نمایش نتایج: از 1 به 7 از 7

موضوع: آیا اسرائیلیات در قرآن وارد شده است؟

  1. #1
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض آیا اسرائیلیات در قرآن وارد شده است؟


    متأسفانه در اثر خوش‌باوری برخی از مفسرّان و مورّخان مسلمان، بیش‌ترین روایات اسرائیلی به منابع تفسیری و تاریخی اهل سنّت نفوذ كرده و در اثر غفلت و سهل‌انگاری دانش‌مندان شیعی، به بعضی از منابع تفسیری شیعه نیز راه یافته است. دانشمندان‌ و محقّقان به نام شیعی، به خاطر توجه خاص و اعتماد به سیره معتبر قولی و عملی اهل‌بیت پیامبر ـ علیهم السّلام ـ به ندرت در دام راویان اهل كتاب و روایات آنان گرفتار آمده، و لذا كم‌ترین روایات اسرائیلی را در تفاسیر خود آورده‌اند.

    وجوه اشتراك متون دینی یهود با قرآن

    چه بسا وجود یكسری مشتركات با قرآن خود زمینه بهره‌گیری مسلمین را فراهم می‌ساخت. قرآن كریم همانند تورات بسیاری از قضایا و تاریخ پیامبران و امت‌های پیشین را بیان نموده است. هم‌چنان ‌كه موارد مشابه بین قرآن و انجیل به ویژه درباره حضرت عیسی ـ علیه السّلام ـ وجود دارد. و چون شیوه قرآن كریم در نقل داستان‌ها بر این است كه به گزیده‌ای از نكته‌های مهم و مفید در بیان مقصود و هدف بسنده می‌كند. ولی مفسران پیشین برای این‌كه داستانی كامل و جامعه ساخته شود، روایات غیر مفید را نیز به عنوان شأن نزول به آیات قرآن ضمیمه كردند.[ المیزان، ج 13، ص 291 ـ 292]
    ناتوانی خلفا در پاسخ‌گوئی به مسائل دینی مردم، آزادی عمل قصه‌خوانان اهل كتاب و تشویق آنان از سوی دولت‌مردان از یك سو، و ناآشنایی دست‌اندركاران حكومت بعد از پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ نسبت به مبدأ و معاد، كنار ماندن امیرالمۆمنین ـ علیه السّلام ـ از حكومت و اجتماع از سوی دیگر، همگی زمینه لازم را فراهم آوردند تا افرادی چون تمیم داری و كعب الاحبار كه روح و جان آنان از عقاید تحریف یافته نصرانی و یهودی سیراب بود، با دانسته‌های خرافی خود به خواسته‌های طالبان دانش پاسخ بدهند. و چون آنها خطری برای قدرت و خلافت به حساب نمی‌آمدند عضوی از اعضای دستگاه قدرت محسوب شوند.
    دانشمندان‌ و محقّقان به نام شیعی، به خاطر توجه خاص و اعتماد به سیرة معتبر قولی و عملی اهل‌بیت پیامبر ـ علیهم السّلام ـ به ندرت در دام راویان اهل كتاب و روایات آنان گرفتار آمده، و لذا كم‌ترین روایات اسرائیلی را در تفاسیر خود آورده‌اند


    هم چنین كینه‌توزی و سوء نیت یهود نسبت به اسلام و مسلمانان یکی دیگر از علل ورود اسرائیلیان در روایات و تفسیر می‌باشد. زیرا آنان قبل از ظهور اسلام در شهر مدینه از موقعیّت اجتماعی و اقتصادی قابل توجهی برخوردار بودند. پس از اقامت پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ در مدینه احساس خطر جدی كردند، و در حقیقت موقعیت خود را دست دادند. (یهودیانی كه سخت‌ترین دشمنان بودند برای رسیدن به هدف‌های خود به نیرنگ و فریب متوسل شده و در ظاهر به آیین اسلام روی آوردند. و نیت و مقاصد خود را در ورای آئین خویش پنهان داشتند، تا از این طریق نیرنگ خود را بر ضد مسلمانان جامه عمل بپوشانند. زیرك‌ترین و حلیه‌گرترین آنان، كعب الاحبار، وهب بن منبّه و عبدالله بن سلام و... بودند كه به جعل و دسّ در روایات نبوی پرداختند.[ اضواء علی السنة المحمدیه، ص 145]
    قرآن كریم قوم یهود را سرسخت‌ترین دشمن مسلمانان معرفی كرده، اهل ایمان را نسبت به نیرنگ‌ها و نقشه‌های شوم آنان هشدار می‌دهد. «لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَ الَّذِینَ أَشْرَكُوا» مسلماً دشمن‌ترین مردم نسبت به مۆمنان را یهود و مشركان خواهی یافت.
    متأسفانه در اثر خوش‌باوری برخی از مفسرّان و مورّخان مسلمان، بیش‌ترین روایات اسرائیلی به منابع تفسیری و تاریخی اهل سنّت نفوذ كرده و در اثر غفلت و سهل‌انگاری دانش‌مندان شیعی، به بعضی از منابع تفسیری شیعه نیز راه یافته است


    نفوذ اسرائیلیات در كتب تفسیر

    میزان اثرپذیری تفاسیر اهل سنت به دلیل اعتماد بیش‌تر آنان به دانش‌مندان اهل كتاب و راویان متأثر از آنان، به مراتب بیش‌تر از تفاسیر شیعه است. تفسیر اهل سنت، در آغاز، از گفته‌های عالمان یهودی و مسیحی تازه مسلمان، هم‌چون عبدالله بن سلام، كعب الاحبار، وهب بن منبّه، تمیم‌داری و ابن جریح تغذیه گردیده است، امّا شیعه نه تنها متأثر از این فرهنگ بیگانه نشد بلكه در برابر این تهاجم فرهنگی ایستادگی كرد.[ حضرت امیرالمۆمنین در برخورد با قصه‌خوانان در مورد حضرت داوود فرمود: كسی كه داستان حضرت داوود ـ علیه السّلام ـ را به شیوه داستان سرایان روایت كند، صد و شصت تازیانه بر او می‌نوازم و این مقدار، حدّ دروغ بستن بر پیامبران است. (دروزه، محمد عزه، الاسرائیلیات فی كتب التفسیر و الحدیث، دمشق، لجنة النشر فی دار الایمان، چاپ دوم، 1405، ص 204) از حضرت علی ـ علیه السّلام ـ روایت شده كه فرمود: اگر كسی بگوید كه داوود زن «اوریا» را تزویج كرد باید بداند كه من درباره او دو حدّ جاری كرده و تازیانه می‌زنم یكی برای اهانت به نبوت و دیگری طبق قانون اسلام. (تفسیر مجمع‌البیان، ج 21، ص 92)

    خلاصه بحث

    با مطالعه دقیق در اسناد روایات تفسیری و نمونه‌های اسرائیلیات ارائه شده، این حقیت آشكار می‌گردد كه در تمامی كتب، كم و بیش ردّ پای برخی از دانش‌مندان اهل كتاب یا متأثر از آنان دیده می‌شود. به عنوان نمونه می‌توان به تفسیر الدرّ المنثور، جلال‌الدین سیوطی، و جامع‌البیان طبری مراجعه نمود.
    ضمناً برای یافتن مصادیق اسرائیلیات در تفسیر آیات به كتاب‌های نظام حقوق زن در اسلام، استاد شهید آیت‌الله مطهری، جنایات و تاریخ، استاد سید جعفر شهیدی و تفسیر المیزان در تفسیر سوره‌های ابراهیم و صافات پیرامون ذبیح‌الله كه اسماعیل است نه اسحاق مراجعه نمود.
    فرآوری : زهرا اجلال
    منابع :
    1. التفسیر و المفسرون، محمدحسین ذهبی، قاهره، دارالكتب الحدیثه.
    2. پژوهشی در باب اسرائیلیات در تفاسیر قرآن، دكتر محمد تقی دیّاری، دفتر پژوهشی و نشر سهروردی.
    3. تاریخ سیاسی اسلام، رسول جعفریان.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  2. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    محل سکونت
    Advertising world
    نوشته ها
    Many

     

    حرز امام جواد

     

  3. #2
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    واردکنندگان اسرائیلیات در فرهنگ اسلامی



    منشأ اصلی ورود روایات اسرائیلی به فرهنگ اسلامی ، تازه مسلمانانی از یهود و نصاری و پیروان ادیان دیگر بودند که در میان مسلمانان موقعیت ویژه ای یافته بودند و مسلمانان به آنها به دیده احترام نگاه می کردند و این درحالی بود که برخی از آنان در ادعای خود صداقت نداشتند و عملکرد آنها شاهد خوبی بر سوء نیت آنان بود، ولی مسلمانان از سوء نیت آنان ناآگاه بودند و فقط افراد اندکی از آن خبر داشتند.
    یک نمونه آن سخن امیرالمۆمنین علی(علیه السلام) در تکذیب گفته های کعب الاحبار بود که به زودی نقل خواهیم کرد. در اینجا نام های برخی از این اشخاص را همراه با بررسی اجمالی عملکرد آنان ذکر می کنیم. آنها به ترتیب اهمیّت عبارتند از:

    1. عبداللّه‌بن‌سلام
    حصین‌بن سلام‌بن حارث اسرائیلى از عالمان یهود و از قبیله خزرج است كه هنگام ورود پیامبر به مدینه، اسلام آورد و حضرت، نام او را عبداللّه نهاد.[1] عبداللّه همواره ادعا مى‌كرد كه عالم‌ترین یهود بوده و درباره كتابهاى پیشین از همگان آگاه‌تر است.[ 2]
    او از كسانى بود كه احادیث فراوانى را جعل كرد تا نظر عوام را به خود متوجه، و جایگاهش را میان آنان رفیع سازد.[3] از وى روایت شده كه پیامبر به او اجازه داده یك شب قرآن و یك شب تورات بخواند; امّا ذهبى این روایت را به سبب وجود ابراهیم‌بن‌ابى‌یحیى كه فردى متروك الحدیث و متّهم است، ضعیف دانسته است.[4] او در سال 43 هجرى و در زمان خلافت معاویه در مدینه در‌گذشت.[5]
    ابومحمد عبداللّه‌بن‌عمرو‌بن‌عاص از قبیله قریش. وى پیش از پدرش اسلام آورد. 7 سال پیش از هجرت متولّد شد و در سال 65 هجرى از دنیا رفت. او نخستین كسى بود كه پس از وفات پیامبر، به نشر اسرائیلیات پرداخت. در جنگ یرموك به دو بار شتر از كتب یهود دست یافت و از آن، مطالب و داستانهایى نقل مى‌كرد و عمل خود را با حدیثِ «حدثوا عن بنی‌إسرائیل و لا حرج» كه از پیامبر(صلى الله علیه وآله)نقل مى‌كرد و روایت خود ساخته‌اى كه مدعى بود پیامبر در تعبیر خوابش به او اجازه قرائت تورات را داده بود، توجیه مى‌كرد


