... وأما علي والعباس بن عبد المطلب ومن معهما من بني هاشم فانصرفوا إلى رحالهم ومعهم الزبير بن العوام ، فذهب إليهم عمر في عصابة فيهم أسيد بن حضير وسلمة بن أسلم ، فقالوا : انطلقوا فبايعوا أبا بكر ، فأبوا ، فخرج الزبير بن العوام رضي الله عنه بالسيف ، فقال عمر رضي الله عنه : عليكم بالرجل فخذوه فوثب عليه سلمة بن أسلم ، فأخذ السيف من يده ، فضرب به الجدار ، وانطلقوا به فبايع وذهب بنو هاشم أيضا فبايعوا ... ثم إن عليا كرم الله وجهه أتى به إلى أبي بكر وهو يقول : أنا عبد الله وأخو رسوله ، فقيل له بايع أبا بكر ، فقال : أنا أحق بهذا الأمر منكم ، لا أبايعكم وأنتم أولى بالبيعة لي ، أخذتم هذا الأمر من الأنصار ، واحتججتم عليهم بالقرابة من النبي صلى الله عليه وسلم ، وتأخذونه منا أهل البيت غصبا ؟ ألستم زعمتم للأنصار أنكم أولى بهذا الأمر منهم لما كان محمد منكم ، فأعطوكم المقادة ، وسلموا إليكم الإمارة ، وأنا احتج عليكم بمثل ما احتججتم به على الأنصار نحن أولى برسول الله حيا وميتا فأنصفونا إن كنتم تؤمنون وإلا فبوءوا بالظلم وأنتم تعلمون . فقال له عمر : إنك لست متروكا حتى تبايع ، فقال له علي : احلب حلبا لك شطره ، واشدد له اليوم أمره يردده عليك غدا . ثم قال : والله يا عمر لا أقبل قولك ولا أبايعه . فقال له أبو بكر : فإن لم تبايع فلا أكرهك ، فقال أبو عبيدة بن الجراح لعلي كرم الله وجهه : يا بن عم إنك حديث السن وهؤلاء مشيخة قومك ، ليس لك مثل تجربتهم ، ومعرفتهم بالأمور ، ولا أرى أبا بكر إلا أقوى على هذا الأمر منك ، وأشد احتمالا واضطلاعا به ، فسلم لأبي بكر هذا الأمر ، فإنك إن تعش ويطل بك بقاء ، فأنت لهذا الأمر خليق وبه حقيق ، في فضلك ودينك ، وعلمك وفهمك ، وسابقتك ونسبك وصهرك . فقال علي كرم الله وجهه : الله الله يا معشر المهاجرين ، لا تخرجوا سلطان محمد في العرب عن داره وقعر بيته ، إلى دوركم وقعور بيوتكم ، ولا تدفعوا أهله عن مقامه في الناس وحقه ، فوالله يا معشر المهاجرين ، لنحن أحق الناس به . لأنا أهل البيت ، ونحن أحق بهذا الأمر منكم ما كان فينا القارئ لكتاب الله ، الفقيه في دين الله ، العالم بسنن رسول الله ، المضطلع بأمر الرعية ، المدافع عنهم الأمور السيئة ، القاسم بينهم بالسوية ، والله إنه لفينا ، فلا تتبعوا الهوى فتضلوا عن سبيل الله ، فتتزدادوا من الحق بعدا . فقال بشير بن سعد الأنصاري : لو كان هذا الكلام سمعته الأنصار منك يا علي قبل بيعتها لأبي بكر ، ما اختلف عليك اثنان .
الإمامة و السياسة ـ تحقيق زيني ـ ج1 ، ص 17 تا 19 ، باب تخلف سعد بن عبادة رضي الله عنه عن البيعة و باب إباية علي كرم الله وجهه بيعة أبي بكر رضي الله عنهما .
