صفحه 3 از 3 نخستنخست 123
نمایش نتایج: از 21 به 30 از 30

موضوع: قصه هاي زمين

  1. #21
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    نگاهى به آسمان
    من همچنان خون مى گريستم. اين تنها سخنى بود که مى توانستم بگويم. به اطراف خود نگاه کردم: پرندگان در آسمان، ماهى ها در درى، جانوران وحشى در بيابان، ملائک در بهشت، ودر يک کلام: تمام مخلوقات خدا - بجز همان دشمنان نور ودوستان ابليس - همه با من همراهى مى کردند. حلقه ماتم در کربلا شکل گرفت. وهنوز بر پا است. هنوز هزاران فرشته الهى، پيوسته به آن بزم ماتم رفت وآمد مى کنند، در حالى که موهايشان پريشان است وغبار آلوده اند. اما در همان ظهر ناديدنى روز دهم، - که عاشورايش ناميدند - صحنه اى ديگر ديدم. ملائک آسمان را ديدم که صدا به گريه وناله وضجه بلند کرده اند. چهار هزار تن از آنان به سوى کربلا آمدند، اما زمانى رسيدند که... از من نخواهيد که همه جملات را کامل بيان کنم. وبدانيد که هر جا زبانم از سخن بازمانده، ادامه کلام را بايد از شک درونم بپرسيد. بارى، ملائک حال عجيبى داشتند. هيچ گاه آنها را اينقدر مضطرب وآشفته وپريشان نديده بودم. نخستين روز خلقت جهان را به ياد آوردم. آن روز که آنها به خدا ايمان عرضه داشتند: آيا در زمين کسى را جارى مى دهى که در آن فساد کند وخون بريزد؟ وخدايمان فرموده بود: من چيزى مى دانم که شما نمى دانيم.(10) اکنون، آنها تعبير وتفسير هر دو جمله را ديدند: از طرفى، اوج فساد وخون ريزى را در حضيض قتلگاه ديدند. واز طرف ديگر، بالاترين درجه عبوديت رب العالمين را در صبر آن امام مظلوم شاهد بودند، تا آنجا که از صبر حضرتش در شگفت ماندند. ظهر روز دهم، صحنه عجيبى بود. نهايت درجه عبوديت وتسليم در برابر فرمان الهى، وپست ترين حد شقاوت انسان، همه در کربلا نمايان بود. (احسن تقويم) و(اسفل سافلين)(11) در دشت خون گرفته طف آشکار شده بود. ملائک، آن روز، پس از گذشت هزاران سال، به ياد آوردند که بندگى آنها، در برابر بندگى اين بنده برگزيده خدا، قابل بيان نبوده است. وخداى آگاه خود مى دانست که فرمود: انى اعلم ما لا تعلمون. من چيزى مى دانم که شما نمى دانيد. اين بار، ملائک سوال ديگرى کردند وجوابى گرفتند، که من هم با جواب الهى آرام گرفتم. ملئک، در حال ناآرامى وضجه وناله هاى جگرسوز گفتند: اى خداى ما! واى سرور ما! آيا از کسانى که بنده برگزيده تو وفرزند بنده برگزيده تو را کشتند، چشم مى پوشى؟ آنها عمق جنايت را بهتر از شما آدمها فهميده بودند. اين بود که آرام نداشتند. پرسيدن چنين سؤالى در چنان شرايطى، چندان آسان نبود. خداى بزرگ، پاسخى به آنها داد، که اهميت آن بسيار بيشتر بود از پاسخى که در روز اول خلقت دنيا به آنها داده بود. خداى عز وجل ابتدا به آنها فرمود:
    اى ملائکه من! آرام بگيريد. چرا که به عزت وجلال خودم سوگند، حتما وقطعا، من از تمام آنها انتقام مى گيرم، گر چه زمانى به طول انجامد. آن گاه خداى عز وجل، فرزندانى از نسل امام حسين عليه السلام را نشان داد، که از طرف خدا، بر مردم، امام هستند. ملائک، در حالى که خشنوده شده، وبه آن منظره مى نگريستند، يکى از آنها را ديدند که ايستاده نماز مى گزارد. خداى تعالى فرمود: به دست اين قائم، از آنها انتقام مى گيرم(12) من، آن روز چند مطلب فرا گرفتم: اول اينکه انجام وعده الهى به دست چه کسى خواهد بود. دوم اينکه چرا نام او را قائم ومنتقم نهاده اند. سوم اينکه خون بناحق ريخته سرور ومولايم امام حسين عليه السلام به دست چه کسى مطالبه مى شود. واز همين جا ديدم که کشتن قاتلان امام حسين عليه السلام - به دست هر کس که باشد - به معناى طلب خون آن شهيد مظلوم نيست.(13) همچنين در آن روز فهميدم که چرا ملائک از همان روز عاشورا در کربلا مستقر شده، وکارشان گريه وناله وزارى ودعا براى تعجيل ظهور امام قائم منتقم است. پاسخ سوال خود را آن روز گرفتم. واز آن روز تا کنون، چشم خود را به کربلا وکعبه دوخته ام. ودر انتظار روز فرج وگشايش خاندان پيامبر صلى الله عليه وآله، لحظه مى شمارم...



    (10) سوره بقره، آيه 30.
    (11) سوره تين.
    (12) بحار الانوار، ج 45، ص 221.
    (13) کامل الزيارات، باب 18، حديث 2.

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  2. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    محل سکونت
    Advertising world
    نوشته ها
    Many

     

    حرز امام جواد

     