    2. كعب‌الاحبار
    ابواسحاق كعب‌بن‌ماتع حمیرى، معروف به كعب الاحبار از دانشمندان بزرگ یهود در یمن بود كه در اوایل خلافت عمر به اسلام گروید و در سال 34 هجرى در شهر حمص درگذشت.[6] صحابه از جمله عمر در آغاز براى اطّلاع از برخى معلومات به او مراجعه مى‌كردند; امّا پس از مدّتى بر اثر نقل روایات دروغ به سخنان او با دیده تردید نگریسته، او را تكذیب كردند.[ 7] نیز روایت شده است كه على(علیه السلام)او را دروغگو خواند.[8]
    وى در زمان عثمان نیز به نقل اسرائیلیات پرداخت. سپس به شام رفت و جزو مشاوران معاویه و تحت حمایت او قرار گرفت و از طریق نقل روایات اسرائیلى و دروغ، پایه‌هاى حكومت وى را تثبیت كرد. روایات فراوانى كه درباره فضیلت شام و ساكنان آن از وى نقل شده، مۆیّد این معناست.[9]
    این یهودى به ظاهر مسلمان، توانست به كمك برخى صحابه از جمله ابوهریره كه بیشترین نقش را در نقل و گسترش روایات كعب برعهده داشت، خرافات و داستان هاى دروغ و جعلى فراوانى را وارد معارف دینى مسلمانان‌كند.[ 10]

    3. تمیم ‌بن‌اوس‌الدارى
    ابورقیه تمیم‌بن اوس‌بن‌حارثه یا خارجه الدارى از عالمان مسیحى است كه در سال نهم هجرى به مدینه آمد و اسلام را پذیرفت. وى راهب زمان خویش و عابد مردم فلسطین بود.[ 11] این كاهن مسیحى كه پس از پذیرش اسلام، گرایشهاى مسیحى خود را حفظ كرده بود، نخستین كسى است كه داستانسرایى را در مسجد رواج داد و حتّى به اتفاق روایات، نخستین قصّه‌گو در اسلام است.[12]
    وى از خلیفه‌دوم اجازه قصّه‌گویى خواست. عمر ابتدا ممانعت كرد. سپس به او اجازه داد تا پیش از نماز‌جمعه مردم را موعظه كند. این امر در زمان خلافت عثمان به هفته‌اى دوبار افزایش یافت.[13] مشهورترین حدیثى كه از وى نقل شده، حدیث جساسه (خبرچین) است كه مسلم آن را در صحیح خود نقل كرده است.[14] این حدیث افزون بر ضعف سند، از نظر محتوا نیز با معیارهاى حدیث صحیح سازگارى ندارد.[ 15] او در شام درگذشت و در «بیت‌جبرین» فلسطین دفن شد.[ 16]



    4. وهب‌بن‌منبّه

    ابوعبداللّه وهب‌بن‌منبه صنعانى. پدرش منبه از اهالى خراسان و از شهر هرات بود كه كسراى ایران، او را اخراج كرد و به یمن فرستاد.[17] وهب از دانشمندان بزرگ اهل‌كتاب در یمن بود كه در سال 34 هجرى متولّد شد. وى مورّخ بود و از علوم اهل‌كتاب بهره فراوان داشت.[18]
    نقل شده كه وى حدود 70 و چند كتاب از كتابهاى پیشینیان را خوانده است.[19] در روایتى، او عبداللّه‌بن‌سلام و كعب‌الاحبار را داناترین زمان خویش، و خود را داناتر از آن دو مى‌دانست.[20]
    وى در پیدایش و نشر اندیشه‌هاى خرافى نقش بسزایى داشت، به‌گونه‌اى كه محمد رشید‌رضا او و كعب‌الاحبار را بدترین و ریاكارترین افراد در برابر مسلمانان دانسته و مى‌نویسد: هیچ خرافه‌اى در كتاب هاى تفسیرى و تاریخى درباره آفرینش موجودات، پیامبران، امّت هاى آنان و رستاخیز، به كتابهاى تفسیر و تاریخ‌اسلامى راه‌نیافت، جز آنكه این دو در آن نقش داشتند.[21] وى در سال 110 یا 116 هجرى بر اثر ضربات یوسف‌بن‌عمر، والى یمن و عراق درگذشت.[22]

    5. محمد‌بن‌كعب القرظى
    پدر وى از اسیران بنى‌قریظه واز فرزندان كاهنان یهود بود. وى در سال‌40 هجرى متولّد شد و در سال‌117 هجرى وفات یافت و از كسانى بود كه در مساجد به قصّه‌گویى مى‌پرداخت و افسانه‌هایى را از كتاب هاى پیشینیان نقل مى‌كرد و سرانجام درحالى‌كه در مسجد مشغول قصّه‌گویى بود، سقف مسجد فرو ریخت و به همراه گروهى دیگر جان‌سپرد.[ 23]

    6‌. عبداللّه‌بن‌عمرو‌بن‌عاص
    ابومحمد عبداللّه‌بن‌عمرو‌بن‌عاص از قبیله قریش. وى پیش از پدرش اسلام آورد. 7 سال پیش از هجرت متولّد شد و در سال 65 هجرى از دنیا رفت.[24] او نخستین كسى بود كه پس از وفات پیامبر، به نشر اسرائیلیات پرداخت.
    در جنگ یرموك به دو بار شتر از كتب یهود دست یافت و از آن، مطالب و داستانهایى نقل مى‌كرد و عمل خود را با حدیثِ «حدثوا عن بنی‌إسرائیل و لا حرج» كه از پیامبر(صلى الله علیه وآله)نقل مى‌كرد[25] و روایت خود ساخته‌اى كه مدعى بود پیامبر در تعبیر خوابش به او اجازه قرائت تورات را داده بود[26]، توجیه مى‌كرد.
    منشأ اصلی ورود روایات اسرائیلی به فرهنگ اسلامی ، تازه مسلمانانی از یهود و نصاری و پیروان ادیان دیگر بودند که در میان مسلمانان موقعیت ویژه ای یافته بودند و مسلمانان به آنها به دیده احترام نگاه می کردند و این درحالی بود که برخی از آنان در ادعای خود صداقت نداشتند و عملکرد آنها شاهد خوبی بر سوء نیت آنان بود، ولی مسلمانان از سوء نیت آنان ناآگاه بودند و فقط افراد اندکی از آن خبر داشتند


    7. ابوهریره
    نام، اصل و نسب او به‌طور دقیق روشن نیست و مورّخان در این جهت اختلاف دارند.[27] حدود 20 سال پیش از هجرت متولّد شد و در سال هفتم هجرت از یمن نزد پیامبر آمد و اسلام را پذیرفت.[28] وى نخستین راوى است كه در اسلام مورد اتّهام قرار گرفت و بسیارى از اصحاب از جمله عمر، عثمان، عایشه او را به دروغگویى متّهم كردند و على(علیه السلام) او را دروغگوترین مردم دانست.[29]
    وى روایاتى را از اهل‌كتاب گرفته و آن را به پیامبر و اصحاب نسبت مى‌داد. به گفته برخى وى در میان صحابه، بیش از دیگران فریفته كعب‌الاحبار شده و به او اعتماد كرد. كعب با ذكاوت و حیله‌گرى، از سادگى ابوهریره بهره مى‌برد و هر خرافه و سخن باطلى را كه مى‌خواست وارد اعتقادات مسلمانان كند به او تلقین و براى تأكید بر این امر، خود روایت ابوهریره را تصدیق مى‌كرد.[30] ابوهریره افزون بر تأثیرپذیرى از كعب‌الاحبار، از القائات وهب ابن‌منبّه نیز متأثّر بوده است.[31]
    در اواخر عمر، از سوى معاویه والى مدینه شد و در سال 59 هجرى و در‌80 سالگى در قصر عقیق خود درگذشت و در قبرستان بقیع مدفون شد.[32]

    8‌. ابن‌جریج
    ابوخالد یا ابوالولید عبدالملك‌بن عبدالعزیز‌بن‌جریج. اصل وى رومى، و پیش از اسلام نصرانى مذهب بود. در سال 80 هجرى متولّد شد و در سال 150 هجرى وفات یافت. ذهبى وى را یكى از قطب هاى نشر اسرائیلیات دانسته و مى‌نویسد: او محور نشر اسرائیلیات در دوره تابعان است و هرگاه آیات مرتبط به نصارا را دنبال كنیم، مى‌بینیم بیشترین روایاتى كه طبرى درباره نصارا آورده، در محور ابن‌جریج دور مى‌زند[33]; امّا این نظریّه پندارى بیجا و مبتنى بر حدس است كه شاهدى بر صحّت آن وجود ندارد، بلكه شاهد نادرستى این مدعا، افسانه‌هایى است كه درباره مائده (سفره) آسمانى نازل بر حضرت عیسى(علیه السلام) و حواریّون در جامع‌البیان و الدرالمنثور آمده است كه فقط دست وهب‌بن‌منبّه و كعب‌الاحبار در آنها دیده مى‌شود و از ابن‌جریج خبرى نیست; نیز صدها روایت اسرائیلى كه ابوشهبه در كتاب الاسرائیلیات والموضوعات گرد آورده[34] و در آن دست هاى افرادى چون عبدالله‌بن‌سلام و تمیم دارى و كعب و وهب و قرظى و ابوهریره به‌طور فراگیر دیده مى‌شود، و ابن‌جریج فقط در یك مورد (هنگام نجات بنى‌اسرائیل از وادى تیه) از ابن‌عبّاس نقل‌مى‌كند.[35]

    پی نوشت ها :
    [1].الاصابه، ج‌4، ص‌102.
    [2].همان، ص‌103.
    [3].التفسیر والمفسرون، معرفت، ج‌2، ص‌96.
    [4]. سیر اعلام النبلاء، ج‌2، ص‌418‌ـ 419.
    [5].الاصابه، ج‌4، ص‌104.
    [6].همان، ج‌5، ص‌481‌ـ‌484; سیر اعلام النبلاء، ج‌3، ص‌489‌ـ‌490; التفسیر والمفسرون، معرفت، ج‌2، ص‌97.
    [7]. حلیة‌الاولیاء، ج‌5، ص426‌ـ‌427; سیر اعلام‌النبلاء، ج‌3، ص‌489‌ـ‌490; التفسیر والمفسرون، معرفت، ج‌2، ص‌98.
    [8].شرح نهج البلاغه، ج‌4، ص‌292.
    [9].اضواء على السنة المحمدیه، ص‌181.
    [10].همان، ص‌164.
    [11].الاصابه، ج‌1، ص‌488; اضواء على السنة المحمدیه، ص‌182.
    [12].فجر الاسلام، ص‌159; اسدالغابه، ج‌1، ص‌428.
    [13].سیر اعلام النبلاء، ج‌2، ص‌447‌ـ‌448.
    [14].صحیح مسلم، ج‌9، ص‌412‌ـ‌417.
    [15].التفسیر والمفسرون، معرفت، ج‌2، ص‌107.
    [16].الاصابه، ج‌1، ص‌488.
    [17.تهذیب التهذیب، ج‌11، ص‌148.
    [18].تذكرة الحفا1 ج‌1، ص‌100‌ـ‌101; الاعلام، ج‌8، ص‌125.
    [19].تهذیب التهذیب، ج‌11، ص‌147.
    [20].تذكرة الحفا1 ج‌1، ص‌101.
    [21].اضواء على‌السنة المحمدیه، ص‌174.
    [22].تهذیب‌التهذیب، ج‌11، ص148; الاعلام، ج‌8، ص‌126، 243.
    [23].تهذیب التهذیب، ج‌9، ص‌363‌ـ‌364.
    [24].سیر اعلام النبلاء، ج‌3، ص‌80; الاصابه، ج‌4، ص‌165‌ـ‌167; التفسیر والمفسرون، معرفت، ج‌2، ص‌110.
    [25].صحیح البخارى، ج‌4، ص‌175; تفسیر ابن‌كثیر، ج‌1، ص‌5; التفسیر والمفسرون، معرفت، ج‌2، ص‌110.
    [26].سیراعلام‌النبلاء، ج‌3، ص‌86; مسند احمد، ج‌2، ص444; حلیة‌الاولیاء، ج‌1، ص‌357.
    [27].اضواء على السنة المحمدیه، ص‌196; التفسیر والمفسرون، معرفت، ج‌2، ص‌112.
    [28].الاعلام، ج3، ص‌308; حلیة‌الاولیاء، ج1، ص376; اسرائیلیات در تفاسیر، ص‌141.
    [29].اضواء على‌السنة المحمدیه، ص‌200‌ـ‌204.
    [30].همان، ص‌210; التفسیر والمفسرون، معرفت، ج‌2، ص‌116‌ـ‌118.
    [31].شیخ المضیره، ص‌269.
    [32]. اضواء على السنة المحمدیه، ص‌218.
    [33].التفسیر والمفسرون، ذهبى، ج‌1، ص‌198.
    [34].الاسرائیلیات، ص‌159‌ـ‌305.
    [35].همان، ص‌206‌ـ‌207.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  4. #3
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    چه شد که اسرائیلیات در تفاسیر قرآن وارد شد؟





