صفحه 18 از 20 نخستنخست ... 891011121314151617181920 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 171 به 180 از 200

موضوع: قصه هاى اسلامى و تكه هاى تاريخى

  1. #171
    کاربر کهنه کار گلنرگس آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    محل سکونت
    تهران بود . دي
    نوشته ها
    9,150
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    170 - چرا مردم براى من و تو كشته شوند؟

    در جنگ صفين روزى على عليه السلام ميان دو صف ايستاد و صدا زد: اى معاويه ! اى معاويه ! گفت : بپرسيد چه كار دارد؟ فرمود: ميخواهم جلو بيايد تا يك كلمه با او سخن بگويم ، معاويه همراه عمرو بن عاص بيرون آمده و در نزديكى آن حضرت ايستادند، فرمود: واى برتو، چرا مردم براى من و تو كشته شوند: بميدان بيا كه باهم رزم دهيم هركس حريف خود را كشت خلاف از آن او باشد.
    معاويه متوجه عمروعاص شد و گفت : نظر تو در اين باره چيست عمرو گفت : على با تو از روى انصاف رفتار كرد، و بدان كه اگر از اين پيشنهاد فرار كنى براى تو و فرزندانت ننگ ابدى خواهد بود، گفت : اى عمرو مانند تو نميتواند مرا فريب دهد، بخدا قسم هيچكس با پسر ابوطالب مبارزه نكرد مگر اينكه زمين را از خون او سيراب كرد، سپس معاويه به آخر صفهاى لشگر خود برگشت .
    مدرك :
    وقعه صفين ص 274
    رهبران واقعى و راستين كه به هدف خود ايمان داشتند و در فكر خدمت به مردم و رفاه آنها بودند نه در فكر رياست و حكومت ، هميشه جلو مردم بوده اند: رسول اكرم طبق فرمايش على عليه السلام در جنگها از همه به دشمن نزديك بود، خود على عليه السلام و فرزندانش در جنگ جمل و صفين هميشه در جلو صفها بودند.
    ((ولى در تاريخ مسلمين رهبرانى پيدا شده اند كه بنام اسلام و حكومت حقه به مردم رياست و حكومت كرده اند كه خود و فرزندانشان در كاخها و محلهاى امن زيسته و مردم را جلو شمشيرهاى دشمن و باستقبال مرگ فرستاده اند، مانند معاويه و منصور و هارون - ع ))

  2. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    محل سکونت
    Advertising world
    نوشته ها
    Many

     

    حرز امام جواد

     

  3. #172
    کاربر کهنه کار گلنرگس آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    محل سکونت
    تهران بود . دي
    نوشته ها
    9,150
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    171 - يك خدمت بزرگ

    در يكى از روزها صفين سپاه شام به سپاه عراق حمله نموده و در حدود هزار نفر را در ميان گرفته و رابطه آنها را از سپاه على عليه السلام قطع كردند، حضرت صدا زد: آيا مردى هست كه جان خود را بخدا، و دنياى خود را به آخرت بفروشد؟ مردى از قبيله جعف بنام ((عبدالعزيز بن حارث )) كه سوار اسبى سياه و غوطه ور در آهن بود آمد و گفت :
    هر امرى دارى بمن فرما، بخدا سوگند كه هر دستورى فرمائى انجام ميدهم ، حضرت فرمود: خدا ركن و پايه ترا محكم كند، به اهل شام حمله كرده خود را به محاصره شدگان برسان و به ايشان بگو: اميرالمومنين به شما سلام دارد و ميگويد: شما از آن سو باصداى بلند تكبير و لااله الا الله بگوئيد و ما از اين سو، شما از آن طرف به سپاه شام حمله كنيد و ما از اين طرف .
    مرد جعفى اسب خود را به حركت در آورده و به سپاه شام حمله كرد، پس ‍ از يك ساعت نبرد، خود را به محاصره شدگان رسانيد، با ديدن او شاد شدند و پرسيدند: اميرالمومنين در چه حال است ؟ گفت : خوبست ، و به شما سلام دارد، چون پيام حضرت را ابلاغ نمود محاصره شدگان از ميان محاصره و حضرت از بيرون به سپاه شام حمله نموده و حلقه محاصره را شكسته و آنها را نجات دادند كه احدى از ايشان كشته نشد ولى از سپاه شام هفتصد نفر كشته شدند، على عليه السلام فرمود: چه كسى در اين عمليات بزرگترين خدمت را انجام داد؟ گفتند: شما يا اميرالمومنين ، فرمود: نه ، بلكه عبدالعزيز جعفى .
    مدرك :
    كتاب وقعه صفين ص 308.