  3. #22
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    غريب مدينه
    کاروانى که پس از عاشورا حرکت کرد، مسيرى دراز در دل تاريخ پيمود. آنچه بعضى از شما - آدمها - ديديد، فقط يک گروه کوچک از انسانهاى پاک داغ ديده بود، که عازم کوفه وشام بودند. وجوانى نورانى در ميان آن گروه کوچک بود که سيد الساجدين نام داشت. اين ظاهر مطلب بود. اما پشت اين ظاهر، مطالب مهم واساسى بود، که چشمان ظاهربين، از ديدن آن ناتوان بوده وهست. آنها که مى خواستند در کربلا، درخت دين را از ريشه در آورند، ضربه هاى زيادى به اين شجره طيبه الهى زدند. به شما گفتم که کشته شدن آن امام مظلوم وميوه دل رسول خدا - آن هم به دست مدعيان مسلمانى - کار آسانى نبود. همين طور ديگر بزرگان قافله نور در کربلا، مانند ابى الفضل، على اکبر، مسلم بن عقيل، وتک تک شهيدان آن روز. اينها همه ضربه هاى کارى بود که به درخت دين زدند. شاخه هاى آن را شکستند، وميوه هاى زيباى آن را زير پاله کردند. اما آنها به جان ريشه درخت هم افتاده بودند، که ريشه را خداى بزرگ حفظ کرد. واين را من زمانى فهميدم که امام سجاد عليه السلام را در حالت بيمارى در کربلا ديدم، وروزهاى پس از آن که همراه کاروان اسيران در کوفه وشام بود وبوسه بر پايش مى زدم. وسالهاى بعد از آن، که در مدينه ميزبانش بودم. ريشه شجره طيبه دين خدا باقى ماند. اما به چه قيمتى؟ به اين قيمت که امام سجاد عليه السلام، از غصه هاى پيوسته اى سخن بگويد، که - با وجود فرو خوردن خشم خود - همواره در جان دارد. ودر جاى ديگر، غربت وتنهايى خود را، با اين تعبير بيان دارد که: در تمام مکه ومدينه، بيست نفر نيست که ما اهل بيت را دوست بدارد.(14) وقتى در مکه ومدينه - يعنى در پايگاه وحى واقامتگاه رسول خدا - بيست نفر نباشد که خاندان پيغمبر را دوست بدارد، با آن همه يادگارهاى پيامبر که هر صبح وشام در مقابل چشمان آنها است، ديگر از مصر وشام وبصره وشهرهاى دور، چه توقعى هست؟ فرزندانم! آى آدمها! با شما هستم. اگر روزى اسم چند يار وفادار وانسان بزرگوار را شنيديد که در آن زمان، همدم تنهايى امام سجاد عليه السلام بوده اند - مانند ابوحمزه ثمالى وجابر بن عبد الله انصارى - مبادا فکر کنيد که اين مشت، نمونه خروار است. بلکه بايد بدانيد که با چند گل، بهار نمى شود. قصه غربت آن عزيزان بارگاه ملکوت، هر روز چهره اى تازه دارد. ودر زمان امام سجاد عليه السلام، عجيب تر از هر زمان ديگر بود. ومن، در حالى که با مولايم، امام سجاد عليه السلام در اين ماتم تنهايى وبى کسى، همدردى مى کردم، روزى صداى گرم وجان پرور آن بزرگوار را شنيدم که در روز عيد قربان، به پيشگاه خدايش دعا مى کرد ومى خواند: خدايا، اين جايگاه (نماز عيد)، ويژه جانشينان وبرگزيدگان تو است... که ايشان را به اين مقام اختصاص دادى، اما ديگران، آن مقام را از ايشان ربودند... تا آنجا که برگزيدگان تو مغلوب ومقهور شدند، حقشان غصب گرديد. حکم ترا ديگرگون، کتاب ترا رها شده، اوامر ترا تحريف شده، وسنتهاى پيغمبرت را متروک مى بينند... خدايا... فرج وراحتى ويارى وقدرت وتاييد آنها را بزودى برسان....(15) اين صداى آشنا، از طرفى دردى ديگر بر جانم نشاند، واز طرف ديگر، درمان را در آن يافتم. روزى ديگر، آن صداى دلنشين، نه تنها در گوشم، که در تمام وجودم طنين انداز شد، که آن بزرگ بزرگوار، به يکى از معدود ياران با وفايش - به نام ابوخالد کابلى - درباره منجى موعود، ودوره غيبت، ومؤمنان همراه او در اين دوران سخت، مطالبى فرمود: اى ابا خالد! به يقين، اهل زمان او که به امامتش عقيده دارند ومنتظر ظهور او هستند، از مردم همه زمانها برترند، زيرا خداى تبارک وتعالى چنان عقل وفهم ومعرفتى به آنها عطا فرموده، که غيبت در نظر آنها مانند مشاهده گرديده است. وآنها را در چنين زمانى، در جايگاه کسانى قرار داده که در پيشگاه رسول خدا صلى الله عليه وآله با شمشير، جهاد مى کنند. اينان حقا مخلصانند، وبه راستى شيعه ما هستند. ودعوت کنندگان به دين خداى عز وجل در پنهان وآشکار، اينانند. وباز صداى حضرتش را شنيدم که فرمود: انتظار فرج، از بزرگترين مصاديق فرج است.(16) اين کلمات را که شنيدم معناى جملات حضرتش در دعاى روز عرفه را فهميدم، که هم برايم جانسوز بود وهم به من آرامش مى بخشيد. شنيدم که امام سجاد، امام معصوم الهى، براى يکى از نوادگان خود که او هم امام معصوم الهى است، دعا مى کند. نه تنها براى او، بلکه براى ياران وپيروان وفادارش، که در يارى او مى کوشند، وديده به دوره ظهورش دوخته اند. جملات دعا، براى من عجيب بود. دوست دارم معناى چند جمله اش را به گوش شما هم برسانم. خدايا! از تو مى خواهم که به برگزيده خويش، توفيق دهى تا نعمتى را که به او داده اى شکر گزارد... به فتح آسان، او را پيروز ساز... فرشتگان خود را به حمايتش بگمار، وسپاه پيروزمند خود را به مداد او برسان، کتاب خود را به دست وى برپاى دار، حدود وشرايع وسنتهاى رسول خود - صلى الله عليه وآله - را به سبب او اقامه فرما، آنچه را که ستمگران از معالم دين تو ميرانده اند، به دست او حيات بخش... خدايا! درود فرست بر دوستانش، که به مقامش معترفند... منتظر روزگار دولتشان هستند، ديدگان خود را به سوى موالى خود دوخته اند...(17) اين جملات را که شنيدم، دانستم که هنوز زمان امنيت اهل بيت پيامبر عليهم السلام براى بيان حقايق دين فرا نرسيده است. وامام سجاد عليه السلام نيز، اين امر مهم را به زمان ظهور فرزندش - امام منجى موعود صلوات الله عليه - موکول کرده است. تذکرات مکررى را که در طول چند هزار سال شنيده بودم، بار ديگر به يادم آمد. در انتظار لحظات زيبا ونورانى وبى نظير ظهور، باقى ماندم.


