نمایش نتایج: از 1 به 9 از 9

موضوع: آذرخشی دیگر از آسمان کربلا

  1. #1
    حرفه ای 5227053076 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2012
    نوشته ها
    914
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض آذرخشی دیگر از آسمان کربلا

    بسم الله الرحمن الرحیم




    آذرخشى ديگر از آسمان كربلا

    مجموعه سخنرانى‌هاى
    استاد محمد تقى مصباح يزدى
    در حسينيه شهدا قم ـ محرم 1421



    متن کتاب:

    کد:
    http://mesbahyazdi.com/farsi/?../lib/azarakhsh/index.htm


    بدان كه «نفس»در هر حظّى كه از اين عالم مى برد،در «قلب» اثرى از آن واقع مى شود...و سبب تعلّقِ آن است به دنيا، و التذاذات هر چه بيشتر باشد،قلب از آن بيشتر تأثير پيدا مى كند و تعلق و حُبّش بيشتر مى گرددتا آن كه تمام وِجهه ى قلب،به دنيا و زخارف آن گردد، و اين منشأ مفاسد بسيارى است. تمام خطاهاى انسان و گرفتارى به معاصى و سيّئات،براى همين محبت و علاقه است،و از مفاسد بزرگ آن،چنان چه حضرت شيخ عارف ما، روحى فداه مى فرمودند آن است كه:

    اگر محبت دنيا، صورت قلب انسان گردد و اُنس به او شديد شود، در وقت مردن كه براى او كشف شود كه حق تعالى او را از محبوبش جدا مى كند و ما بين او و مطلوباتش افتراق مى اندازد، با سخطناكى و بُغض به او از دنيا برود.
    و اين فرمايش كمرشكن،بايد انسان راخيلى بيدار كندكه قلب خودرا خيلى نگاه دارد
    امام خمینی

  2. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    نوشته ها
    Many

     

    حرز امام جواد

     

  3. #2
    حرفه ای 5227053076 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2012
    نوشته ها
    914
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    بسم اللّه الرحمن الرحيم
    الحمدللّه ربّ العالمين، والصّلوة والسّلام على سيّد الانبياء والمرسلين، أبى القاسم محمّد وعلى آله الطيبين الطاهرين المعصومين. اللّهم كن لوليك الحجة بن الحسن صلواتك عليه وعلى آبائه فى هذه الساعة وفى كل ساعة ولياً وحافظاً وقائداً وناصراً ودليلا وعيناً حتى تسكنه أرضك طوعاً وتمتعه فيهاً طويلا. السلام عليك يا ابا عبد اللّه وعلى الارواح التى حلّت بفنائك.


    {محتواي مخفي}
    سلام
    ان شا الله سعی بر این خواهد بود که خلاصه ای از این کتاب در همین تاپیک برای دوستان ای مثل خودم که زیاد اهل مطالعه طولانی مدت نیستند قرار داده شود.



    چرا بايد حادثه عاشورا را گرامى بداريم؟

    اين كار بر اساس يكى از مقدس‌ترين خواسته‌هاى فطرى است كه خدا در نهاد همه انسان‌ها قرار داده است، و از آن به «حس حق‌شناسى»تعبير مى‌كنيم.


    از آن‌جا كه معتقديم حادثه عاشورا حادثه عظيمى در تاريخ اسلام بوده است، و نقش تعيين‌كننده‌اى در سعادت مسلمان‌ها و روشن شدن راه هدايت مردم داشته است، اين حادثه در نظر ما بسيار ارزشمند است. لذا بزرگداشت و بازسازى اين حادثه و به خاطر آوردن آن، موجب مى‌گردد تا بتوانيم از بركات آن در جامعه امروز نيز استفاده كنيم.


    بدان كه «نفس»در هر حظّى كه از اين عالم مى برد،در «قلب» اثرى از آن واقع مى شود...و سبب تعلّقِ آن است به دنيا، و التذاذات هر چه بيشتر باشد،قلب از آن بيشتر تأثير پيدا مى كند و تعلق و حُبّش بيشتر مى گرددتا آن كه تمام وِجهه ى قلب،به دنيا و زخارف آن گردد، و اين منشأ مفاسد بسيارى است. تمام خطاهاى انسان و گرفتارى به معاصى و سيّئات،براى همين محبت و علاقه است،و از مفاسد بزرگ آن،چنان چه حضرت شيخ عارف ما، روحى فداه مى فرمودند آن است كه:

    اگر محبت دنيا، صورت قلب انسان گردد و اُنس به او شديد شود، در وقت مردن كه براى او كشف شود كه حق تعالى او را از محبوبش جدا مى كند و ما بين او و مطلوباتش افتراق مى اندازد، با سخطناكى و بُغض به او از دنيا برود.
    و اين فرمايش كمرشكن،بايد انسان راخيلى بيدار كندكه قلب خودرا خيلى نگاه دارد
    امام خمینی

  4. #3
    حرفه ای 5227053076 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2012
    نوشته ها
    914
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض


    چرا براى بزرگداشت عاشورا به روش بحث و گفتگو اكتفا نمى‌شود؟



    بعد از اين‌كه پذيرفتيم زنده داشتن ياد عاشورا و حسين بن على(عليه السلام) براى ما مفيد است و در جامعه ما اثر مطلوب دارد، سؤال دوم اين است كه چرا اين بزرگداشت بايد به اين شكل صورت بگيرد؟ در تمام دنيا هنگامى كه مى‌خواهند از بزرگان خود به بزرگى ياد كنند، مراسمى تشكيل مى‌دهند، بحث و گفتگو برگزار مى‌كنند؛ اما چرا مراسم بزرگداشت عاشورا بايد به اين شكل باشد؟


    جواب اين سؤال تا حدودى از سؤال اول پيچيده‌تر است. جواب اين است كه البته بحث درباره شخصيت سيدالشهداء(عليه السلام)، تشكيل ميزگردها، كنفرانس‌ها، سخنرانى‌ها، نوشتن مقالات و امثال اين قبيل كارهاى فرهنگى، علمى و تحقيقات، بسيار مفيد و لازم است....اما آيا براى اين‌كه ما از حادثه عاشورا بهره‌بردارى كامل كنيم، اين اقدامات كافى است؟...جواب دادن به اين سؤال متوقف بر اين است كه ما نظرى روان‌شناسانه به انسان بيندازيم


    هنگامى كه در رفتارهاى خود دقت كنيم درمى‌يابيم كه در رفتارهاى ما دست كم دو دسته از عوامل نقش اساسى ايفا مى‌كنند.

    يك دسته عوامل شناختى، كه موجب مى‌شود انسان مطلبى را بفهمد و بپذيرد. طبعاً مطلب مورد نظر از هر مقوله‌اى كه باشد، متناسب با آن از استدلال عقلى، تجربى و يا راه‌هاى ديگر استفاده مى‌شود.

    عوامل ديگرى هم هستند كه شايد تأثير آن‌ها در رفتار ما بيش‌تر از شناخت باشد. اين عوامل را به طور كلى انگيزه‌ها، و به تعبيرات ديگرى احساسات و عواطف، تمايلات، گرايش‌ها، ميل‌ها، غرائز و عواطف مى‌نامند.


    هرگاه شما رفتار خود را تحليل كنيد، خواه رفتار مربوط به زندگى فردى شما باشد، و خواه رفتار خانوادگى، رفتار اجتماعى، يا رفتار سياسى شما باشد، مى‌بينيد عامل اصلى كه شما را به انجام آن رفتار واداشته است همين عوامل تحريك‌كننده و برانگيزاننده است.


    مرحوم شهيد استاد مطهرى در اين مورد تشبيهى داشتند. ايشان رفتار انسان را به خودرو تشبيه مى‌كردند. يك خودرو براى حركت به دو عامل نيازمند است. عاملى كه انرژى مكانيكى را در خودرو توليد كند، تا خودرو به كمك آن بتواند حركت كند. غير از انرژى مكانيكى، يك خودرو بايد چراغ هم داشته باشد تا راه را بنماياند و خودرو داخل دست‌انداز و گودال و پرتگاه نيفتد.
    همچنين وجود انسان هم به دو نوع عامل نيازمند است. عاملى بايد در درون ما باشد تا ما را برانگيزاند. بايد براى هر كارى ميلى داشته باشيم تا آن كار را انجام دهيم. بايد شور و شوقى نسبت به انجام آن كار پيدا كنيم، علاقه‌اى نسبت به آن كار داشته باشيم تا بر انجام آن اقدام كنيم. و ديگر اين كه بايد بدانيم به چه دليل بايد اين كار را انجام دهيم؟ اين كار، براى ما چه فايده‌اى دارد؟ و چگونه بايد آن را انجام دهيم؟ مواردى از اين قبيل از جمله عوامل شناختى است.

    اين عوامل در مجموع، ميل به حركت را در انسان به وجود مى‌آورد، عشق به انجام كار را ايجاد مى‌كند، و شور و هيجان به وجود مى‌آورد. تا اين عوامل نباشد كار انجام نمى‌گيرد.حتى اگر انسان به يقين بداند كه فلان ماده غذايى براى بدن او مفيد است، اما تا اشتها نداشته باشد و يا تا اشتهاى او تحريك نشود، به سراغ خوردن آن غذا نمى‌رود.


    حال، بعد از اين كه پذيرفتيم براى حركت‌هاى آگاهانه و رفتارهاى انسانى دو دسته عوامل شناختى و انگيزشى يا عواطف و احساسات لازم است و بعد از اين كه دانستيم حركت سيدالشهداء(عليه السلام) چه نقش مهمى در سعادت انسان‌ها داشته است، متوجه خواهيم شد اين شناخت خود به خود براى ما حركت آفرين نمى‌شود.
    هنگامى دانستن و به ياد آوردن آن خاطره‌ها ما را به كارى مشابه كار امام
    (عليه السلام) و به پيمودن راه او وا مى‌دارد كه در ما نيز انگيزه‌اى به وجود آيد و بر اساس آن، ما هم دوست داشته باشيم آن كار را انجام دهيم.


