فرموده بود از نشانه های مومن، محبت ِ کودکان است که هم رقیق القلب اند و هم بی کبر اند و هم بی کینه؛
اصلا بچه ها همیشه دوست داشتنی اند ...
دختربچه ها اما،
دوست داشتنی تر اند!
سه ساله هم که باشند و تازه زبان باز کنند؛ مدام توی این خیمه و آن خیمه گشت می زنند و زبان می ریزند و دل می برند و یک بغل وان یکاد ِ عاشقانه جمع می کنند!
خلاصه کلّی هاشمی ِ غیرت اللّهی باید ساعت ها توی صف ِ انتظار بایستاند تا شاید چند لحظه ای هم که شده، توفیق ِ به آغوش کشیدن ِ دردانه ی ارباب و نوازش آبشار ِ گیسوان ِ حضرتش، رزق ِ من حیث لایحتسبشان شود!
این وسط اما سهمیه ی آغوش ِ بعضی ها محفوظ است تا خارج از نوبت های طولانی، خریدار ِ نازهای حضرت ِ بانو شوند!
برادرهای بزرگ خصوصا برادرهایی از جنس ِ علی، مشتری همیشگی زبان ریختن های بانوی سه ساله اند و دلشان با هر داداش علی گفتن ِ حضرت ِ بانو قنچ می رود و مست ِ تماشای سیمای فاطمی اش می شوند
جناب ِ عمو هم که تا بوده جذاب ترین و مردترین و عبّاس ترین ِ همبازی های رقیه بوده که هیبت ِ مردانه اش را هیچ چیز به اندازه ی در آغوش گرفتن ِ حضرت سه ساله تلطیف نمی کند و با هر عمو گفتن ِ حضرت رقیه در حضور جناب ِ امام و حضرت ِ خواهر، سیمای حیدری اش گل می اندازد و سر ِ ادب ِ ابالفضلی اش را تا تماشای ارض ِ کربلا نزول اجلال می دهد ...
این وسط اما رقیه خوب فهمیده از وقتی به کربلا رسیده اند؛ جنس ِ بغل کردن های بابا حسابی فرق کرده است!
این روزها حضرت ِ سه ساله باران ِ چشم های بابا را زیاد می بیند و هرچقدر هم که زبان می ریزد برای خنداندن ِ بابا،
امام بیش تر می بارد!
رقیه اما شکایت ِ اشک های بابا را فقط به علی می گوید و علی هم فقط گوش می کند و گاه گاهی لبخندی تحویل حضرت ِ سه ساله ای می دهد که خیلی دوست دارد نقش ِ مادر ِ شش ماهه ها را بازی کند ...
خلاصه سه ساله، سه ســــــــــــال است از گل کمتر نشنیده و اگرچه شب های کربلا زیادی شب اند و تاریک؛ اما رقیه دلش مثل ِ همیشه روشن است
آخر اینجا پاسبان ِ خیام عباس است و عمو هست و امن هست و بابا هست و داداش علی هست و آب هست و عـ طـ شـ نیست ...
تا فردا اما؛
خدا بزرگ است ...