    (14) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد.
    (15) صحيفه سجاديه، دعاى 48.
    (16) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام، ج 3 ص 195.
    (17) صحيفه سجاديه، دعاى 47. (با استفاده از ترجمه مرحوم جواد فاضل).

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  4. #23
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    امام مظلوم وامام منصور
    هر چه غربت ومظلوميت خاندان پيامبر عليهم السلام را بيشتر مى ديدم، در انتظار آن روز نورانى بيشتر لحظه شمارى مى کردم. حدود سى سال پس از عاشوراى جانگداز، در خدمت امام سجاد صلوات الله عليه بودم. ودر نهايت، جز زندگى غريبانه ومرگى غريبانه تر نديدم. وقتى تمام هستى خود را در بقيع غريب خلاصه کردم، با همه وجود خود، بدن مجروح سيد الساجدين را در برگرفتم. به اين اميد که اين، آخرين برخورد زشت امت با امام خود باشد. اما تمام آن قصه ها در زمان امام محمد باقر صلوات الله عليه نيز ادامه يافت. بار ديگر، اوج فضائل وقله مظلوميت را يکجا در خانه حضرت باقر العلوم در مدينه يافتم. از قرائن، مى شد فهميد که باز هم بايد منتظر بمانم. ولى وقتى بيان صريح حضرت باقر عليه السلام را شنيدم، ديگر ترديدى برايم باقى نماند. آن روز ديدم که پيرمردى نابينا - به نام ابوالجارود - از راهى دور به خدمت حضرت باقر عليه السلام شتافت. واز حضرتش خواست که تمام دين را در چند جمله کوتاه بيان کند، زيرا که قدرت نداشت پيوسته به ديدن حضرتش برود. اينجا بود که دهان حق گوى باقر العلوم صلوات الله عليه به وحى الهى باز شد. واقيانوسى از حقايق را در ظرف اين چند سطر جا داد: - اگر چه سخن کوتاه گفتى، اما درخواست بزرگى بيان داشتى. به خدا سوگند، به تو مى گويم که دينى را که خودم وپدارنم، خدا را بدان مى پرستيم، چيست: - شهادت بر وحدانيت خدا ورسالت محمد صلى الله عليه وآله - اقرار به حق بودن آنچه از نزد خدا رسيده است - ولايت ولى ما - برائت از دشمن ما - تسليم در برابر امر ما - انتظار قائم ما - کوشش (در امر دين) - ورع (پرهيز از گناه وشبهه(1) ومن از اينجا، اهميت انتظار را شناختم، که در اين منشور هشت ماده اى، چه جايگاه ويژه اى دارد. فرزندانم! آى آدمها! درس بزرگى ديگر از باقر العلوم صلوات الله عليه گرفتم، که دوست دارم خلاصه اى از آن را هم برايتان بگويم. پس از واقعه کربلا، گروهى از افراد براى خونخواهى شهداى کربلا وقصاص از جنايتکاران اموى، قيام کردند. يکى از آنها مختار ثقفى بود که بسيارى از آن جنايتکاران را به مجازات جنايتهايشان رسانيد. تمام دوستان وشيعيان اهل بيت از اين مجازات، خوشحال بودند. وجمع زيادى از آنان گمان مى کردند که انتقام شهداى کربلا گرفته شده، ودوره غلبه وپيروزى اهل بيت بر دشمنان فرا رسيده است. از شما چه پنهان، من هم وقتى خون شمر وحرمله وابن زياد را - در حال خوارى وذلت - بر پشت خود ديدم، در همين فکر بودم. اما روزى با دو گوش خودم شنيدم که حضرت باقر العلوم صلوات الله عليه، با يکى از ياران نزديک خود، به نام مالک جهنى پيرامون ابعاد جنايت دشمنان در روز عاشورا، واعمال شيعيان در آن روز سخن مى گفت. واز جمله فرمود: وقتى در آن روز با هم ديگر ملاقات کردند، در مقام تسليت گفتن به يک ديگر، اين جمله را بگويند: خداوند، پاداشهاى ما را در مصيبتمان به (عزاى) امام حسين عليه السلام بزرگ بدارد. وما وشما را از خونخواهان حضرتش - به همراهى ولى او امام مهدى از آل محمد عليهم السلام - قرار دهد.(2) من - زمين - سراپا گوش بودم، وکلمات نورانى حضرت باقر عليه السلام را با گوش جان مى شنيدم. با شنيدن هر کلمه اى، يکى از سوالات من به پاسخ مى رسيد، به ويژه سوالات پس از واقعه تلخ وجانسوز عاشورا، که روز به روز برايم سخت تر مى شد. سالها پس از قيام مختار، فهميدم که خداى ما، او را خونخواه واقعى امام حسين عليهم السلام قرار نداده است. آرى، من همچنان گوش مى دادم، که ديدم امام باقر عليه السلام متن زيارتى براى روز عاشورا، به آن چند نفر شيعه اندک مى آموزد. در ضمن کلمات آن زيارت به اين جملات، حساس شدم که مى فرمود:
    - پس درخواست مى کنم از خدايى که مقام تو را گرامى داشت که خونخواهى حضرتت در رکاب امام منصور از اهل بيت پيامبر صلى الله عليه وآله را نصيب من فرمايد... - واز او مى خواهم که مرا به مقام محمود که براى شما نزد خدا هست، برساند، وخونخواهى شما را - در رکاب امام مهدى سخنگوى به حق از شما اهل بيت - روزى من فرمايد.(3) اين جملات را که شنيدم، تازه فهميدم که چرا خداى ما، در قرآن جاودانه اش، از دو تن سخن گفته است: - آن که مظلوم کشته شد. - وآن که قصاص خون او مى کند که منصور است.(4) اينجا فهميدم که امام منصور، همان امام مهدى است، واو، بزرگوارى است غير از امام باقر صلوات الله عليه، که حضرتش به شيعيان توصيه مى فرمايد که هر روز زيارت عاشورا بخوانند، واز خدا بخواهند توفيق خونخواهى امام مظلوم سيد الشهدا عليه السلام را در رکاب امام منصور، مهدى آل محمد عليه السلام به آنها نصيب فرمايد. تکليف من روشن شد: انتظار، صبر، لحظه شمارى براى قيام وظهور امام منصور، که خدايش يارى مى کند تا ريشه کفر وظلم را از بيخ وبن براندازد. پس باز هم در انتظار ماندم...



