صفحه 16 از 20 نخستنخست ... 67891011121314151617181920 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 151 به 160 از 200

موضوع: قصه هاى اسلامى و تكه هاى تاريخى

  1. #151
    کاربر کهنه کار گلنرگس آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    محل سکونت
    تهران بود . دي
    نوشته ها
    9,150
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    150 - چرا با اهل توحيد جنگيدى ؟

    ابراهيم بن علقمه و اسود نقل ميكند كه پيش ابو ايوب انصارى رفته و گفتيم : اى ابو ايوب خدا تو را محترم و مكرم نمود كه پيغمبر مهمان تو شد، بما بگو: چرا با على بن ابيطالب خارج شده و با اهل لااله الاالله جنگيدى ؟ گفت : بخدا سوگند كه در همين خانه بوديم كه رسول خدا نشسته بود، على در طرف راست او، و من در طرف چپ او نشسته بودم انس بن مالك در مقابل حضرت ايستاده بود كه حلقه در بصدا درآمد، پيغمبر فرمود: ببين كيست ؟ انس نگاه كرد و گفت : عمار بن ياسر است ، فرمود: در را بروى عمار پاك بگشا.
    عمار وارد شد و سلام داد و نشست ، سپس رسول خدا فرمود: اى عمار پس ‍ از من در ميان امت من كارهاى ناگوار رخ مى دهد تا بروى هم شمشير كشيده يكديگر را مى كشند، و از يكديگر بيزارى ميجويند، در آن موقع از اين على بن ابيطالب كه در طرف راست من نشسته پيروى كن ، اگر تمام مردم از راهى بروند و على از راهى ، تو راه على را برو، اى عمار على تو را از هدايت باز نميدارد و به هلاكت راهنمائى نمى كند، اى عمار اطاعت على اطاعت من است ، و اطاعت من اطاعت خداست .
    مدرك :
    سفينه البحار ج 1 ص 52.
    ابو ايوب انصارى نامش خالد بن يزيد است ، رسول خدا در هجرت به منزل او وارد شد، در غزوات پيغمبر شركت كرد، بعد از رسول خدا از حق اميرالمؤمنين دفاع كرده و در جنگهاى آن حضرت حاضر شد در سال پنجاه و يك در سپاهى كه عازم قسطنطنيه بود شركت كرد كه در اين سفر از دنيا رفت و كنار حصار قسطنطنيه دفن شد.

  2. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    محل سکونت
    Advertising world
    نوشته ها
    Many

     

    حرز امام جواد

     

  3. #152
    کاربر کهنه کار گلنرگس آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    محل سکونت
    تهران بود . دي
    نوشته ها
    9,150
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    151 - ما باز هم حقيم

    حبه عرنى گويد: روزى كه عمار شهيد شد نزد وى بودم ، صدا زد كه آخرين روزى مرا از دنيا بياوريد، مقدارى شير در كاسه اى آوردند، فرمود: امروز با دوستانم (محمد و حزب او) ملاقات ميكنم ، بعد فرمود: بخدا سوگند اگر ما را بزنند تا به نخلستانهاى ((هجر)) برسانند باز يقين دارم كه ما حقيم و ايشان (معاويه و يارانش ) باطلند، سپس در سن نود و چهار سالگى شهيد شد.
    مدرك :
    سفينه البحار ج 2 ص 276

  4. #153
    کاربر کهنه کار گلنرگس آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    محل سکونت
    تهران بود . دي
    نوشته ها
    9,150
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    152 - تو ابوتراب هستى

    عمار ياسر گويد: در غزوه ((ذوالعشيره )) من و على بن ابيطالب رفيق و همراه بوديم كه على بمن گفت : بنى مدلج در باغ و چشمه كار ميكنند بيا برويم و بكار آن ها تماشا كنيم ، با هم رفته و تماشا كرديم كه پس از مدتى خواب بر ما غلبه كرد كه در كنار باغ روى خاكها بخواب رفتيم ، موقعى بيدار شديم كه رسول خدا با پاى خود ما را حركت ميداد در اين روز بود كه رسول خدا به على ((ابو تراب )) گفت - چون خاك آلود شده بود - سپس فرمود: شما را خبر دهم از شقى ترين مردم ؟ گفتيم : بلى يا رسول الله ، فرمود: شقى ترين مردم عبارتست از مرد سرخ رنگ قوم ثمود كه ناقه را كشت ، و كسى كه باين جاى تو - دست بسر على نهاد - ضربت ميزند و اين جاى تو - دست به محاسن على نهاد - از خون تر ميشود.
    مدرك :
    اعلام الورى ص 73 تاليف عالم جليل القدر، مفسر عظيم الشان امين الاسلام ابوعلى فضل بن حسن طبرسى صاحب مجمع البيان .

