شمشير خدا :
وقتي از اهل سنت مي پرسيم که آيا تنها خالد شمشير خدا بوده است که او را سيف الله مي ناميد ؛ مگر نه اينکه او در غزوات اصلي و ابتدايي رسول خدا با مشرکان مکه حاضر نبوده است و بالعکس در آن جنگ ها اسلام با شمشير علي عليه السلام استوار شد و در حقيقت او صاحب لقب سيف الاسلام است ، در جنگ احد که منادي به خاطر دفاع امير مومنان از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم در آسمان و زمين ندا داد كه :
لا فتي إلا علي لا سيف الا ذو الفقار
جوانمردي مانند علي نيست و نه شمشيري مانند ذوالفقار
مي گويند :
رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم خالد بن وليد را به لقب سيف الله ملقب ساخته اند .
جداي از اينکه در روايت ايشان آمده است : " سيف من سيوف الله " يعني شمشيري از شمشير هاي خدا
صحيح البخاري ج3/ص1372شماره 3547 و صحيح البخاري ج4/ص1554شماره 4014
، نه اينکه او تنها شمشير باشد به مواردي از تاريخ مراجعه مي کنيم که در آن شجاعت هاي خالد آمده است :
خالد در زمان رسول خدا :
خالد فرمانده دشمنان اسلام تا قبل از جنگ خيبر :
اين نکته که خالد در تمامي جنگ ها قبل از مسلمان شدنش بر ضد اسلام تلاش مي کرد و حتي در جنگ احد او بود که سبب شهادت تعداد زيادي از مسلمانان و حضرت حمزه و نيز شکسته شدن دندان رسول خدا و ساير مصايب گرديد :
ثم إن بعض القوم لما أن رأوا انهزام الكفار بادر قوم من الرماة إلى الغنيمة وكان خالد بن الوليد صاحب ميمنة الكفار فلما رأى تفرق الرماة حمل على المسلمين فهزمهم وفرق جمعهم وكثر القتل في المسملين
التفسير الكبير ج9/ص18
مسلمانان وقتي شکست کفار را ديدند عده اي از تير اندازان به جمع آوري غنيمت پرداختند ؛ خالد بن وليد فرمانده جناح راست لشکر کفار بود ؛ وقتي پراکنده شدن تير اندازان را ديد بر مسلمانان حمله کرده و ايشان را پراکنده ساخت و بين ايشان فاصله انداخت و به همين جهت کشتگان در بين مسلمانان زياد شد .
و حتي بعد از اين ماجرا قصد داشت که با حمله اي دوباره کار اسلام را يکسره کند ؛ اما به خاطر جانفشاني هاي عده اندکي از مسلمانان اين نقشه ناکام ماند :
وأخرج ابن جرير وابن المنذر وابن ابي حاتم عن ابن جريج قال انهزم أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم في الشعب يوم أحد فسألوا ما فعل النبي صلى الله عليه وسلم وما فعل فلان فنعى بعضهم لبعض وتحدثوا أن النبي صلى الله عليه وسلم قتل فكانوا في هم وحزن فبينما هم كذلك علا خالد بن الوليد بخيل المشركين فوقهم على الجبل وكان على أحد مجنبتي المشركين وهم أسفل من الشعب فلما رأوا النبي صلى الله عليه وسلم فرحوا فقال النبي صلى الله عليه وسلم اللهم لا قوة لنا إلا بك وليس أحد يعبدك بهذا البلد غير هؤلاء النفر فلا تهلكهم وثاب نفر من المسلمين رماة فصعدوا فرموا خيل المشركين حتى هزمهم الله وعلا المسلمون الجبل فذلك قوله "وأنتم الأعلون إن كنتم مؤمنين "
الدر المنثور ج2/ص330
ياران رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم در پاي کوه در روز احد شکست خوردند ؛ پس از يکديگر سوال مي کردند که رسول خدا چه کرد ؟ فلاني چه کرد ؟ پس عده اي خبر شهادت عده اي ديگر را دادند و عده اي چنين گفتند که رسول خدا کشته شده است . پس در همين حالت ناراحتي و اندوه بودند که خالد بن وليد با سواراني از مشرکين بر روي کوه و بالاي سر ايشان رفته – در حاليکه فرمانده يکي از دو جناح مشرکين بود – در حاليکه مسلمانان از پاي کوه پايين تر بودند ، وقتي که ايشان رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم را ديدند خشنود شدند ؛ پس رسول خدا فرمودند : خداوندا ما نيرويي جز از تو نداريم ؛ و کسي در اين شهر غير از اين عده تو را نمي پرستد ؛ پس ايشان را هلاک مکن ؛ در همين هنگام عده اي از تير اندازان مسلمانان به سرعت حرکت کرده از کوه بالا رفتند ؛ پس سواران مشرکين را هدف تير قرار داده تا اينکه خداوند ايشان را شکست داده و مسلمانان بر کوه بالا رفتند ؛ و اين همان کلام خداوند است که " شما اگر ايمان داشته باشيد بالاتر هستيد "
او حتي تا زمان صلح حديبيه از کفار دفاع مي کرد و کسي بود که کفار او را براي جلوگيري از رسيدن رسول خدا به مکه فرستادند .