    هنگامى كه صحنه‌اى بازسازى مى‌شود و انسان از نزديك به آن صحنه مى‌نگرد، اين مشاهده با هنگامى كه انسان بشنود چنين جريانى واقع شده، يا اين‌كه فقط بداند چنين حادثه‌اى اتفاق افتاده است، بسيار تفاوت دارد.

    اكنون به عنوان مثال داستانى را از قرآن كريم يادآورى مى‌كنم كه همه شنيده‌ايد. مى‌دانيد كه حضرت موسى(عليه السلام) از جانب خداوند به كوه طور دعوت شد تا در آن جا عبادت كند. آنچه به مردم گفته شد اين بود كه ايشان يك ماه در آن جا خواهد ماند. اما اراده خدا آن بود كه حضرت موسى چهل روز بماند: «وَواعَدْنا مُوسى ثَلاثينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْر»1 آن ده روز را مردم نمى‌دانستند، و اين آزمايشى براى قوم بنى اسرائيل بود تا نشان دهد آنان تا چه اندازه در ايمانشان استوار هستند. بعد از اين كه سى روز تمام شد، بنى اسرائيل نزد‌ هارون ـ كه جانشين موسى بود ـ آمدند و پرسيدند چرا برادرت نيامد؟ گفت منتظريم، به زودى مى‌آيد. روز بعد هم موسى نيامد. مجدداً پرسيدند چرا موسى نيامد؟ از تأخير او معلوم مى‌شود كه ما را تنها گذاشته و خود رفته است. سامرى از اين فرصت استفاده كرد و آن گوساله را ساخت و مردم را به پرستش گوساله دعوت كرد و گفت: «هذا اِلهُكُمْ وَ اِلهُ مُوسى»،2 اين خداى شما است و خداى موسى نيز همين است. خدايى كه موسى مى‌گفت من در كوه طور با او مناجات كنم، آن خدايى كه موسى را به رسالت مبعوث كرده است، آن خدا همان است كه من او را ساخته‌ام. بسيارى از بنى اسرائيل در برابر گوساله به سجده افتادند و مشغول پرستش آن شدند. خداى متعال در طور به حضرت موسى وحى كرد كه در ميان قومت چنين جريانى اتفاق افتاده است و در طى اين غيبت ده روزه تو، مردم گوساله‌پرست شده‌اند. حضرت موسى هم شنيد اما عكس‌العملى نشان نداد. ده روز تمام شد و بعد از چهل روز الواح آسمانى را كه بر او نازل شده بود براى مردم آورد تا ايشان را به اطاعت از احكام الهى و عمل به شريعت نازل شده دعوت كند. وقتى حضرت برگشت ديد مردم گوساله مى‌پرستند. به محض اين كه ديد در حال پرستش گوساله هستند، عصبانى شد، به گونه‌اى كه الواح را به كنارى پرتاب كرد: «وَ اَلْقَى الاَْلْواحَ وَ أَخَذَ بِرَأسِ اَخيهِ يَجُرُّهُ اِلَيْهِ»1 به سراغ برادرش حضرت ‌هارون رفت، و سر او را گرفت و با عصبانيت به سوى خود كشيد و از او بازخواست كرد كه چرا اجازه دادى مردم گمراه گردند؟ «أَفَعَصَيتَ أَمْرى»؛2 به كل داستان كارى ندارم. منظورم تذكر فرق بين دانستن و مشاهده كردن است. خدا به حضرت موسى از ماجراى گوساله‌پرستى قوم او خبر داده بود. حضرت موسى نيز در مورد آن هيچ شكى نداشت. زيرا خبرى بود كه خدا به او داده بود. وقتى خبر را شنيد چندان آثار غضب در او ظاهر نشد. اما زمانى كه بازگشت و ديد كه مردم گوساله مى‌پرستند، آشفته شد و نتوانست تحمل كند. به سراغ برادر خود رفت و به او اعتراض كرد. مقصود بيان فرق بين دانستن و ديدن است.

    ما علاوه بر اين كه بايد بدانيم چرا ابى‌عبدالله قيام كرد، و بدانيم كه چرا مظلومانه شهيد شد، بايد اين مطلب به گونه‌اى بازسازى شود تا حتى المقدور بهتر بشنويم و ببينيم تا عواطف و احساسات ما برانگيخته‌تر شود. هر اندازه اين‌ها در برانگيخته‌تر شدن عواطف و احساسات ما مؤثرتر باشد، حادثه عاشورا در زندگى ما مؤثرتر خواهد بود.


    اين جا است كه متوجه مى‌شويم چرا امام(قدس سره) بارها مى‌فرمود آنچه داريم از محرم و صفر داريم.چرا اين همه اصرار داشت كه عزادارى به همان صورت سنتى برگزار شود؟

    چون در طول سيزده قرن تجربه شده بود كه اين امور نقش عظيمى در برانگيختن احساسات و عواطف دينى مردم ايفا مى‌كند و معجزه
    مى‌آفريند. تجربه نشان داد كه بيش‌تر پيروزى‌هايى كه در دوران انقلاب و يا در دوران جنگ در جبهه‌ها حاصل شد، در اثر شور و نشاطى بود كه مردم در ايام عاشورا و به بركت نام سيدالشهداء(عليه السلام) حاصل مى‌كردند. اين تأثير كمى نيست. با چه قيمتى مى‌شود چنين عاملى را در اجتماع آفريد كه اين همه شور و حركت در مردم ايجاد كند؟ اين همه عشق مقدس بيافريند، تا جايى كه افراد را براى شهادت آماده كند؟ اگر بگوييم در هيچ مكتبى و يا در هيچ جامعه‌اى چنين عاملى وجود ندارد، سخن گزافى نگفته‌ايم.


    بدان كه «نفس»در هر حظّى كه از اين عالم مى برد،در «قلب» اثرى از آن واقع مى شود...و سبب تعلّقِ آن است به دنيا، و التذاذات هر چه بيشتر باشد،قلب از آن بيشتر تأثير پيدا مى كند و تعلق و حُبّش بيشتر مى گرددتا آن كه تمام وِجهه ى قلب،به دنيا و زخارف آن گردد، و اين منشأ مفاسد بسيارى است. تمام خطاهاى انسان و گرفتارى به معاصى و سيّئات،براى همين محبت و علاقه است،و از مفاسد بزرگ آن،چنان چه حضرت شيخ عارف ما، روحى فداه مى فرمودند آن است كه:

    اگر محبت دنيا، صورت قلب انسان گردد و اُنس به او شديد شود، در وقت مردن كه براى او كشف شود كه حق تعالى او را از محبوبش جدا مى كند و ما بين او و مطلوباتش افتراق مى اندازد، با سخطناكى و بُغض به او از دنيا برود.
    و اين فرمايش كمرشكن،بايد انسان راخيلى بيدار كندكه قلب خودرا خيلى نگاه دارد
    امام خمینی

  5. #4
    مدیربازنشسته صبح موعود آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,466
    تشکر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 ارسال

    پیش فرض

    سلام علیکم و رحمة الله

    از حسن انتخابتون متشکرم.
    چقدر فرق بین دانستن و دیدن، زیبا بیان شده.
    هر کس مرا طلب کند، مرا می یابد هر کس مرا یافت، مرا می شناسد
    هرکس مرا شناخت، مرا دوست می دارد و هر کس مرا دوست داشت، عاشق من می شود
    و هر کس عاشق من شد، من عاشق او می شوم و هر کس من عاشقش بشوم، او را می کشم
    و کسی که او را بکشم، بر من دیه اش واجب است و کسی که دیه اش بر من واجب شد،
    پس خودم خون بهای او می شوم
    یا ثارالله


  6. #5
    حرفه ای 5227053076 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2012
    نوشته ها
    914
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    چرا بايد به ياد وقايع عاشورا عزادارى كرد؟

    اما موضوع ديگرى كه در اين‌جا مطرح مى‌شود اين است كه يگانه راه برانگيختن احساسات و عواطف عزادارى و گريه نيست. عواطف انسان ممكن است با مراسم جشن و سرور هم تحريك شود.

    جواب اين است كه احساسات و عواطف انواع مختلفى دارد. تحريك هر نوع احساسات و عواطف، بايد با حادثه مربوط متناسب باشد.

    حادثه‌اى كه بزرگ‌ترين نقش را در تاريخ اسلام ايفا كرد، حادثه شهادت ابى‌عبدالله بود. او بود كه مسير تاريخ اسلام را عوض كرد. او بود كه درسى براى حركت، براى نهضت، براى مقاومت و براى استقامت تا روز قيامت به انسان‌ها داد.

    خنديدن هيچ وقت آدم را شهادت‌طلب نمى‌كند
    . هيچ‌وقت انسان را به شلمچه نمى‌كشاند. هيچ‌وقت نمى‌توانست سختى‌ها و مصيبت‌هاى هشت‌سال جنگ را بر اين مردم هموار كند. اين قبيل مسائل عشق ديگرى مى‌خواهد كه از سوز و اشك و شور پديد مى‌آيد. راه آن هم همين عزادارى‌ها است.