    «اسرائیلیات» به روایت هایی اطلاق می شود که از طریق فرهنگ یهودى وارد حوزه اسلامى شده اند[1] ؛ اما در یک معنای گسترده، به هر روایت و یا حکایتی که از منابع غیر اسلامى وارد قلمرو فرهنگ اسلامى شده «اسرائیلیات» گفته می شود.[2]

    سرآغاز و چگونگی رهیابی اسرائیلیات به فرهنگ اسلامی

    حضور یهودیان در سرزمینی که بعدها اسلام در آن ظهور کرد و برتری فرهنگی آنان نسبت به فرهنگ جاهلی مشرکان آن منطقه سبب شده بود که آنها مرجع علمی مشرکان آن سامان به خصوص در مدینه قرار گیرند. این وضع تا ظهور اسلام ادامه داشت. با طلوع اسلام و درخشش آن در منطقه و بعد استقرار حکومت اسلامی در مدینه همچنان آن ارتباط و مراجعه علمی به یهودیان ادامه داشت و مشرکان و برخی نو مسلمانان برای پاسخ به سوالاتی مربوط به خلقت، تاریخ ملّتهاى گذشته و ... که گمان می کردند جواب آن در اسلام نیست به آنها رجوع کرده و پاسخ آنها را وارد فرهنگ جامعه اسلامی می کردند.
    رجوع به اهل ‏كتاب به همین منوال ادامه داشت، تا اینكه پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله، به ‏طور صریح مسلمانان را از مراجعه به آنان منع كرد[3] ؛ ولى با وجود این نهى صریح ، گروهى از مسلمانان همچنان این کار را ادامه می دادند.
    با رحلت پیامبر خدا صلی الله علیه وآله و کنار گذاشتن جانشین عالِم و دروازه علم آن حضرت یعنی، على علیه السلام و صحابیان دانشمندى همچون ابن‏ عباس و ابن ‏مسعود از سوی عده زیادی از مسلمانان، راه برای سرازیر شدن اسرائیلیات به فرهنگ اسلامى بازتر شد؛ به همین جهت، ذهبى مى‏نویسد: داخل شدن اسرائیلیات در تفسیر از امورى است كه به دوران صحابه بازمى‏گردد.[4]
    بخش فراوانی از اسرائیلیات ، خرافه هایی هستند که اهل ‏كتاب در عهد صحابه ساختند و در پوشش تظاهر به اسلام آنها را وارد فرهنگ اسلامى کردند.
    «اسرائیلیات» به روایت هایی اطلاق می شود که از طریق فرهنگ یهودى وارد حوزه اسلامى شده انn ؛ اما در یک معنای گسترده، به هر روایت و یا حکایتی که از منابع غیر اسلامى وارد قلمرو فرهنگ اسلامى شده «اسرائیلیات» گفته می شود


    شیوع پدیده داستان سرایى و گرویدن شمار بیشترى از اهل ‏كتاب به اسلام و نیز رغبت بیشتر مسلمانان به شنیدن داستان هاى ملّت هاى پیشین سبب ورود اسرائیلیّات بیشترى به حوزه تفسیر و حدیث اسلامى شد.
    این تهاجم فرهنگی ادامه داشت تا اینکه نوبت به عصر تدوین تفسیر رسید. در این عصر، برخى مفسّران بخش اعظم این روایات اسرائیلى را وارد تفسیر كردند.[5] به این ترتیب «اسرائیلیات» یا همان روایات بیگانه با اسلام، وارد منابع تفسیری و حدیثی شدند.

    گسترش بعد از نفوذ

    افزون بر عوامل ورود، زمینه‏ها یا عواملى نیز باعث شد تا این روایات، در دایره ‏اى وسیع، گسترش یافته همه شئون اخلاقى، اعتقادى و مذهبى مسلمانان را دربرگیرد. مهمترین این زمینه‏ها عبارتند از:
    1. ضعف فرهنگى عرب
    جهالت و بى ‏سوادى اعراب از یک سو ؛ بهره‏ مندی اهل ‏كتاب از آیین و كتاب آسمانى از سوی دیگر سبب شد تا اعراب، هر آنچه را اهل‏ كتاب مى‏گفتند بپذیرند.[6]
    2. كینه و دشمنى شدید یهود با اسلام
    یهودیان با ظهور اسلام، موقعیّت سیاسى، اجتماعى و اقتصادى خود را از دست رفته ‏دیدند. از سوى دیگر پیامبر خاتم از میان آنان برانگیخته نشد؛ از این ‏رو از اسلام و مسلمانان كینه بسیار شدیدى در دل داشتند و همواره درصدد نابودى و ضربه زدن به اسلام بودند و چون از طریق مقابله نظامى و همدستى با مشركان نتوانستند به این هدف دست یابند، از درِ حیله و تزویر وارد شده، با پذیرش اسلام و تظاهر به آن و جلب اعتماد برخى مسلمانان، عقاید خرافى فراوانى را وارد فرهنگ اسلامى كردند.[7]
    3. ایجاز و گزیده‏ گویى قرآن
    قرآن‏ كریم طبق ساختار ویژه خود در بازگویى داستانهاى تاریخى، فقط به ذكر آنچه با هدف و مقصود كلام ارتباط داشته، بسنده كرده و به جزئیّات این داستانها كمتر پرداخته است. این امر، گروهى از صحابه را بر آن داشت تا براى به دست آوردن جزئیات، به اهل‏ كتاب كه این داستانها در كتابهایشان با تفصیل بیشترى آمده است، مراجعه كنند.[8]


    4. ممنوعیّت نگارش حدیث
    خلأ حاصل از ممنوعیّت نگارش حدیث پیامبر (صلی الله علیه و آله) و نشر آن كه در صدر اسلام به دستور خلفا، به ویژه خلیفه دوم پدید آمد و تا یك قرن بعد ادامه یافت، زمینه مناسبى را براى بدعت هاى یهودى و یاوه ‏هاى مسیحى و افسانه‏هاى زردشتى، به ویژه از سوى یهود و نصارا پدید آورد تا اینان احادیث فراوانى را جعل كنند و آن را به پیامبران الهى از جمله پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله نسبت دهند.[9]

    اقسام اسرائیلیات و اعتبار آنها

    روایات اسرائیلى را می توان به دو دسته کلی تقسیم کرد: این روایات یا در كتابهاى عهدین وجود دارند یا ندارند. بیشتر آنچه از اهل ‏بیت علیهم السلام در مقام احتجاج با اهل‏ كتاب به آن استناد شده از قسم اول است؛ اما بیشتر قسم دوم - اگر نگوییم همه آنها - مطالبى ساختگى هستند كه هیچ اصل و اساسى ندارند و منشأ آن، شایعات عوام و ساختگى است؛ بدین جهت نمى‏توان آنها را پذیرفت.
    قسم اول، خود به سه دسته تقسیم مى‏شوند:
    1. روایاتی که در اصول و فروع با شریعت اسلام موافقند كه این قسم پذیرفته می شوند؛ مانند آنچه در مزامیر آمده است:
    متوكّلان و امیدواران به پروردگار، وارث زمین خواهند شد.[10] که این گزاره را قرآن تصدیق کرده است و می فرماید: «و لَقَد كَتَبنا فِى الزَّبورِ مِن بَعدِ الذّكرِ انَّ الارضَ یَرِثُها عِبادِىَ الصلِحون»[11]
    2. روایاتی که با شریعت اسلام مخالفند كه این قسم پذیرفته نمی شوند؛ مانند آنچه در سِفر خروج آمده كه مى‏گوید:
    هارون، خود گوساله‏اى را براى پرستش بنى‏اسرائیل ساخت؛ نه سامرى.[12] که این گزاره، با هدف خداوند از ارسال رسولان و آیات قرآن در تضادّ است كه مى فرماید: «فَكَذلِكَ القَى السّامِرىّ فَاخرَجَ لَهُم عِجلًا جَسَدًا لَهُ خوارٌ فَقالوا هذا الهُكُم و الهُ موسى‏ ...»[13]
    3. روایاتی که اسلام درباره‏اش سكوت كرده است که این دسته، در ابتدای امر، نه پذیرفته می شوند و نه رد ؛ بلکه کارشناسان علم حدیث، آنها را وارد چرخه حدیث شناسی می کنند تا بر اساس قواعد شناخت حدیث صحیح از غیر صحیح، میزان اعتبار و اعتماد به آنها بررسی شود. [14]
    شیوع پدیده داستانسرایى و گرویدن شمار بیشترى از اهل ‏كتاب به اسلام و نیز رغبت بیشتر مسلمانان به شنیدن داستان هاى ملّتهاى پیشین سبب ورود اسرائیلیّات بیشترى به حوزه تفسیر و حدیث اسلامى شد


    رویکرد مفسران به اسرائیلیات

    با آغاز تدوین تفسیر، اسرائیلیات فراوانى كه وارد حوزه فرهنگ اسلامى شده بود، به تفاسیر نیز راه یافت. اما از همان ابتدا تا کنون روش تعامل مفسران با این روایتها یکسان نبود. تفاسیر را می توان بر اساس رویکرد مولفان آنها به اسرائیلیات، به چند دسته تقسیم كرد:
    1. تفاسیرى كه اسرائیلیات فراوانى را بدون سند و بدون اینكه به نقد یا ردّ آنها بپردازند، نقل کرده اند؛ مانند تفسیر مقاتل بن ‏سلیمان (م 150) و الدرالمنثور سیوطى.
    2. تفاسیرى كه اسرائیلیات را با سند، ذكر كرده و جز در مواردى اندك، به نقد آن نپرداخته‏اند؛ مانند جامع‏البیان طبرى.
    3. تفاسیرى كه اسرائیلیات را با سند ذكر كرده و در بیشتر موارد به نقد و بررسى آنها پرداخته‏اند؛ مانند تفسیر القرآن العظیم ابن‏كثیر.
    4. تفاسیرى كه اسرائیلیات را بدون سند نقل كرده و بیشتر به نقد آن پرداخته‏اند؛ مانند مجمع‏البیان فى تفسیرالقرآن طبرسى و روض ‏الجنان و روح‏ الجنان ابوالفتوح رازى.
    5. تفاسیرى كه ضمن حمله شدید به اسرائیلیات و ناقلان آنها، خود در مواردى گرفتار این روایات شده و بدون نقد، آنها را در تفاسیر خود آورده‏اند؛ مانند الجامع لاحكام القرآن قرطبى و روح ‏المعانى فى تفسیرالقرآن آلوسى.
    6. تفاسیرى كه از نقل اسرائیلیات احتراز و جز در موارد اندك، همراه با نقد و ردّ آنها، از ذكر این روایات خوددارى كرده‏اند؛ مانند المیزان فى تفسیر القرآن علامه طباطبایى ره كه گاهى اسرائیلیات را با سند یا بدون سند و با ذكر منبع نقل كرده؛ امّا با معیارهاى عرضه بر قرآن، سنّت و عقل به نقد این روایات مى‏پردازد.