در اين زمينه مي توانيد به آدرس ذيل مراجعه نماييد :
صحيح البخاري ج2/ص974 شماره 2581 کتاب الشروط باب الشروط في الجهاد والمصالحة مع أهل الحرب وكتابة الشروط
ذهبي در سير اعلام النبلاء مي گويد وي در سال هشتم بعد از هجرت اسلام آورده است :
سير أعلام النبلاء ج1/ص366
خالد بعد از مسلمان شدن نيز مي خواست مسلمانان را بکشد :
در موارد مختلفي از کتب اهل سنت ماجراي زير و شبيه اين ماجرا نقل شده است که خالد مي خواست عده اي تازه مسلمان را بکشد :
وأخرج ابن جرير وابن أبي حاتم عن السدي في الآية قال بعث رسول الله صلى الله عليه وسلم خالد بن الوليد في سرية وفيها عمار بن ياسر فساروا قبل القوم الذين يريدون...فأصبحوا قد هربوا غير رجل أمر أهله فجمعوا متاعهم ثم أقبل يمشي في ظلمة الليل حتى أتى عسكر خالد يسأل عن عمار بن ياسر فأتاه فقال يا أبا اليقظان إني قد أسلمت وشهدت أن لا إله إلا الله وأن محمدا عبده ورسوله وأن قومي لما سمعوا بكم هربوا وإني بقيت فهل إسلامي نافعي غدا وإلا هربت فقال عمار بل هو ينفعك فأقم فأقام فلما أصبحوا أغار خالد فلم يجد أحدا غير الرجل فأخذه وأخذ ماله فبلغ عمارا الخبر فأتى خالدا فقال خل عن الرجل فإنه قد أسلم وهو في أمان مني
قال خالد وفيم أنت تجير فاستبا وارتفعا إلى النبي صلى الله عليه وسلم فأجاز أمان عمار
رسول خدا خالد را به جنگي فرستادند که در آن عمار بن ياسر نيز حضور داشت ؛ پس به سوي دشمنان شتافتند ؛ همگي دشمنان فرار کرده غير از مردي که به خانواده اش دستور داده بود تا لوازمش را جمع کنند سپس در تاريکي شب به سوي لشگرگاه خالد شتافت و از مردم نشاني عمار بن ياسر را سوال کرد ؛ وقتي به نزد عمار آمد گفت : اي عمار من اسلام آورده و شهادت مي دهم که خدايي جز خداي يگانه نيست ؛ و محمد بنده و پيامبر خداست ؛ و نيز به تو مي گويم که قوم من وقتي خبر آمدن شما را شنيدند همگي فرار کردند ؛ و تنها من برجا ماندم ؛ آيا اسلام من فردا به درد من خواهد خورد؟( که من را نکشند) وگرنه فرار کنم ؛ عمار پاسخ داد : ايمان تو براي تو سود خواهد داشت ؛ در همين جا بمان ؛ وقتي که صبح شد ، خالد دستور حمله را داد اما هيچ کس را غير از آن مرد پيدا نکردند ؛ پس او را و اموالش را گرفتند ؛ خبر به عمار رسيد پس به نزد خالد آمد و گفت : اين مرد را رها کن ؛ زيرا او اسلام آورده و در امان من است ؛ خالد گفت : تو که هستي که بخواهي کسي را پناه دهي ؛ پس شروع به جسارت به هم کردند ؛ وبه نزد رسول خدا (ص) آمدند ؛ پس ايشان امان عمار را تاييد کردند .
