118 - چطور پيغمبر وصيت نكرد
ابو هذيل علاف متوفاى 227 گويد: در دير هرقل مردى را ديدم كه به ديوار بسته بودند، بمن گفت : تو ابو هذيل علاف هستى ؟ گفتم : بلى ، گفت : خواب را لذتى هست ؟ گفتم : بلى ، گفت : انسان لذت خواب را كى در مييابد؟ در دل خود گفتم : اگر بگويم در حال خواب ، خطا گفته ام چون انسان در آن حال عقل و شعور ندارد، و اگر بگويم پيش از خواب ، باز خطا است ، چون خواب نيامده تا لذتش را دريابد، و اگر بگويم : بعد از خواب ، باز غلط گفته ام چون پايان يافته است ، لذا از جواب متحير ماندم .
گفتم : تو بگو تا از تو شنيده و از تو نقل كنم ، گفت : ميگويم بشرط اينكه به اين زن صاحب دير بگويى امروز مرا نزند، پيش زن رفته و درخواست كردم او هم پذيرفت ، مرد گفت : چرت و كسالت مرض است كه عارض بدن ميشود و خواب دواو درمان اوست ، جوابش را پسنديدم ، خواستم از دير بيرون روم ، گفت : اى ابو هزيل توقف كرده مطلب بزرگترى بشنو، گفتم بگو.
گفت : درباره رسول خدا چه ميگويى ؟ آيا او را در بين اهل آسمان و زمين امين و درستكار ميدانى ؟ گفتم : بلى ، گفت : ميخواست ميان امتش اختلاف باشد يا اتفاق ؟ گفتم : وفاق و اتفاق را دوست ميداشت ، در تاييد جواب من آيه ((و ما ارسلناك الارحمه للعالمين ))را خواند، سپس گفت : آيا در مرض موتش كسى را وصى نكرد و نگفت : اين جانشين من است ؟ و يا تعيين كرد و به پيروى از او تشويق نمود؟ جواب نيافتم ، او هم ديوانگيش در گرفت .
مدرك :
حياه الحيوان دميرى ماده برذون .
حكيم سنائى گويد:
گويند كه پيغمبر ما رفت ز دنيا
ميراث خلافت به فلان داد و به بهمان
هرگز ملكى ملك به بيگانه نداده
رو دفتر شاهان جهان جمله تو بر خوان
با دختر و داماد و بنى عم و نبيره
ميراث به بيگانه دهد هيچ مسلمان