50 - انوشيروان و مزدك
مزدك در زمان قبادبن فيروز ظهور كرد، كتاب ((اوستا ))را تفسير و تاءويل نمود، در بعض چيزها با زردشت موافقت و در بعض چيزها مخالفت كرد، در احكام آن چيزهائى افزود و چيزهائى كم كرد، در اموال و املاك و غلامان و كنيزان و حتى زنان همه را مساوى و شريك دانست ، زن يكى را گرفته بديگرى داد، كارش رونق گرفت و اتباعش زياد شدند، قباد هم از او بيعت كرد.
روزى به قباد گفت : امروز نوبت من است ، بايد زن خوند يعنى مادر انوشيروان را در اختيار من بگذارى ، قباد هم مى پذيرفت كه انوشيروان بپاى مزدك افتاد و كفش او را از پايش در اورده پايش را بوسيد، و گفت : در تمام اموال و املاك سلطنتى تصرف كن ولى معترض مادرم مباش ، پس از التماس بسيار مزدك قبول كرد.
چون انوشيروان به سلطنت رسيد براى مردم اذن عمومى داد، مزدك هم وارد مجلس شد، پس از او ((منذرين ماء السماء )) - كه قبلا در حيره والى و نماينده حكومت ايران بود و قباد اول او را عزل كرده بود - وارد شد انوشيروان گفت : من دو آرزو داشتم كه اميدوارم خدا هر دو را برآورده باشد.
مزدك گفت : شاهان آن دو آرزو چيست ؟ گفت : يكى اينكه اين مرد بزرگوار (منذر) را به كارش بگمارم دوم اينكه اين بى دينها را بكشم ، مزدك گفت : مگر ميتوانى همه مردم را بكشى ؟! انوشيروان كه تا اينجا خود را به غفلت و بى توجهى زده بود حالت جدى بخود گرفت و گفت :
زنازاده تو هم اينجا هستى ؟! بخدا سوگند از روزى كه پايت را بوسيده ام هنوز بوى گند جورابت از دماغم نرفته است ، سپس دستور داد مزدك را كشته و به دار زدند، و در يك نيم روز يكصد هزار نفر از مزدكيها را كشته و اموال آنها را بين مردم مستمند و بى چيز قسمت كرد.
مدرك :
الكامل ابن اثير ج 1 ص 242 - 255.