الدر المنثور ج2/ص573
قياس خالد با امير مومنان علي عليه السلام در شجاعت:
اهل سنت با اينکه خالد را سيف الله معرفي مي کنند اما وقتي مي خواهند او را با امير مومنان قياس کنند ، شجاعت او را در مقابل شجاعت و قدرت امير مومنان علي عليه السلام اندک مي دانند :
فتح خيبر وكان ذلك على يد علي عليه السلام والقصة مشهورة روى أن استصحب خالد بن الوليد وكان يساميه في الشجاعة فلما نصب السلم قال لخالد أتتقدم قال لا فلما تقدم علي عليه السلام سأله كم صعدت فقال لا أدري لشدة الخوف وروى أنه قال لعلي عليه السلام ألا تصارعني فقال ألست صرعتك فقال نعم لكن ذاك قبل إسلامي
التفسير الكبير ج32/ص143
فتح خيبر : و اين پيروزي به دست علي عليه السلام بود و اين ماجرا مشهور است ؛ و نقل شده است که حضرت خالد بن وليد را به همراه خود بردند – در حاليکه او را در شجاعت همطراز علي مي دانستند – وقتي که نرده بان ( براي ورود به يکي از قلعه ها ) نصب شد حضرت به خالد فرمودند : آيا جلو نمي روي؟ پاسخ داد : خير!!!
وقتي که امير مومنان جلو افتادند از خالد پرسيدند که چه مقدار بالا آمده اي؟
باز از شدت ترس گفت : نمي دانم !!!
و نقل شده است که خالد به امير مومنان عليه السلام گفت : آيا با من کشتي نمي گيري؟ حضرت فرمودند : مگر من نبودم که پشت تو را بر زمين زدم؟ عرض کرد : آري اما اين ماجرا قبل از اسلام من بود!!!
با اين همه عجيب است كه اهل سنت تنها و تنها او را شمشير اسلام و شمشير كشي ده خدا مي خوانند .
خالد کسي است که حتي بعد از مسلمان شدنش ، رسول خدا از کارهاي او بيزاري مي جويند :
در موارد مختلف در کتب اهل سنت و با اسناد صحيح اين جمله را از رسول گرامي اسلام نقل کرده اند که حضرت فرمودند : خدايا ، من از آنچه خالد بن وليد انجام داد بيزارم!!!
اصل ماجرا چنين است که رسول خدا خالد را براي دعوت عده اي از مردم به اسلام و نه براي جنگ به سمت بني جذيمه فرستادند ؛ وي کينه اي ديرينه با ايشان داشت ؛ وي وقتي به نزد ايشان رسيد مشاهده کرد که ايشان اسلام آورده اند اما به خلاف دستور رسول خدا با ايشان جنگيده و عده زيادي از ايشان را کشت :
رسول خدا او را براي دعوت و نه براي جنگ فرستاده بودند :
اين مضمون و يا مضامين شبيه اين عبارت در کتاب هاي مختلف آمده است که رسول خدا خالد را تنها براي دعوت به اسلام و نه براي جنگ فرستادند :
بعث النبي صلى الله عليه وسلم إليهم خالد بن الوليد - في ثلاثمائة وخمسين من المهاجرين والأنصار - داعيا إلى الإسلام لا مقاتلا . . قال ابن إسحاق : حدثني . . قال : بعث رسول الله خالد بن الوليد حين افتتح مكة إلى بني جذيمة داعيا ولم يبعثه مقاتلا.