  4. #173
    کاربر کهنه کار گلنرگس آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    محل سکونت
    تهران بود . دي
    نوشته ها
    9,150
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    172 - مبادا معاويه ترا داخل آتش كند

    صعصعه بن صوحان گويد: سپاه على عليه السلام در مقابل سپاه شام صف كشيده بودند كه مردى بنام كريب بن صباح كه در ميان سپاه شام شجاعتر از او نبود بميدان آمد و مبارز طلبيد، از سپاه عراق مرتفع بن وضاح بميدان رفت كه كريب او را شهيد نمود، دومى رفت و بدست كريب شهيد شد، و سومى را نيز كشت و جنازه ها را روى هم انداخته و خود بالاى جنازه ها رفت و مبارز طلبيد، على عليه السلام خود بميدان رفت و فرمود:
    واى بر تو اى كريب من ترا از غضب خدا ترسانده و بسنت پيغمبر دعوت ميكنم ، واى بر تو اى كريب مبادا پسر هند جگر خوار ترا داخل آتش كند، در جواب حضرت گفت : از اين سخنها بسيار شنيده ام و به اينها احتياج ندارم اگر مايل به جنگ هستى جلو بيا.
    حضرت فرمود: ((لا حول و لا قوه الا بالله )) و به آرامى جلو رفته و با يك ضربه كريب را بزمين انداخت ، سپس مبارز طلبيد كه حارث بن وداعه بميدان رفت و كشته شد باز مبارز طلبيد كه كسى بميدان نرفت . على عليه السلام با صداى بلند فرمود: ((الشهر الحرام بالشهر الحرام و الحرمات قصاص فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم و اتقوالله و اعملوا ان الله مع المتقين ))
    سپس معاويه را صدا زد و فرمود: واى بر تو اى معاويه تو خود بميدان بيا تا با هم مبارزه كنيم و مردم ميان ماكشته نشوند، عمرو عاص گفت : اين فرصت را غنيمت بشمار، سه نفر از پهلوانان عرب را كشته است اميدوارم به او غلبه كنى ، معاويه گفت : واى بر تو اى عمرو ميخواهى من كشته شوم و تو بخلاف برسى ؟ برو كه من فريب تو را نميخورم .
    مدرك :
    كتاب وقعه صفين ص 315

  5. #174
    کاربر کهنه کار گلنرگس آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    محل سکونت
    تهران بود . دي
    نوشته ها
    9,150
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    173 - چرا با هم ميجنگيم ؟