  5. #154
    کاربر کهنه کار گلنرگس آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    محل سکونت
    تهران بود . دي
    نوشته ها
    9,150
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    153 - او اهل آتش است

    امام باقر عليه السلام فرمود: در جنگ احد برسول خدا عرض كردند: مردى از اصحاب بنام ((قزمان )) به برادران دينى خود خوب مساعدت و يارى ميكند، حضرت فرمود: او اهل آتش است ، پس از مدتى آمدند و گفتند: قزمان شهيد شد، فرمود: هرچه خدا خواست آنميشود، پس از ساعتى آمدند و گفتند: قزمان خودكشى كرد، فرمود: شهادت ميدهم كه من رسول خدا هستم .
    جريان بدين قرار بود كه قزمان با شهامت جنگيد و شش و هفت نفر را كشت و زخم زياد برداشت ، او را به خانه بنى ظفر بردند، مسلمانها گفتند: قزمان مژده ات باد كه امروز خوب كاركردى ، گفت : مژده چه چيز را بمن ميدهيد؟ بخدا سوگند كه من بخاطر قبيله و حسب خود مى جنگيدم و اگر آن نبود نمى جنگيدم ، چون اذيت و ناراحتى زخمها زياد شد تيرى از تيردان برداشته و خود را با آن كشت .
    مدرك :
    اعلام الورى طبرسى ص 85.

  6. #155
    کاربر کهنه کار گلنرگس آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    محل سکونت
    تهران بود . دي
    نوشته ها
    9,150
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    154 - مروان حمار كشته شد

    نقل شده كه چون سفاح در كوفه خروج كرد و مردم باو بيعت نمودند سپاهى براى جنگ با مروان حمار آخرين خليفه اموى مجهز و اعزام نمود، مروان فرار كرده و در دهى بنام ((ابو صبره )) وارد كليسا شد در آن مخفى گشت ، پس از چند روز فهميد كه غلامش او را لو داده و محلش را بدشمن معرفى كرده ، دستور داد سرش را بريده و زبانش را در آورده و كنار اندختند، گربه اى آمد و زبان غلام را خورد.
    پس از چندى سپاه سفاح به سرپرستى عامر بن اسماعيل كليسا را محاصره كردند، مروان شمشير بدست از كليسا خارج شد و جنگيد تا كشته شد، عامر دستور داد سرش را بريدند و زبانش را در آورده و كنار انداختند، گربه ايكه ربان غلام را خورده بود آمد و زبان مروان را نيز خورد، عامر گفت : اگر در دنيا چيز عجيبى غير از اين نبود كافى بود: زبان مروان خليفه اموى در دهان گربه
    عامر وارد كليسا شد و روى فرشهاى مروان سر سفره او نشست ، چون موثع حمله عامر، مروان سرسفره مشغول صرف شام بود كه صداى دشمن را شنيد و بيرون رفت و كشته شد، عامر پس از صرف شام دختر مروان را جهت منادمت شبانه احضار كرد.
    دختر گفت : اى عامر، روزگارى كه مروان را از تخت فرود آورد و ترابجاى او نشاند، از طعام او خورده و از روشنائى او بهره بردى تو را موعظه كامل نموده و خوب بيدار كرده است ، عامر خجالت كشسد و دختر را آزاد نمود، قتل مروان بسال 133 هجرى بود.
    مدرك :
    حياه الحيوان دميرى ج 2 ص 310

  7. #156
    کاربر کهنه کار گلنرگس آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    محل سکونت
    تهران بود . دي
    نوشته ها
    9,150
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    155 - زرقاء در نزد معاويه