فتح الباري: 8 / 46. الطبقات الكبرى 2 / 147 .تاريخ الطبري 3 / 66. السيرة النبوية لابن هشام: 4/882، (2/428)، الكامل في التاريخ 2 / 255، المنتظم 3 / 331، تاريخ الإسلام للذهبي: 2/567، المغازي، عيون الأثر لابن سيّد الناس: 2/185، زاد المعاد في هدي خير العباد: 2 / 167، تاريخ ابن خليفة: 53، الثقات لابن حبان: 2/61، البداية والنهاية 4 / 312، .تاريخ ابن خلدون 4 / 810، السيرة الحلبية: 3 / 209.
رسول خدا خالد بن وليد را با 350 نفر از مهاجر وانصار براي دعوت به اسلام و نه براي جنگ فرستاده بودند ؛ ابن اسحاق گفته است : ... رسول خدا خالد بن وليد را هنگامي که مکه را فتح کردند به سوي بني جذيمه براي دعوت به اسلام و نه براي جنگ فرستادند .
بني جذيمه قبل از رسيدن او اسلام آورده بودند :
فخرج في ثلاثمائة وخمسين رجلا من المهاجرين والأنصار وبني سليم ، فانتهى إليهم خالد فقال : ما أنتم ؟ قالوا : مسلمون ، قد صلينا وصدقنا بمحمد وبنينا المساجد في ساحاتنا وأذنا فيها .
الطبقات الكبرى 2 / 147، عيون الأثر لابن سيد الناس: 2/209، سبل الهدى للصالحي الشامي: 6/200، معجم قبائل العرب لعمر رضا كحالة: 1/176، السيرة الحلبيّة: 3/210.
او با 350 نفر از مهاجر و انصار و بني سليم به سوي ايشان رفت ؛ وقتي به ايشان رسيد گفت : شما که هستيد؟ گفتند مسلمانيم و نماز خواند و محمد را به راستگو مي شماريم ؛ و در ميدان ها مسجد ساخته و در آن اذان گفته ايم
خالد با اين قوم نيرنگ مي کند :
قال : فما بال السلاح عليكم ؟ فقالوا : إن بيننا وبين قوم من العرب عداوة فخفنا أن تكونوا هم فأخذنا السلاح ، قال : فضعوا السلاح . قال : فوضعوه . فقال لهم : استأسروا ، فاستأسر القوم ، فأمر بعضهم فكتف بعضا وفرقهم في أصحابه.
همان
پرسيد پس چرا سلاح همراه خود برداشته ايد ؟ گفتند : بين ما و گروهي از عرب جنگ است و ترسيديم که شما همان ها باشيد ؛ گفت : پس سلاح را به زمين بگذاريد ؛ وقتي سلاح را به زمين گذاشتند گفت ايشان را به اسارت بگيريد ؛ پس ايشان را به اسارت گرفته دستور داد دستهاي بعضي را بسته و ايشان را بين ياران خويش تقسيم کرد ( تا نگهبان ايشان باشند)
مهاجرين و انصار با خالد مخالفت مي كنند:
فلما كان في السحر نادى خالد : من كان معه أسير فليدافه - والمدافة الاجهاز عليه بالسيف - فأما بنو سليم فقتلوا من كان في أيديهم ، وأمّا المهاجرون والأنصار فأرسلوا أساراهم.
همان
وقتي صبح شد خالد دستور داد که هرکس که اسيري به همراه دارد کار او را با شمشير تمام کند ؛ بنو سليم اسراي خود را کشتند ولي مهاجرين و انصار اسيران خويش را آزاد ساختند .
علت اين کشتار دشمني خالد با بني جذيمه بوده است :
كان بين خالد بن الوليد وبين عبد الرحمن بن عوف فيما بلغنى كلام في ذلك، فقال له: عملت بأمر الجاهلية في الإسلام ! فقال : إنّما ثأرت بأبيك.
فقال عبد الرحمن : كذبت، قد قتلت قاتل أبي ، ولكنك ثأرت بعمك الفاكه بن المغيرة ، حتى كان بينهما شرّ .