    اسماء بن حكم فرازى گويد: در جنگ صفين در خدمت على عليه السلام زير پرچم عمار بن ياسر بوديم كه ديديم مردى صفها را جستجو ميكند تا بصف ما رسيد و پرسيد: كدام يك از شما عمار ياسر است ؟ عمار گفت : عمار منم ، گفت : ابواليقظان هستى ؟ گفت : بلى ، مرد گفت : من از تو سوالى دارم ، آشكار بپرسم يا پنهانى ؟ گفت : هرطور دلت ميخواهد انتخاب كن .
    مرد گفت : آشكارا بهتر است : من از نزد خانواده ام با بصيرت بيرون آمده و در اين جنگ شركت كردم و يقين داشتم كه اهل شام گمراه هستند و باطل ، و ما حق هستيم ، تا شب گذشته فرارسيد، موذن ما در اذان گفت : ((اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله )) موذن آنها نيز همانرا گفت ، ما نماز خوانديم و ايشان نيز مانند ما نماز خواندند، ما دعا كرديم و ايشان نيز مانند ما دعا كردند، ما قرآن خوانديم و ايشان هم قرآن خواندند، با ديدن اين وضع شك بر دلم مستولى شد و شب را با ناراحتى بسر آورده ، صبح پيش اميرالمومنين رفته وضع خود را معروض داشتم ، فرمود: آيا عمار را ملاقات كردى ؟ گفتم : نه ، فرمود: پس پيش او برو و هرچه گفت : از او پيروى كن ، لذا پيش تو آمدم .
    عمار گفت : اين پرچم سياه را كه مقابل من است ميشناسى ؟ آن پرچم عمروعاص است ، در خدمت رسول خدا سه بار با صاحب آن جنگيده ام و اين بار چهارم است كه اين بارش بهتر از بارهاى قبلى نيست كه بدتر و ظالمانه تر است .
    آيا در جنگ بدر و احد و حنين شركت داشتى ؟ و يا كسى از پدرات شركت داشتند كه جريان آنها را بتو نقل كنند؟ گفت : نه ، عمار گفت : مراكز پرچمهاى ما مراكز پرچمهاى آنها مراكز پرچمهاى كفار است (پرچمهاى ما امروز در دست كسانى است كه است كه پرچم رسول خدا در دست آنها بود، و پرچم رسول خدا در دست آنها بود، و پرچم آنها در دست پرچمداران اهل شرك است )
    اين سپاه بزرگ را كه در اطراف معويه مى بينى بخدا قسم دوست ميدارم كه همه آنها يكنفر بودند و بدست من ميدادند كه در آنوقت سر او را بريده و قطعه قطعه ميكردم ، بخدا سوگند كه خون همه آنها از خون گنجشكى حلال تر است ، آيا خون گنجشك حرام است ؟ مرد گفت : نه ، حلال است ، عمار گفت : خون آنها هم همانطور است ، آيا ترا روشن كردم ؟ گفت : بلى .
    مرد خواست برود عمار گفت : ايشان مار بقدرى با شمشير ميكوبند كه اشخاص باطل گويند: اگر اينها حق نبودند برما غلبه نميكردند، بخدا قسم در دست ايشان باندازه خاشاكى كه چشم را ناراحت ميكند چيزى از حق نيست ، اگر ما را درهم كوبند و تا نخلستانهاى شهر هجر فرارى دهند باز هم يقين دارم كه ما حقيم و ايشان باطلند.
    مدرك :
    كتاب وقعه صفين ص 320

  6. #175
    کاربر کهنه کار گلنرگس آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    محل سکونت
    تهران بود . دي
    نوشته ها
    9,150
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    174 - قرآنها را بر نيزه ها زدند

    تميم بن حذيم گويد: در جنگ صفين يك روز صبح ديديم جلو صفهاى سپاه شام چيزهائى مانند پرچم نمايان شد، چون هوا روشن شد ديديم قرآنها را سر نيزه ها بلند كرده اند، قرآن مسجد اعظم شام با به سه نيزه بسته اند و ده نفر آنها را حمل ميكنند، با يكصد قرآن جلو سپاه اسلام ايستاده و فرياد زدند: اى گروه عرب خدا را در نظر بگيريد و درباره زنان و دختران فكر كنيد، اگر شما از بين رفتيد جواب روم و ترك را كه خواهد داد، خدا را در نظر داشته باشيد درباره دينتان ، اين كتاب خدا است كه ميان ما و شما حكم ميباشد.
    على عليه السلام گفت : خدايا تو ميدانى كه ايشان قرآن را اراده نكرده اند، ميان ما و ايشان خودت حكومت كن ، در ميان اصحاب على عليه السلام اختلاف بروز كرد: عده اى گفتند: بايد جنگيد، و عده ديگر گفتند: ما را به كتاب خدا دعوت مى كنند بايد به حكمت راضى شويم و جنگ حلال نيست .
    مدرك :
    كتاب وقعه صفين ص 478

  7. #176
    کاربر کهنه کار گلنرگس آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    محل سکونت
    تهران بود . دي
    نوشته ها
    9,150
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    175 - مالك اشتر و شيوخ