زماني که انصار با ابوبکر بيعت کردند ، بني هاشم و زبير بن عوام ـ که خود را از بني هاشم به شمار مي آورد ـ دور علي بن ابي طالب جمع شدند ... علي و عباس بن عبدالمطلب ( عموي پيامبر ) و بني هاشم به خانه هايشان ( خانه هاي بني هاشم ) رفتند ، زبير بن عوام هم همراه آنها بود عمر به همراه گروهي که أسيد بن حضير و سلمة بن أسلم جزء آنها بودند سراغ آنها رفتند و گفتند بياييد با ابوبکر بيعت کنيد . آنها از بيعت با ابوبکر خودداري کردند ، زبير با شمشير از خانه خارج شد ( و به آنها حمله ور شد ) عمر گفت : زبير را بگيريد ، أسيد بن حضير به او حمله کرد و شمشيرش را از دستش گرفت و به ديوار زد سپس او را بردند و با ابوبکر بيعت کرد ، بني هاشم هم آمدند و با ابوبکر بيعت کردند ... سپس علي ( عليه السلام ) را نزد ابوبکر آوردند در حالي که مي گفت : من بنده خدا و برادر رسول خدايم ، به او گفتند با ابوبکر بيعت کن ، علي ( عليه السلام فرمود من به امر خلافت از ابوبکر سزاوارترم و با شما بيعت نمي کنم ( واگر قرار بر بيعت باشد ) شما بايد با من بيعت کنيد . وقتي انصار ادعا کردند که بايد خلافت از آن آنان باشد ، شما در مقابل آنان قرابت و نزديکي با رسول خدا را مطرح کرديد و همين قرابت را مجوز تکيه زدن بر مسند خلافت قلمداد کرديد ، و خلافت را از ما اهل بيت ( نيز ) غصب نموديد . آيا خود را در امر خلافت به صرف اينکه پيامبر از شما بود ( قريشي بود ) بر انصار مقدم نکرديد ؟ آنها هم رهبري جامعه را به شما دادند و خلافت را به شما تسليم کردند . و من هم همان دليلي را که در اخذ خلافت در مقابل انصار به آن تمسک کرديد ، در برابر خودتان اقامه مي کنم : ما در تمامي امور رسول خدا ( اعم از خلافت و غيره ) چه در حال حيات ايشان و چه در زمان وفات ايشان سزاوار تر از ديگرانيم ( زيرا اگر قرابت و نزديکي به رسول خدا ملاک باشد، ما اهل بيت پيامبر از همه مردم به رسول خدا نزديک تر هستيم) . اگر ايمان به خدا داريد در حق ما منصفانه قضاوت کنيد و اگر هم ايمان به خدا نداريد ظلم کنيد در حاليکه مي دانيد اين رفتار شما با ما ظالمانه است . عمر گفت : ما تو را تا زماني که بيعت نکني رها نمي کنيم . علي عليه السلام فرمود : : شيرخلافت را بدوش ، سهم تو محفوظ است و امروز امر خلافت ابوبکر را خوب برايش محکم کن که او بعد از خودش خلافت را به تو برمي گرداند ( و بعد از خودش تو را به خلافت منصوب مي کند ) . سپس فرمود : بخدا قسم اي عمر حرف تو را قبول نمي کنم و با ابوبکر بيعت نمي کنم . ابوبکر گفت : اگر بيعت نمي کني تو را مجبور نمي کنم .
ابوعبيدة جراح خطاب به حضرت امير عليه السلام گفت : اي پسر عمو سن تو کم است ( حضرت در آن موقع 33 ساله بودند ) و آنها در ميان قوم تو ( قريشي ها ) از تو بزرگترند و تجربه و آگاهي آنها ( نسبت به امر خلافت) از تو بيشتر است و من ابوبکر را در اين امر از تو قوي تر مي دانم پس امر خلافت را به او واگذار کن و اگر در آينده تو زنده ماندي بخاطر فضيلت و برتري ودينداري ، وعلم و فهم ، وسابقه ات در اسلام ونسب تو ودامادي پيامبر اکرم تو براي امر خلافت سزاواري و لياقت آن را داري . سپس علي عليه السلام فرمود : شما را به خدا قسم اي گروه مهاجرين ، خلافت و جانشيني محمد را از خانه او خارج نکنيد و آن را ( به ناحق) از آن خود نکنيد و اهل بيت او از حق واقعيشان و جايگاه اصلي آنهادر ميان مردم ، محروم نکنيد . به خدا قسم اي گروه مهاجرين ما سزاوار ترين مردم به پيامبر خدا هستيم زيرا ما اهل بيت او هستيم و ما از شماها در امر خلافت و جانشيني رسول خدا سزاوارتريم به خدا قسم (در ميان مردم) تلاوت کننده كتاب خدا ، فقيه تر در دين خدا ، وعالم تر به سنت هاي رسول الله ، رسيد گي کننده تر به امر زير دستان ، دور کننده امور بد و منکر از آنها و عادلتر از ما وجود ندارد و مصداق کامل اين امور ما اهل بيت هستيم . پس از هواهاي نفساني پيروي نکنيد که نتيجه آن دوري از مسير الهي و فاصله گرفتن از حق است .
بشير بن سعد انصاري گفت : يا علي اگر انصار اين سخنان را قبل از بيعتشان با ابوبکر از تو شنيده بودند همه با تو بيعت مي کردند و حتي ميان دو نفر هم در مورد حقانيت تو اختلاف پيدا نمي شد .
بعد از هجوم ها دشمنان وقتي ديدند نمي توانند از حضرت امير عليه السلام بيعت بگيرند تصميم گرفتند با تاکتيک جديدي وارد ميدان شوند لذا تصميم گرفتند حضرت را ترور کنند ، و ابو بکر اين مأموريت را به خالد بن وليد داد :
خالد مأمور به قتل حضرت امير بود