    (1) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام، ج 3 ص 220.
    (2) کامل الزيارات، باب 71، حديث 7. ومفاتيح الجنان، اعمال روز عاشورا.
    (3) زيارت عاشورا.
    (4) سوره اسراء، آيه 33.

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  5. #24
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    فرزندان عزيزم
    بعد از آن همه وقايع تلخ که ديده بودم، برايم قطعى بود که خداى بزرگ، روز راحت وآسايش پيغمبران وامامان خود را در دوره آخرين امام وآخرين بازمانده خاندان نور قرار داده است، تا بساط ظلمت را درهم پيچد، وگمراهى ها را ريشه کن سازد. اما با اين همه، دستم به دعا بلند بود که شايد خداى متعال، اين وعده را به دست يکى ديگر از خاندان پيامبر عملى سازد ومن اين زمان را زودتر ببينم. وبه اين مطلب، سخت اميدوار بودم. چرا؟ به شما آدمها که همه فرزندان من هستيد، مى گويم که شما آن روزها را نديده ايد وفقط وصفى از آن روزها شنيده ايد. اگر مثل من مى ديديد که مردم آن روزگار، با آن که خودشان، امام صادق عليه السلام را عالم آل محمد مى دانند، اما در عين حال، به در خانه ديگران براى کسب علم مى روند، اگر اين را هر روز مى ديديد، چه مى کرديد؟ اگر مثل من مى ديديد که بعضى از آنها، فقط به اين نيت، از اين فرزند برومند رسول خدا مطلب مى پرسند که دقيقا به عکس آن عمل کنند ودستور دهند، چه مى کرديد؟ اگر مى ديديد که خانه ابوحنيفه پر از شاگرد است، ولى در خانه امام صادق عليه السلام، فقط عده معدودى رفت وآمد دارند - آن هم با چه سختى وزحمتى، که عمده معارف وحقايق دينى، با اخلاص وهمت وتلاش همان عده معدود، به دست شما رسيده است - آن گاه مثل من، از خدا مى خواستيد که آن روز موعود را زودتر از موعد برساند، خصوصا که مى دانستيد که دست خدا در هر حال، باز است. واو خود، وعده کرده که اهل حق را بر اهل باطل پيروز گرداند. اين، زبان حال من بود. اما معدودى از آدمها را ديدم که آنها هم مثل من عجله داشتند که روز ظهور را زودتر ببينند. داستان چند نمونه از اين آدمهاى سعادتمند را براى شما مى گويم، ودوست دارم که شما هم مثل آنها باشيد. فرزندانم! عزيزانم! اگر آنها در آن زمان، اين گونه منتظر ظهور بودند، شما در اين زمان چگونه بايد منتظر باشيد؟ پس به اين چند نمونه، به دقت گوش دهيد. روزى شخصى از حضرت صادق عليه السلام پرسيد: آيا قائم عليه السلام متولد شده است؟ امام فرمودند، هنوز متولد نشده است. واگر زمان او را درک مى کردم، در تمام دوران عمرم در خدمت او بودم. شنيديد؟ درست شنيديد؟ آى آدمها! با شما هستم. درست شنيديد؟ دقت کرديد که گوينده کيست وموضوع چيست؟ اگر امام صادق صلوات الله عليه - که خود، امام معصوم وحجت خدا است - چنين بفرمايد، تکليف شما آدمها ومن - که زمين هستم - وآسمان وخورشيد وماه، چيست؟ ما چگونه بايد در خدمت امام زمانمان باشيم؟ روزى ديگر، داود رقى را ديدم که به خدمت مولايش شتافته بود. داوود، از ياران بسيار وفادار ومخلص حضرت صادق عليه السلام بود. او آمد وبه خدمت مولايش عرضه داشت: - فدايت کردم. اين امر، به طول انجاميد، تا آنجا که دلهاى ما به تنگ آمد، واز غصه مرديم! من شنيدم که حضرت صادق عليه السلام او را دلدارى داد، اما چگونه؟ امام عليه السلام به بيانى دلدارى داد که خودش بيشتر باعث ناراحتى من شد. حضرتش فرمود: - اين امر، در بدترين حالت نوميدى که نسبت به آن داشته باشيد، ودر شديدترين اندوه شما فرا مى رسد، که منادى از آسمان به نام قائم ونام پدرش فرا مى خواند...(5) روزى ديگر، پيرمردى خدمت حضرتش آمد، که قدش خميده بود، وعصا به دست گرفته بود. به خدمت مولايش رسيد وسلام کرد. امام پاسخ سلام او را دادند. پيرمرد گريه کرد. امام علت گريه اش را پرسيد. پيرمرد گفت: - در انتظار قائم شما، صد سال از عمرم را سپرى کردم. پيوسته گفتم: اين ماه و. اين سال. سنم زياد شد، استخوانم نازک گرديد، زمان مرگم فرارسيد، اما آنچه آرزو دارم، نمى بينم. تنها مى بينم که دشمنان، شما را مى کشند وآواره مى کنند، اما خودشان در کارشان آزادند. پس چرا گريه نکنم؟ سخن پيرمرد که به اينجا رسيد، مرواريد اشک را بر چهره نورانى حضرت صادق عليه السلام ديدم، که از صدف ديدگانش بيرون مى آمد. پس از آن، دريا دريا گوهر، از دهان حق گوى خود - که جز به وحى الهى باز نمى شد - به آن پير روشن ضمير بخشيد. من همچنان با بهت وحيرت، مى ديدم ومى شنيدم. تمام وجودم، چشم وگوش شده بود. بر پاهاى آن پير سپيد موى سپيد روى نورانى بوسه مى زدم، که در آن دوره غربت وتنهايى مولايش حضرت صادق عليه السلام، با او همدردى مى کرد. مگر امام صادق چند نفر مانند او داشت که راز دل به آنها بگويد؟ فرزندانم! اين کلمات، آسان به دست شما نرسيده است. چهره من به خونهاى بسيارى رنگين شد تا اين کلمات نورانى نسل به نسل وسينه به سينه، به دست شما برسد. گامهاى استوارى، شهرها وروستاها؟ وراههاى بيابانها را پيمودند، تا اين حقايق را از راويان صادق بشنوند وبه ديگران بگويند، تا به گوش شما برسد. بسيارى از دانشمندانى که اين ارزشهاى والاى ولايت را به شما رساندند، مشکلاتى شگفت در زندگى داشتند، که تنها با خدايشان گفتند، ومن مى شنيدم. اما با آن همه سختى ها، دست از خدمت خالصانه خود برنداشتند.
    اين تذکر را دادم، تا اين کلمات را آسان نگيريد، وبه سادگى از کنار آنها نگذريد. پاى هر کلمه اى از اين کلمات، خونها از تن ريخته، وخونها به دل رسيده است. بارى، امام صادق عليه السلام مطالبى بسيار مهم به آن پيرمرد بزرگوار فرمود، که فقط چند جمله از آن را برايتان نقل مى کنم: - اى پيرمرد! اگر خدا ترا زنده بدارد، تا روزى که قائم ما را ببينى، در درجات والا با ما خواهى بود. واگر پيش از آن، مرگ ترا دريابد، روز قيامت با خاندان گرانقدر پيامبر خواهى بود. - اى پيرمرد! قائم ما، فرزند حسن است، وحسن فرزند على، وعلى فرزند محمد، ومحمد فرزند على، وعلى فرزند اين پسرم موسى عليهم السلام. ما دوازده تن، جملگى معصوم واز گناه پيراسته ايم. - اى پيرمرد! به خدا سوگند، اگر از عمر دنيا تنها يک روز باقى بماند، خدا آن روز را چنان طولانى گرداند که قائم ما اهل بيت خروج کند. - شيعه ما، در امتحان وسرگردانى غيبت مى افتند. در آن حال، خدا، مخلصان را بر هدايت خود ثابت مى دارد. خدايا! آنها را بر اين هدايت، کمک کن.(6) پيرمرد رفت. ومن حسرت زده به او نگاه مى کردم. وبا خود مى گفتم: خدايا! چه مى شد که تمام مردم آن زمان، اين گونه قدر شناس وشکرگذار مى بودند! خدايا! شيعه مومن مخلص منتظر در دوره غيبت، چه ارزش ودرجه اى دارند که صدها سال قبل از اينکه به دنيا بيايند، امام صادق صلوات الله عليه براى آنها دعا مى کند! اما اين تنها موردى نبود که امام صادق عليه السلام براى ياران حضرت مهدى عليه السلام دعا مى کرد. روزى ديگر، عباد بن محمد مدائنى را ديدم، که پس از نماز ظهر، به حضور حضرت صادق عليه السلام رسيد، زمانى که حضرتش مشغول دعا بود. ودر قسمتى از دعايش مى گفت: خدايا! وليت وفرزند پيامبرت را، که به اذن تو، مردم را به سوى تو فرا مى خواند، امين تو در ميان مخلوقات تو است، چشم بيناى تو در ميان بندگانت، حجت تو بر آفريدگانت است - که درودها وبرکتهاى تو بر او باد - وعده اش را به انجام رسان. خدايا او را به يارى خود تاييد فرما، بنده خود را يارى کن، يارانش را قوى ساز وصبر ده، وبراى آنها از سوى خود سلطنت يارى بخش قرار ده، فرجش را زود برسان، واو را بر دشمنان خود ودشمنان رسولت قدرت بخش، يا ارحم الراحمين. دعا که تمام شد، شنيدم که مدائنى پرسيد: آيا براى خودتان دعا کرديد؟ امام فرمود: - من براى نور آل محمد دعا کردم، براى کسى که به امر الهى از دشمنانشان انتقام مى کشد...(7) من هم به دعاى مولايم آمين گفتم. فرزندانم! به شما توصيه مى کنم که اين دعا را بخوانيد، وبا مولاى خودتان حضرت صادق صلوات الله عليه همصدا شويد. بارها وبارها حضرت صادق عليه السلام را ديدم که براى فرزندش حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه دعا مى کند. ومن هم با او آمين مى گفتم، گر چه بسيارى از شما صداى مرا نشنيديد...



    (5) غيبت نعمانى ص 181.
    (6) معجم، ج 3 ص 407 حديث 964.
    (7) ربيع الانام فى ادعيه خير الانام عليه السلام، ص 127.