    چرا بايد دشمنان امام حسين(عليه السلام) را لعن كرد؟


    به دنبال اين سؤال ممكن است سؤال ديگرى پديد آيد كه اين روزها بيش‌تر مطرح شده است. اغلب، اين پرسش را منافقان مطرح مى‌كنند، البته منافقانِ مدرن! آن‌ها مى‌گويند كه بسيار خوب،... تا اين جا را قبول داريم. اما شما در اين عزادارى هاى خود كار ديگرى هم مى‌كنيد. علاوه بر اين كه از امام حسين(عليه السلام) به نيكى ياد مى‌كنيد، و بر شهادت او گريه مى‌كنيد، بر دشمنان امام حسين(عليه السلام) هم لعن مى‌فرستيد. اين كار براى چيست و چرا دشمنان ابى عبد الله را لعن مى‌كنيد؟ اين كار نوعى خشونت و بدبينى است. اين يك نوع احساسات منفى است و با منش «انسانِ مدرن» نمى‌سازد. ...امروز زمانى است كه بايد با همه مردم با خوشى و شادى و لبخند رفتار كرد. امروز بايد دم از زندگى زد، دم از شادى زد، دم از صلح و آشتى زد. اين روحيه لعن و تبرى و پشت كردن به ديگران خشونت‌هايى است كه به هزار و چهار صد سال پيش، يعنى زمانى كه امام حسين(عليه السلام) را كشتند برمى‌گردد و با آن زمان مناسبت دارد. ...مگر اسلام دين محبت، دين رأفت و رحمت نيست؟ اين چه كارى است كه شما دائماً لعن و بدگويى مى‌كنيد؟


    اگر كسانى واقعاً از روى جهل اين سوال را مطرح كنند، جواب دادن به آن‌ها مشكل نيست.
    جواب علمى چنين سؤالى اين است كه همان‌گونه كه سرشت انسان فقط از شناخت ساخته نشده است، تنها از احساسات و عواطف مثبت هم ساخته نشده است. آدميزاد موجودى است كه هم احساس مثبت و هم احساس منفى دارد. هم عواطف مثبت و هم عواطف منفى دارد. همان‌گونه كه شادى در وجود ما هست، غم هم هست. خدا ما را اين‌گونه آفريده است. هيچ انسانى نمى‌تواند بى‌غم و يا بى‌شادى زندگى كند.


    خدا چرا در انسان اين احساس را قرار داده است كه به واسطه آن، حزن و اندوه پيدا مى‌كند و اشك از ديدگانش جارى مى‌شود؟ معلوم مى‌شود گريه كردن نيز در زندگى انسان جاى خود را دارد. گريه براى خدا، به انگيزه خوف از عذاب يا شوق به لقاى الهى و شوق به لقاى محبوب در تكامل انسان نقش دارد. انسان در اثر دلسوزى نسبت به محبوب مصيبت ديده خود، رقت پيدا مى‌كند؛ اين طبيعت انسان است كه در مواردى بايد رقت قلب پيدا كند و در اثر آن گريه سر دهد.

    قرآن مى‌فرمايد: «انَّ الشَّيْطانَ لَكُمْ عَدُّوٌ فَاتَّخِذُوهُ عَدُّواً» شيطان دشمن شما است، شما هم بايد با او دشمنى كنيد. با شيطان ديگر نمى‌شود لبخند زد و كنار آمد. وگرنه انسان هم مى‌شود شيطان.

    ببينيد قرآن چه مى‌فرمايد: «وَ اِذا رَأَيْتَ الَّذينَ يَخُوضُونَ فى آياتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُم حتّى يَخوضُوا فى حَديث غيرهِ»، چنانچه ببينى كسانى نسبت به دين بدگويى و اهانت مى‌كنند، با سستى و با زبان مسخره و استهزا سخن مى‌گويند، به آن‌ها نزديك نشو. هر چه گفتند، گوش نده تا زمانى كه به بحث ديگرى بپردازند.

    و در جاى
    ديگر مى‌فرمايد: «وَقَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فى الْكتابِ أَنْ اِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللّهِ يُكْفَرُ بِها وَيُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدوا مَعَهُمْ حتّى يخوضوا فى حديث غَيْرهِ» بعد مى‌فرمايد اگر كسانى اين نصيحت را گوش نكردند، بايد بدانند كه عاقبت به آن‌ها ملحق خواهند شد. «اِنَّ اللّهَ جامِعُ الْكافِرينَ وَ الْمُنافِقينَ فى جَهَنَّمَ جَميعاً»

    سرانجامِ كسانى كه نسبت به استهزاكنندگانِ دين محبت مى‌ورزند و به آن‌ها روى خوش نشان مى‌دهند اين است كه تدريجاً حرف‌هاى استهزاكنندگان بر آن‌ها اثر مى‌گذارد
    . وقتى حرف‌هايشان اثر كرد، در دل‌هايشان شك به وجود مى‌آيد. و اگر شك ايجاد شد، اظهار ايمان كردن نفاق مى‌شود. انسان وقتى در دل ايمان ندارد اما در ظاهر بگويد من مسلمانم، اين عين نفاق است. قرآن مى‌فرمايد: «اِنَّ اللّهَ جامِعُ الْكافِرينَ وَ الْمُنافِقينَ فى جَهَنَّمَ جَميعاً» چنين كسانى كه در دنيا به واسطه اثر همنشينى با كافران منافق مى‌شوند، در آخرت داخل جهنم با ايشان هم‌نشين خواهند بود.


    به عبارت ديگر، دشمنى با دشمنان، سيستمى دفاعى در مقابل ضررها و خطرها ايجاد مى‌كند.


    بدن انسان همان‌گونه كه عامل جاذبه‌اى دارد كه مواد مفيد را جذب مى‌كند، يك سيستم دفاعى نيز دارد كه سموم و ميكرب‌ها را دفع مى‌كند، سيستمى كه با ميكرب مبارزه مى‌كند و آن‌ها را مى‌كشد. كار گلبول‌هاى سفيد همين است. اگر سيستم دفاعى بدن ضعيف شد، ميكرب‌ها رشد مى‌كنند. رشد ميكرب‌ها به بيمارى انسان منجر مى‌شود و انسان بيمار ممكن است با مرگ رو به رو شود. اگر بگوييم ورود ميكروب به بدن ايرادى ندارد! به ميكرب خوش‌آمد گفته و بگوييم مهمان هستيد! احترامتان واجب است! آيا در اين صورت بدن سالم مى‌ماند؟ بايد ميكرب را از بين برد.
    اين سنت الهى است. اين تدبير و حكمت الهى است كه براى هر موجود زنده‌اى دو سيستم در نظر گرفته است، يك سيستم براى جذب و ديگرى سيستم دفع.

    چرا انسان بايد افراد و امور پسنديده را دوست دارد؟ براى اين كه وقتى به آن‌ها نزديك مى‌شود از آن‌ها استفاده مى‌كند. نسبت به خوبانى كه منشأ كمال هستند، و در پيشرفت جامعه مؤثر هستند بايد ابراز دوستى كرد، و در مقابل، بايد عملا با كسانى كه براى سرنوشت جامعه مضر هستند دشمنى كرد.


    «قَدْ كانَتْ لَكُمْ اُسْوُةٌ حَسَنَةٌ فى اِبْراهيمَ وَ الَّذينَ مَعَهُ اِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ اِنّا بُرَئاءُ مِنْكُمْ وَ مِمّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ، كَفَرْنا بِكُمْ وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُم الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ اَبَداً حَتّى تُؤْمِنُوا بِاللّه وَحْدَهُ»

    قرآن مى‌فرمايد شما بايد به حضرت ابراهيم
    (عليه السلام) و ياران او تأسى كنيد. ...كار ابراهيم(عليه السلام) چه بود؟ ابراهيم(عليه السلام) و يارانش به بت پرستانى كه با آن‌ها دشمنى مى‌كردند و ايشان را از شهر و ديار خود بيرون راندند گفتند: «اِنّا بُرَئاءٌ مِنْكُمْ » ما از شما بيزاريم. اعلان برائت كردند. بعد به اين هم اكتفا نمى‌كند. مى‌فرمايد بين ما و شما تا روز قيامت دشمنى و كينه برقرار است، مگر اين كه دست از خيانتكارى خود برداريد.


    اين كه ما نسبت به دشمنان اسلام و شيطان بزرگ اين قدر كينه داريم و اجازه نمى‌دهيم شعار «مرگ بر آمريكا» حذف شود، تأسى به حضرت ابراهيم(عليه السلام) است. قرآن مى‌فرمايد شما بايد از ابراهيم(عليه السلام) ياد بگيريد و صريحاً بگوييد مرگ بر دشمن اسلام!


    اگر دشمنى با دشمنان خدا نباشد، دوستى دوستان هم از بين خواهد رفت. اگر سيستم دفاعى بدن نباشد، آن سيستم جذب هم، نابود خواهد شد.

    آنچه مهم است اين است كه ما جاى جذب و دفع را درست بشناسيم. گاهى متأسفانه امور مشتبه مى‌شود. در موردى كه بايد جذب كنيم عملا به دفع مى‌پردازيم.صِرف اين كه كسى مرتكب گناهى شد، نبايد او را از جامعه طرد كرد، بلكه بايد در صدد اصلاح او برآييم. او بيمارى است كه بايد به پرستارى‌اش پرداخت. در اين مورد جاى اظهار دشمنى نيست. مگر كسى كه تعمد داشته باشد و علناً گناه را در جامعه رواج دهد. اين ديگر خيانت است، تعمد و خباثت و پليدى است. بايد با چنين شخصى دشمنى كرد.


    اما در مورد دشمنان غدّار، كينه‌توز و قسم خورده، خداوند مى‌فرمايد: «وَ لَنْ تَرْضى عَنْكَ الْيَهُودُ وَ لا النَّصارى حَتّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُم»، تا دست از انقلابتان بر نداريد، آمريكا از شما راضى نخواهد شد.

    {آیا} هر روز لازم است تأمل كنيم كه آشتى با چنين كسانى يعنى چه؟ لبخند به روى آنان يعنى چه؟ بايد با نهايت غضب، خشونت، تندى و عبوسى با اين‌ها بر خورد كرد
    . بايد مرگ را بر سر اين‌ها باريد، چون آنان جز به مرگ ما راضى نيستند، نه تنها به مرگ بدن ما، بلكه تنها به مرگ روح ما، به مرگ دين ما راضى مى‌شوند.