    شبى معاويه با عمرو عاص ، و سعيد و عتبه نشسته بودند كه بياد ((زرقاء دختر عدى بن غالب )) كه با قوم خود در صفين حاضر بود، افتادند، معاويه گفت : كدام يكى از شما سخنان او را بياد دارد؟ بعضى از آنها گفت : من بياد دارم ، گفت : بگوئيد با او چكنم ؟ گفتند: او را بكش ، معاويه گفت : بد اشاره كرديد، ميخواهيد او را بكشم مردم بگويند: معاويه پس از پيروزى زنى را كشت ؟
    به عامل خود در كوفه نوشت : زرقاء را خيلى محترمانه همراه محرمش نزد من روانه كن ، چون زرقاء در شام نزد معاويه رسيد، معاويه پس از خوش آمد گوئى پرسيد: مسافرتت چگونه بود؟ زرقاء گفت : خوب بود، مثل خانه خودم و مانند طفل در گهواره بودم ، معاويه گفت : من اينطور دستور داده بودم ، ميدانى براى چه احضارت كرده ام ؟ گفت : از كجا ميدانم
    معاويه گفت : مگر تو نبودى كه در صفين سوار شتر سرخ مو شده ميان دو صف ايستاده و مردم را بر عليه من تحريك و آتش جنگ را شعله ور ميكردى ؟ چرا اين كار را ميكردى ؟ زرقاء گفت : رهبر ما (على عليه السلام ) از دنيا رفت و افراد پراكنده شد، و آنچه رفته باز نميگردد، روزگار دائما در تغيير است . معاويه گفت : سخنان خود را كه در صفين ميگفتى بياد دارى ؟ گفت : نه ، بخدا فراموشم شده ، معاويه گفت : ولى من بياد دارم كه ميگفتى :
    ((اى مردم ، حق را مراعات كنيد و بسوى آن بازگرديد كه فتنه شما را احاطه كرده و شما را از راه راست بيرون كرده ، فتنه اى كه كور و كر و لال است ، بدعوت كننده خود گوش فرا نميدهد، و از رهبرش اطاعت نميكند، چراغ در مقابل آفتاب روشنائى ندارد، ستاره ها با وجود ماه نور نميدهند، آهن را جز با آهن نميبرند، هركس از ما راهنمائى خواهد او را راهنمائى ميكنيم ، و هركس از ما چيزى بپرسد جواب ميدهيم )).
    ((اى مردم حق گمشده خود را جستجو ميكرد حالا آنرا يافته است ، اى گروه مهاجر و انصار به غصه ها صبر كنيد كه تفرقه ها مبدل باجتماع شده و سخن عدل التيام يافته ، و حق باطل را از بين برده ، بدانيد كه خضاب زنان با حنا، و خضاب مردان با خون است ، امروز فردايى دارد و عاقبت صبر از همه چيز بهتر است ))
    سپس معاويه گفت : اى زرقاء بخدا سوگند در همه خونهائى كه على ريخته تو نيز شريك ميباشى ، زرقاء گفت : چه خوب مژده دادى خدا ترا سلامت بدارد، مانند تو سزاوار است كه مژده خير داده و هم نشين خود را شاد كند.
    معاويه گفت : شاد ميشوى كه با على شريك در خونها باشى ؟ گفت : بخدا كه از اين خبر شاد شدم ، معاويه گفت : وفاى شما نسبت به على پس از وفاتش ‍ عجيب تر است از محبت شما نسبت باو در حال حياتش ، حاجت خود را بگو، گفت : من سوگند ياد كرده ام كه از كسى كه بر عليه او قيام كرده بودم چيزى نخواهم ولى كسى كه در مقام تو باشد بايد بدون سوال عطا كند
    مدرك :
    العقد الفريد ج 2 ص 107

  8. #157
    کاربر کهنه کار گلنرگس آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    محل سکونت
    تهران بود . دي
    نوشته ها
    9,150
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    156 - حالا اميرالمومنين شده ام