    پی نوشت ها :
    1. التفسیر و المفسرون، ذهبى 1/165
    2. اسرائیلیات در تفاسیر، ص 71- 77
    3. روایات متعدّدى در منع از مراجعه به اهل ‏كتاب از پیامبر ص و صحابه وارد شده است؛ از جمله در روایتى نقل شده كه پیامبر پس از مشاهده نسخه‏اى از تورات در دست عمر، به شدّت خشمناك شد و مسلمانان را از پرسش از اهل ‏كتاب منع كرد. سپس فرمود: اگر موسى ع نیز اكنون زنده بود براى او پیروى جز از دین من جایز نبود. مسند احمد 4/376- 377؛ سنن الدارمى1/115
    4. التفسیر و المفسرون، ذهبى 1/169
    5. همان 1/175- 177
    6. مقدمه ابن‏ خلدون 3/1031
    7. اضواء على السنة المحمدیه، ص 145- 146
    8. التفسیر و المفسرون، ذهبى 1/169
    9. الملل و النحل 1/68- 69، 77
    10. كتاب مقدس، مزامیر، 37: 9
    11. 105/انبیاء
    12. كتاب مقدس، خروج 32: 21- 24
    13. 87-97/طه
    14. التفسیر والمفسرون، معرفت 2/141
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  5. #4
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    اسرائیلیات و خلقت حضرت آدم و حوا(علیهماالسلام)




    در حدیثی زاره از امام صادق علیه السلام سۆال کرد: نزد ما مردمانی هستند که می‌گویند حق تعالی حوا را از دنده‌های چپ آدم آفرید. امام فرمودند: خداوند از آنچه ایشان می‌گوید منزّه است. این حرف را کسی می‌زند که معتقد است خداوند قدرت نداشت برای آدم همسری را از راهی جز استخوان وی بیافریند و این اعتقاد، راه را بر اعتراض کننده می‌گشاید که بگوید: اگر حوا از استخوان آدم آفریده شده پس آدم با برخی از اعضای خود نزدیکی کرده!!! این افراد را چه می‌شود؟ خدا میان ما و ایشان قضاوت کند»
    الف) کیفیّت ظاهری آدم

    1- از ابوهریره نقل شده است که پیامبر صلی الله و علیه و آله و سلم فرمودند:
    «خداوند انسان را آفرید در حالیکه 60 ذراع طول داشت. آنگاه فرمود: برو بر آن دسته از فرشتگان سلام کن و سپس جواب آنان را بشنو که همان تحیّت تو و ذریّه توست. آدم رفت وگفت: سلام علیکم. فرشتگان پاسخ دادند: «السلام علکیم و رحمة الله» و جمله‌ی اخیر یعنی «و رحمة الله» را بر آن افزودند. پس هر که داخل بهشت شود، همانند آدم طول او 60 ذراع است و پیوسته خلق پس از او تا امروز ناقص و کوتاه شده‌اند.»[1]
    این روایت با مضمونی مشابه در کتاب صحیح بخاری نیز آمده است.[2]
    2- از مقاتل بن سلیمان نقل شده است که:
    «از ابا عبدالله علیه السلام پرسیدم: قامت آدم و حوا هنگام نزول به زمین چقدر بود؟ فرمود: ما در کتاب علی علیه السلام چنین یافتیم که خدای تعالی وقتی آدم و همسرش را به زمین هبوط داد، دوپای آدم بر کوی صفا و سر آن بالاتر از افق آسمان بود. او از بابت حرارت شدید به خداوند شکایت کرد و خداوند به جبرئیل وحی فرمود که آدم از حرارت آفتاب ناراحت است. پس جبرئیل نگاهی به او افکند و او را فشرد که در نتیجه، طول آدم 70 ذراع و طول حوا 35 ذراع شد.[3]
    آفرینش همسر آدم علیه السلام از اجزای وجود خود آدم نبوده بلکه از باقیمانده‌ی گل او صورت گرفته است و این به حقیقت نزدیک‌تر است، چون زن و مرد هر دو انسانند و باید از یک ماده آفریده شده باشند


    نقد احادیث مربوط به کیفیّت ظاهری آدم

    روایات اسرائیلی منشأ اسرائیل داشته و عمدتاً ریشه در کتب اهل کتاب و مشخّصاً ریشه در سنّت یهودی دارد. از اینرو با تفحّص در سنّت یهودی می‌توان به منشأ روایات فوق که حاکی از خلقت عجیب و غریب آدم علی نبینا و آله و علیه السلام و حواست پی برد.
    در تلمود، سنّت شفاهی یهود، آمده است:
    « خداوند از تمام مناطق زمین، خاک هایی برگزیده و توده‌ای انباشته از آنها ساخت و از آن جسمی با دو چهره آفرید؛ به طوری که در یک سو مرد و در طرف دیگر زن قرار داشت؛ سپس آن را از وسط به دو نیم کرد که از یکی آدم و از دیگری همسرش آفریده شد. آدم بسیار قد بلند بود به نحوی که پای در زمین و سر در آسمان داشت و هنگامی که می‌خوابید سر در مشرق و پا در مغرب داشت و خدا به او توانائی داده بود که تمام دنیا را از ابتدا تا انتها می‌دید، امّا چون عصیان کرد از طولش کاسته شد تا آنجا که به اندازه‌ی سایر افراد بشر شد.»[4]
    علاوه بر این، اینگونه روایات در محک عقلی نیز سربلند بیرون نیامده و شامل اموری هستند که عقل انسان از پذیرش ابا دارد و با دیگر آیات قرآنی نیز سازگار نیست. در ادامه به چند مورد از آنها اشاره می‌کنیم:
    الف) لازمه‌ی شصت ذراع بودن قامت انسان این است که جمجمه‌ی او بیش از دو ذراع باشد. ولی جمجمه‌ی انسان‌هایی که در حفاریات باستان‌شناسی پیدا شده است، اختلاف زیادی با جمجمه‌های انسان‌های امروزی ندارد؛ مضاف بر این که در این کاوشات آثاری از انسان‌هایی که دارای این طول قامت باشند، یافت نشده است.
    روایات اسرائیلی منشأی اسرائیل داشته و عمدتاً ریشه در کتب اهل کتاب و مشخّصاً ریشه در سنّت یهودی دارد. از اینرو با تفحّص در سنّت یهودی می‌توان به مشأ روایات فوق که حاکی از خلقت عجیب و غریب آدم علی نبینا و آله و علیه السلام و حواست پی برد


    همچنین لازمه‌ی 60 ذراع بودن طول انسان این است که به مقتضای تناسب اندام و اعضاء، عرضش 17 ذراغ و یک هفتم ذراع باشد نه هفت ذراع، زیرا معمولاً عرض انسان، دو هفتم طول قامت اوست. این در حالی است که اگر حدیث ابوهریره را بپذیریم، که بیان داشته عرض آدم هفت ذراع بود، لازمه‌اش آن است که قامت وی 24 ذراع و نیم باشد نه 60 ذراع. در غیر اینصورت انسانی به عرض 4 ذراع و قامت 60 ذراع انسان، ناموزن و بد منظر خواهد شد که دست مصوّر خداوند از خلقت آن به دور است. همانگونه که خداوند در قرآن کریم فرمود: « ولقد خلقنا الأنسان فی أحسن تقویم»[5] یعنی ما انسان را با نیکوترین و متناسب‌ترین قیافه و اندام خلق کردیم.
    ب) نکته‌ی دیگر عدم امکان همزیستی آدم علیه السلام و حوّا با این نوع خلقت نامتناجس است. در برخی احادیث که در بالا هم به آن اشاره شد، طول آدم 70 یا 60 ذراع و طول حوّا 35 ذراع یعنی نصف قد آدم معرّفی شده است. روشن است چنین ناهماهنگی در وضعیّت ظاهری، امکان همزیستی همراه با سکون و آرامشی را فراهم نخواهد آورد. همجنس بودن از جمله شرائط لازم برای دستیابی به آرامش روحی و سکون نفس است. همچنانکه خداوند فرموده است: ««و من آیاته أن خلق لکم من انفسکم ازواجاً لتسکنوا الیها»[6] یعنی و از نشانه‌های اوست که همسرانی از جنس خودتان برای شما آفرید تا در کنار آنان آرامش یابید

    ب) اسرائیلیّات و خلقت حوا

    از ابن عباس روایت شده است که:
    «خدا خواب را بر آدم علیه السلام مستولی کرد و آنگاه از یکی از استخوان‌های چپ سینه‌ی او، استخوانی را برداشت و جای آن را با گوشت پر کرد؛ در حالی که آدم همچنان در خواب بود و آنگاه از آن استخوان، همسر آدم، حوا را آفرید و او را به صورت یک زن شکل داد تا آدم در کنارش آرامش یابد. چون آدم از خواب برخاست، وی را در کنارش دید، به او گفت: تو گوشت و خون و همسر من هستی و آنگاه به او الفت گرفت.»[7]


    همچنین در تفسیر جامع البیان در ذیل آیه‌ی 35 سوره‌ی بقره آمده است:
    «هنگامی که شیطان از درگاه رحمت الهی رانده و از بهشت بیرون شد، آدم را در بهشت جای دادند ولی او تنها بود و بدون همسر در بهشت به سر می‌برد تا اینکه خواب او را فرا گرفت. وقتی که از خواب برخواست، ناگهان زنی را نشسته بر بالین خود دید که خداوند او را از دنده‌اش آفریده بود. پرسید: تو کیستی؟ گفت: یک زن، برای چه آفریده شده‌ای؟ گفت: برای اینکه با من آرامش یابی»[8]
    ‌‌در تفسیر درالمنثور نیز از قول ضحاک آمده است ذیل آیه‌ی 1 سوره‌ی نساء آمده است: «منظور از آیه این است که خداوند حوا را از استخوان پشت آدم که پست‌ترین استخوان‌هاست، آفرید» و روایتی دیگر علاوه بر همسر آدم علیه السلام، زن ابلیس را نیز آفریده شده از دنده‌ی چپ ابلیس می‌داند.[9]