    ما نمى‌توانيم از بركات حسينى استفاده كنيم، مگر اين كه اول دشمنان او را لعن كنيم، بعد بر او سلام بفرستيم،

    قرآن هم اول مى‌فرمايد
    : «أَشِدّاءُ عَلَى الْكُفّار»، بعد مى‌فرمايد: «رُحَماءُ بَيْنَهُم».پس در كنار سلام، بايد لعن هم باشد. در كنار ولايت، تبرّى و اظهار دشمنى نسبت به دشمنان اسلام نيز بايد باشد. اگر اين‌گونه شديم، حسينى هستيم؛ وگرنه بى جهت خودمان را به حسين(عليه السلام) نسبت ندهيم.


    بدان كه «نفس»در هر حظّى كه از اين عالم مى برد،در «قلب» اثرى از آن واقع مى شود...و سبب تعلّقِ آن است به دنيا، و التذاذات هر چه بيشتر باشد،قلب از آن بيشتر تأثير پيدا مى كند و تعلق و حُبّش بيشتر مى گرددتا آن كه تمام وِجهه ى قلب،به دنيا و زخارف آن گردد، و اين منشأ مفاسد بسيارى است. تمام خطاهاى انسان و گرفتارى به معاصى و سيّئات،براى همين محبت و علاقه است،و از مفاسد بزرگ آن،چنان چه حضرت شيخ عارف ما، روحى فداه مى فرمودند آن است كه:

    اگر محبت دنيا، صورت قلب انسان گردد و اُنس به او شديد شود، در وقت مردن كه براى او كشف شود كه حق تعالى او را از محبوبش جدا مى كند و ما بين او و مطلوباتش افتراق مى اندازد، با سخطناكى و بُغض به او از دنيا برود.
    و اين فرمايش كمرشكن،بايد انسان راخيلى بيدار كندكه قلب خودرا خيلى نگاه دارد
    امام خمینی

  7. #6
    حرفه ای 5227053076 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2012
    نوشته ها
    914
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    نقش عاشورا در بقاى اسلام

    حال اگر كسى سؤال كند كه از كجا بدانيم داستان كربلا چنين نقش تعيين‌كننده‌اى در پيشرفت اسلام، در بقاى اسلام و نهايتاً در سعادت انسان‌ها داشته و مى‌تواند داشته باشد؟

    آنچه دوست و دشمن بر آن اتفاق دارند اين است كه داستان كربلا، اگر در عالم انسانيت داستان منحصر به فردى نباشد، از وقايع بسيار كم‌نظير است.

    البته ما بر اساس آنچه از ائمه اطهار(عليهم السلام) دريافت داشته‌ايم، اين داستان را منحصر به فرد مى‌دانيم و معتقديم كه نظير اين داستان در گذشته نبوده و در آينده هم نخواهد بود.... حادثه‌اى كه براى آن اين همه وقت صرف مى‌شود، اين همه هزينه مى‌شود و اين همه اشك‌ها ريخته مى‌شود، با چه حادثه و پيشامدى قابل تشبيه است؟


    گستردگى، اهميت و تأثير عزادارى براى سيدالشهداء(عليه السلام)

    من به شما عرض كنم كه در دورترين نقطه‌هاى جهان در ايام محرم و صفر و به خصوص روز عاشورا شبيه همين مراسمى كه شما در شهر خودتان داريد برنامه‌هايى برگزار مى‌شود. در نيويورك كه يكى از بزرگ‌ترين شهرهاى دنيا است، در روز عاشورا از طرف شيعيان پاكستانى، ايرانى، عراقى، لبنانى و بعضى از كشورهاى ديگر، دسته سينه‌زنى راه مى‌افتد به طورى كه توجه همه مردم را به خود جلب مى‌كند. بزرگ‌ترين خيابان اين شهر، پر از جمعيت مى‌شود به گونه‌اى كه رفت و آمد را مشكل مى‌سازد.


    علاوه بر شيعيان، در بسيارى ازكشورهاى سنى‌نشين هم در ايام عاشورا چنين مراسمى از سوى اهل سنت برگزار مى‌شود؛...چون در قرآن آمده است: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً اِلاّ الْمَوَّدَةَ فى الْقُرْبى».بر همين اساس، ايشان نيز اظهار مودت به اهل بيت(عليهم السلام) را اجر رسالت مى‌دانند و اداى آن را بر خود واجب مى‌شمارند. ... بلكه حتى بت‌پرستانى كه به شريعت اسلام معتقد نيستند، به لحاظ بركاتى كه از عزادارى سيدالشهداء(عليه السلام) ديده‌اند مراسم عزادارى برپا مى‌كنند و نذورات فراوانى براى برگزارى مراسم سيدالشهداء(عليه السلام) دارند.... اين‌ها مواردى است كه در تمام دنيا ديده مى‌شود و كفار هم مى‌دانند كه چنين مسائلى وجود دارد.

    شما هيچ حادثه‌اى را در عالم نمى‌توانيد نشان دهيد كه چنين تأثيرى داشته باشد و ملت‌هاى مختلف را تحت تأثير قرار داده باشد.

    از نظر طول اثر، بيش از سيزده قرن است كه طراوت و تازگى خود را حفظ كرده و گويى اين جريان ديروز واقع شده است و مردم همچنان با سوز و گداز مى‌گريند و بر سر و سينه مى‌زنند. شايد بعضى از مراسم عزادارى وجود داشته باشد كه از جهت قدمت سابقه بيش‌ترى داشته باشد. نمونه‌اى كه مى‌توان به آن اشاره كرد، عزادارى‌اى است كه مسيحيان براى به دارزدن حضرت عيسى(عليه السلام) انجام مى‌دهند. ... اگر شما اين مراسم را با يكى از مجالس عزادارى كه در قم يا تهران برگزار مى‌شود مقايسه كنيد، آن وقت خواهيد ديد كه چه قدر تفاوت راه است.


    به اين مطالب، فداكارى‌هايى را كه شيعيان در طول تاريخ كرده‌اند اضافه كنيد....زمانى بود كه اگر كسى مى‌خواست براى زيارت قبر سيدالشهداء(عليه السلام) برود، بايد جان خود را كف دست بگيرد. مأموران دولت عباسى، به خصوص در زمان متوكل، آنچنان سخت‌گيرى مى‌كردند كه كسى جرأت نكند به نزديك حرم حسينى برسد. و بالاخره قبر سيدالشهداء(عليه السلام) را خراب كردند، بر آن آب بستند و زمينش را شخم زدند، براى اين كه به كلى آثار اين قبر محو شود. ولى شيعيان براى آن كه بتوانند حتى قبر سيدالشهداء را زيارت كنند(عليه السلام) ، حاضر شدند دست بدهند، پا بدهند، جان بدهند، اما بروند و از نزديك سلام بدهند. چنين چيزى قطعاً در تاريخ بشر نمونه ندارد.


    البته اين حادثه اتفاقى نيست؛ درست است كه خداى متعال در قلب مؤمنان عشقى براى
    سيدالشهداء(عليه السلام) قرار داده است و در اين مورد يك عامل غيبى وجود دارد، اما كارهاى الهى معمولاً بدون اسباب ظاهرى نيست؛ اين‌كه گاهى بدون اسباب ظاهرى كارى انجام مى‌گيرد، استثناء است.


    خوب، اين‌ها چه اثرى در زندگى انسان‌ها داشته است؟ ما معتقديم كه مقام پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از ائمه اطهار(عليه السلام) بالاتر است. چرا براى وفات پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) اين‌گونه عزادارى نمى‌كنيم؟ چرا با اين كه مقام پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از همه ائمه اطهار(عليه السلام) بالاتر است، اين همه سفارش براى زيارت و برپا كردن مراسم عزادارى آن حضرت نشده است؟ ما دوازده امام معصوم داريم، اگر بنا بر تفضيل مقام ائمه باشد، بر اساس آنچه خود ايشان فرموده اند مقام اميرالمؤمنين(عليه السلام) از همه بالاتر است. درست است كه ما براى شهادت اميرالمؤمنين(عليه السلام) هم خيلى عزادارى مى‌كنيم، اما نسبت به سيدالشهداء(عليه السلام) قابل مقايسه نيست. مصيبت حسين(عليه السلام) چه خصوصيتى دارد كه اين چنين براى او اهميت قائل شده اند و اين همه سفارش كرده‌اند؟ بگذريم از رواياتى كه مى‌فرمايد از زمان حضرت آدم(عليه السلام) ، ذكر حسين(عليه السلام) و گريه كردن بر مصيبت حسين(عليه السلام) بوده است. رواياتى هست كه همه انبيا و اوليا و فرشتگان آسمان براى سيدالشهداء(عليه السلام) گريه كرده‌اند.



    بدون شك شخصيت سيدالشهداء(عليه السلام) و شرايطى كه به تقدير الهى براى زندگى ايشان پيش آمد، يك ويژگى به زندگى آن حضرت(عليه السلام) و به خصوص شهادت او بخشيد كه اين بركات مى‌تواند از آن ناشى شود. همين طور ما معتقديم همه ائمه اطهار(عليهم السلام)نور واحد هستند؛ هر امام ديگرى هم به جاى امام حسين(عليه السلام) بود، بايد همين برنامه را اجرا مى‌كرد. اگر اختلافى در رفتار ائمه(عليهم السلام)ديده مى‌شود، به لحاظ شرايط اجتماعى زمان ايشان بوده است.


    پس اين شرايط خاص است كه براى ابى عبد الله پيش آمد و زمينه اى را فراهم كرد كه نقشى را در تاريخ بشر و راهنمايى انسان ها ايفا كند كه براى هيچ فرد ديگرى ميسّر نشد. اين شرايط بود كه چنين رفتارى را تعيين كرد؛ يا به زبان دينى اين تقدير الهى بود، خواست خدا بود. چون شرايط اجتماعى هم به دست خداست، همه چيز به اراده لا يزال الهى منتهى مى‌شود.