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  6. #25
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    شير در زنجير
    يک بزرگ، يک دانشمند، يک عالم ومعلم دلسوز ومهربان، اگر بهترين شرايط - از نظر ظاهرى - را برايش فراهم کنند، اما کسانى پيرامون او قرار دهند که از علم وايمان واخلاص آن بزرگ هيچ توشه اى نگيرند، همين حالت براى آن مرد بزرگ، نوعى زندان است. دقت کنيد که براى مردان بزرگ، اظهار ادب هاى تشريفاتى وظاهرى، احترام به حساب نمى آيد. آنچه عرض ادب در برابر اينان به حساب مى آيد، استفاده واقعى از علم وايمان آنها وسرمشق گرفتن راستين از آن است. پيامبران وامامان عليهم السلام، همه در زندان بودند، زندان جهل وقدر ناشناسى مردم. مردم در تمام زمانها، با بهره نگرفتن از آن عزيزان بارگاه قرب الهى، ايشان را زندانى کرده بودند. زندان جهالت مردم را فقط کسانى مى بينند که چشم بصيرت دارند، وگر نه ديوارهاى آن از زندانهاى ظاهرى بسيار بلندتر، ورهايى از آن، بسيار مشکلتر از زندان ظاهرى است. در مورد امام کاظم صلوات الله عليه، علاوه بر زندان باطنى، که تمام حجتهاى الهى در آن مشترک بودند - زندان ظاهرى نيز، امتحانى بزرگ بود، که پيش آمد. زندان جهالت مردم، در اين بود که مردم، هارون ستمگر غاصب را، فقط به اين دليل که لقب الرشيد بالله داشت، وجدش عموى پيامبر بود، بدون هيچ گونه تقوى وعلم وايمان، خليفه پيامبر دانستند. وتا آنجا به او ميدان دادند که سالها، امام وحجت خدا را از سياهچالى به سياهچالى ديگر منتقل کند، بدون اينکه به او يک کلمه اعتراض کنند، يا اينکه حتى کار او را زشت بدانند. اصل، همين زندان باطنى بود. زندان ظاهرى، فرع بر آن زندان بود. ومن - زمين پير - مانده بودم که با اين يکى، ديگر چه بايد کرد؟
    اگر شما جاى من بوديد، واين کلمات را - به گوش جان - از مولايتان مى شنيديد، چه مى کرديد؟ من خودم شنيدم که مولايم در دعايش چنين مى گفت: اى رهاننده درخت، از ميان خاک وگل وآب، اى رهاننده شير از ميان چرک وخون، اى رهاننده آتش، از ميان سنگ وآهن، اى رهاننده روح، از ميان رگها وپى ها، مرا از دست هارون رها کن(8) من اين کلمات را شنيدم. وديدم که تا چه اندازه بر مولايم سخت مى گذرد. مى توانستم دهان باز کنم وکاخ خلافت را يکجا - با تمام ساکنانش - ببلعم، ولى خدايم به من اجازه نداده بود. در همان حال به فکرى ديگر فرو رفتم. به اين فکر که: مگر مولايم، امامم، حجت خدا، موسى بن جعفر (عليهما السلام)، خودش چنين قدرتى ندارد؟ او که زمام اختيار زمين وزمان را به دست دارد، از قدرت الهى خود چنين استفاده اى نمى کند، چرا که به اراده وحکمت الهى وعبوديت خود مى انديشد، نه رهايى از زندان. وصبر مى کند. پس چرا من صبر نکنم؟ اين بود که من - زمين - هم صبر کردم، وطعم تلخ صبر را چشيدم، وسختى آن را يافتم، البته نه به اندازه آن امام صابر، بلکه به اندازه توان ومعرفت خودم. در اين انديشه ها بودم، که آيا بالاخره کسى از فرزندانم، يکى از زمينيان، اين غربت وتنهايى مولاى خود را درک مى کند يا نه؟ وپيوسته چشم خود را به محل اقامت مولايم - مدينه، بصره، بغداد، يا هر نقطه ديگر که بود - مى دوختم. تمام وجود خود را به چشمى وگوشى تبديل کرده بودم، چشمى براى نگريستن به او، وگوشى براى شنيدن کلامش. ومنتظر يک نفر اهل درد بودم، که روزى يونس بن عبد الرحمن را ديدم. يونس، بزرگمردى اهل بصيرت، وفادار، شکرگزار نعمت امامت، وقدرشناس گوهر والاى ولايت بود. يونس - گويى که حوصله اش به تنگ آمده باشد - به خدمت مولايش رسيد، تا در مورد قائم بپرسد. سوال در مورد قائم، به اين معنى بود که: زمان راحت وگشايش در امر اهل بيت، چه زمانى است؟ آيا ديگر زمان فرج خاندان نور، وآشکار شدن چهره کريه دشمنان فرا نرسيده است؟ يونس بن عبد الرحمن از مولايم امام کاظم عليه السلام پرسيد: اى فرزند رسول خدا، آيا شما قائم به حق هستيد؟ وامام عليه السلام در پاسخ فرمود: من قائم به حق هستم. اما آن قائم که زمين را از لوث وجود دشمنان خداى عز وجل پاک مى سازد، وزمين را از عدل پر مى سازد همچنان که از جور وظلم پر شده باشد، او پنجمين از نسل من است. او به اين دليل که بر جان خود امنيت ندارد غيبتى دارد، که دوره آن به طول مى انجامد. در اين دوره طولانى، گروههايى از دين بر مى گردند وديگران ثابت قدم مى مانند... اينان که بر ولايت ما وبرائت از دشمنان ما ثابت هستند، از ما هستند وما از ايشان هستيم. آنها به امامت ما رضايت داده اند وما ايشان را به عنوان شيعه پسنديده ايم. خوشا به حال آنها، خوشا به حال آنها. به خدا سوگند، ايشان روز قيامت، با ما، در درجات ما هستند.(9) اين سخن، سخنى نبود که آن روز براى هر کسى قابل بيان باشد. لذا فقط به گوش خواص مى رسيد، وچاره اى جز اين نبود. اين سر الهى، نبايد به گوش حاکمان غاصب عباسى مى رسيد. لذا همچنان بين خواص ماند، تا روزى که زمان مناسب براى بيان بعضى از حقايق فرا رسيد. روزى ديگر يحيى بن فضل نوفلى را ديدم، که در شهر بغداد، به محضر امام کاظم صلوات الله عليه رسيد. امام، نماز عصر را خوانده ودست به دعا بلند کرده بود. ابتدا وصفى بليغ از خداى تعالى وآيات قدرتش بيان داشت. وسپس خدا را اين چنين سوگند داد: - خدايا! ترا به حق آن اسم تو، که مکنون ومخزون وحى وقيوم است، آن اسمى که هر کسى ترا به آن بخواند، نوميد نمى شود، (به حق آن اسم) مى خوانم که بر محمد وآل محمد درود فرستى، ودر فرج انتقام گيرنده از دشمنانت تعجيل فرمايى. وآنچه را به او وعده فرموده اى، وفا کن، يا ذا الجلال والاکرام. يحيى بن فضل پرسيد: براى چه کسى دعا کرديد؟ امام فرمود: براى آن کسى که به امر خدا قيام کننده است، آن که در تمام شب، در حال سجده ورکوع است، آن که در راه خدا از ملامت هيچ ملامتگرى نمى هراسد...(10) فرزندانم! آى مردم! اين دعا را بخوانيد وزياد بخوانيد. جايى که امام کاظم صلوات الله عليه، پيش از تولد حضرت مهدى عجل الله فرجه، اين چنين برايش دعا کند، شما که در زمان امامت او هستيد، خيلى بيش از اين تکليف ووظيفه داريد. بله! فرزندانم! روزى ديگر حسن بن قاسم را ديدم، که از ياران وپيروان امام کاظم عليه السلام بود. آن زمان، امام در بغداد بود، وروزى نماز جعفر طيار را مى خواند. حسن بن قاسم گفت: امام عليه السلام، پس از نماز جعفر، دعايى مفصل خواند. ضمن آن براى حضرت مهدى عليه السلام، ويارانش دعا کرد. براى اهل بيت پيامبر، که مورد ظلم وستم امت قرار گرفته اند، وبراى دين خدا که به دست ستمگران ومخالفان، تغيير وتبديل يافته، دعا کرد. بعضى از جملات آن دعا، چنين است: خدايا! وقتى او را ظاهر فرمودى، وعده اى را که به او داده اى، تحقق بخش، اصحابش را به نزدش برسان، او را يارى کن ويارانش را قوت بخش. او را به برترين آرزويش برسان. خواسته اش را به او عطا کن...(11) من بار ديگر با گوشهاى خودم شنيدم که منجى موعود اهل بيت، امام کاظم عليه السلام نيست. يعنى هنوز هم بايد صبر کنم. وبه اين صبر خود، با اهل بيت - که خاندان صبر هستند - همدردى کنم. اما نتيجه اى ديگر هم گرفتم. يعنى حقيقتى را که قبلا از امامان ديگر شنيده بودم، بار ديگر برايم تکرار شد. وآن حقيقت، اين بود که، امامان معصوم عليهم السلام، نه تنها براى حضرت مهدى صلوات الله عليه، بلکه براى ياران وانصار حضرتش نيز دعا کرده اند. آيا مى دانيد که امروز، بهترين زمان براى يارى حضرت مهدى است؟ کيست که دوست نداشته باشد مشمول دعاى خير ائمه طاهرين قرار گيرد؟ پس بشتابيد، واز اين سفره خير که گسترده است، بى بهره نمانيد. هيچ لحظه اى را براى يارى امام زمانتان از دست ندهيد. از حريم مقدسش دفاع کنيد. برايش دعا کنيد. تعجيل در ظهورش را از خدا بخواهيد. حل همه مشکلات اهل بيت عليهم السلام را - که موکول به فرج وظهور اوست - همواره وپيوسته، از خدا بخواهيد. بکوشيد که دست از او در هيچ حالت وموقعيت برنداريد. وبراى تمام اين کارها، از خدا توفيق بطلبيد.
    بارى، فرزندانم! امام کاظم صلوات الله عليه نيز به دست فرعون زمانش - هارون عباسى - مسموم وشهيد شد. اما دوره فرج وراحت اهل بيت عليهم السلام فرا نرسيد. ومن باز هم در انتظار ماندم...