    ((عكرشه دختر اطرش بن رواحه )) در حالى كه عصابردست داشت وارد مجلس معاويه شد و او را با عنوان اميرالمومنين سلام داد و نشست ، معاويه گفت : هان عكرشه حالا نزد تو اميرالمومنين شده ام ؟
    گفت : بلى ، چون على عليه السلام زنده نيست )) معاويه گفت : مگر تو نبودى كه در صفين شمشير حمايل كرده و در ميان دو صف سپاه ايستاده و ميگفتى :
    ((اى مردم مواظب خود باشيد اگر در هدايت باشيد گمراهى ديگران شمارا زيان نميرساند، ساكنان بهشت از آن كوچ نميكنند و پير نميشوند و نميميرند، بهشت را بدنيائى كه نعمتش پايدار نيست و غصه هايش قطع شدنى نميباشد خريدارى كنيد، در دين خود بصير و بينا باشيد، در بدست آودرن حق خود از صبر و پايدارى يارى بگيريد، معاويه جمعى از عربهاى بى فهم و دل بسته را بسوى شما سرازير نموده است كه ايمانرا درك نميكنند و از علم و حكمت اطلاع ندارند، ايشانرا با دادن دنيا بسوى باطل دعوت كرده و آن هالبيك گفته اند))
    ((بندگان خدا، درباره خدا از خدا بترسيد و دفاع از دين را بعهده يكديگر نياندازيد كه اين كار پايه هاى دين را سست ميكند و نور حق را خاموش ، اين بدر صغرى و عقبه اخرى است ، اى گروه مهاجر و انصار روى بصيرت خود بايستيد، در تصميم خود پايدار باشيد، گويا مى بينم كه فردا با اهل شام ملاقات كرده ايد ايشان از ترس شمشير شما مانند خر از دبر خود صدا در آورده و مثل شتر پشكل مياندازند))
    گويا ترا مى بينم كه با اين عصا ايستاده اى و دو لشكر اطرافت را گرفته اند و ميگويند: اين عكرشه دختر اطرش بن رواحه است ، نزديك بود كه لشكر شام را هلاك كنى اگر مشيت الهى نبود، چرا اين كار را ميكردى ؟
    گفت : يا اميرالمومنين خداى متعال ميفرمايد: ((يا ايها الذين آمنوا لاتسئلوا عن اشياء ان تبدلكم تسوكم )) : اى كسانى كه ايمان آورده اند سوال نكنيد از چيزهائيكه اگر براى شما آشكار شود شمارا ناراحت ميكند، شخص عاقل چيزى را كه دوست نمى دارد مايل به تكرار آن نميشود. معاويه گفت : راست گفتى حاجتت را بگو، گفت : رسم بر اين بود كه صدقات ما را مى گرفتند و به نيازمندان ما ميدادند، حالا اين رسم عوض ‍ شده به احتياجات ما رسيدگى نميشود، و از نيازمندان ما دستگيرى نمى گردد، اگر اين كار باطلاع و اشاره تو است بايد شخصى مثل تو از غفلت بيدار باشد و توبه نمايد، و اگر بى اجازه تو است به شخصى مثل تو برازنده نيست كه خائنانرا بيارى بگيرد و ستمكاران را بكار گمارد.
    معاويه گفت : براى ما در كارهاى رعيت خلل هائى پيش ميايد، و در سرخدها گرفتاريها رخ ميدهد كه احتياج به جلوگيرى و جبران پيدا مى شود، گفت : سبحان الله ، خدا براى ما حقى كه مضر بديگران باشد مقرر ننموده و اوست علام الغيوب ، معاويه گفت : هيهات اى اهل عراق ، على شما را بيدار كرده است ، شما قابل تحمل نيستيد، سپس دستور داد كه صدقات آنها بخودشان صرف شود.
    مدرك :
    العقد الفريد ج 2 ص 111

  9. #158
    کاربر کهنه کار گلنرگس آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    محل سکونت
    تهران بود . دي
    نوشته ها
    9,150
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    157 - حالت چطور است اى دختر حام