    اين دو مطلب، دو روى يك سكه است؛ خواه بگوييم خدا اين ويژگى را به امام حسين(عليه السلام) بخشيد، و يا بگوييم شرايط زندگى ابى عبد الله اين خصوصيت ها را اقتضا كرد. چون اين شرايط نيز تابع اراده خدا است و طبق تقدير او انجام مى‌گيرد.


    حال بايد بررسى كنيم كه چگونه سيدالشهداء(عليه السلام) اين ويژگى را پيدا كرد كه بتواند اين بركات را داشته باشد و مردم در سايه عزادارى در مصيبت او بتوانند مصالح دنيا و به خصوص مصالح آخرتشان را تأمين كنند


    قداست و تحريف ناپذيرى قيام عاشورا



    مطلب ديگرى كه شما از بزرگان و از سروران ما، از مرثيه خوانان و وعاظ شنيده ايد، اين است كه شما اگر هر زمان درباره شخصيت انبيا و اولياى خدا مطالعه بفرماييد، مى‌بينيد حتى در زمان خودشان ابهام هايى درباره شخصيت، رفتار و گفتارشان وجود داشته است و بعد از وفاتشان چندين برابر بر اين ابهام ها افزوده شده است. خود پيامبر(صلى الله عليه وآله) مثل ساير انبيا، به زشت ترين تهمت ها متهم شدند؛ گفتند اين شخص عقلش را از دست داده و مجنون است، به حرف او گوش ندهيد! گفتند او سحر مى‌كند و جادوگر است!

    همه اين تهمت ها را به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى‌زدند و خود پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) پيش بينى فرمودند كه بعد از وفات من دروغ هاى زيادى به من خواهند بست، نه دشمنانى كه از كفار بودند، بلكه به اصطلاح پيروان خود حضرت و از ميان كسانى كه مى‌گفتند ما به او ايمان داريم؛ و چنين هم شد. فرمود: « قَدْ كَثُرتْ عَلَىَّ الْكذابَةُ و سَتَكْثُرُ»، دروغ بستن بر من زياد شده و به زودى بعد از من كسان زيادى به دروغ احاديثى را از قول من نقل مى‌كنند. بعد معيارى تعيين فرمود براى اين كه با آن تشخيص دهيد كدام حديث راست و كدام دروغ است، و آن اين كه روايت را بر قرآن كريم عرضه كنيد، اگر مخالف قرآن بود بدانيد من نگفته ام.

    به علاوه، ائمه اطهار(عليهم السلام) به عنوان كارشناسان علوم الهى بارها حديث هاى دروغين نقل شده را پالايش كردند. يك مرتبه در زمان امام رضا(عليه السلام) بود كه روايات نقل شده تصحيح شد و بعداً براساس كتاب عيون اخبار الرضا(عليه السلام) نوشته شد؛ در زمان امام صادق(عليه السلام) نيز چنين شرايطى پيش آمد. ابوالخطاب و ديگران دروغ هايى جعل كرده بودند و امام(عليه السلام) آن ها را تصفيه نموده و احاديث صحيح را معرفى كردند.

    ...و همين طور ساير ائمه اطهار(عليهم السلام)و بزرگان دين، هر كدام به صورتى مورد تهمت قرار گرفتند.

    بالاترين حجت بر تمام انسان ها قرآن كريم است. از روزى كه حضرت آدم(عليه السلام) خلق شده است تا پايان زندگى انسان بر روى كره زمين حجتى رساتر، روشن تر و هدايتگرتر از قرآن نخواهد بود.اما همين قرآن را مورد تفسيرهاى غلط قرار داده بودند و حالا هم چنين مى‌كنند. همه طوايف مسلمين با همه اختلافاتى كه در مذاهبشان دارند به نحوى به آيات قرآن تمسك مى‌جويند. در مورد يك مسأله، هم آن كسى كه آن را اثبات مى‌كند و هم آن كه آن را نفى مى‌كند، به آيه قرآن تمسك مى‌كنند.


    اين تحريف هاى معنوى، مسخ شخصيت ها، تهمت و افتراها درباره هر گونه حجت الهى وجود دارد. روشن ترين حجت ها قرآن است و اين ابهام ها در آن هم وجود دارد. بالاترين انبيا و راهنمايان انسان ها، پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و پس از ايشان اميرالمؤمنين(عليه السلام) بود. اين ابهام ها درباره هر دو بزرگوار وجود داشت.
    امروز وقتى مى‌خواهيم با برادران اهل تسنن درباره اسلام، يا درباره شخصيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و رفتار و گفتار ايشان صحبت كنيم، ابهام وجود دارد. مثال ساده اى بزنم تا ببينيد چه قدر ابهام مى‌تواند وجود داشته باشد. پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در طول بيست و سه سال رسالت الهى خود، با مردم محشور بود، ... آيا مردم در طول بيست و سه سال نمى‌ديدند پيامبر(صلى الله عليه وآله) چگونه وضو مى‌گيرد؟ آيا اين مسأله اى بود كه براى مردم مخفى بماند؟


    در ميان همه اين حوادث و در ميان همه گفتارها و رفتارهايى كه از انبيا و اوليا سر زده است، چيزى كه قابل تحريف و مسخ نيست و ممكن نيست كه آن را به غلط تفسير كنند اين است كه امام حسين(عليه السلام) براى ترويج دين كشته شد، و در اين راه تمام ياران او نيز شهيد شدند، و حتى طفل شيرخواره او هم به شهادت رسيد.


    اين تاريخ را كسى نتوانسته است تحريف كند.


    البته در بعضى از جزئيات اختلاف بوده است. مثل اين كه جمعيتى كه از كوفه آمدند سى هزار نفر بودند يا صد و بيست هزار نفر؟ كم تر بودند يا بيش تر؟ طبيعى است كه به آسانى نمى‌توان آمار گرفت. در ساير قضايا هم اين گونه اختلافات وجود دارد. اما اصل اين حادثه و اين كه امام حسين(عليه السلام) براى دين خود قيام كرد تا آن جا كه با لب تشنه شهيد شد و تا آن جا كه زن و بچه او را اسير كردند، اين قابل تحريف نيست. نه مى‌توان گفت اين كار انجام نپذيرفته است و نه مى‌توان گفت كه اين كار براى دنياپرستى بوده است. مگر براى رسيدن به مقام راهى بهتر از اين نبود؟ كسى كه اهل مقام است، وقتى ببيند جانش در خطر است راهى براى صلح پيدا مى‌كند. شب عاشورا هم به او پيشنهاد كردند، روز عاشورا هم به او پيشنهاد كردند بيا با يزيد بيعت كن تا سالم بمانى. قبول نكرد و فرمود: «هَيْهات مِنّى الذِّلَة»؛ جريان حرّ و ساير حوادث پيش آمد. به اين مطالب اضافه كنيد آنچه را ما معتقديم و با سندهاى متظافر ثابت شده است و قرائن فراوانى وجود دارد كه امام حسين(عليه السلام) مى‌دانست كشته مى‌شود. اگر كسى بگويد علم امامت نداشت و الهام خدايى نبود، بنابر حديث هايى كه از خود پيغمبر(صلى الله عليه وآله)رسيده بود مى‌دانست كه كشته مى‌شود. در آن بيانى كه خودش فرمود: «كَأَنّى بِأَوْصالى يَتَقَطَّعُها عسْلانُ الْفَلَواتَ بَيْنَ النَواويسَ وَ كَرْبَلا»، گويا مى‌بينم كه درندگان بيابان، گرگ هاى بيابان بند از بند من جدا مى‌كنند. و نيز آن خواب هايى كه ديده شد. مانند آنچه در داستان على اكبر(عليه السلام) شنيده ايد. اگر اين ها را ضميمه كنيم، به اين معناست كه امام حسين(عليه السلام) مى‌داند پايان اين جريان كشته شدن است، اما با اين حال، زن و فرزندانش را با خود برد. آيا براى اين بود كه به پول برسد؟ به مقام برسد؟ به شهوات دنيا برسد؟ در بيابان كربلا كدام شهوات انسان تأمين مى‌شود؟

    به هيچ وجه نمى‌توان اين حادثه را به گونه اى تفسير كرد كه اين قيام براى دنيا خواهى، براى رياست طلبى و براى قدرت طلبى بود
    . هيچ چيز جز اين نبود كه براى احياى دين جدّش كشته شد.


    البته ممكن است كسانى بگويند حسين(عليه السلام) اشتباه كرد. بعضى از متعصبين و ناصبى هاى منسوب به اسلام هستند كه مى‌گويند حق نبود كه حسين(عليه السلام) اين كار را بكند. اما قبول دارند كه او اين كار را براى احياى دين انجام داد.

    اين حادثه با همه ويژگى هايش يعنى ويژگى هايى كه در خط دادن به انسان، و در آموختن درس فداكارى مؤثر است، قابل خطا نيست؛ و در اين كه حجت بر مسلمانان تمام شده باشد و بدانند كه اگر شرايطى مثل شرايط زمان امام حسين(عليه السلام) پيش آمد، بايد همان حركت را انجام دهند، قابل تفسير غلط نيست.
    البته كسى اين گونه القاء شبهه نكند كه فلانى گفته است بايد مردم حادثه عاشورا را تكرار كنند. مى‌گويم اگر آن شرايط پيش آمد، بايد همان كار امام حسين(عليه السلام) را انجام دهيم.


    به هر حال، ويژگى امام حسين(عليه السلام) در اين است كه اين حركت او به هيچ وجه قابل تفسير غلط نبود و چنين ابهامى در اطراف آن به وجود نمى‌آمد كه براى دنيا پرستى و رياست طلبى اين كار را كرده باشد . اين است كه هر كس به اين حادثه توجه كند، نور هدايت در دلش مى‌تابد و وجدانش بيدار مى‌شود، عواطف مذهبى او شكوفا مى‌شود و احساس مسؤولت در دلش پديد مى‌آيد.