    (8) باقيات الصالحات، محدث قمى (حاشيه مفاتيح الجنان)، ملحقات دوم، دعاى 12.
    (9) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام، ج 4 ص 140.
    (10) ربيع الانام، ص 130 - 128.
    (11) ربيع الانام ص 188 - 181، معجم احاديث، ج 4 ص 145.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  7. #26
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    زندانى کاخ
    از نخستين روزى که خداى بزرگ، بشر را آفريد، امتحان را همزاد او قرار داد. در هر سختى وآسانى، امتحانى براى بشر جاى داد، تا با کمال آگاهى، راه را از چاه تشخيص دهد. وبا کمال اختيار، صلاح يا فساد را برگزيند. مهمترين نکته اى که در زمان امتحان، دست انسان را مى گيرد واو را از سقوط مى رهاند، معرفت است، که هر لحظه بايد از خدا بخواهد، وبراى ثبات آن معرفت نيز، از خالق خود کمک بگيرد. بارى، فرزندانم! به شما گفته بودم که زندان اصلى اهل بيت عليهم السلام، جهالت مردم وعدم معرفت يا کمى معرفت آنان بود. آنان که به اين زندان باطنى گرفتار بودند، با زندان ظاهرى امام کاظم صلوات الله عليه در معرض امتحانى سخت قرار گرفتند، واز ادامه راه بازماندند. آنها ندانستند يا نفهميدند که امام معصوم عليه السلام به هر حال، حجت خدا است، در هر جا که باشد، در سياهچال زندان يا بر مسند حکومت. تنها معدودى از شيعيان که اهل معرفت بودند، اين حکمت الهى را فهميدند. وهمانها بودند که ارتباط خود با امام زمانشان را - در کمال سختى - ادامه دادند. اين امتحان الهى، در زمان حضرت رضا صلوات الله عليه، به شکلى ديگر پيش آمد. مامون عباسى از سر حيله وريا حضرت رضا عليه السلام را در زندانى به نام قصر خلافت جاى داد. البته ظاهر مطلب، کاخ بود. ودر باطن، زندانى بود تا حضرتش را تحت نظر بگيرد. افراد ظاهربين - که هميشه اکثريت را تشکيل مى دهند - زبان به اعتراض بر حجت خدا گشودند. واهل معرفت - که هميشه عدد اندکى دارند - دانستند که اين هم امتحانى ديگر است. وبراى اينکه سر بلند از آن بيرون آيند، بايد از خدايشان کمک بگيرند. وگرفتند ونجات يافتند. فرزندانم! حضرت رضا صلوات الله عليه، کوشيد تا از فرصتى که به دست آمده بود، حد اکثر بهره را بگيرد، تا حقايق دين را - پس از دويست سال فراموشى - به گوش همه مسلمانان وپيروان مکاتب مختلف رساند، تا آنجا که به عنوان حجج رضويه شهرت يافت. اما در آن زمان هم - مثل زمانهاى ديگر - افراد اهل معرفت، که بتوانند اسرار الهى را نگاه دارند، اندک بودند. کار به آنجا رسيد که امر امامت ومهدويت، بر گروه زيادى از مردم مشتبه شد. آنان، قدرت ظاهرى وولايت عهدى حضرت رضا عليه السلام را که ديدند، به اين تصور افتادند که مهدى است، زيرا که ظاهرا قدرت وحکومتى در دست حضرتش مى ديدند. به اين حديث دقت کنيد: ايوب بن نوح گفت: خدمت امام ابو الحسن الرضا عليه السلام گفتم: من اميدوارم که شما صاحب الامر باشيد. وخداى بزرگ، حکومت حقه را بدون شمشير به شما برساند، چرا که با شما بيعت کرده اند وسکه به نام شما زده اند. امام رضا عليه السلام فرمود: هيچ يک از ما (اهل بيت) نيست که نامه ها به سويش رد وبدل شود، با انگشتان به او اشاره کنند، مسائل از او بپرسند، واموال نزد او ببرند، مگر اينکه (دشمنان) يا او را بکشند ويا مسموم کنند. تا اينکه خدا براى اين امر، کسى از ما را برانگيزد که ولادتش ورشدش بر مردم پنهان باشد، بدون اينکه نسب او مخفى بماند.(12) اين تنها موردى نبود که حضرت رضا عليه السلام در معرض چنين کلامى قرار مى گرفت. روزى ديگر، کسى ديگر اين سخن را به حضرتش گفت، وجوابى ديگر گرفت. اين گفتگو را هم بشنويد: ريان بن صلت گفت: از امام رضا عليه السلام پرسيدم: شما صاحب الامر هستيد؟ فرمود: من صاحب اين امر (امامت) هستم. اما من آن کسى نيستم که زمين را پر از عدل مى کند، چنانچه از ستم پر شده است. چگونه من چنين باشم، با وجود ضعف بدن که در من مى بينى؟ در حالى که قائم، کسى است که وقتى خروج کند، در سن پيران ودر سيماى جوانان است... او چهارمين از فرزندان من است. خدا او را در پوشش خود غايب مى نمايد، به هر قدر که بخواهد. سپس او را ظاهر (غالب) مى سازد، پس آن گاه زمين را به دوست او، از قسط وعدل آکنده مى نمايد، همچنان که از جور وظلم پر شده باشد.(13) اين دو حديث را شنيديد؟ فرزندانم! مطمئن باشيد که اگر همه مردم، در خانه مولايم حضرت رضا صلوات الله عليه مى رفتند، ودر مورد امام موعود عجل الله فرجه مى پرسيدند، همچنان حقايقى ديگر به دست مى آوردند. اما نرفتند، که نرفتند! اين را بدانيد که: امام، مانند کعبه است، نزد او مى روند، اما او وظيفه ندارد نزد همه مردم برود. اين را قبلا هم به شما گفته بودم. وهمانجا تذکر دادم که من همين را از خود امامان معصوم عليهم السلام آموخته ام، وگر نه من ضعيف کجا، وفهم ودرک مقامات والاى آن بزرگواران کجا؟ خوب، بعد از اينکه مردم، به در خانه امام رضا عليه السلام نرفتند، اگر امام عليه السلام مهر سکوت بر لب بزند، وهيچ حقيقتى از حقايق عالى مهدوى به مردم نگويد، آيا جاى اعتراض دارد؟ خير، او، انجام وظيفه کرده، وخود را به امامت شناسانده است. از اينجا به بعد، وظيفه امت است که به حضرتش رجوع کنند، واز او حقايق را بخواهند. اما امام رضا عليه السلام همچون جد بزرگوارش رسول خدا صلى الله عليه وآله، پزشکى بود که در هر جا مى رفت، به طبابت خود عمل مى کرد.(14) ابتدا بيمارى آنها را - که در واقع خود از آن بى خبر بودند - به ايشان خبر مى داد، وسپس به مداوايشان مى پرداخت. يک نمونه بگويم. روزى امام رضا عليه السلام به مقاتل بن مقاتل فرمود: در قنوت نماز جمعه چه مى خوانيد؟ گفتم: همان کلمات که مردم مى خوانند. امام عليه السلام فرمود: دعائى را که مردم مى خوانند، مخوان. به جاى آن بگو: اللهم اصلح عبدک وخليفتک بما اصلحت به انبيائک ورسلک وحفه بملائکتک وايده بروح القدس من عندک واسلکه من بين يديه ومن خلفه رصدا يحفظونه من کل سوء وابدله من بعد خوفه امنا يعبدک لا يشرک بک شيئا ولا تجعل لاحد من خلقک على وليک سلطانا وائذن له فى جهاد عدوک وعدوه، واجعلنى من انصاره انک على کل شىء قدير.
    خدايا! (کار) بنده وجانشين خود را اصلاح فرما، به آنچه پيامبران ورسولانت را اصلاح فرمودى. واو را با ملائکه خود بپوشان. وبه روح القدس از جانب خود تاييد فرما. وبراى او از پيش رو وپشت سر، نکاهبانانى گمار، که او را از هر بدى حفظ کنند. وپس از ناامنى براى او، امنيت جايگزين فرما، تا ترا بپرستد، وهيچ چيز را شريک با تو نگرداند. وبراى هيچ کس از آفريدگانت بر ولى خود، سلطه اى قرار مده. وبراى جهاد با دشمن تو ودشمن او، به او اذن بده. ومرا از يارانش گردان، که تو بر هر امرى توانايى.(15) فرزندانم! آى آدمها! اين دعا را برايتان نقل کردم، تا شما هم به امر مولايتان عمل کنيد، وآن را پيوسته بخوانيد. بدانيد که اگر بخواهم مطالبى را که از امام رضا عليه السلام درباره فرزند بزرگوارش حضرت مهدى عجل الله فرجه شنيده ام برايتان بگويم، خسته مى شويد. البته خودم هيچ گاه از تکرار اين حقايق وبازگو کردن آنها، نه سير مى شوم ونه خستگى دارم. بيان اينها براى من، مثل نفس کشيدن براى شما است. کداميک از شما از نقس کشيدن خسته مى شود؟ از طرفى، من که در طول عمر چند هزار ساله ام، ميزبان ميليونها فرزند ناخلف بوده ام، وتنها معدودى از نيکان ديده ام، وقتى به بيان خاطرات خودم از اين سروران پاک نهاد مى نشينم، از آن همه خستگى چند هزار ساله نفسى تازه مى کنم، ودوست ندارم قصه هاى بد سيرتان بدکردار را به ياد بياورم. پس چرا خسته شوم؟ اما چه کنم که شما بنى آدم، به تنوع علاقه داريد. پس بياييد باهم از طوس به بغداد برويم، ودر آن نقطه هم درسى به شما بگويم...