    معاويه به حج رفته بود، در مكه از زنيكه در حجون سكونت داشت و سياه رنگ و پرگوشت بود و او ر ((دارميه حجونيه )) ميگفتند پرس و جو كرد، گفتند: زنده و سالم است ، دستور داد احضار كردند، گفت : حالت چطور است اى دختر حام ؟ گفت : نسبت من به حام نميرسد بلكه من زنى هستم از بنى كنانه ، معاويه گفت : ميدانى چرا احضارت كردم ؟ گفت : بجز خدا كسى غيبت نميداند، معاويه گفت : ترا بدانجهت احضار كردم تا بپرسم به چه علت على را دوست و مرا دشمن داشتى ؟
    دارميه گفت : بهتر است كه مرا از جواب اين سوال معاف بدارى ، گفت : نه ، معاف نميدارم ، دارميه گفت : على را دوست داشتم بخاطر اينكه ميان رعيت با عدالت رفتار ميكرد، وبيت المال را بالسويه تقسيم مينمود، ترا دشمن داشتم بخاطر اينكه با كسى كه بخلافت از تو اولى بود جنگيدى ، و چيزى را مطالبه نمودى كه حق تو نبود، على را بولايت پذيرفتم چون رسول خدا براى او پيمان ولايت گرفته بود، و او فقير را دوست ميداشت ، و اهل دين را اخترام ميكرد، و با تو عداوت كردم چون خون ناحق ريختى و در قضاوت ستم كردى و از روى هوى و هوس حكم ميكنى .
    معاويه گفت : بدان جهت است كه شكمت نفخ كرده و پستانهايت بزرگ شده و كفلهايت بالا آمده ، گفت : اى معاويه مادرت در اينها كه گفتى مشهور و ضرب المثل بود نه من ، معاويه گفت : ناراحت نباش نظر بد نداشتم ، اگر شكم زن بزرگ باشد فرزندش تنومند و كامل ميشود، و اگر پستانهايش بزرگ باشد فرزندش از شير سيراب ميشود، و اگررانهايش پرگوشت باشد موقع نشستن سنگين و با وقار ميشود.
    سپس معاويه كفت : على را ديدى ؟ گفت : بلى پرسيد: چگونه ديدى ؟ گفت : او را ديدم كه سلطنت و رياستى كه ترا فريفته او را نفريفته بود، نعمتى كه تو را مشغول كرده او را مشغول نكرده بود.
    معاويه گفت : سخن او را شنيدى ؟ گفت : بلى ، دل را جلا مى بخشيد همچنانكه روغن زيتون زنگار طشت را از بين ميبرد، گفت : راست گفتى ، اگر حاجتى دارى ازمن بخواه ، گفت : اگر بخواهم روا ميكنى ؟ گفت : بلى .
    دارميه گفت صد شتر سرخ مو با نر و ساربانش ميخواهم ، گفت : صد شتر را براى چه ميخواهى ؟ گفت : با شير آنها بچه ها را غذا داده و پيران را زنده نگهداشته و ميان خويشاوندان صلح برقرار ميسازم .
    معاويه گفت : اگر خواسته هايت را بدهم من هم مانند على در قلبت جا پيدا ميكنم ؟ گفت : سبحان الله ! شايد جايى كمتر از آن پيدا كنى ، معاويه گفت : اگر على زنده بود چيزى از اينها بتو نميداد، دارميه گفت : نه ، و حتى يك موئى از مال مسلمين نميداد.
    مدرك :
    العقد الفريد ج 2 ص 113
    حام نام يكى از پسران حضرت نوح عليه السلام است كه نسبت سياهان به او ميرسد.

  10. #159
    کاربر کهنه کار گلنرگس آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    محل سکونت
    تهران بود . دي
    نوشته ها
    9,150
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    158 - اروى دختر عبدالمطلب

    اروى دختر عبدالمطلب كه بانوى بسيار پير بود به معاويه وارد شد چون معاويه او را ديد گفت : خوش آمدى اى عمه ، پس از ما حالت چطور است ؟ گفت : برادر زاده ! كفران نعمت كرده و با پسر عمويت بد رفتارى نمودى و با غير نام خود (اميرالمومنين ) خود را نااميدى ، و غير حق خود را گرفتى بدون اينكه تو و پدرانت كار خوبى انجام داده و سابقه اى در اسلام داشته باشيد، بعد از آنكه برسول خدا كافر شديد، خدا تلاشهاى شما را هدر و روهاى شما را ذليل كرد و حق را با هلش برگردانيد و لو اينكه براى مشركان ناپسند باشد، كلمه ما بالا و پيغمبر ما غالب شد.
    شما بعد از پيغمبر خودرا بما فرمانروا كرديد و با خويشاوندى رسول خدا بمردم احتجاج ميكنيد در صورتيكه ما نسبت برسول خدا از شما نزديكتر و بسرپرستى جامعه سزاوارتريم ، ما در ميان شما مانند بنى اسرائيل مى باشيم در ميان فرعونيان ، و على بن ابيطالب بعد از رسول خدا مانند هارون است نسبت به موسى ، آخرين جايگاه ما بهشت و آخرين منزل شما آتش است .
    عمروعاص گفت : بس كن اى پيروز گمراه كه عقلت را از دست داده اى لذا شهادت تو پذيرفته نيست ، گفت : تو هم حرف ميزنى اى پسر نابغه ؟ مادر تو در مكه مشهورترين زن زناكار بود و اجرت بسيار ميگرفت ، پنج نفر تو را بفرزندى ادعا كردند، مادرت گفت : هر پنج نفر با من همبستر شده اند ببينيد به كدامين آنها شباهت زياد دارد باو ملحق كنيد، چون به عاص بن وائل شباهت زياد داشتى باو ملحق كردند.
    مروان گفت : پيرزن بس كن و حاجتت را بگو، گفت : اى پسر زن كبود چشم تو هم حرف ميزنى ؟ سپس رو به معاويه كرد و گفت : اينها را تو جرى و گستاخ كرده اى ، مادر تو بود كه در قتل حمزه گفت :