    نقد و بررسی روایات

    1- این مسئله که «حوا» از آخرین دنده‌ی چپ آدم آفریده شده است، سخنی بی اساس است که از برخی روایات اسرائیلی گرفته شده و هماهنگ با مطالبی است که در تورات تحریف شده کنونی آمده است.
    ریشه‌ی جعلی این روایات در سفر پیدایش تورات آمده است:
    «... و گفت: خداوندِ خدا، که خوب نیست اینکه آدم تنها بوده باشد، پس باید بیافرینیم از برای او یاری و رفیقی که شبیه او باشد... پس انداخت خداوند بر آدم، آسایش خواب را، پس آدم خوابید، پس گرفت پروردگار، استخوان پهلویی از پهلوهای او یعنی بیرون آورد یکی از استخوان‌ها پهلوی او را و پر کرد گوشت به جای آن و آنرا نزد آدم حاضر گردانید و زمانیکه آدم او را دید گفت: این استخوانی است از استخوان‌های من و گوشتی از گوشت من...»[10]
    در حدیثی زاره از امام صادق علیه السلام سۆال کرد: نزد ما مردمانی هستند که می‌گویند حق تعالی آدم را از دنده‌های چپ آدم آفرید. امام فرمودند: خداوند از آنچه ایشان می‌گوید منزّه است. این حرف را کسی می‌زند که معتقد است خداوند قدرت نداشت برای آدم همسری را از راهی جز استخوان وی یبافریند و این اعتقاد، راه را براعتراض کننده می‌گشاید که بگوید: اگر حوا از استخوان آدم آفریده شده پس آدم با برخی از اعضای خود نزدیکی کرده!!! این افراد را چه می‌شود؟ خدا میان ما و ایشان قضاوت کند


    2- آفرینش همسر آدم علیه السلام از اجزای وجود خود آدم نبوده بلکه از باقیمانده‌ی گل او صورت گرفته است و این به حقیقت نزدیک‌تر است، چون زن و مرد هر دو انسانند و باید از یک ماده آفریده شده باشند[11]. چنانکه درروایات اسلامی به آن تصریح شده است. از جمله می‌توان به این روایت اشاره کرد:
    «شخصی از امام محمد باقر علیه السلام پرسید: خداوند حوا را از چه آفرید؟ حضرت فرمودند: مردم در این باره چه می‌گویند؟ او گفت: می‌گویند خداوند او را از دنده‌های آدم آفرید. حضرت فرمودند: دروغ می‌گویند! آیا خداوند عاجز بود از اینکه وی را از چیز دیگری بیافریند؟
    راوی گفت: جانم فدای تو! وی را از چه آفرید؟ امام فرمودند: پدرم از پدارنش به من خبر داد و گفت که پیغمبر صلی الله و علیه و آله و سلم فرمود است: خداوند تبارک و تعالی یک قبضه از خاک برداشت و با دو دست آنها را مخلوط کرد و از آن آدم را آفرید و آنگاه از قسمت باقی مانده‌ی خاک، حوا را آفرید.»[12]
    همچنین در حدیثی زاره از امام صادق علیه السلام سۆال کرد: نزد ما مردمانی هستند که می‌گویند حق تعالی آدم را از دنده‌های چپ آدم آفرید. امام فرمودند: خداوند از آنچه ایشان می‌گوید منزّه است. این حرف را کسی می‌زند که معتقد است خداوند قدرت نداشت برای آدم همسری را از راهی جز استخوان وی یبافریند و این اعتقاد، راه را براعتراض کننده می‌گشاید که بگوید: اگر حوا از استخوان آدم آفریده شده پس آدم با برخی از اعضای خود نزدیکی کرده!!! این افراد را چه می‌شود؟ خدا میان ما و ایشان قضاوت کند»[13]
    ‌3- اینگونه حکایت برخلاف مشاهده و حس است، زیرا طبق این روایات، دنده‌ی آدم برداشته شد و از آن «حوا» خلق شد. در نتیجه مردان باید یکی دنده کمتر از زنان در طرف چپ خود داشته باشند؛ درحالیکه می‌دانیم هیچ تفاوتی میان دنده‌های زن و مرد وجود ندارد و این تفاوت یک افسانه‌ای بیش نیست.[14]

    پی نوشت ها :
    1 - رمزی، نعنامه، اسرائیلیّات و اثرهای کتب التفسیر، دارالقم، ص71
    2 - معرفت، محمد هادی، تفسیر و مفسسرون، ج2، ص 70
    3 - جدید الإسلام، علی قلی، ترجمه و شرح سفر پیدایش تورات، باب 32
    4 - معرفت، همان و محمد قاسمی، حمید، اسرائیلیات و تأثیر آن بر داستان‌های انبیاء، ص 12
    5 - معرفت، همان، ص 114-115
    6 - دیاری، محمد تقی، پژوهشی در باب اسرائیلیات در تفاسیر قرآن، ص 82
    7 - محمد قاسمی، همان، ص 39-38
    8- همان، ص43-45
    9 - شوشتری، سید محمد تقی، طبری و تفسیر او در بوته‌ی نقد(پایان‌‌نامه)، ص142
    10 - معرفت، همان، ص 202
    11 - محمد هادی معرفت، همان، ص 129
    12 - سیوطی، جلال الدین، تفسیر درالمنثور، ج 1، ص 48 و ابن کثیر، قصص الأنبیاء من القرآن و الأثر، ص 53
    13 - نجمی، محمد صادق، سیری در صحیحین، ص 150
    14 - جزائری نعمت الله، قصص الأنبیاء، ترجمه‌ی فاظمه‌ی مشایخ، ص 50

    زهرا اجلال

    منابع :
    مجله ترنم وحی
    سایت حوزه
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  6. #5
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    اسرائیلیات و نحوه‌ی فریب آدم و حوا توسط ابلیس


    وهب داستان نحوه ی فریب آدم و حوا توسط شیطان را با قالبی اسلامی نقش مجدد زده، با دخل و تصرفات خود در آن سعی داشته تا روح اسلامی در کالبد این خرافه بدمد، که از عالم نمایانی چون وهب، به کارگیری چنین شگردها و ترفندهایی دور از انتظار نمی نماید. در تفسیر طبری از وهب بن منبه چنین روایات شده که: «زمانی که آدم و ذریه‌اش یا زوجه‌اش – شک از ناقل روایت است – در بهشت اسکان گزیدند، از درختی منع شدند؛ این درخت با شاخه‌های پیچ در پیچ خود میوه‌ای داشت که ملائکه برای جاودان ماندن خود از آن می‌خوردند و این همان میوه‌ای بود که خدا آدم و همسرش را از خوردن آن بر حذر داشته بود.
    زمانی که ابلیس تصمیم گرفت تا آدم و حوا را بفریبد، در شکم مار وارد شد و مار در آن زمان چهار پا داشت! و گویی از زیباترین حیواناتی بود که خداوند خلق کرده بود. وقتی مار وارد بهشت شد، ابلیس خارج شد و از درخت ممنوعه مقداری برگرفت و به سوی حوا آمد و گفت: به این درخت نگاه کن! چه خوشبو و خوش طعم و خوش رنگ است! حوا از درخت گرفته و مقداری از میوه‌اش را خورد و آنگاه نزد آدم رفته و همان را که از شیطان شنیده بود به او باز گفت. آدم نیز از آن خورد و به دنبال آن زشتی های آنها آشکار شد. آدم خجالت کشید و داخل درختی خود را مخفی کرد. پروردگارش وی را ندا داد که ای آدم کجایی؟ آدم گفت: پروردگارا اینجا هستم! خدا گفت : چرا بیرون نمی‌آیی؟ گفت : پروردگار، از تو خجالت می‌کشم.
    خدا گفت : ملعون است آن زمینی که از آن خلق شده‌ای، چنان لعنتی که در تمام عمر از آن تیغ بروید… سپس فرمود : ای حوا تو بودی که بندة مر اغوا کردی، از این پس هیچ گاه باردار نخواهی شد مگر اینکه توأم با رنج و درد باشد! و چنانچه بخواهی وضع حمل کنی، چندین مرتبه مشرف به مرگ می‌شوی! به مار نیز گفت : تو این ملعون (ابلیس) را در شکمت جای دادی، تا آن که بندة مرا بفریبد، تو ملعون هستی به لعنتی که پاهایت در شکمت فرو می‌روند و برای تو رزق و روزی جز خاک نخواهد بود، تو دشمن بنی آدم هستی و آنان نیز دشمن تو … عمرو می‌گوید : از وهب پرسیدند- چگونه چنین چیزی صحت دارد- در حالی که فرشتگان غذا نمی‌خورند؟ وهب در پاسخ گفت : خدا هرچه بخواهد می‌شود!» طبری همچنین به سند خود از این عباس، ابن مسعود و جمعی دیگر از صحابه همین داستان را نقل کرده است.
    از مقایسه این داستان تورات با آنچه طبری در تفسیر خود از وهب بن منبه گزارش کرده به خوبی روشن می شود که وهب این داستان تورات را با قالبی اسلامی نقش مجدد زده، با دخل و تصرفات خود در آن سعی داشته تا روح اسلامی در کالبد این خرافه بدمد، که از عالم نمایانی چون وهب، به کارگیری چنین شگردها و ترفندهایی دور از انتظار نمی نماید


    قرطبی نیز با تکیه بر داستان وهب بن منبه می نویسد: «گفته می شود مار در بهشت، خادم آدم بود. اما خیانت ورزید و زمینه ی نفوذ دشمن خدا (ابلیس) را به بهشت فراهم آورد، و چون به زمین آمدند، مار این دشمنی را فزون تر ساخت و چنین شد که خداوند روزی او را در خاک قرار داد.»
    در برخی منابع آمده از آن جا که مار ابلیس را در میان آرواره و دندان های پیشین خود پنهان ساخته بود، زهری که در میان دندان های مار قرار دارد، همان اثر نشیمنگاه ابلیس بر آن است!
    شگفت آن که برخی برای اثبات مشارکت مار با ابلیس در طرح توطئه ی فریفتن آدم علیه السلام و حواء دست و پای عجیبی زده اند و مجعولاتی چند را برای تأیید این خرافات سر هم کرده اند.
    از جمله به پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) نسبت داده اند که فرمود: «هر کجا ماری دیدید آن را بکشید، چه کوچک بود و چه بزرگ، چه سیاه بود و چه سفید، که هر کس چنین کند از آتش دوزخ رهیده و هر کس نیز به وسیله مار بمیرد شهید است!»
    یا این که فرمود: «هر کس از مبارزه با مارها بهراسد، از من نیست.»
    یا گفته اند آن حضرت فرمان داد تا هیزم و آتشی آوردند و ماری را در لانه خود به آتش کشند.
    آلوسی نیز در تفسیر خود درباره ی نحوه ی فریب خوردن آدم علیه السلام و حوا، چندین قول را بر شمارده، از جمله می گوید: «هنگامی که آدم و حوا در بهشت مشغول گردش بودند، طاووسی بر روی دیوار بشت! بر آن دو پدیدار شد و حوا به آن نزدیک شد و آدم نیز به دنبال وی رفت تا این که هر دو مورد وسوسه او قرار گرفتند.» وی هم چنین داستان فریفته شدن آدم علیه السلام و حوا توسط مار را نقل کرده، آنگاه از قول بزرگان صوفیه این دو داستان را مورد تأویل قرار می دهد.
    در روایتی نیز بار اصلی گناه را بر دوش حوا گذارده اند و او را بنیان گذار تمام خیانت های زنان به مردان در طول تاریخ دانسته اند!
    در تفسیر در المنثور آمده که ابوهریره از پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله وسلم) نقل می کند: «لولا بنی اسرائیل لم یختز اللحم و لولا حوا لم تخن أنثی زوجها ؛ اگر بنی اسرائیل نبود، هیچ گوشتی فاسد نمی شد و اگر حوا نبود، هیچ زنی به شوهرش خیانت نمی کرد».