    (12) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام، ج 4 ص 156 - 155.
    (13) همان کتاب، ص 155 - 154.
    (14) نهج البلاغه: طبيب دوار بطبه.
    (15) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام، ج 4 ص 171، نقل از جمال الاسبوع سيد ابن طاووس.

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  8. #27
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    از مدينه تا بغداد
    از مدينه تا بغداد، راهى دراز است. اين مسافت طولانى، ظاهرى دارد وباطنى. ظاهر آن را همه مى دانند. اما در اينجا باطن مهمتر از ظاهر است. مدينه يعنى مرکز معنويت رسول خدا صلى الله عليه وآله، که از دنيا بيگانه بود. وتمام وجودش، عبوديت خدا را نشان مى داد. اما بغداد، پايگاه حکومت بنى عباس بود که به نام خلافت رسول الله، تنها هدفى که نمى شناختند، آخرت بود. وتمام وجودشان در عبوديت شيطان خلاصه مى شد. وقتى خليفه بنى عباس، امام جواد صلوات الله عليه را با تحميل واکراه، از مدينه به بغداد منتقل کند، مى خواهد - به نظر خام خودش - ابهت وعظمت امام معصوم عليه السلام را در نظر شيعيانش بشکند، وچنين وانمود کند که امام عليه السلام به ميل خود، مرکز معنويت نبوى را به قصد پايگاه دنيا طلبى عباسى ترک گفته است. اشتباه آنها اين بود که فکر مى کردند مطلب همين جا تمام مى شود. ونمى دانستند که دهها قضيه ومشکل پيش مى آيد که مجبور مى شوند به جواد الائمه مراجعه کنند. نکته مهمى در اينجا دارد، که بايد دقت کنيد. مراجعه آنها به امام عليه السلام، يعنى مراجعه پيرمردانى سپيد موى مدعى، به نوجوانى که امامت عالم وزمام کائنات را خداى بزرگ به او سپرده است. هر چه مى خواستند، نسبت به حضرتش در بين مردم، شايعات پخش کردند. اما نور الهى به صورت ديگرى بر اين تلاشهاى بى حاصل بشرى چيره شد. امام جواد صلوات الله عليه، در چنين وضعيت سخت وحساسى، با معدودى از شيعه اهل معرفت سخن مى گفت وبه تربيت آنان مى پرداخت. يکى از آن بزرگواران، عبد العظيم الحسنى بود، سيدى بزرگوار وپيرمردى از سادات حسنى بود که در آن شرايط فتنه وامتحان - که بعضى از سادات حسنى، داعيه هايى براى خود داشتند - هيچ گاه از ائمه اطهار عليهم السلام جدا نشد. فرزندانم! امامت، موکول به سن کم وزياد نيست. اين درس را خداى شما به شما داده است. روزى که خداى شما ومن، مقام نبوت را به حضرت عيسى عليه السلام - به هنگام تولد ودر گاهواره - بخشيد، همان روز به همه جهانيان فهماند که اين گونه مقامات الهى، اکتسابى نيست. ولذا به سن وموقعيت واين گونه عوامل بشرى بستگى ندارد. با چنين حسن وملاحت، اگر اينان بشرند از زمين دگر وآب وهواى دگرند اين درس را رسول خدا صلى الله عليه وآله به همه مردم داد، زمانى که در نخستين روز ابلاغ نبوت خود، امير المؤمنين عليه السلام را - در سن نوجوانى - به عنوان جانشين خود معرفى فرمود. آيا مردم، درس را گرفتند يا نه؟ بحث ديگرى است. ظاهرا فقط معدودى از مردم به آن کلام رسول خدا گوش دادند، وگر نه قضاياى سقيفه به نتيجه نمى رسيد. بارى، مراجعه پيرمردى بزرگوار با موى سپيد - مانند عبد العظيم حسنى - به نوجوانى که صاحب منصب والاى امامت الهى است، نشان از معرفت فوق العاده او دارد، که بر تک تک شما آدمها اتمام حجت کرده است. ومن شاهد روزى بودم که عبد العظيم حسنى، کاسه صبرش، از آن همه ظلم وستم وغصب حقوق اهل بيت وبدعت وانحراف، لبريز شده بود. به خدمت امام جواد صلوات الله عليه شتافت ومى خواست از حضرتش بپرسد که قائم اوست يا ديگرى. پيش از آن که سوال خود را بپرسد، امام عليه السلام به پاسخ نشست: اى ابو القاسم! قائم ما اهل بيت، همان مهدى است که بايد در زمان غيبت، انتظارش کشند، ودر زمان ظهور، پيرو او باشند. او سومين نسل من است... خداى تبارک وتعالى، امر او را در يک شب اصلاح مى فرمايد، همچنان که امر کليم خود موسى عليه السلام را اصلاح فرمود، زمانى که حضرت موسى (به سمت کوه طور) رفت تا براى خانواده اش آتشى بياورد، اما در حالى بازگشت که رسول ونبى بود...(16) معناى اين سخن چيست؟ يعنى هر لحظه منتظر باشيد. منتظر اصل ظهور باشيد نه علائم ظهور. آن شب که امر ظهور امام منتظر اصلاح مى شود، نمى دانيد چه شبى است. پس هر روز بايد منتظر باشيد، انتظارى پيوسته ودائمى. اگر اين گونه منتظر باشيد، آن گاه در شمار کسانى خواهيد بود که مشمول دعاى امام جواد عليه السلام هستيد. فرزندانم! اين کلام مهمى که گفتم، بر اساس يکى از دعاهاى مولايم امام جواد عليه السلام گفتم که روزى در حال قنوت نماز، از او شنيدم. اما اين سر را همچنان در دل خود نگاه داشته بودم، تا اينکه دهها سال بعد، روزى جناب حسين بن روح نوبختى - قدس سره - در ميان جمعى محدود از خواص شيعه بود، ونوشته هايى به آنها نشان داد، وفرمود: اين نوشته ها را، مولايم امام حسن عسکرى عليه السلام به وکيل خود عثمان بن سعيد عمرى - قدس سره - سپرده، وقنوتهاى ائمه اطهار عليهم السلام در آن است... اين يادگار گرانبهاى امام عسکرى عليه السلام را، جناب نوبختى با کمال امانت ودقت نگاه داشته بود. واز جمله در قنوت امام جواد عليه السلام چنين آمده بود: خدايا! کسانى را که ايمان آوردند، در برابر دشمن خودت ودشمن اولياى خودت تاييد فرما تا بر آنها غالب شوند، وبه سوى حق دعوت کنند، وبراى امام منتظر قائم به قسط، پيروان باشند...(17) وروزى ديگر ديدم که امام جواد عليه السلام به يکى از اصحاب خود به نام محمد بن فرج، دعايى براى تعقيب نماز آموخت. وخواندن آن دعا را توصيه فرمود. در ضمن همين دعا، ديدم که آن بزرگوار معصوم براى نواده خود - امام موعود عليه السلام - دعا مى کند، واز خدا مى خواهد تا او را از شر دشمنان در امان دارد. واين دعا، دهها سال پيش از تولد حضرت مهدى عليه السلام بود. چند جمله از مضامين دعا اين است: خدايا ولى خود - حجت عليه السلام - را از پيش رو وپشت سر، واز سمت راست وچپ، واز بالاى سر وپايين پايش حفظ فرما، عمرش را طولانى گردان، او را قائم به امر خود، ويارى کننده دين خود قرار ده، هر چه دوست دارد ومايه روشنى چشم اوست، به او بنمايان... وسينه ما وسينه گروه مؤمنان را به ظهورش شفابخش(18) فرزندانم! من که زمين ام، از همان روز که اين کلمات را از مولايم امام جواد عليه السلام شنيده ام، پيوسته اين دعا را زمزمه مى کنم. شما - آدمها - که امروز در زمان امامت وغيبت حضرت مهدى صلوات الله عليه هستيد، آيا به اين مهم توجه داريد؟ آيا مى دانيد که چه تکليف سنگينى بر دوش شما هست؟ آيا مى دانيد که تمام خير ورفاه وآسايش وگشايش ورهايى شما در همين دعا است؟