    نحن جزينا كم بيوم بدر

    و الحرب بعد الحرب ذات سعر

    ما كان لى من عتبه من صبر

    و شكر وحشى على دهرى

    ما پاداش بدر را به شما داديم ، و آتش جنگ يكى پس از ديگرى شعله ور است ، در فراق عتبه (پدر هند) صبر و شكيبائى نداشتم ، تا آخر عمر شكرگزار وحشى (قاتل حمزه ) خواهم بود.
    دختر عمويم در جواب او گفت :
    خزيت فى بدر و غير بدر

    يا بنت جبار عظيم الكفر

    در جنگ بدر و غير بدر ذليل و رسوا شدى اى دختر مرد جبار و كفر پيشه .
    معاويه گفت : خدا از گذشته ها گذشته است ، اى عمه حاجتت را بگو، گفت : من بتو احتياجى ندارم .
    مدرك :
    العقد الفريد ج 2 ص 120

  11. #160
    کاربر کهنه کار گلنرگس آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    محل سکونت
    تهران بود . دي
    نوشته ها
    9,150
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    159 - قيصر سوال ميكند

    قيصر روم به معاويه نامه نوشت كه بمن خبر ده از آنچه قبله ندارد، و از كسى كه پدر ندارد، و از كسى كه قوم و عشيره نداشت ، و از كسى كه با قبر (محبس ) خود سير و حركت كرد، و از آن سه چيزى كه در رحم مادر آفريده نشدند، و از شيى ء و از نصف شيى ء، و لاشيى ء و در اين شيشه تخم هر چيز را برايم بفرست .
    معاويه نامه و شيشه را خدمت عبدالله بن عباس فرستاد، ابن عباس گفت : آنچه قبله ندارد كعبه است ، آنكه پدر ندارد حضرت عيسى است ، و آنكه قوم و عشيره نداشت حضرت آدم بود، و آنكه با قبر خود سير كرد حضرت يونس بود، سه چيرى كه در رحم مادر آفريده نشده اند عبارتند از: قوچ حضرت ابراهيم ، ناقه حضرت صالح ، و عصاى حضرت موسى كه مار و اژدها ميشد.
    شيى ء مردى است كه عقل و ادراك دارد و بدستورات آن عمل ميكند، نصف شيى ء مردى است كه خود عقل و ادراك كامل ندارد ولى به عقل و مشورت ديگران عمل ميكند، و لاشيى ء كسى است كه خود عقل و درك ندارد و به عقل و درك ديگران عمل نميكند، و شيشه را پر از آب كرد و گفت : اين تخم هر چيز است ،
    نامه و شيشه را نزد معاويه فرستاد، او هم نزد قيصر فرستاد، چون قيصر نامه را خواند و از جوابها مطلع شد، گفت : اين از خاندان نبوت بيرون آمده است
    مدرك :
    العقد الفريد ج 2 ص 201

صفحه 16 از 20 نخستنخست ... 67891011121314151617181920 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 8 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 8 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 26-10-2013, 21:17
  2. پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 17-08-2013, 20:52
  3. وسوسه و وسوسه‏ گران‏
    توسط محبّ الزهراء در انجمن اخلاق
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 22-06-2013, 20:29
  4. پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 23-02-2013, 16:35

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
کانال سپاه