    نقد و بررسی این روایات

    بدون شک چنین روایاتی ریشه در آثار تحریف شده ی یهود داشته، دست ناپاک آنان در جعل چنین اخباری هوداست. بهترین گواه بر این مدعا منتهی شدن سند چنین داستانی به وهب بن منبه اسرائیلیات گستر و خرافه پرداز معروف اهل کتاب است که در اشاعه ی این گونه ترهات در میان مسلمانان، از مهارت خاصی برخوردار بود.
    وهب بن منبه و هم گنان او برای گرمی بازار دروغ پردازی و افسانه سرایی، به این یاوه ها و گزاف گویی ها نیازمند بودند؛ اما سوگمندانه باید گفت مفسران پیشین همچون طبری بدون توجه به خاستگاه این آثار و با غفلت از اهداف شوم چنین مکارانی، خرافات آنان را گرفته، تدوین کرده و به دست نسل ها و عصرها سپردند و عالمان دیگر غالباً تحت تأثیر علمی و فکری آن مفسران واقع شده. مطالب آنها را به چشم قبول نگریستند و بدین سان دستاویزی در اختیار بیماردلان و مفرضان قرار دادند.


    مفسر کبیر علامه طباطبائی در نقد چنین روایاتی می فرمایند: « موضوع چگونگی آمدن شیطان و وسیله ای که آنها را با آن فریب داد در روایات صحیح و معتبر چیزی وارد نشده ولی در پاره ای اخبار، «مار» و «طاووس» به عنوان دو کمک کار شیطان معرفی شده اند، اما چون این روایات معتبر نبودند، از ذکر آنها صرف نظر کردیم و به نظر می رسد که از اخبار مجعوله باشند و گویا این مطالب عیناً از تورات گرفته شده باشند.»
    فخر رازی نیز در رد این خرافات می گوید: «به چنین داستان هایی نباید اعتنا کرد؛ چرا که ابلیسی که توانست شگردی به خرج داده، خود را در دهان ماری جای دهد، چه طور نتوانست خود را به صورت مار در آورد و وارد بهشت شود؟! اگر هم این امر صحت داشته باشد. باید پرسید به چه دلیل مار مستحق عقوبت است حال آن که نه تنها او بلکه، سایر حیوانات نه قوه ی عاقله دارند و نه تکلیفی بر عهده دارند؟»

    سرچشمه این خرافات

    در تورات و فصل سوم از سفر پیدایش چنین گزارش شده است: «و مار از همه ی حیوانات صحرا که خداوند ساخته بود هوشیار تر بود و به زن گفت: آیا خدا حقیقتاً گفته است که از همه ی درختان باغ نخورید؟ زن به مار گفت: از میان درختان می خوریم. لکن از میوه ی درختی که در وسط باغ است، خدا گفت از آن مخورید و آن را لمس مکنید، مبادا بمیرید مار به زن گفت: هر آینه نخواهید مرد بلکه خدا می داند در روزی که از آن بخورید چشمان شما باز شود و مانند خدا عارفان نیک و بد خواهید بود. و چون زن دید که آن درخت برای خوراک نیکوست و به نظر خوش نما و درختی دلپذیر و دانش افزا، پس از میوه اش گرفته، بخورد و به شوهر خود نیز داد و او خورد. آنگاه چشمان هر دوی ایشان باز شد و فهمیدند که عریانند، پس برگ های انجیر به هم دوخته، سترها برای خویشتن ساختند. و آواز خداوند را شنیدند که در هنگام وزیدن نسیم بهار در باغ می خرامید و آدم و زنش خویشتن را از حضور خداوند در میان درختان باغ پنهان کردند و خداوند آدم را ندا داد و گفت: کجا هستی؟ گفت: چون آواز تو را در باغ شنیدم ترسان شدم، زیرا که عریانم. پس خود را پنهان کردم. گفت که تو را آگاهانید که عریانی؟ آیا از آن درختی که تو را قدغن کردم که از آن نخوری، خوردی؟ آدم گفت: این زنی که قرین من ساختی، وی از میوه درخت به من داد که خوردم.
    چنین روایاتی ریشه در آثار تحریف شده ی یهود داشته، دست ناپاک آنان در جعل چنین اخباری هوداست. بهترین گواه بر این مدعا منتهی شدن سند چنین داستانی به وهب بن منبه اسرائیلیات گستر و خرافه پرداز معروف اهل کتاب است که در اشاعه ی این گونه ترهات در میان مسلمانان، از مهارت خاصی برخوردار بود


    پس خداوند به مار گفت: چون که این کار کردی، از جمع بهایم و از همه حیوانات صحرا ملعون تر هستی؛ بر شکمت راه خواهی رفت و تمام ایام عمرت خاک خواهی خورد و عداوت در میان تو و زن و در مابین ذریّه ی تو و ذریّه ی وی می گذارم. او سر تو را خواهد کوبید و تو پاشنه ی وی را خواهی کوبید و به زن گفت: الم حمل تو را بسیار افزون گردانم؛ با الم فرزندان خواهید زایید و اشتیاق تو به شوهرت خواهد بود و او بر تو حکم رانی خواهد کرد. و به آدم گفت: چون که سخن زوجه ات را شنیدی و از آن درخت خوردی که امر فرموده گفتم از آن نخوری، پس به سبب تو زمین ملعون شد و تمام ایام عمرت از آن با رنج خواهی خورد.»
    از مقایسه این داستان تورات با آنچه طبری در تفسیر خود از وهب بن منبه گزارش کرده به خوبی روشن می شود که وهب این داستان تورات را با قالبی اسلامی نقش مجدد زده، با دخل و تصرفات خود در آن سعی داشته تا روح اسلامی در کالبد این خرافه بدمد، که از عالم نمایانی چون وهب، به کارگیری چنین شگردها و ترفندهایی دور از انتظار نمی نماید.
    اما جالب توجه است که می بینیم- طبق آنچه در انتهای روایت طبری آمده- گویا وهب با تمام هنرنمایی هایی که در این داستان به خرج داده بود، توفیق یارش نبود و خرافه اش حساسیت برخی از اهل مجلس را برانگیخت و آنها طی خرده ای که بر وی گرفتند، گفتند: «چگونه چنین چیزی صحت دارد حال آن که فرشتگان چیزی نمی خورند؟»
    او نیز- همان طور که روش معمول همه ی داستان سرایان بوده- قافله را نباخته، می گوید: «خدا هر چه بخواهد می شود!»

    زهرا اجلال

    منبع :
    مجله ترنم وحی ؛ شماره سوم ؛حمید محمد قاسمی
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  7. #6
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    اسرائیلیات در داستان حضرت ابراهیم (علیه السلام)

    ذبیح کیست؟ اسحاق یا اسماعیل؟




    برخی مفسّران اسلامی، بدون آگاهی از دسیسه ها یا اسرائیلات آفرینانی که در صدد دگرگون جلوه دادن حقایق تاریخی بوده اند، در دام رنگارنگ آن افتاده، به عاملی برای نشر اباطیل آنان مبدل شدند. در ادامه تعدادی دیگر از این روایات را مورد بررسی قرار می دهیم.
    اسرائیلیات و داستان ذبیح

    در خصوص اینکه حضرت ابراهیم (علیه السلام) مأمور به قربانی کدام یک از فرزندان خود شد و لقب «ذبیح الله» به کدام یک از فرزندان ابراهیم (علیه السلام) اطلاق می شود، در میان مفسّران بحث های دامنه داری صورت گرفته است .
    گروهی «اسحاق» را ذبیح دانسته اند و جمعی «اسماعیل» را، نظر اول را جمعی از مفسران اهل سنت و نظر دوم را بیشتر مفسران شیعه بر گزیده اند و یهود و نصارا نیز به ظاهر اتفاق دارند بر اینکه ابراهیم (علیه السلام) مأمور ذبیح فرزندش «اسحاق» شده بود.
    هر چند این دو فرزند گرامی ابراهیم (علیه السلام) هر دو از پیامبران بزرگ الهی بوده اند و هر دو مورد تکریم تمام مسلمانان هستند، اما سخن در اینجاست که یهودیان فرصت طلب و کینه توز از دیرباز تلاش کرده اند تا با جعل و وضع روایاتی چند، ذبیح را اسحاق، پدر یعقوب (علیه السلام) او نیای بزرگ اسرائیلیان معرفی کنند و بدین سان چنین برگ برنده ای را از دست اسماعیلیان (که پیامبر اسلام) (علیه السلام) از جمع ایشان بوده بریایند تا در لوای افتخارهایی ساختگی،نیّات شوم خود را جامه ی عمل پوشند.
    اما سوگمندانه باید گفت برخی مفسّران اسلامی بدون آگاهی از دسیسه هایی که اسرائیلیات آفرینانی که در صدد دگرگون جلوه دادن حقایق تاریخی بوده اند، در دام رنگارنگ آنان افتاده، به عاملی برای نشر اباطیل آنان مبدل شدند.
    در ذیل به نمونه هایی از روایات اسرائیلی که در ذیل داستان ذبیح در قرآن (سوره ی صافات) آیات 99 تا 112) وارد شده، اشاره می کنیم.
    طبری خود روایتی را از ابن عباس نقل می کند که صراحتاً یهود را به خاطر پندار غلط شان در داستان ذبیح مورد اتهام قرار می دهد از ابن عباس روایت شده: «ذبیح اسماعیل است، ولی یهودیان گمان می کنند ذبیح اسحاق است؛ حال آنکه دروغ می گویند!»