    آيا دينى كه سزاوار است شخصيتى مانند حسين(عليه السلام) با تمام بستگان و حتى با طفل شيرخواره اش براى آن شهيد شود، من و شما در برابر آن مسؤوليت نداريم؟ آيا چنين چيزى ممكن است؟ اين است كه

    «اِنَّ الْحُسَيْنَ... مِصْباحُ الهُدىً» اين چراغى است برافروخته فراروى انسانيت تا روز قيامت، كه هر كس از هر جا به اين چراغ نگاه كند راه را پيدا مى‌كند و كسى نمى‌تواند در آن ابهامى ايجاد كند.


    اين يك طرف قضيه است كه ديديم مسلمانان از ابتدا، لااقل از اولين روزهاى شهادت امام حسين(عليه السلام) كه حركت توّابين شروع شد تا امروز، همه در بزرگداشت اين قيام اهتمام داشته اند، در گريه كردن، در فداكارى كردن، در عشق بازى كردن با نام حسين(عليه السلام) .
    طرف ديگر قضيه را هم توجه كنيد. چقدر تلاش شد تا نام حسين(عليه السلام) از بين برود. آن ها چه دشمنى با حسين(عليه السلام) داشتند؟ نام حسين(عليه السلام) با زندگى آن ها چه مى‌كرد كه حاضر شدند انسان هايى را بكشند براى اين كه ديگر مردم به زيارت امام حسين(عليه السلام) نروند؟ حاضر شدند آب بر قبر حسين(عليه السلام) ببندند تا آثارى از قبر حسين(عليه السلام) باقى نماند. روى قبر مطهر زراعت كنند، آن را شخم بزنند، بذر بپاشند كه معلوم نشود اين جا كجا بوده است. چرا اين گونه بوده است؟

    از اين دشمنى ها چه بهره اى نصيبشان مى‌شد؟ راه دور نرويم؛ هنوز در بين ما پيرمردها و پيرزن هايى هستند كه آغاز سلطنت آن نابكار را به ياد دارند كه عزادارى را ممنوع كرده بود. وعاظ حق نداشتند لباس روحانيت بپوشند. اجازه نمى‌دادند از جايى صداى مرثيه خوانى بلند شود و مجلسى به نام امام حسين(عليه السلام) تشكيل شود.


    مگر نام سيدالشهداء(عليه السلام) چه مشكلى براى حكومت پهلوى داشت؟ چرا اين قدر دشمنى مى‌كنند؟ چرا امروز هم به صورت مدرن با نام سيدالشهداء(عليه السلام) دشمنى مى‌كنند؟

    اين ها كه به اصطلاحِ خودشان، خود را روشنفكر دينى مى‌دانند و بهتر است بگوييم بى دينان تاريك فكر
    ! چون نه از دين بهره اى دارند و نه از فكر روشن اثرى، اين دشمنى كه اين ها با نام حسين(عليه السلام) مى‌كنند چه دشمنى است؟ چه اصرارى دارند بر اين كه شهادت امام حسين(عليه السلام) قضيه اى عادى و يا عكس العملى در برابر خشونت پيغمبر(صلى الله عليه وآله)بوده است؟! مى‌گويند پيغمبر(صلى الله عليه وآله) در جنگ بدر با بنى اميه خشونت كرد، در اين جا هم بنى اميه آتش جنگ را برافروختند و پسر پيامبر(صلى الله عليه وآله) و يارانش را كشتند. اين هم نتيجه آن خشونت بود!(1) بالأخره در جنگ، نان و حلوا پخش نمى‌كنند. در جنگ بدر، هم از مسلمان ها و هم از كفار كشته شدند؛ ولى از كفار بيش تر كشته شدند و خدا مسلمان ها را پيروز كرد. مى‌گويند چون در جنگ بدر پيغمبر(صلى الله عليه وآله) با بنى اميه با خشونت برخورد كرد، فرزندان بنى اميه هم با اولاد او همان كار را كردند. اين يك امر طبيعى و عكس العمل زندگى بوده است. پيغمبر(صلى الله عليه وآله) مى‌بايست آن ها را نمى‌كشت تا بچه هايشان هم بچه هاى او را نكشند! اين چيز مهمى نيست! به اصطلاح اين روشنفكران كسانى كه مى‌خواهند از عاشورا درس بگيرند بايد اين گونه درس بگيرند كه در برابر هيچ كس خشونت در پيش نگيرند تا با بچه هايشان خشونت نشود.

    آن ها مى‌گويند بايد از عاشورا اين گونه درس گرفت. در نظر اين افراد بايد جهاد، دفاع و امر به معروف و نهى از منكر تعطيل شود تا كسى به ديگرى كار نداشته باشد. يعنى خدا كه دستور داد «قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُم اللّهُ بِاَيْديكُم وَ يُخْزِهِم وَ يَنْصُرْكُم عَلَيْهِم وَ يَشْفِ صُدُورَ قَوم مؤمِنين» العياذ بالله خدا بيجا كرد كه فرمود با مشركين بجنگيد تا خدا آن ها را به دست شما عذاب كند!

    «يعذبهم الله بايديكم و يخزهم»
    رسوايشان كند، و «ينصركم عليهم» و شما را بر آن ها پيروز كند «و يشف صدور قوم مؤمنين» تا دل هاى مومنان شاد شود. اين ها آيه قرآن است. باز نگويند خشونت طلب هستى، تئوريسين خشونت هستى.


    آنچه خواندم آيه قرآن است. اما اين روشنفكران مى‌گويند قرآن بى خود گفته است. نبايد خشونت به خرج داد، پس خدا اشتباه كرده است! پيغمبر(صلى الله عليه وآله) كه در جنگ بدر شركت كرد اشتباه كرد، و نتيجه اشتباه پيامبر(صلى الله عليه وآله) اين بود كه فرزندش را كشتند! اما يزيديان تبرئه شدند. آن ها گناهى نداشتند؛ كارشان عكس العملى طبيعى بيش نبود. وقتى پدرى را مى‌كشند، پسر مقتول هم مى‌آيد پسر قاتل را مى‌كشد. اين مى‌شود اسلام مدرن و قرائت جديد از اسلام!

    اين مطالب در «روزنامه هاى كثيرالانتشار جمهورى اسلامى ايران» چاپ مى‌شود و به خورد جوان هاى معصوم ما داده مى‌شود، تا اين جوان ها بعد از اين، حسين(عليه السلام) را اين گونه بشناسند.

    چرا اين ها با حسين
    (عليه السلام) دشمنى مى‌كنند؟ جوابش روشن است: حسين(عليه السلام) چراغ هدايت است. او نمى‌گذارد فضا تاريك شود تا مردم به گمراهى بيفتند. او راه را روشن مى‌كند، وظيفه مردم را روشن مى‌كند كه چه بايد بكنند، چگونه از دين خود حمايت كنند، نمى گذارد مردم به بهانه تساهل و تسامح، بى غيرت شوند. او مى‌گويد «هيهات منا الذلة» با اين مكتب چه كنند؟ او را تطميع كنند؟ بگويند به تو پول مى‌دهيم؟ مگر حسين(عليه السلام) پول قبول كرد؟ مگر حسين(عليه السلام) رياست پذيرفت؟ اگر بگويند تو را مى‌كشيم، خوب، خودش آماده شهادت شد، اطفالش را هم به كشتن داد. بالاتر از سياهى كه رنگى نيست. اگر كسى پيرو حسين(عليه السلام) شد، نه از آن تطميع ها اثر مى‌پذيرد، نه از اين تهديدها مى‌هراسد. حتماً به خاطر داريد كه در جريان نهضت، جوان ها سينه شان را باز مى‌كردند و به ارتشى هاى پهلوى مى‌گفتند بزن! از كشته شدن باك نداشتند و اين رمز پيروزى بود. اگر كسى از مرگ نترسيد پيروز است.

    مرگ اگر مرد است گو نزد من آى *** تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ
    من ز او عمرى ستانم جاودان *** او ز من دلقى ستاند رنگ رنگ

    ياران حسين
    (عليه السلام) شب عاشورا با مرگ عشق بازى مى‌كردند. پيرمردها تنوير و خضاب كردند. اين مكتب قابل شكست نيست، مگر اين كه آن را مخدوش و تحريف كنند.


    بنابراين از يك طرف چرا مسلمان ها، آن ها كه شير پاك خورده اند و آنان كه حلال زاده هستند، تا اين اندازه به حسين(عليه السلام) علاقه دارند؟ و آن ها كه با نام حسين(عليه السلام) دشمنى مى‌كنند، چرا چنين مى‌كنند؟ علت اين دشمنى روشن است، چون حسين(عليه السلام) چراغ هدايت است و نمى‌گذارد مردم گمراه شوند.

    =========================================
    1. ر.ك: گنجى، اكبر، «خون به خون شستن آمد محال»، صبح امروز، 23/2/1378، ص 6.


    بدان كه «نفس»در هر حظّى كه از اين عالم مى برد،در «قلب» اثرى از آن واقع مى شود...و سبب تعلّقِ آن است به دنيا، و التذاذات هر چه بيشتر باشد،قلب از آن بيشتر تأثير پيدا مى كند و تعلق و حُبّش بيشتر مى گرددتا آن كه تمام وِجهه ى قلب،به دنيا و زخارف آن گردد، و اين منشأ مفاسد بسيارى است. تمام خطاهاى انسان و گرفتارى به معاصى و سيّئات،براى همين محبت و علاقه است،و از مفاسد بزرگ آن،چنان چه حضرت شيخ عارف ما، روحى فداه مى فرمودند آن است كه:

    اگر محبت دنيا، صورت قلب انسان گردد و اُنس به او شديد شود، در وقت مردن كه براى او كشف شود كه حق تعالى او را از محبوبش جدا مى كند و ما بين او و مطلوباتش افتراق مى اندازد، با سخطناكى و بُغض به او از دنيا برود.
    و اين فرمايش كمرشكن،بايد انسان راخيلى بيدار كندكه قلب خودرا خيلى نگاه دارد
    امام خمینی

  8. #7
    مدیر ارشد انجمنهای نورآسمان محب المهدي (عج) آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2009
    نوشته ها
    20,737
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    این متن نوشته ی اکبر گنجیه؟؟؟!

