100 - دو برابر در ميدان نبرد
روز هشتم جنگ صفين مردى از سپاه شام بميدان آمد و مبارز خواست ، مردى از سپاه عراق بميدان او رفت ، مدتى با شدت تمام پيكار كردند، تا عراقى دست در گردن شامى انداخت و بسوى خود كشيد كه هردو اسب افتادند و اسبهاى هر دو فرار كردند، آخر الامر عراقى شامى را بزمين زد و روى سينه او نشست ، در اين موقع كلاهخود شامى از سرش افتاد و قيافه اش ظاهر شد، عراقى ديد كه برادر تنى خود اوست .
اصحاب على عليه السلام صدا زدند: زود باش راحتش كن ، گفت :
برادرم است ، گفتند: پس آزادش كن ، گفت : نه بخدا مگر آنكه امير المومنين اجازه دهد، جريان را به حضرت رساندند، پيام داد كه رهايش كن ، از سينه برادر برخاست عراقى به سپاه علوى و شامى بسوى سپاه معاويه برگشتند.
مدرك :
شرح نهج البلاغه ج 5 ص 215.