    1- طبری در تفسیر خود به نقل از ابی کریب از زید بن حباب از حسن بن دینار از علی بن زید از حسن بصری از آحنف بن قیس از عباس بن عبدالمطلب از پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله وسلم) روایت می کند که فرمود: «ذبیح اسحاق بود»
    طبری در ادامه ی گزارش روایات مختلف که بر اساس بعضی ذبیح اسحاق است و براساس بعضی اسماعیل- می گوید: «بهترین و صحیح ترین اقوال که با ظاهر قرآن نیز سازگار است سخن کسی است که می گوید از میان دو فرزند ابراهیم (علیه السلام) اسحاق به عنوان قربانی برگزیده شد»
    2- همچین طبری روایت کرده که کعب الاحبار به ابوهریره گفت: آیا می خواهی از اسحاق فرزند ابراهیم که پیامبری الهی بود تو را خبر دهم؟ ابوهریره گفت: آری. کعب گفت: ابراهیم در رویا دید فرزندش اسحاق را ذبح می کند، شیطان گفت به خدا سوگند اگر آل ابراهیم را در این قضیه فریب ندهم، پس از آن هیچ یک از ایشان را فریب نتوانم داد. بدین جهت شیطان به هیبت مردی آشنا در آمد که ابراهیم با او آشنا بود.
    کعب الاحبار در انتهای این حدیث می گوید: پس هنگامی که ابراهیم تصمیم به ذبح فرزندش گرفت و اسحاق در برابر او تسلیم شد، خداوند او را- به ابراهیم- بخشید و ذبحی عظیم را فدای او گرداند.
    3- در همان تفسیر از ابی سعید خدری نقل شده که رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: «حضرت داوود از خدای خویش در خواستی کرد و گفت: بار پروردگارا! مرا مانند ابراهیم و اسحاق و یعقوب قرار ده. خداوند متعال به وی وحی کرد که من ابراهیم را با آتش آزمودم، پس صبر پیشه کرد، اسحاق را با قربانی شدن آزمود، صبر کرد و یعقوب را- با فراق فرزندش- آزمودم صبر کرد... تا آخر حدیث»
    در تفسیر مقاتل بن سلیمان نیز گزارش شده که گوسفندی که برای قربانی کردن به جای اسحاق! فرستاده شد، چهل سال در بهشت چریده بود!
    پاره ای از مفسّران در مواجهه با چنین روایاتی و با مشاهده ی روایاتی که در نقطه ی مقابل آن، اسماعیل را به عنوان ذبیح معرفی کرده اند، از اظهار عقیده در این باره - و ترجیح یک از اقوال بر دیگری- سرباز زده اند و تنها به گزارش روایات متضاد بسنده کرده اند که از آن میان می توان به سیوطی ، فخر رازی - زمخشری و برخی دیگر اشاره داشت.
    جالب آنکه برخی از مفسران با لطافت خاصی این روایات متضاد را با یکدیگر آشتی داده اند تا شاید به نحوی آتش این منازعه ها با این تدبیر فروکش کند!
    به عنوان مثال صاحب تفسیر صافی در چنین مقامی می گوید: «ذبیح اسماعیل بود، لیکن وقتی اسحاق پس از چنین ماجرایی به دنیا آمد، مرتباً در دل خود آرزو می کرد تا او نیز به سان برادرش به این مقام رفیع دست یازد و به فرمان خدا- برای قربانی شدن- سر می سپارد، تا همانند برادرش به ثواب عظیم آن نایل شود. خداوند که از این خطورهای قلبی اسحاق آگاه بود، برای نایل شدن او به این مقام، وی را در میان فرشتگان خود، ذبیح نامید!»


    نقد و بررسی این روایات


    قطع نظر از ایرادهایی که برخی محقّقان بر اسناد چنین روایاتی وارد آورده اند، اصولاً مضمون این روایات که در صدد اثبات ذبیح بودن اسحاق است، با ظاهر قرآن و روایات معتبر و حقایق تاریخی، تنافی آشکاری دارد.

    قرآن و داستان ذبیح

    1- در سوره ی صافات خدای متعال ابتدا ماجرای ذبح را بازگو کرده، بعد از آن بشارت به اسحاق را عنوان می کند و می فرماید:
    «و یشرناه باسحاق نبیا من الصالحین » «ما او را به اسحاق، پیامبری صالح، بشارت دادیم.»
    و این خود دلیلی است که اسحاق بعد از ماجرای قربانی به دنیا آمده است؛ همچنین ترتیبی که از زبان خود ابراهیم در قرآن آمده است به این معنا اشاره دارد که نخست اسماعیل و بعد از او اسحاق به دنیا آمده است. از جمله:
    «الحمد لله الذی وهب لی علی الکبر اسماعیل و اسحاق» «حمد خدای را که در سن پیری اسماعیل و اسحاق را به من بخشد»
    همین طور خداوند در شش مرتبه ای که از آن دو در قرآن یاد کرده، همواره اسماعیل را بر اسحاق مقدّم داشته است.
    2- در آیه ی 71 سوره ی هود (علیه السلام) می فرماید:
    «فبشرناها باسحاق و من وراء اسحاق یعقوب» «او را بشارت به اسحاق و پس از او یعقوب دادیم.»
    این آیه نشان می دهد که ابراهیم مطمئن بود اسحاق زنده می ماند و فرزندی همچون یعقوب از او به وجود می آید؛ بنابراین نوبتی برای ذبح باقی نخواهد ماند. کسانی که ذبیح را اسحاق می دانند، در حقیقت این آیات را نادیده گرفته اند.

    روایات اسحاق ذبیح و آبشخور تورات

    در باب 22 سفر پیدایش چنین آمده است: «و واقع شد بعد از این وقایع که خدا ابراهیم را امتحان کرده، بدو گفت ای ابراهیم، عرض کرد: لبیک. گفت: اکنون پسر خود را که» یگانه تو است و او را دوست می داری یعنی اسحاق را بردار و به زمین موریا برو و او را در آن جا بر یکی از کوه هایی که به تو نشان می دهیم برای قربانی سو ختنی بگذران.
    لحن تأکیدی تورات نویسان به خصوص عبارت «یعنی اسحاق را» تردید، آمیز است و چنان می نماید که در داستان اصلی تورات نسبت ذبح به فرزند دیگر ابراهیم داده شده اما یهودیان- با دست کاری در تورات- برای تکمیل مفاخر خویش آن را به پدر اسرائیل منتسب ساخته اند.
    این کثیر در تفسیر خود پس از آنکه روایاتی را که نشانگر ذبیح بودن اسحاق است ذکر کرده می گوید: «این اقوال- و خدا داناتر است- تماما مأخوذ کعب الاحبار است، زیرا کعب هنگامی که در دوران حکومت عمر اسلام آورد، از کتاب های قدیمی که در اختیار داشت برای عمر نقل می کرد و چه بسا عمر نیز به سخنان وی گوش فرا می داد. این امر باعث شد تا مردم در گوش دادن به منقولات کعب خود را آزاد بینند و حرف های راست و دروغ او را نقل کنند. در حالی که این امت به یک حرف از منقولات کعب نیازی ندارد.»
    محمد بن کعب می گوید: «من نزد محمد بن عبدالعزیز بودم که از آن یهودی اسلام آورده پرسید: کدام یک از دو فرزند ابراهیم، مورد فرمان ذبح قرار گرفتند؟ آن مرد پاسخ داد که ای امیر مومنان! اسماعیل، به خدا سوگند یهودیان- خود نیز- این را می دانند؛ ولی از آنجا که بر عرب حسادت ورزیدند و چون نمی خواستند پدر ایشان (اعراب) به عنوان ذبیح شناخته شود، بنابراین واقعیت را انکار کردند و اسحاق را ذبیح دانستند؛ چرا که اسحاق نیای آنان است»


    وی در جای دیگر می گوید: «آنان این حرف (قول به ذبیح بودن اسحاق) را از کعب الاحبار یا از کتاب های اهل کتاب گرفته اند. موضوع قربانی اسحاق در حدیثی صحیح از معصوم وارد نشده تا (برای قبول آن) مجبور به ترک ظاهر قرآن شویم.»
    جالب آنکه طبری خود روایتی را از ابن عباس نقل می کند که صراحتاً یهود را به خاطر پندار غلط شان در داستان ذبیح مورد اتهام قرار می دهد از ابن عباس روایت شده: «ذبیح اسماعیل است، ولی یهودیان گمان می کنند ذبیح اسحاق است؛ حال آنکه دروغ می گویند!»

    سندی گویا در نقش آفرینی یهود در جعل این روایات

    نقل شده روزی در جلسه ی خلیفه اموی، عمر بن عبدالعزیز سخن از داستان ذبیح به میان آمد و محمد بن کعب قرظی با استناد به برخی آیات، استدلال کرد که ذبیح اسماعیل بوده است اما چون استدلال وی را نپذیرفتند. خلیفه به سراغ یکی از علمای یهود که اسلام آورده بود و در شام سکونت داشت فرستاد تا نظر او را در این باره جویا شود محمد بن کعب می گوید: «من نزد محمد بن عبدالعزیز بودم که از آن یهودی اسلام آورده پرسید: کدام یک از دو فرزند ابراهیم، مورد فرمان ذبح قرار گرفتند؟ آن مرد پاسخ داد که ای امیر مومنان! اسماعیل، به خدا سوگند یهودیان- خود نیز- این را می دانند؛ ولی از آنجا که بر عرب حسادت ورزیدند و چون نمی خواستند پدر ایشان (اعراب) به عنوان ذبیح شناخته شود، بنابراین واقعیت را انکار کردند و اسحاق را ذبیح دانستند؛ چرا که اسحاق نیای آنان است.»
    زهرا اجلال

    منبع :
    مجله ترنم وحی ، حمیدمحمد قاسمی
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  8. #7
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    کاش از مادر زاده نمی شدم!



    حضرت ایوب(علیه السلام) یکی از پیامبران بزرگ الهی و از چهره های پاکی بود که مظهر صبر و شکیبایی به شمار می آمد تا آن حد که صبر ایوب (علیه السلام) در میان همه ضرب المثل شده و قرآن نیز بهترین تجلیل ها را از وی کرده است ولی متاسفانه سرگذشت این پیامبر الهی نیزاز دستبردها و تحریف های دشمنان دانا و دوستان نادان مصون نمانده حرافاتی برای داستان سرگذشت حضرت ایوب (علیه السلام) بسته اند که ساحت قدسی وی از آن پیرایه ها پاک و منزه است.

