از قول عکاس
بسم الله الرحمن الرحیم
می گفت این پسره خیلی عجیب است . با اینکه اهل شوخی و خنده و شیطنت است اما وقتی نماز می خواند در عالم دیگری است . یکبار خودم دیدم که سجده رفته بود . حدود نیم ساعت ذکر می گفت !
فکر کردم خوابش برده . جلو رفتم و گفتم : پسر جان سالمی ! بعد فهمیدم مشغول استغفار بوده ! با تعجب گفتم : پسرم چند سالته ؟!
گفت دوازده سال ! و این زمانی بود که هنوز انقلاب پیروز نشده بود !
اینهارو پیرمردی می گفت که خادم مسجد محل بود .
روحیه معنوی او از کودکی مشهود بود . در شش سالگی بعضی روزها به مهد کودک نمی رفت ! تحقق کردم دیدم در آن روزها کلاس موسیقی دارند . موسیقی های تند و ....
به پدرش میگفت : با هم برویم دعای کمیل . آن موقع مقطع راهنمای بود . تمام مدت دعا سرش به سجده بود و اشک می ریخت . گفتم : آخه پسر، مگه تو چکار کردی که این طوری اشک می ریزی ؟!
در جواب من گفت : پدر خوشحالم ، خوشحالم که شما اهل دقت در حلال و حرام هستی . حساب سال داری و خمس مال خودت را میدهی ! خوشحالم که به ما لقمه حلال دادی !
ایام پیروزی انقلاب 13 سال داشت . در همه صحنه های انقلاب حضور داشت . به اصرار وارد بسیج شد . بسیار تیزبین و با دقت بود .
در شهر ما اهواز بیشتر بچه های مسجد ی او را میشناختند . به مسجد موسی بن جعفر (ع) رفت و در آنجا مشغول شد . اما هر بار به سراغش در بسیج می رفتم اضهار بی اطلاعی میکردند . میگفتند چنین کسی را نمیشناسیم !
بعدها فهمیدم او عضو گروه اطلاعات بسیج است . برای همین کسی مشخصات او را نمی داد !
بعدها رفقایش گفتند : خانه های تیمی منافقین وگروه خلق عرب را او شناسایی می کرد . نوجوان پانزده ساله آنقدر شجاعت و درک و فهم داشت که سخت ترین ماموریت ها را انجام می داد !
در ساعات پایانی شب هم به گوشه ایی از مسجد می رفت و مشغول نماز شب می شد . جاذبه های او آنقدر بالا بود که چندین عضو خلق عرب به دست اوتوبه کردند و حتی راهی جبهه شدند !
دوره آموزشی را سپری کردو راهی جبهه شد . هنوز چند روزی از حضورش در جبهه نگذشته بود که به عضویت واحد اطلاعات عملیات لشکر 7 ولی عصر (عج) درآمد .
محمدرضا با قد و قامتی رشید و چهره ایی ملکوتی اسوه ایی شده بود برای بچه های اطلاعات . می گفت و می خندید . روحیه ای شاد و سرزنده داشت . در مقابل خداوند هم بنده ای افتاده و سر به زیر بود .
می گفت : نیروی شناسایی باید به همه چیز مسلط باشد . لذا تمام دوره های آموزشی را گذراند . شنا ، غواصی ، رانندگی و .....
در شناسایی منطقه هور همراه غواصان شجاع تیم شناسایی بود در سرمای زمستان در هور غواصی کرد ! بعد هم با اطلاعات کامل برگشت .
******
سال 64 حال و هوای دیگری پیدا کرد . گویی لحظه لحظه به وعده دیدار نزدیک می شد ! اواسط بهمن به اهواز آمد . شب جمعه رفت سراغ بچه های مسجد . بعد هم حرکت و به گلزار شهدای بهشت آباد اهواز رفت .
از کنجکاوی به دنبالش رفتم . با حسرت به قبور دوستانش نگاه می کرد . گویی با آنها صحبت می نمود ! بعد به انتهای بهشت آباد رفت . آنجا تاریک بود . هوا هم بسیار سرد .
محمدرضا در گوشه ای خاکها رو کنار زد . روی زمین نشست . مشغول دعای کمیل شد . هیچ شب جمعه ای دعای کمیل او ترک نشده بود . تعجب کردم چرا سر قبور شهدا نرفته ! رفتم و در کنارش نشستم . بی مقدمه گفت : زیاد نمی گذرد که اینجا هم مزار شهدا خواهد شد !
******
شده بود از مسئولین اطلاعات لشکر . بیشتر کار شناسایی های منطقه فاو را محمدرضا انجام داد . اما به هیچ کس حرفی نمی زد .قرار بود غواصان اولین گروه باشند که به آن سوی اروند میروند .
غواصان هم به نیروی اطلاعات احتیاج داشتند . کسی که راه و مسیر را بلد باشد .محمدرضا داوطلب شد . به همراه آنها حرکت کرد . همه غواصها با طناب به هم متصل شده بودند . شب عملیات بود. بیست بهمن 64 .