الكامل في التاريخ: 2/256 تاريخ الطبري: 2/342، البداية والنهاية: 4/359، السيرة النبوية لابن هشام: 4/884، الروض الآنف - شرح سيرة ابن هشام 7 / 128 ، عيون الأثر في المغازي والسير 2 / 210 ، زاد المعاد 2 / 168 وغيرهما .
بين خالد بن وليد و عبد الرحمن بن عوف درگيري شد ؛ پس خالد به او گفت : مانند کارهايت در جاهليت ، در اسلام نيز انجام دادي ! او پاسخ داد تو نيز انتقام پدرت را گرفته اي .
عبد الرحمن گفت : دروغ مي گويي ؛ من قاتل پدرم را کشتم ( از روي قصاص و حکم شرع) اما تو انتقام خون عمويت فاکه بن مغيره را گرفته اي .
و همين سبب درگيري بين آن دو شد .
شاهد اين مطلب در صحيح بخاري :
متاسفانه بخاري اين ماجرا را که بر همه تاريخ نويسان واضح بوده است به صورتي مبهم مي آورد که در آن مي خواهد به نحوي خالد را از اين جنايت مبرا کند :
عَنْ سَالِم، عَنْ أَبِيهِ، قَالَ بَعَثَ النَّبِيُّ صلى الله عليه وسلم خَالِدَ بْنَ الْوَلِيدِ إِلَى بَنِي جَذِيمَةَ، فَدَعَاهُمْ إِلَى الإِسْلاَمِ فَلَمْ يُحْسِنُوا أَنْ يَقُولُوا أَسْلَمْنَا. فَجَعَلُوا يَقُولُونَ صَبَأْنَا، صَبَأْنَا. فَجَعَلَ خَالِدٌ يَقْتُلُ مِنْهُمْ وَيَأْسِرُ، وَدَفَعَ إِلَى كُلِّ رَجُل مِنَّا أَسِيرَهُ، حَتَّى إِذَا كَانَ يَوْمٌ أَمَرَ خَالِدٌ أَنْ يَقْتُلَ كُلُّ رَجُل مِنَّا أَسِيرَهُ فَقُلْتُ وَاللَّهِ لاَ أَقْتُلُ أَسِيرِي، وَلاَ يَقْتُلُ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِي أَسِيرَهُ، حَتَّى قَدِمْنَا عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه وسلم فَذَكَرْنَاهُ، فَرَفَعَ النَّبِيُّ صلى الله عليه وسلم يَدَهُ فَقَالَ «اللَّهُمَّ إِنِّي أَبْرَأُ إِلَيْكَ مِمَّا صَنَعَ خَالِدٌ». مَرَّتَيْنِ.
صحيح البخاري، ج 5، ص 107، 4383 باب 60، باب بَعْثِ النَّبِيِّ صلى الله عليه وسلم خَالِدَ بْنَ الْوَلِيدِ إِلَى بَنِي جَذِيمَةَ، صحيح البخاري، ج 4، ص 67.
صحيح البخاري، ج 7، ص 153 - 154. باب 23، باب رَفْعِ الأَيْدِي فِي الدُّعَاءِ
صحيح البخاري، ج 8، ص 117 - 118. باب 35، باب إِذَا قَضَى الْحَاكِمُ بِجَوْر أَوْ خِلاَفِ أَهْلِ الْعِلْمِ فَهْوَ رَدٌّ
رسول خدا خالد بن وليد را به بني جذيمه فرستاد ؛ پس او ايشان را به اسلام دعوت کرد اما ايشان نمي دانستند چگونه بگويند که ما اسلام آورده ايم ؛ لذا گفتند : ما از دين سابق خود دست برداشتيم ؛ با اين همه خالد از ايشان عده اي را کشته و عده اي را اسير گرفت ؛ و به هرکسي از ما که مي رسيد يک اسير مي داد ؛ روز ديگر خالد به ما دستور داد که هر کدام از ما اسيرش را بکشد ؛ من گفتم : قسم به خدا اسيرم را نخواهم کشت ؛ و هيچ کس از همراهان من نيز اسيرش را نخواهد کشت ؛ تا اينکه به نزد رسول خدا آمده و ماجرا را عرض کرديم ؛ پس رسول خدا دست خود را بالا برده و دو بار فرمودند :
" خدايا من به سوي تو از آنچه خالد بن وليد انجام داد بيزاري مي جويم"
اما همين عبارت آخر ، يعني بيزاري جستن رسول خدا از عمل خالد بيانگر آن است که اين مضمون تمام حقيقت نيست و آنچه که در ساير کتب آمده است ، صحيح است ؛ زيرا اگر اين عمل خالد ، خلاف شرع نبود و تنها يک اشتباه بود ديگر برائت از آن معني نداشت و حد اکثر آن را يک اشتباه مي دانستند ؛ نه اينکه از آن بيزاري بجويند .