    داستان بیماری های ایوب(علیه السلام)

    در پاره ای از تفاسیر مأثور در ذیل داستان ایوب(علیه السلام) (آن گونه که در آیات 83و84 سوره انبیا و آیات 41 تا 44 سوره صاد آمده است) داستان های مفصلی درباره ابتلای آن حضرت به انواع مصائب و بیماری های سخت و نفرت انگیز نقل شده که یکی از صحنه گردان های اصلی این داستان های خرافه گستر معروف "وهب بن منبه" است .
    وی در اغلب داستان هایی که نسبت هایی ناروا و اموری منافی با عصمت انبیاء به چشم می خورد رد پای او و هم پای او و هم قطارانش به خوبی هویداست.
    حدیث 1. در برخی تفاسیر حدیث مفصلی از وهب بن منبه نقل شده که می گوید:
    "ایوب به خاطر عبادت و شکرگزاری های بی حد و حصرش همواره مورد تحیت و درود فرشتگان قرار داشت و این مسئله باعث برانگیختن روح حسادت و کینه توزی ابلیس نسبت به وی شد.
    بنابراین تصمیم گرفت تا او را غرق مصائب و مشکل ها کند تا شاید وی لب به اعتراض گشاید و راه ناسپاسی در پیش گیرد بدین جهت از خدا خواست تا او را براموال ایوب مسلط گرداند تا حقیقت حال ایوب آشکار شود. حق تعالی نیز ابلیس را براموال ایوب مسلط گرداند."
    وهب بعد از نقل سخنانی عجیب در خصوص از بین رفتن اموال ایوب(علیه السلام) می گوید:
    "ابلیس هنگامی که دید با از میان بردن اموال ایوب(علیه السلام) باز نتوانسته به مقصود خود دست یابد سریعا به آسمان رفت و در همان مکانی که همیشه در آن می ایستاد قرار گرفت و از خدا خواست تا او را بر فرزندان ایوب(علیه السلام)مسلط کند. خدا به او فرمود که برو که تو را بر فرزندانش مسلط کردم"!
    امام صادق (علیه السلام) از پدر بزرگوار خود روایت کرده که می فرمود: " ایوب(علیه السلام) هفت سال مبتلا شده بدون اینکه گناهی کرده باشد زیرا انبیاء به خاطرعصمت و طهارتی که دارند مرتکب گناه نمی شوند و حتی به سوی گناه هر چند صغیره باشد – متمایل نمی شوند


    وهب به ذکر بلاها و عذاب هایی که به فرزندان او وارد شد پرداخته در ادامه می گوید: "ابلیس به نزد ایوب آمد و گفت: اگر فرزندانت را می دیدی که چگونه مورد عذاب قرار گرفته بودند و خونشان جاری بود و شکم هایشان پاره شده و امعا و احشای آن ها بیرون ریخته بود در این حال رشته دلت برای آن ها پاره می شد ایوب با شنیدن این سخنان گریست و مقداری خاک برگرفت و برسرریخت و گفت ای کاش مادرم مرا نمی زایید اماچیزی نگذشت که ایوب از سخنان خود به درگاه الهی توبه کرد و بدینسان ابلیس مأیوس شد و از خدا خواست تا او را بر بدن ایوب مسلط کردم اما تو برزبان و قلب و عقل وی تسلطی نخواهی داشت .
    دشمن خدا ابلیس دست به کار شد و ایوب را در حال سجده یافت و قبل ازاینکه سراز سجده بردارد آنچنان بربینی وی دمید که حرارت سوزان آن تمام بدن ایوب را مشتعل ساخت و از سر تاپای او را زگیل هایی مانند دمبه های گوسفند قرا گرفت. به همین دلیل خارش سختی براو عارض شد که با ناخن های خود آن ها را می خارید تا این زگیل ها را در آورد اما چون اثر نبخشید سنگ های زبر و خشن را برآن زگیل ها کشید تا آنجا که گوشت بدنش پاره پاره و زخمی شد و بوی تعفن بدنش را گرفت .
    بنابراین اهل قریه اوکه از بوی تعفن وی متأذی شده بودند او را از قریه بیرون بردند و در مزبله ای افکندند و برایش سایبانی ساختند و به این ترتیب بود که تمام افراد جز همسرش از وی روی بگردند."
    حدیث2. در تفسیر قمی نیز به دنبال تکرار مضمون روایت وهب بن منبه ودر پی زبان به شکایت گشودن ایوب آمده است:
    "بار دیگر از ابر صدا برخاست صدایی که با ده هزار سخن می گفت: بدین مضمون که ای ایوب! چه کسی تو را به این پایه بندگی رساند؟ در حالی که سایر مردم از آن غافل و محرومند؟ چه کسی زبان تو را به حمد و تسبیح و تکبر خدا جاری ساخت در حالی که سایر مردم از آن غافلند؟ ای ایوب! آیا برخدا منت می نهی به چیزی که خود منت خداست برتو؟ در اینجا ایوب مشتی خاک برداشت و در دهان خود ریخت و عرضه داشت : پروردگارا! منت همگی از توست و تو بودی که مرا توفیق بندگی دادی پس خدای عزو جل فرشته ای سوی او فرستاد و آن فرشته با پای خود زمین را خراشی داد و چشمه آبی جاری شد و ایوب را با آن آب بشست و تمام زخم هایش بهبود یافت و دارای بدنی شاداب تر و زیباتر از حد تصور شد ... تا آخر داستان."
    همچنین داستان های خرافی دیگری درباره علت مورد ابتلا قرار گرفتن ایوب(علیه السلام) نقل شده که سیوطی و آلوسی بیشتر آن ها را در تفسیر خود آورده اند.


    رد و طرد این مجعولات


    تعارض این روایات با سیاق آیات قرآن
    مختصر تأملی در داستان حضرت ایوب(علیه السلام) در قرآن کریم بی پایگی این سخنان را آشکار می سازد زیرا خداوند متعال این داستان را در سوره صاد چنین آغاز کرده است:
    و اذکر عبدنا أیوب إذ نادی ربه أنی مسنی الشیطان بنصب و عذاب
    و به خاطر بیاور بنده ما ایوب را هنگامی که پروردگارش را خواند (و گفت: پروردگارا) شیطان مرا به رنج و عذاب افکنده است.
    در این آیه مقام والای ایوب(علیه السلام) در پیشگاه خدا (با عبارت "عبدنا" ) بنده ما به خوبی آشکار می شود ملاحظه می شود ایوب(علیه السلام) همانند سایر پیامبران به هنگام دعا برای رنج و مشکل های طاقت فرسا نهایت ادب را به پیشگاه خدا به کار می برد و به هیچ وجه بیماری خود را به خدا نسبت نمی دهد ومی گوید: شیطان مرا به رنج و عذاب افکنده است و بدین صورت تعبیری که بوی شکایت بدهد، برزبان جاری نساخته است.
    قرآن کریم در جایی دیگر دعای ایوب را این گونه نقل کرده است: "من گرفتار مشکلاتی شده ام و تو ارحم الراحمین هستی" یعنی حتی نمی گوید مشکلم را برطرف فرم زیرا می داند او بزرگ است و رسم بزرگی را می داند.
    از امام صادق (علیه السلام) روایت شده است که فرمود: "ایوب در هیچ یک از بلاهایی که بروی نازل شده بود از خداوند طلب عافیت نکرد!"
    به گفته ابن عباس اساسا ایوب(علیه السلام) را بدین خاطر به این نام خوانده اند که او در همه حال (فقرو غنا، بیماری و سلامت، خوشی و ناخوشی) به سوی پروردگارش بازگشت و انابه می کرد.
    جالب است بدانیم که مطابق نقل پاره ای تفاسیر در مدت بیماری ایوب(علیه السلام) از اطراف و اکناف بیمارانی می آمدند و از وی می خواستند تا برای آن ها دعا کند و به دعای او خدا آن ها را شفا می داد. از ایوب(علیه السلام) پرسیدند: با این حال چگونه برای خود دعا نمی کنی؟ وی گفت: از خدای تعالی که هشت سال در نعمت و عافیت او بودم شرم دارم از اینکه مرا به خاطر چند روزی که مورد ابتلا قرار داده عافیت بخواهم! تا آن مقدار که در نعمت بوده ام محنت نکشم برای سلامتی خوددعا نکنم، مگر آنکه خدای متعال مرا فرمان دهد که در حق خود دعا کنم!
    قرآن کریم در انتهای داستان ایوب(علیه السلام) نیز بهترین تجلیل ها را از وی کرده می فرماید: إنا وجدناه صابرا نعم العبد إنه أواب
    "ما او را شکیبا یافتیم چه بنده خوبی همانا او بازگشت کننده (به سوی خدا) بود."
    در این آیه حضرت ایوب(علیه السلام) به سه وصف مهم توصیف شده است که در هر کس باشد انسان کاملی است: 1- صبر و استقامت 2- مقام عبودیت 3- بازگشت پی در پی به سوی خدا.
    بنابراین چگونه می توان پذیرفت چنین پیامبری که هاله ای از مدح و ثنای الهی احاطه اش کرده زبان به شکایت گشاید خاک به سر خود ریخته و آرزو کند که از مادر زاده نشده بود!
    "ابلیس هنگامی که دید با از میان بردن اموال ایوب(علیه السلام) باز نتوانسته به مقصود خود دست یابد سریعا به آسمان رفت و در همان مکانی که همیشه در آن می ایستاد قرار گرفت و از خدا خواست تا او را بر فرزندان ایوب(علیه السلام)مسلط کند. خدا به او فرمود که برو که تو را بر فرزندانش مسلط کردم"!


    تکذیب این روایات در لسان اهل بیت (علیه السلام)

    امام صادق (علیه السلام) از پدر بزرگوار خود روایت کرده که می فرمود: " ایوب(علیه السلام) هفت سال مبتلا شده بدون اینکه گناهی کرده باشد زیرا انبیاء به خاطرعصمت و طهارتی که دارند مرتکب گناه نمی شوند و حتی به سوی گناه هر چند صغیره باشد – متمایل نمی شوند."
    همچنین فرمود: "برخلاف آنچه گفته می شود - ایوب(علیه السلام) از ناحیه هیچ یک از ابتلاهایش عفونت پیدا نکرد و بدبو نشد و نیز صورتش زشت و زننده نشد حتی ذره ای خون یا چرک از بدنش بیرون نیامد واحدی از دیدن او تنفر نیافت و از مشاهده اش وحشت نکرد و هیچ جای بدنش کرم نینداخت چه رفتار خدای عزوجل درباره انبیاء و اولیای مکرمش که مورد ابتلا قرار می دهد این چنین است."
    علامه مجلسی در دنبال نقل روایت یاد شده می فرمایند: "این روایت با اصول اعتقادی امامیه سازگارتر است و سایر روایاتی که به ظاهر از اهل بیت (علیه السلام) نقل شده و اموری تنفر انگیز و مشمئز کننده را به ساحت حضرت ایوب(علیه السلام) نسبت داده قابل اعتماد نبوده مخالف مبانی اعتقادی ماست و چنین اخبار – مجعولی – موافق ورایات عامه بوده بروجه تقیه وارد شده اند."
    از آنچه گفته شد به خوبی معلوم می شود حضرت ایوب(علیه السلام) هیچ گاه رشته صبر از کف نداده آب زلال شکر را به کفران آلوده نساخته است او در تمام مصائب رو به درگاه خدا آورد و چون از عهده امتحان های الهی به خوبی برآمده و چون از عهده امتحان های الهی به خوبی برآمده بود خداوند درهای رحمتش را بار دیگر به روی این بنده صابر و شکیبا گشود و نعمت های از دست رفته را یکی پس از دیگری و حتی بیش از آن به او ارزانی داشت. تا همگان سرانجام نیک صبر و شکیبایی را دریابند.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. می خواهم عاشق قرآن باشم !
    توسط golenarges در انجمن مباحث قرآنی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 19-09-2013, 10:41
  2. قرآن بیش از آنکه در ختم خوانده شود باید درعروسی خوانده شود!
    توسط خادم الزینب در انجمن مباحث ديگر بخش اسلامی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 03-08-2013, 11:37
  3. نامه دردمندانه قرائتی درباره مهجوریت قرآن
    توسط محبّ الزهراء در انجمن مباحث قرآنی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 19-06-2013, 18:19
  4. پلورالیسم و اومانیسم در «مشایی» موج می‌زند!
    توسط محب المهدي (عج) در انجمن مباحث سیاست داخلی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 06-04-2013, 10:26
  5. پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 23-02-2013, 16:35

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
کانال سپاه