ساعتی بعد در ساحل اروند رود آماده حمله شدیم . عملیات با رمز مقدس یا فاطمه الزهرا آغاز شد . بچه های غواص خط اول دشمن را فتح کردند .
در همین حین یکی از سنگر های دشمن با شدت بچه ها را زیر آتش گرفت .
چند نفر در خون خود غلطیدند . محمدرضا از جمع بچه ها جدا شد . با پرتاب نارنجک سنگر تیر بار را منهدم نمود . اما در تاریکی شب دیگر او را ندیدم !
به دنبال او سمت سنگر دویدم . یکدفعه با بدن غرق خون محمدرضا مواجه شدم .
در همان لحظه که نارنجک را پرتاب کردمورد اصابت قرار گرفته بود. او به آرزویش رسید . همانجا بالای سرش نشستم . حالم خیلی دگرگون بود .در میان وسایل غواصی یک دوربین عکاسی با خودم آورده بودم . همانجا از او عکس گرفتم .
با یاری خدا عملیات موفق بود . پیکر شهید روز بعد به عقب منتقل شد. دوباره از او عکس گرفتم .
سه روز بعد به بیمارستان آمدم . پیکر شهید را از سردخانه خارج کردیم . مادرش هم آمده بود . مادری که با صبر و ایمان خود ، دو پسرش را به خوبی تربیت کرده بود .
شهید محمدرضا و شهید محمود رضا حقیقی تربیت یافتگان این مادر بودند . دوباره از او عکس گرفتم . بدنش کاملا یخ زده بود . حتی پلاک شهید به بدنش چسبیده بود . نتوانستیم آن را جدا کنیم .
تمام بدن او منجمد بود . لبهایش به هم بسته شده بود .آن روز جمعه بود و باران شدیدی می بارید .
قرار بود پیکر محمدرضا تشییع شود . گفتم : با این باران تشییع و تدفین او به خوبی برگزار نمی شود . اما با جمع شدن مردم باران بند آمد !
جمعیت به سوی بهشت آباد حرکت کردند . قبری برای او آماده شده بود . تا قبر او را دیدم بدنم لرزید .
دو هفته قبل همین جا نشسته بود. خاک ها را کنار زد و همین جا مشغول دعای کمیل شده بود ! آن شب محمدرضا بر سر مزار آینده خود مشغول دعا شده بود ! دوتن از بچه های مسجد رفته بودند داخل قبر. تلقین را خواندند . دوباره پیکر شهید را دیدم . هنوز کاملا منجمد بود . آمدم عقب .
یکدفعه سر و صدایی شنیدم . یکی داد می زد : شهید داره می خنده !! به خدا شهید تکون خورد !!
دویدم بالای قبر. خیلی شلوغ بود . با تعجب دیدم دندانهای او مشخص شده اند . شمردم . هفت دندان او نمایان بود .گونه هایش کشیده شده بود .کاملا در حال خنده بود !
دوربین در دستم بود . نمی دانم شاید کار خدا بود که در این مدت دوربین در دستان من باشد !!
همانجا از او عکس گرفتم . انگار قرار بود من این صحنه های عجیب و ماندگار را ثبت کنم . در چهار صحنه مختلف از او عکس گرفتم .
آنجا محو لبخند محمدرضا بودم. علتش را می دانستم . او همیشه یک دو بیتی را زمزمه می کرد . همان شعری که مادرش در کنار مزار او خواند :
روزی که تو آمدی به دنیا عریان جمعی به تو خندان و تو بودی گریان کاری بکن ای دوست که وقت رفتن جمعی به تو گریان و تو باشی خندان
وصیت نامه محمدرضا بعد آن خوانده شد : وصیتی از سر اخلاص و تعهد
عزیزان و هم وطنان ، در برابر مسائل پایدار باشید . از مشکلات و سختی ها ناراحت و دل سرد نباشید . اگر خدای نکرده چنین حالتی برایتان پیش آمد و دچار یأس شدید مروری به تاریخ انقلاب از آغاز تا کنون بیاندازید
ببینید که این انقلاب چگونه پیش رفت . چگونه تمام مصائب و سختی ها آسان شد تا چه رسد به حالا که این شجره طیبه ، درختی تنومد شده و به خواست خدا پا برجا تر خواهد شد
پس در سختی ها از حرکت نایستید که : اِنّ مع العُسر یُسرا
مسلمانان ، در زندگی از ذکر و یاد خدا غافل نشوید . اکثر نارحتی های عصبی و سختی های زندگی به خاطر دوری از خداست
این کلام حق را آویزه گوش خود کنید : هرکس از یاد من غافل شود و سرپیچی کند . به درستی که در زندگی به سختی می افتد
طه آیه 124
با مسائل فانی و زودگذر دنیا همدیگر را آزار ندهید . دنیا را برای اهل آن که همانا غافلان هستند واگذارید
در برابر مشکلات صبر داشته باشید . توسل را فراموش نکنید
هموطنان ، اطاعت از ولایت فقیه را فراموش نکنید . از ولی فقیه عقب نمانید که هلاک می شوید و جلوتر نروید که گمراه خواهید شد