    چون اهل شام قرآنها رابه سر نيزه ها زدند على عليه السلام فرمود: اى بندگان خدا من بر حق ترين فردم كه بدعوت كتاب خدا لبيك گفته است ، ولى معاويه و عمروعاص و ابن معيط و حبيب بن مسلمه و ابن ابى سرح اصحاب دين و قرآن نيستند، من ايشانرا بيش از شما ميشناسم ، در بزرگى و كودكى با آنها زندگى كرده ام بدترين كودكان بودند و بدترين مردانند.
    اين قرآن برداشتن كلمه حق است كه از آن اراده باطل كرده اند، قرآن را براى معرفت و عمل بالا نبرده اند بلكه مكر و خدعه اراده كرده اند بازوان و سرهاى خود را يك ساعت در اختيار من بگذاريد كه حق به محلش نزديك شده و چيزى نمانده كه دنباله قوم ستمگر قطع شود.
    در حدود بيست هزار نفر غرق در سلاح و شمشير بدوش ، پيشانى از كثرت سجود سياه شده آمدند و آن حضرت را با نام - نه با عنوان اميرالمومنين - صدا كردند: يا على موقعى كه ترا به كتاب خدا دعوت ميكنند قبول كن و الا ترا هم مانند عثمان بن عفان ميكشيم ، بفرست اشرت برگردد.
    على عليه السلام يزيد بن هانى را ندز اشتر فرستاد كه برگردد، در صورتيكه نزديك بود اشتر وارد خيمه هاى معاويه شود، اشتر گفت : خدمت امام برگرد و بگو سزاوار نيست در همچو موقعى من از محل خود حركت كرده و برگردم ، چون يزيد بن هانى برگشت و پيام مالك اشتر را رسانيد فرياد شيوخ بلند شد و گفتند: بخدا قسم كه تو مالك را دستور دادى ، حضرت فرمود: آيا من با فرستاده خود پنهانى سخن گفتم ؟ مگر جلو چشم شما و علنى با او سخن نگفتم ؟ گفتند: پيام ده كه مالك برگردد و گرنه از سپاه تو كناره ميگيريم . حضرت به يزيد بن هانى فرمود: برو به مالك بگو برگرد كه فتنه بپا شده است ، چون نزد مالك رسيد و جريانرا خبر داد مالك گفت : بخاطر برافراشتن اين قرآنهاست ؟ من از اول ميدانستم كه اين كار باعث تفرقه و اختلاف خواهد شد، سپس گفت : مگر نمى بينى كه لشگر معاويه در چه حال است و خدا چگونه ما را يارى ميكند؟ آيا سزاوار است در همچو حالى دست از جنگ برداشته و برگرديم ؟ يزيد گفت : آيا دوست دارى تو در اينجا غالب شوى و در آنجا اميرالمومنين را تحويل دشمن دهند؟ اشتر گفت : بخدا قسم نه
    مالك اشتر ناچار شد و برگشت و فرياد زد: اى اهل ذلت و سستى آيا موقعى كه بدشمن مسلط و نزديك به پيروزى ضعف نشان داديد، مرا باندازه فاصله دو نوبت دوشيدن شتر مهلت دهيد، گفتند: نميشود، گفت : باندازه يك نفس ‍ دويدن اسب مهلت دهيد كه من به فتح و غلبه اميدوارم ، گفتند: در آن صورت شريك گناه تو ميشويم ، گفت : كى حق بوديد: موقعى كه با آنها مى جنگيديد، يا حالا كه دست از جنگ برداشته ايد؟ گفتند: بخاطر خدا جنگ ميكرديم و بخاطر خدا دست از جنگ برميداريم ، ما به حرف تو گوش نميدهيم . گفت : فريب خورديد اى صاحبان پيشانيهاى سياه ، ما خيال ميكرديم نمازهاى شما براى زهد در دنيا و شوق در آخرتست ، حالا مى بينم كه از مرگ بسوى دنيا فرار ميكنيد، ننگ باد شما را اى شبيهان شترهاى نجاست خوار، بعد از اين هرگز روى عزت نخواهيد ديد، از رحمت خدا دور باشيد همچنانكه قوم ستمگر دور شدند.
    مالك را فحش دادند و مالك هم ايشانرا فحش داد، تا اينكه حضرت فرياد زد: بس كنيد كه ساكت شدند، اشتر گفت : يا اميرالمومنين دستور دهيد صفوف سپاه به لشكر شام حمله كنند كه به يك حمله از بين ميروند، شيوخ فرياد زدند كه اميرالمومنين به حكميت قرآن راضى شده ، اشتر گفت : اگر او راضى شود من هم راضى ميشوم ، از هر طرف صدا بلند نمودند: اميرالمومنين راضى شد، اميرالمومنين راضى شد، حضرت سربزير انداخته بود و چيزى نميگفت .
    مدرك :
    كتاب وقعه صفين ص 489.