و به همين جهت حلبي مي گويد :
ولا يخفى أنه يبعد أن خالد بن الوليد - رضي الله تعالى عنه - إنما قتلهم لقولهم : صبأنا ولم يقولوا أسلمنا .
السيرة الحلبية 3 / 211 .
و مخفي نيست که بعيد است خالد تنها ايشان را به اين خاطر کشته است که گفته اند: "ما از دين گذشته خود دست برداشته ايم " به جاي آنکه بگويند : " اسلام آورديم"!!!
خالد بعد از رحلت رسول خدا :
خالد مجري طرح ترور امير مومنان (عليه السلام) :
سمعاني از مورخين و روات مشهور اهل سنت و صاحب کتاب الانساب ، ماجرايي را به صورت سربسته نقل مي کند که نشان مي دهد خالد بن وليد به دستور ابو بکر قصد ترور امير مومنان علي عليه السلام را داشته است :
ماجرا به روايت سمعاني :
قال السمعاني:
وروى عنه (يعقوب الرواجني شيخ البخاري) حديث أبي بكر رضي اللّه عنه : أنّه قال : «لا يفعل خالد ما أمر به». سألت الشريف عمر ابن إبراهيم الحسيني بالكوفة عن معنى هذا الاثر فقال : كان أمر خالد بن الوليد أن يقتل عليّاً ، ثم ندم بعد ذلك ، فنهى عن ذلك.
الانساب للسمعاني:3/95، ط. دار الجنان ـ بيروت و6/170، نشر محمد أمين دمج - بيروت - 1400 هـ
سمعاني گفته است :
از او ( يعقوب رواجني استاد بخاري) کلام ابو بکر روايت شده است که گفت :
"خالد آنچه را به او دستور داده شده است انجام ندهد"
از سيد عمر بن ابراهيم حسيني در کوفه پرسيدم که معني اين روايت چيست؟
او گفت : به خالد دستور داده بود که علي را بکشد ؛ اما از اين کار پشيمان شده و از آن نهي کرد .
سمعاني سپس در مضمون اين روايت و سند آن اشکال نمي گيرد و اين بدان معني است که وي مضمون اين روايت را قبول کرده است .
نقل اين ماجرا به طور کامل در کتب شيعه :
تفصيل اين ماجرا در کتب شيعه چنين آمده است که :
فرجع أبو بكر إلى منزله وبعث إلى عمر فدعاه ثم قال : أما رأيت مجلس علي منا اليوم ، والله لان قعد مقعدا مثله ليفسدن أمرنا فما الرأي ؟ قال عمر الرأي أن تأمر بقتله ، قال فمن يقتله ؟ قال خالد بن الوليد فبعثا إلى خالد فأتاهما فقالا نريد أن نحملك على أمر عظيم ، قال حملاني ما شئتما ولو قتل علي بن أبي طالب ، قالا فهو ذاك ، فقال خالد متى أقتله ؟ قال أبو بكر إذا حضر المسجد فقم بجنبه في الصلاة فإذا أنا سلمت فقم إليه فاضرب عنقه ، قال نعم .
فسمعت أسماء بنت عميس ذلك وكانت تحت أبي بكر فقالت لجاريتها اذهبي إلى منزل علي وفاطمة فاقرئيهما السلام وقولي لعلي :
(إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنْ النَّاصِحِينَ) القصص: 28/20