حُـــــر...
سرش پایین بود،
آرام راه می رفت؛
پر از دلهره، پر از شرم.
حُـــــســـــیــــــن (ع)...
لبخند به لب داشت،
به سمتش می دوید؛
آغوشش را باز کرده بود.
مَــــــن...
سرم پایین است،
آرام راه می روم؛
پر از دلهره، پر از شرم.
تو یا صــــاحـــــبــــــ الــزمــــان...