سوگسرودهای جدید از حمیده مردانی مهرآباد (رها)حمیده مردانی مهرآباد، متخلص به «رها» از شاعران جوان انقلاب شعر جدیدی با موضوع عاشورا سروده است: «... غم دلتنگی این واقعه، در کنج دلم، آن قَدَر هست، که با اشک روان خواهم رفت...».
خنجر سوخته بر حنجره عشق نشست
شعر عاشورایی با برقراری ارتباط خوبی با مخاطبان همواره توانسته است ژرفترین پیامها را به جامعه منتقل کند. این نوع از شعر با گذشت زمان با کهنگی مواجه نشده، بلکه روز به روز مضامین نو و تازهای را به تصویر کشیده است.
هر ساله سیل جدیدی به اشعار عاشورایی اضافه میشود تا شاعران جوان نیز توانسته باشند در این عرصه به ابراز ارادت بپردازند و در راستای مدح اهل بیت(ع) و توصیف واقعه عاشورا ابیاتی را جهت تسلای دل، بسرایند. حمیده مردانی مهرآباد، متخلص به «رها» از شاعران جوان انقلاب است که شعر جدید خود را به سبک شعرهای باصلابت عاشورایی سروده است:
گوش کن... میشنوی؟
این همان فریادی ست
که به خون خفتهترین واقعه
در ندبۀ هر جمعه توست
این همان بغض فروخوردۀ
صحرای طف است
که به خونخواهی،
از اقصای جهان داد شده ست
"اَینَ الطالبُ بِدَّمِ المَقتولِ بِکَربَلاءِ"
همان فریادست
کز پیاش
منتقم خون خدا در راه است
که چرا؟
در تب گمنامترین خاک زمین
خنجر سوخته
بر حنجرۀ عشق نشست
***
موج خون بود و
غبار عطش آلوده غمی
که به یکباره به یک جرعه
بر این خاک نشست
قاه قاه شعلهها
در خیمههای کودکان
بعد از آن شب،
آهشان بر دامن آتش نشست
***
پای تاول کردهشان
هر دم به جایی میدوید
عاقبت داغ جهان
بر سینۀ صحرا نشست
تنگیِ انگشترش را
جز قنوت ربنا محرم نبود
تا که انگشتش
به پیش چشم نامحرم شکست
***
چشم تنگ بیحیا نامردمان
فرصت نداد
جنگ دنیا
بر سر پیراهنش آغاز گشت
قامت افراشت و
بر نیزه به خون واژه سرود:
"زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت"
آری ای خون خدا،
نبض غزل، چشم دعا
سمت دریای وجودت
به وضو باید رفت
***
غم دلتنگی این واقعه
در کنج دلم،
آن قَدَر هست
که با اشک روان خواهم رفت...
منبع:تسنیم
دعا بکن؛ولی اگر اجابت نشد؛با خدا دعوا نکن؛میانه ات با او به هم نخورد؛چون تو جاهلی؛و او عالم و خبیر ...
چیزی و نفهمیدی منکرش نباش...
در مشک تشنه، جرعه ی آبی هنوز هست
اما به خیمه ها برسد با کدام دست؟
برخواست با تلاوت خون، بانگ یا اخا
وقتی «کنار درک تو، کوه از کمر شکست»1
تیری زدند و ساقی مستان ز دست رفت
سنگی زدند و کوزه ی لب تشنگان شکست!
شد شعله های العطش تشنگان، بلند
باران تیر آمد و بر چشم ها نشست
تا گوش دل شنید، صدای (الست) دوست
سر شد (بلی)ی تشنه لبان مِی الست
ناگاه بانگ ساقی اول بلند شد
پیمانه پر کنید، هلا عاشقان مست
علیرضا قزوه
زان يار دلنــــــوازم شکريست با شکايت
گر نکتــــه دان عشقي بشنو تو اين حکـــايت
رندان تشنه لب را آبي نميدهد کس
گويي ولي شناسـان رفتنـــد از اين ولايت
در زلف چون کمندش اي دل مپيچ کان جا
سرها بريــــده بيني بي جـرم و بي جنـــايت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نيفزود
زنهـــار از اين بيابان وين راه بينهـــايت
به کمال عجز گفتم : که به لب رسيد جانم
به غرور و ناز گفتي : تو مگر هنوز هستي؟!
بعداز اين لطفي ندارد حکـمراني بر دلم
شهر ويـران گشته فرماندار مي خواهد چه کار . . .
بنویسید که جز خون خبری نیست که نیست
به تن این همه سردار سری نیست که نیست
بنویسید که خورشید به گودال افتاد
و پس از شام غریبان سحری نیست که نیست
آتش از بال و پر سوخته جان میگیرد
زیر خاکستر ما بال و پری نیست که نیست
یک نفر سمت مدینه خبرش را ببرد
پس از این ام بنین را پسری نیست که نیست
یا به آن مادر سرگشته بگویید: نگرد
چون ز گهواره ی اصغر اثری نیست که نیست
تازیانه به تسلای یتیمی آمد
تازه فهمید که دیگر پدری نیست که نیست
:geryeee:
به کمال عجز گفتم : که به لب رسيد جانم
به غرور و ناز گفتي : تو مگر هنوز هستي؟!
بعداز اين لطفي ندارد حکـمراني بر دلم
شهر ويـران گشته فرماندار مي خواهد چه کار . . .
در مشک تشنه، جرعه ی آبی هنوز هست
اما به خیمه ها برسد با کدام دست؟
برخواست با تلاوت خون، بانگ یا اخا
وقتی «کنار درک تو، کوه از کمر شکست»1
تیری زدند و ساقی مستان ز دست رفت
سنگی زدند و کوزه ی لب تشنگان شکست!
شد شعله های العطش تشنگان، بلند
باران تیر آمد و بر چشم ها نشست
تا گوش دل شنید، صدای (الست) دوست
سر شد (بلی)ی تشنه لبان مِی الست
ناگاه بانگ ساقی اول بلند شد
پیمانه پر کنید، هلا عاشقان مست
علیرضا قزوه-حضرت عباس علیه السلام
به کمال عجز گفتم : که به لب رسيد جانم
به غرور و ناز گفتي : تو مگر هنوز هستي؟!
بعداز اين لطفي ندارد حکـمراني بر دلم
شهر ويـران گشته فرماندار مي خواهد چه کار . . .
در حال حاضر 18 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 18 مهمان ها)