ذكر را معمولا به دو گونه تقسيم مى كنند:
1.ذكر لفظى ؛
2. ذكر قلبى ، برخى ذكر عملى را نيز اضافه كرده اند.اين تقسيم بندى در اصل برگرفته از آيات و روايات است .
بايد توجه داشت كه ذكر لفظى خود به خود ارزش چندانى ندارد و هدف از لفظ، توجه به معنا و تاءثير در دل است ؛ زيرا ذكر به معناى به ياد آوردن است و در مورد ذكر لفظى ، اين امر تنها هنگامى صادق است كه زبان با دل هماهنگ باشد. به علاوه خداوند متعال مى فرمايد: واذكر اسم ربك و تبتل اليه تبيلا [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]؛ يعنى ذكر نام خدا با تبتل همراه باشد، و مقصود از تبتل اين است كه توجه شخص منحصرا به خدا باشد.
مرحوم مجلسى هر سخنى را كه جهتى اليه داشته باشد ذكر خدا مى داند و پس از تقسيم آن به ذكر لفظى و ذكر قلبى ، مى فرمايد: ذكر لفظى هر سخنى است كه جهتى الهى داشته باشد؛ مثل دعا و قرآن و بحث هاى فقهى و بيان اخبار و روايات مانند آنها.وى آن گاه ذكر قلبى را به دو نوع تقسيم مى كند: الف ) تفكر در دلايل احكام الهى و صفات بارى تعالى و تذكر نعمت هاى او و تفكر در فانى بودن دنيا؛ ب ) توجه به عقاب و ثواب هاى اخروى و خوف از خدا در هنگامى كه امر يا نهيى از جانب خدا متوجه شخص است و در نتيجه ، عمل بر طبق تكليف الهى :
در روايات به مرحله اى از ذكر اشاره شده كه مى توان آن را ذكر عملى ناميد و مرحوم مجلسى نيز در نوع دوم ذكر قلبى به آن اشاره دارد.بايد افزود كه ذكر قلبى هيچ گونه ظهور و بروز خارجى و لفظى ندارد و شخص فقط در دل به خدا توجه دارد، اگر در ظاهر نيز به كارى ديگرى مشغول باشد، اما در اعماق دلش روى به خدا دارد.
امام صادق عليه السلام در روايتى مى فرمايند:
من قال اله الا الله مخلصا دخل الجنة و اخلاصه اءن يحجرة لا اله الا الله عما حرم الله عز و جل ؛ [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]كسى كه با اخلاص الا اله الله بگويد وارد بهشت مى شود، و نشانه اخلاص او اين است كه گفتن لا اله الله او را از آنچه خداوند حرام كرده باز مى دارد.
با دقت در روايت فوق در مى يابيم كه حضرت به هر سه مرحله ذكر اشاره دارند: يكى ،گفتن لا اله الله ، كه ذكر لفظى است ؛ دوم ، همراه بودن ذكر با اخلاص در نيت ، كه ذكر قلبى است ؛ و سوم ، اين كه اخلاص بايد در رفتار شخص اثر گذارد و او را از گناه باز دارد، كه اين ذكر عملى است .
هم چنين رسول خدا صلى الله عليه و آله در يكى از سفارش هاى خود به امير مؤ منان عليه السلام به صراحت ذكر عملى را بيان مى كنند:
يا على سه چيز است كه اين امت طاقت انجام آن را ندارند:
1. مساوات و برادرى :
2.انصاف و از صميم قلب حق دادن به مردم .
3. ذكر خداوند در هر حالى ؛ و ذكر تنها سبحان الله ، و الحمد لله ، و لا اله الله ، و الله اكبر نيست ؛ بلكه ذكر اين است كه اگر كسى به حرامى از حرام هاى الهى بر خورد كرد، از خداوند بترسد و آن حرام را ترك كند [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]
از جمله آياتى كه به ذكر لفظى و ذكر قلبى اشاره دارد، آيه 205 سوره اعراف است ؛ آن جا كه خداوند مى فرمايد:
و اذكر ربك فى نفسك تضرعا و حيفة و دون الجهر من القول بالغدو و الاصال و لا تكن من الغافلين ؛ و در دل خويش ، پروردگارت را بامدادان و شامگاهان با تضرع و ترس ، بى صداى بلند ياد كن و از غافلان مباش .
در آيه فوق ، به دو قسم ذكر و ياد پروردگار اشاره شده است . يكى در دلى ، و ديگرى به زبان و آهسته و شايد بتوان استفاده كرد كه ذكر لفظى با صداى بلند مطلوب نيست و با مقام عبوديت و اظهار ذلت و حقارت در پيشگاه الهى سازگارى ندارد. در قرآن كريم در مورد نماز مى خوانيم .
و لا تجهر بصلاتك و لاتخافت بها و ابتغ بين ذلك سبيلا؛ [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]و نمازت را به آواز بلند مخوان و بسيار آهسته اش مكن ، و ميان اين و آن راهى ميانه جوى .
هم چنين در روايتى چنين آمده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله كه در بعضى از جنگ ها با اصحاب خود راه مى پيمودند. شب هنگام به بيابانى هولناك رسيدند، و اتفاقا آن شب بسيار تاريك بود. يكى از اصحاب با صداى بند تكبير گفت : حضرت فرمود: آن كس را كه مى خوانيد نه دور است و نه غايب .
تضرع از ضراعة و به معناى زارى كردن است .خيفة نيز نوع خاصى از ترسيدن است كه با ساحت مقدس بارى تعالى تناسب دارد.
بنابر اين در معناى تضرع ميل و رغبت در نزديك شدن به شخص نهفته است . از اين رو دليل آن كه خداوند ذكر را به دو صفت تضرع و خيفه توصيف كرده است كه آدمى در ذكر گفتن حالت كسى را داشته باشد كه هم چيزى را دوست مى دارد و به اين جهت مى خواهد به عقب برگردد و دور شود. هم چنين از اين آيه شريفه استمرار در ذكر قلبى و لفظى نيز استفاده مى شود.[برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]
18- مزمل 73، 8
19-بحار الانوار، ج 93 باب 5، روايت 21
20- همان ، ج 77، باب 3، روايت 2،
21-اسراء 17، 110
22- الميزان ، ج 8، ص 382-383