  9. #8
    حرفه ای 5227053076 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2012
    نوشته ها
    914
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    نقل قول نوشته اصلی توسط محب المهدي (عج) نمایش پست ها
    این متن نوشته ی اکبر گنجیه؟؟؟!
    سلام
    نه اصلا!!
    آخر متن به مقاله ای که اکبر گنجی نوشته بوده و موضوع صحبت علامه مصباح بوده رجوع داده شده...:


    اين ها كه به اصطلاحِ خودشان، خود را روشنفكر دينى مى‌دانند و بهتر است بگوييم بى دينان تاريك فكر
    ! چون نه از دين بهره اى دارند و نه از فكر روشن اثرى، اين دشمنى كه اين ها با نام حسين(عليه السلام) مى‌كنند چه دشمنى است؟ چه اصرارى دارند بر اين كه شهادت امام حسين(عليه السلام) قضيه اى عادى و يا عكس العملى در برابر خشونت پيغمبر(صلى الله عليه وآله)بوده است؟! مى‌گويند پيغمبر(صلى الله عليه وآله) در جنگ بدر با بنى اميه خشونت كرد، در اين جا هم بنى اميه آتش جنگ را برافروختند و پسر پيامبر(صلى الله عليه وآله) و يارانش را كشتند. اين هم نتيجه آن خشونت بود!(1)

    =========================================
    1. ر.ك: گنجى، اكبر، «خون به خون شستن آمد محال»، صبح امروز، 23/2/1378، ص 6.


    بدان كه «نفس»در هر حظّى كه از اين عالم مى برد،در «قلب» اثرى از آن واقع مى شود...و سبب تعلّقِ آن است به دنيا، و التذاذات هر چه بيشتر باشد،قلب از آن بيشتر تأثير پيدا مى كند و تعلق و حُبّش بيشتر مى گرددتا آن كه تمام وِجهه ى قلب،به دنيا و زخارف آن گردد، و اين منشأ مفاسد بسيارى است. تمام خطاهاى انسان و گرفتارى به معاصى و سيّئات،براى همين محبت و علاقه است،و از مفاسد بزرگ آن،چنان چه حضرت شيخ عارف ما، روحى فداه مى فرمودند آن است كه:

    اگر محبت دنيا، صورت قلب انسان گردد و اُنس به او شديد شود، در وقت مردن كه براى او كشف شود كه حق تعالى او را از محبوبش جدا مى كند و ما بين او و مطلوباتش افتراق مى اندازد، با سخطناكى و بُغض به او از دنيا برود.
    و اين فرمايش كمرشكن،بايد انسان راخيلى بيدار كندكه قلب خودرا خيلى نگاه دارد
    امام خمینی

  10. #9
    حرفه ای 5227053076 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2012
    نوشته ها
    914
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    زمينه هاى قيام عاشورا(1)

    طبعاً اين پرسش مطرح مى‌شود كه چرا بايد شرايطى پيش بيايد كه على رغم آن كه زمان زيادى از رحلت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نگذشته بود، نوه عزيز او به اين صورت فجيع به شهادت برسد؛

    سؤال بسيار مهم و بجايى است، و جا دارد كه جوابى روشن و تفصيلى به آن داده شود. به عنوان مقدمه براى رسيدن به جواب كامل، بايد حداقل تاريخ صدر اسلام از زمان ظهور پيامبر(صلى الله عليه وآله) و سپس زمان خلفا را مرور كنيم و براى اين كه به جواب روشن و قانع كننده اى برسيم بايد آن تاريخ را به صورت تحليلى بررسى كنيم.


    پيشينه تاريخى واقعه عاشورا

    در زمان ظهور و حيات پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در ميان مسلمانان كسانى بودند كه اسلام را چندان قبول نداشتند و به دلايلى از روى كراهت مسلمان شده بودند، و تظاهر به اسلام كرده بودند. در اين زمينه نيز در قرآن آياتى آمده و حتى سوره اى به نام «منافقون» داريم، و در موارد متعددى در اسلام صحبت از منافقان شده است كه اظهار ايمان مى‌كنند و دروغ مى‌گويند، و حتى بر اظهار ايمان قسم مى‌خورند:

    «اِذا جائَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ اِنَّكَ لَرَسُولُ اللّهِ وَ اللّهُ يَعْلَمُ اِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللّهُ يَشْهَدُ اِنَّ الْمُنافِقينَ لَكاذِبُونَ»، تا آخر سوره.

    و موارد فراوانى از آيات ديگر درباره وجود اين گروه در ميان مسلمانان و اين كه به صورت واقعى ايمان نياورده بودند. قرآن حتى آن كسانى را كه ايمان ضعيف و متزلزلى داشتند، نيز گاهى جزء منافقان به حساب مى‌آورد. مثلاً در يك جا در وصف آنان مى‌فرمايد: «... وَ اِذا قامُوا اِلى الصَّلوةِ قامُوا كُسالى يُراءُونَ النّاسَ وَ لايَذْكُرُونَ اللّهَ اِلاّ قَليلا»، از اوصاف منافقان اين است كه با كسالت در نماز شركت مى‌كنند؛ در مسجد نماز مى‌خوانند اما كسل و بى حال هستند و از روى رياكارى است و در دل به خدا توجه نمى‌كنند مگر اندكى. به هر حال اين آيه نشان مى‌دهد كه مرتبه اى از توجه را داشته اند. شواهد زيادى هست كه قرآن كسانى را كه ايمان ضعيفى داشتند و ايمان آن ها به حد نصاب نمى‌رسيده نيز جزو منافقان حساب كرده است.

    پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)على رغم دشمنى ها و كينه توزى هاى فراوانى كه كرده بودند دست محبت بر سر اين ها كشيد، و آنان را «طُلَقاء» يعنى «آزاد شدگان» ناميدند، بسيارى از بنى اميّه از اين ها هستند. آنان بعداً در بين مسلمانان بودند و با آن ها معاشرت و ازدواج داشتند. ولى بسيارى از ايشان ايمان واقعى نداشتند. نه تنها ايمان نداشتند، بلكه اصلا به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) حسد مى‌بردند: «أَمْ يَحْسُدُونَ النّاسَ عَلى ما آتاهُم اللّهُ مِنْ فَضْلِه»

    بعضى از اين افراد از قريش بودند، من را معذور بداريد كه بگويم چه كسانى! شواهدى وجود دارد كه وقتى نام پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را در اذان مى‌شنيدند، ناراحت مى‌شدند. دو عشيره در قريش بودند كه حكم پسر عمو را داشتند. در مورد پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى‌گفتند اين پسر عمو را ببين، طفل يتيمى بود، در خانواده فقيرى بزرگ شد، حالا به جايى رسيده كه در كنار اسم خدا نام او را مى‌برند، و از اين وضعيت ناراحت مى‌شدند.


    به هر حال بعضى از آنان بعد از وفات پيامبر(صلى الله عليه وآله) در حدود بيست و پنج سال به منصب هايى در جامعه اسلامى رسيدند تا بالاخره نوبت به حكومت اميرالمؤمنين(عليه السلام) رسيد. خوب، مى‌دانيد قبل از اين كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) به حكومت ظاهرى برسد، معاويه در شام از طرف خليفه دوّم به عنوان يك عامل، يك والى يا به اصطلاح امروزى استاندار منصوب شده بود؛ و بعداً از طريق خليفه سوّم كاملا تأييد و تثبيت شد. حتى چون خويشاوندى با خليفه سوّم داشت اختيارات بيش ترى به او داده شد. لذا معاويه در شام دستگاهى براى خود فراهم كرده بود. شام از مدينه دور بود و جزء منطقه تحت نفوذ دولت روم به شمار مى‌رفت. مردم شام تازه مسلمان بودند. آنان بيش تر با رومى‌ها در تماس بودند و بسيارى از آن ها با هم ارتباط نزديك داشتند. مردم شام با توجه به منطقه جغرافيايى و حاكمى كه در طول ده ها سال بر آن ها حكومت كرده بود،آن قدر فرصت پيدا نكرده بودند كه معارف اسلامى را به صورت صحيح و كامل ياد بگيرند. معاويه هم چندان علاقه اى به اين كه آنان اسلام را به خوبى ياد بگيرند، نداشت. او مى‌خواست رياست و سلطنت كند؛ كارى نداشت به اين كه مردم ايمان داشته باشند يا نه. تا بالأخره بعد از اين كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) به خلافت ظاهرى رسيدند، معاويه به بهانه اين كه على(عليه السلام) قاتل عثمان است شروع به شورش كرد و بناى جنگ با آن حضرت را گذاشت. من به طور خلاصه بيان مى‌كنم و فقط اشاره اى به نقطه هاى عطف تاريخ دارم.

    ...

    بعد از آن حضرت، نوبت به امام حسن(عليه السلام) رسيد و امام حسن(عليه السلام) هم مدّت كوتاهى مبارزه اى را كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) شروع كرده بودند، ادامه داد. پس از مدّتى، معاويه از زمينه هايى استفاده كرد و كارى كرد كه امام حسن(عليه السلام) مجبور به پذيرفتن صلح شد. از اين مقطع تا حدودى به وقايع نزديك مى‌شويم. از اين جا به بعد نقشه هايى كه معاويه مى‌كشد، بسيار ماهرانه است.

