هفت روز گذشت ...
از شروع دلواپسي هاي زينب(س)...
از لا حول ولا قوه الا با الله هاي زينب (س)...
هنوز تمام نشده است...
هفت روز گذشته از اين عشق بازي عظيم...
و هنوز مانده تا صداي هل من ناصر ارباب کر کند گوش حراميان را...
هفت روز گذشت ...
از شروع دلواپسي هاي زينب(س)...
از لا حول ولا قوه الا با الله هاي زينب (س)...
هنوز تمام نشده است...
هفت روز گذشته از اين عشق بازي عظيم...
و هنوز مانده تا صداي هل من ناصر ارباب کر کند گوش حراميان را...
به کمال عجز گفتم : که به لب رسيد جانم
به غرور و ناز گفتي : تو مگر هنوز هستي؟!
بعداز اين لطفي ندارد حکـمراني بر دلم
شهر ويـران گشته فرماندار مي خواهد چه کار . . .
لاحول ولا قوة الا بالله العلى العظیم
گهگاهی سفری کن به حوالی دلت...
شایـد از جانب ما خـاطـره ای...
منتظر لمس نگاهت باشد ...
به کمال عجز گفتم : که به لب رسيد جانم
به غرور و ناز گفتي : تو مگر هنوز هستي؟!
بعداز اين لطفي ندارد حکـمراني بر دلم
شهر ويـران گشته فرماندار مي خواهد چه کار . . .
به نام نامی سر، بسمه تعالی سر
بلندمرتبه پیکر، بلندبالا سر
فقط به تربت اعلات، سجده خواهم کرد
که بندهی تو نخواهد گذاشت، هرجا سر
قسم به معنی لا یمکن الفرار از عشق
که پر شده است جهان، از حسین سرتاسر
نگاه کن به زمین! ما رأیت إلا تن
به آسمان بنگر! ما رأیت إلا سر
سری که گفت: «من از اشتیاق لبریزم
به سرسرای خداوند میروم با سر
هر آنچه رنگ تعلق، مباد بر بدنم
مباد جامه، مبادا کفن، مبادا سر.»
همان سری که "یحب الجمال" محوش بود
جمیل بود، جمیلا بدن، جمیلا سر
سری که با خودش آورد بهترینها را
که یک به یک، همه بودن سروران را سر
زهیر گفت: حسینا! بخواه از ما جان
حبیب گفت: حبیبا! بگیر از ما سر
سپس به معرکه عابس، " أجنّنی"گویان
درید پیرهن از شوق و زد به صحرا سر
بنازم " أم وهب" را، به پاره تن گفت
برو به معرکه با سر ولی میا با سر
خوشا به حال غلامش، به آرزوش رسید
گذاشت آخر سر، روی پای مولا سر
چنان که یک تن دیگر به آرزوش رسید
به روی چادر زهرا گذاشت سقا، سر
در این قصیده ولی آنکه حسن مطلع شد
همان سری است که برده برای لیلا سر
همان که احمد و محمود بود سر تا پا
همان سری که خداوند بود، پا تا سر
پسر به کوری چشمان فتنه کاری کرد
پر از علی شود آغوش دشت، سرتاسر
میان خاک، کلام خدا مقطعه شد
میان خاک؛ الف، لام، میم، طا، ها، سر
حروف اطهر قرآن و نعل تازهی اسب
چه خوب شد که نبوده است بر بدنها سر
تنش به معرکه سرگرم فضل و بخشش بود
به هرکه هرچه دلش خواست داد، حتی سر
جدا شده است و سر از نیزهها درآورده است
جدا شده است و نیفتاده است از پا سر
صدای آیه کهف الرقیم میآید
بخوان! بخوان و مرا زنده کن مسیحا سر
بسوزد آن همه مسجد، بمیرد آن اسلام
که آفتاب درآورد از کلیسا سر
عقیله، غصه و درد و گلایه را به که گفت؟
به چوب، چوبه محمل، نه با زبان، با سر
دلم هوای حرم کرده است میدانی
دلم هوای دو رکعت نماز بالا سر
سید حمید رضا برقعی
صلوات
تو ! قطعی ترین "اتفاق ِ" جهانی ؛
و من ، مطمئن ترین "منتظر ِ" جهان..
چه تناسب خوبی "اتفاقی" به نام ِ " تو " ، و "انتظاری" به نام ِ " من ".
(( اللهم عجل لوليك الفرج ))
ویرایش توسط نسییم : 01-12-2013 در ساعت 17:08
تو ! قطعی ترین "اتفاق ِ" جهانی ؛
و من ، مطمئن ترین "منتظر ِ" جهان..
چه تناسب خوبی "اتفاقی" به نام ِ " تو " ، و "انتظاری" به نام ِ " من ".
(( اللهم عجل لوليك الفرج ))
کاش فراموش نکنیم که همچنان "لبیک یا خامنه ای لبیک یا حسین است" ...
عشق عاشق را به بیماری می کشاند، بیمار زرد روی است و خواب و خور ندارد و از درد می نالد و می گرید.
سلامت دنیا بیماری است و بیماری اش شفا و سلامت، چراکه بنیان دنیا در عادات است و سلامت حقیقی، هرچه هست در ترک عادات است و عتق از ملکات ...
(التماس دعا)
روزي که شد به نيزه سر آن بزرگوار ... خورشيد سر برهنه برآمد ز کوهسار
به کمال عجز گفتم : که به لب رسيد جانم
به غرور و ناز گفتي : تو مگر هنوز هستي؟!
بعداز اين لطفي ندارد حکـمراني بر دلم
شهر ويـران گشته فرماندار مي خواهد چه کار . . .
در حال حاضر 13 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 13 مهمان ها)