  8. #177
    کاربر کهنه کار گلنرگس آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    محل سکونت
    تهران بود . دي
    نوشته ها
    9,150
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    176 - چهار بار ابليس مجسم شد

    حابربن عبدالله انصارى ميگفت : ابليس ملعون چهار بار در صورت مجسم شد: در جنگ بدر بصورت سراقه بن جعشم مجسم شد بقريش گفت : ((لا غالب لكم اليوم من الناس و انى جار لكم فلما ترائت الفئتان نكص على عقبيه )): امروز هيچ كس نميتواند بر شما ظفر يابد و من يار و پناه شما هستم ، چون دو گروه با هم روبرو شدند به عقب برگشت و فرار كرد - انفال : 48)
    در جريان بيعت عقبه - كه هفتاد نفر از اهل مدينه به پيغمبر بيعت كردند - ابليس در صورت منبه بن حجاج مجسم شد و فرياد زد: اى طايفه قريش ! محمد و صباه (آنهائيكه از دين رفته اند) در عقبه هستند آنها را دريابيد، رسول خدا فرمود: از او واهمه نداشته باشيد.
    روزيكه قريش در ((دارالندوه )) جمع شده بودند و براى رفع و مقابله با رسول خدا نقشه ميكشيدند ابليس در صورت پيرمرد نجدى مجسم شد و طرح قتل رسول خدا را به قريش تعليم داد كه خدا آيه (و اذيمكر بك الذين كفروا اليثبتوك او يقتلوك ...) را نازل نمود.
    روزيكه رسول خدا از دنيا رحلت نمود شيطان در صورت مغيره بن شعبه مجسم شد و به منافقان گفت : خلافت را بصورت كسروانى و قيصرانى قرار ندهيد كه در خاندان بنى هاشم بماند و گاهى منتظر زنان حامله بمانيد كه پسرى بزايد باو بيعت كنيد، بلكه آنرا وسعت دهيد تا وسعت يابد و هركه را خواستيد خليفه قرار دهيد.
    مدرك :
    بحارالانوار ج 63 ص 233

  9. #178
    کاربر کهنه کار گلنرگس آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    محل سکونت
    تهران بود . دي
    نوشته ها
    9,150
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    177 - يوشع و صفوراء

    از حضرت صادق عليه السلام نقل شده كه رسول خدا فرمود: دختر شعيب صفورا همسر حضرت موسى عليه السلام بر وصى او ((يوشع )) خروج كرد، يوشع او را به اسيرى گرفت و براى حرمت موسى او را خلاص كرد، جمعى به يوشع گفتند: كه او را تنبيه و شكنجه كند تا عبرت ديگران شود، يوشع گفت : ((ابعد مضاجعه موسى )) آيا پس از همبسترى حضرت موسى او را شكنجه كنم ؟
    سپس رسول خدا فرمود: مى ترسم كه پس از درگذشت من يكى از همسرانم بوصى من خروج نموده و با او بجنگد، وصى من به او ظفر يافته و اسيرش ‍ كند و دراسارت با او خوشرفتارى كند.
    اين خبر در ميان زنان رسول خدا فاش شد، همه پيش رسول خدا رفته و گفتند: ما چنين خبرى شنيديم ، براى ما دعا كن كه چنين نباشيم ، فرمود: ((عليكن بتقوى الله و لا تركبن الجمل بعدى و قرن فى بيوتكن )) : تقوى پيشه كنيد و پس از من سوار شتر نشويد و در خانه هاى خود بنشينيد. سپس حضرت فرمود: بحق آن خدائى كه مرا برسالت مبعوث نمود جبرئيل مرا خبر داد كه : ((ان اصحاب الجمل ملعون على لسان كل نبى بعثه )): بدرستى كه اصحاب جمل نفرين و لعنت شده اند در زمان هر پيغمبرى كه پيش از من مبعوث شده اند.
    مدرك :
    كامل بهائى ج 2 ص 149 تاليف حسن بن على بن محمد طبرى معروف به عماالدين طبرى .