    زمينه هاى اجتماعى انحراف جامعه

    سطح فرهنگى جامعه؛
    اوّلين زمينه، سطح نازل فرهنگى مردم بود
    . درست است كه چند دهه از اسلام و گسترش اسلام گذشته بود، اما ارتقاء فرهنگى چيزى نيست كه به اين سادگى و سرعت از مدينه تا اقصى نقاط شام گسترش يابد و در اذهان مردم نفوذ پيدا كند.

    روح زندگى قبيله اى؛
    يكى ديگر از زمينه هاى مورد استفاده معاويه اين بود كه روح زندگى قبيله اى در زمينه فرهنگى چنين اقتضا مى‌كرد كه اگر رئيس قبيله در كارى پيشقدم مى‌شد، همه افراد قبيله و دست كم اكثريّت به راحتى به دنبال او راه مى‌افتادند
    .

    ضعف ايمان؛
    زمينه ديگر، ضعف ايمان مردم بود
    . به خصوص در منطقه شام كه مردم فاقد مربيان دينى بودند، اين ضعف بيش تر مشهود بود.


    عوامل انحراف جامعه

    امّا سه عامل هم وجود داشت كه معاويه از آن ها براى كار بر روى اين زمينه ها استفاده مى‌كرد.


    تبليغات؛

    عامل اوّل تبليغات است كه همه سياستمداران سعى مى‌كنند به وسيله آن، افكار مردم را عوض كنند و به جهتى كه مى‌خواهند سوق دهند
    . از آن جا كه فرهنگ ها و جوامع فرق مى‌كنند، كيفيت به كار گرفتن عوامل تبليغاتى نيز فرق مى‌كند. آن روز عوامل تبليغاتى در درون جامعه اسلامى مسأله اومانيسم، پلوراليسم يا حقوق بشر امروزى نبود، كسى به اين حرف ها گوش نمى‌داد، اسلام حاكم بود. مردم به پيغمبر(صلى الله عليه وآله) و خدا معتقد بودند، قرائت هاى گوناگون از دين و حرف هايى از اين قبيل هم خريدار نداشت. ولى عوامل ديگرى بود كه مى‌توانستند در تبليغات از آنها استفاده كنند.


    از جمله ابزار تبليغاتى مورد استفاده در آن زمان، هنر و ادب، به ويژه شعر بود. شعر در ميان اعراب آن عصر جايگاه بسيار مهمى داشت. همه شما كم و بيش مى‌دانيد معاويه سعى مى‌كرد شعراى معروف و برجسته اى را به كار بگيرد تا اشعارى در مدح او و ذمّ مخالفانش بسرايند و در ميان مردم منتشر كنند. شايد يكى از برجسته‌ترين اين شاعران، اخفل نصرانى بود. شاعر بسيار ماهرى بود، و شاگردانى را براى اين كار تربيت مى‌كرد.

    اما بين كسانى كه به اسلام بيش تر گرايش داشتند آنچه براى آن ها معتبر بود، قرآن و حديث بود
    . لذا معاويه سعى مى‌كرد كسانى را تقويت و تشويق كند كه حديث بسازند. ابوهريرة يكى از حديث سازان معروف است كه خود علماى اهل تسنن درباره او كتاب ها نوشته اند.


    معاويه به خصوص سه دسته قرّاء، شاعران و محدّثان، را به كار مى‌گرفت تا دستگاه تبليغات منسجم و همه جانبه اى را به
    نفع خود به راه اندازد.



    تطميع؛

    عدّه اى را با استفاده از ابزار شعر، حديث و قرآن فريب مى‌داد، اما همه تحت تأثير اين تبليغات نبودند
    . رؤساى قبيله ها را بيش تر از راه تطميعِ دادن پست و مقام، هدايا، جوايز سنگين و كيسه هاى طلا فريب مى‌داد و آن ها را مجذوب خود مى‌كرد.


    . تهديد؛

    و بالأخره ساير مردم جامعه را هم با تهديد، مطيع خود مى‌كرد
    . كسانى كه مخالفت مى‌كردند، به محض اين كه به معاويه بد مى‌گفتند و انتقادى مى‌كردند، فوراً جلب مى‌شدند، آنان را كتك مى‌زدند، زندانى مى‌كردند، و در نهايت مى‌كشتند.


    سال هاى آخر عمر معاويه كه رسيد وصيّتى كرد. خيلى علاقه داشت كه اين سلطنت در خاندانش باقى بماند. مى‌خواست يزيد جانشين وى بشود، خودش هم خوب مى‌دانست كه يزيد آن گونه كه بايد و شايد لياقت حكومت را ندارد. ...معاويه براى يزيد وصيتى هم كرد. بنا بر آنچه نقل شده است در آن وصيت خطاب به يزيد گفت:
    من زمينه اى براى سلطنت تو فراهم كردم كه هيچ كس ديگر براى فرزندش نمى‌توانست فراهم كند. حكومت براى تو مهيّا است. به اين شرط كه تو چند چيز را رعايت كنى. نخست دستوراتى نسبت به مردم مدينه و حجاز به او داد. گفت مردم عراق مى‌خواهند هر روز حاكمشان عوض شود، اگر هر روز گفتند حاكم را عوض كن تو هم اين كار را بكن. اين بهتر از اين است كه صد هزار شمشير عليه تو كشيده شود. همچنين گفت مردم حجاز را احترام كن، اين ها خود را متولّى اصلى اسلام مى‌دانند، هر وقت نزد تو آمدند از آن ها پذيرايى كن. جوايزى به آنان بده، و اگر آن ها نيامدند تو نماينده اى نزد آن ها بفرست تا جوياى احوال آنان بشود و از آن ها دلجويى كند. اين نصيحت ها را به يزيد مى‌كند. بعد مى‌گويد: چند نفر هستند كه به آسانى زير بار تو نمى‌روند؛ فرزند عمر، فرزند زبير و بالاخره فرزند على(عليه السلام) . اين سه نفر كه دو نفرشان از فرزندان خلفا هستند، يك نفر ديگر هم فرزند زبير كه در مقام احراز خلافت بود، و از اصحاب شوراى شش نفرى به شمار مى‌رفت، بايد مراقب اين سه نفر باشى. معاويه در مورد هر يك از آن ها به يزيد مى‌گويد كه با آن ها چگونه رفتار كند، تا به امام حسين مى‌رسد و مى‌گويد: با حسين(عليه السلام) مقابله نكن! تا مى‌توانى سعى كن از او بيعت بگيرى، اگر بيعت نكرد و با تو جنگيد و بر او پيروز شدى باز هم با او مهربانى كن. به صلاح تو نيست با حسين(عليه السلام) دربيفتى. حتّى اگر كار به جنگ كشيد، در جنگ هم پيروز شدى، بعد هم با حسين(عليه السلام) بد رفتارى نكن، فرزند پيامبر(صلى الله عليه وآله)است. در ميان مردم جايگاه خيلى مهمى دارد و شخصيّت او با ديگران بسيار فرق دارد.
    اين نصيحت ها را به يزيد كرد ولى به هر حال اين گونه نشد.

    اگر ما بايد درسى از عاشورا بگيريم، بايد اين گونه درس بگيريم. فكر كنيم چگونه شد مردمى كه حسين(عليه السلام) را روى دست پيامبر(صلى الله عليه وآله)ديده بودند، و بارها مشاهده كرده بودند وقتى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بالاى منبر مشغول سخنرانى بودند و حسين(عليه السلام) از پله هاى منبر بالا مى‌آمد پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) پايين مى‌آمدند و او را در آغوش مى‌گرفتند؛ حضرت گريه او را تحمّل نمى‌كرد. اين قدر رعايت حسين(عليه السلام) را به مردم سفارش مى‌كرد، اما همين مردم چنين رفتارى با امام حسين(عليه السلام) كردند.


    بدان كه «نفس»در هر حظّى كه از اين عالم مى برد،در «قلب» اثرى از آن واقع مى شود...و سبب تعلّقِ آن است به دنيا، و التذاذات هر چه بيشتر باشد،قلب از آن بيشتر تأثير پيدا مى كند و تعلق و حُبّش بيشتر مى گرددتا آن كه تمام وِجهه ى قلب،به دنيا و زخارف آن گردد، و اين منشأ مفاسد بسيارى است. تمام خطاهاى انسان و گرفتارى به معاصى و سيّئات،براى همين محبت و علاقه است،و از مفاسد بزرگ آن،چنان چه حضرت شيخ عارف ما، روحى فداه مى فرمودند آن است كه:

    اگر محبت دنيا، صورت قلب انسان گردد و اُنس به او شديد شود، در وقت مردن كه براى او كشف شود كه حق تعالى او را از محبوبش جدا مى كند و ما بين او و مطلوباتش افتراق مى اندازد، با سخطناكى و بُغض به او از دنيا برود.
    و اين فرمايش كمرشكن،بايد انسان راخيلى بيدار كندكه قلب خودرا خيلى نگاه دارد
    امام خمینی

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ترجمه خطبه هاي نهج البلاغه (240 خطبه )
    توسط zahra mirmehdi در انجمن خطبه های نهج البلاغه
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 27-10-2013, 18:58
  2. اینطوری شاهرگ شیطان رو بزن...!!
    توسط خادم الزینب در انجمن مباحث ديگر بخش اسلامی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 09-06-2012, 11:16
  3. آداب و نتايج توبه از گناه
    توسط يادشهيد در انجمن اخلاق
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 30-03-2012, 20:43
  4. انتخاب و انتصاب در جامعه ي ديني
    توسط يادشهيد در انجمن مباحث ديگر بخش اسلامی
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 19-02-2012, 13:35
  5. ۴۵ کلید میانبر مخفی در فتوشاپ
    توسط محبّ الزهراء در انجمن متفرقه از دنیای کامپیوتر
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 16-02-2012, 15:24

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
کانال سپاه