الا ای انیس شبم مهد من
توئی شاهد همّت و جهد من
بجُنبان مرا یک شب دیگری
انیسم بمان این شب آخری
تو بینی اگر بیقرارم کنون
ز فرط عطش از تو ام واژگون
ز ظلم عدو آب در خیمه نیست
تو مامم نگر شیر در سینه نیست
الا مهد من ناله ام گوش کن
مرا بار دیگر در آغوش کن
لالائی بخوان تا که خوابم بَرَد
که فردا در این دشت کامم دَرَد
بخوابم مهیّای فردا شوم
چو شیری به دستان بابا شوم
به آن خلق بی دین مقابل شوم
عیان حجّت حق و باطل شوم
بترسد عدو آید از روبرو
زند تیرم از دور زیر گلو
هراسی ندارم که تیرم زنند
توان از تن باب شیرم برند
نترسم ز حلقوم بیتاب خویش
دلم سوزد از غربت باب خویش
چه شبها که آرام کردی مرا
چه با ناز ، اِکرام کردی مرا
تو فردا نگر میزبانان ما
ترحُّم نسازند بر جان ما
بجائی که مهمان نوازی کنند
رئوفانه با طفل بازی کنند
بتازند بر ما چو گُرگان مست
کنند ظلمها قوم شیطان پرست
تو فردا نجنبانی ام قصد خواب
ندارم دگر بیش از این اضطراب
چو بینی مرا نیز پرپر زنان
بدان میشتابم بسوی جنان
کنم رؤیت جدّ والای خویش
چشم شهد عشقش به لبهای خویش
به خون گلو می کنم سر خضاب
شکایت کنم قوم «کین در نقاب»