  10. #179
    کاربر کهنه کار گلنرگس آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    محل سکونت
    تهران بود . دي
    نوشته ها
    9,150
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    178 - خليفه تو كيست ؟

    ام سلمه رضى الله عنها بعايشه گفت ياددارى كه پيغمبر به سفر رفته و جامه او چركين شده بود على جامه او را شست و جاى پاره شده آنرا دوخت و نعلين او را پينه ميكرد كه ابوبكر و عمر آمدند و گفتند ميخواهيم بدانيم كه پس از تو خليفه تو كيست ؟ رسول خدا فرمود ميترسم كه اگر بگويم مانند بنى اسرائيل از او متفرق شويد چنانكه ايشان از هارون متفرق شدند ابوبكر و عمر رفتند و تو گفتى يا رسول الله خليفه بعد او تو كيست فرمود آنكه كفش پينه ميكند.
    مدرك :
    كامل بهائى ج 2 ص 163.
    ام سلمه نامش هند دختر امية بن مغيره است اول همسر ام سلمه عبدالله بود پس از درگذشت وى رسول خدا با او ازدواج نمود وى پس از جناب خديجه عاقلترين و شرفترين همسران نبوى بود خود رسول خدا و اصحاب بعضا در كارها با او مشورت ميكردند حتى عايشه موقع رفتن به بصره با وى مشورت كرد ولى سخن او را قبول نكرد ام سلمه از حق على عليه عليه السلام و خاندانش دفاع ميكرد و بسال 63 هجرى از دنيا رفت .

  11. #180
    کاربر کهنه کار گلنرگس آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    محل سکونت
    تهران بود . دي
    نوشته ها
    9,150
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    179 - من دختر حاتم طائى هستم

    چون اسراى قبيله طى را نزد رسول خدا آوردند دخترى جلو آن حضرت ايستاد كه مردم از زيبائى او به تعجب آمدند، چون زبان به سخن گشود مردم از فصاحت او زيبائيش را از ياد بردند، گفت : يا محمد مرا آزاد كن من دختر بزرگ قومم ، پدرم گرفتارها را نجات ميداد، و گرسنگان را سير ميكرد و برهنه ها را مى پوشانيد و حق همسايه را مرعات ميكرد، و پيمان خود را محترم ميشمرد و حفظ ميكرد، و هيچ طالب حاجتى را دست خالى برنميگرداند: من دختر حاتم طائى ميباشم . رسول خدا فرمود: اى دختر اينها كه گفتى صفت مؤمن واقعى است ، اگر پدرت مسلمان بود او را رحمت مى فرستاديم ، بعد فرمود: او را آزاد كنيد كه پدرش اوصاف كريمه را دوست ميداشت ، دختر اجازه خواست كه حضرت را دعا كند، حضرت فرمود: بدعاى او گوش دهيد. دختر گفت : ((اصاب الله ببرك موقعه ، و لا يجعل لك الى لئيم حاجه ، و لا سلب نعمه عن كريم الا جعلك سببا فى ردها عليه )): خدا احسان تو را در موقع و محلش قرار دهد، و ترا محتاج شخص پست نكند، و نعمت هيچ شخص محترم را نگيرد مگر اينكه ترا وسيله استرداد آن قرار دهد.
    مدرك :
    المجالس السنيه ج 1 مجلس 137

صفحه 18 از 20 نخستنخست ... 891011121314151617181920 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 9 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 9 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 26-10-2013, 21:17
  2. پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 17-08-2013, 20:52
  3. وسوسه و وسوسه‏ گران‏
    توسط محبّ الزهراء در انجمن اخلاق
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 22-06-2013, 20:29
  4. پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 23-02-2013, 16:35

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
کانال سپاه