    (16)معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام، ج 4 ، ص 188 - 187.
    (17) همان کتاب، ص 191 - 190.
    (18) همان کتاب، ص 190 - 189.

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  9. #28
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    پيامى از سامرا
    فرزندانم! آنچه تا کنون براى شما گفتم، قطره اى از درياى زحمات ومصيبت هايى است که انبيا واوصيا براى برپايى دين حق تحمل کردند. ديديد که هر کدام از آن بزرگواران، به نوعى وشکلى، گرفتار ستم حاکمان غاصب وناسپاسى مردمان جاهل بودند. حقيقت تلخى که اين بار ديدم، نوعى جديد از آزارهاى جسمى وروحى بود که امام هادى عليه السلام را به آن گرفتار ساختند. کشاندن حضرتش از مدينه رسول خدا صلى الله عليه وآله، به سامرا - پايتخت نوساز عباسيان - جاى دادن حضرتش در دار الصعاليک (خانه ويژه افراد سفله وپايين اجتماع) وآن گاه تحت نظر گرفتن حضرتش در خانه اى که بعدها مدفن آن بزرگوار شد، تنها نمونه اى از اين مصائب وگرفتارى ها است. از همان زمان، ارتباط مستقيم شيعه با امامانشان محدود شد. وبيشتر ارتباط ها، به وسيله نامه ها انجام گرديد. مگر آن بزرگوار چه کرده بود که دشمنان، امت را از فيض حضور خدمت وکسب فيض مستقيم از حضرتش محروم کردند؟ وچرا امت که مدعى مسلمانى بود، اين ستم بر امام خود را پذيرفت؟ نگاهى به آن زندگانى پر برکت - که همچون عمر شکوفه، کوتاه بود - نشان مى دهد که امام هادى صلوات الله عليه، وارث ووصى پدران بزرگوار خود عليهم السلام بود، که در زيارت جامعه کبيره، صفت مشترک همه آن پيشوايان نور را اين گونه بيان مى دارد: به سوى راه خدا، با حکمت وموعظه نيکو فرا خوانديد. وجانهاى خود را در راه رضاى او فدا کرديد.
    وهر آنچه در آن مسير به شما رسيد، بر آن صبر کرديد. نماز را بر پا داشتند، زکات داديد، امر به معروف ونهى از منکر نموديد، در راه خدا جهاد کرديد، به حق جهاد، تا آنجا که دعوت الهى را آشکار نموديد، فرائض او را روشن فرموديد، حدود خدا را بر پا داشتند، شرايع احکام او را نشر داديد، سنت او را به پا داشتيد. در اين راه به رضاى الهى رسيديد، وتسليم قضاى او شديد...(1) به راستى، با خاندانى که تنها در وصف آنان مى توان گفت: حق، تنها با شما ودر شما واز شما وبه سوى شما است، وشما اهل ومعدن آن هستيد.(2) هر گاه خير ياد شود، شما اول آن، ريشه وشاخه آن، معدن وجايگاه ونهايت آن هستيد.(3) با چنين خاندانى، چنان برخوردى سزاوار بود؟ اما ديديم که چنان کردند وسزاى آن را ديدند. چرا که اين خاندان همچون کشتى نوح نجات امت هستند: شما دروازه اى هستيد که مردم به سبب آن آزمايش مى شوند: هر کس از سوى شما آمد، نجات يافت. وهر کس از سوى شما نيامد، هلاک گشت.(4) امت اسلام، بارها در اين امتحان خدايى، شکست خود را اعلام داشته بود. واکنون نوبت به مردم زمان امام هادى صلوات الله عليه رسيد، که مردم با سوء اختيار خود، اين حقيقت روشن را به خوبى نشان دادند، که صدها سال پيش از آن خداى تعالى مکررا فرموده بود: تنها اندکى از بندگان من، (نعمت ها را) شکر گزارند.(5)
    در چنين فضايى تيره وتار، امام هادى صلوات الله عليه براى معدود افراد شيعه خود، دعا مى فرمود. ودر ضمن قنوت خود، خدايش را به حق اسماء او سوگند مى داد، که: پيروان مرا از کسانى بگردان که حق به آنها عرضه شد، پس آن گاه تصديقش کردند. از آنان سخن گفتن خواستند، وآنان در کمال امن وامان سخن گفتند. خدايا! توفيق اهل هدايت، اعمال اهل يقين، خير خواهى اهل توبه، عزم اهل صبر، تقيه اهل ورع، کتمان صديقان را براى آنها از پيشگاه حضرتت مى خواهم...(6) اين شيعيان واقعى کيانند؟ آنانند که در زيارت موالى خود عليهم السلام عرضه مى دارند. - نه تنها به زبان، بل به دل وجان - که: خدا را گواه مى گيرم، وشما را گواه مى گيرم که من مومن هستم به شما وبه آنچه آورديد... منتظر امر شمايم، چشم به راه دولت شما هستم، به کلام شما عمل مى کنم... ويارى من براى شما آماده است، تا آن گاه که خداى تعالى دين خود را به سبب شما زنده گرداند، وشما را در ايام خود (دوره رجعت) به دنيا بازگرداند، براى عدل خود شما را ظاهر وغالب سازد، ودر زمين خود تمکين بخشد. وخدا، مرا از کسانى قرار دهد که آثار شما را پى مى گيرند، راه شما مى پيمايند، هدايت شما را به جان مى پذيرند، در زمره شما محشور مى شوند، در رجعت شما باز مى گردند، در زمان دولت شما قدرت مى يابند، در زمان غافيت شما شرافت مى يابند، در دوران (قدرت) شما تمکين مى گيرند، ودر آن فردا ديدگانشان به ديدار شما روشن مى گردد...(7) من - که زمين ام - وقتى اين کلمات را از مولايم شنيدم، بار ديگر عزم خود را جزم کردم که براى ياران حضرتش رام ونرم باشم، بر پاهاى آنان با کمال افتخار بوسه بزنم، وبا تمام وجود، ميزبان آنها باشم، ودر خدمتشان با کمال افتخار بکوشم، چرا که حيات واقعى من به عبادات وخدمات آنها بستگى دارد. من که حيات خود را مديون آنها هستم، چرا اين گونه در خدمتشان نباشم؟ هنوز از ياد نمى برم، آن روزى را که مولايم امام هادى صلوات الله عليه فرمود: اگر نبودند کسانى بعد از غيبت قائم شما، که عالمان دعوت کننده به سوى حضرت مهدى وراهنمايان مردم به اويند، واز دين خدا با برهان هاى الهى دفاع مى کنند، وبندگان ضعيف خدا را از شبکه هاى ابليس وپيروانش واز دامهاى نواصب نجات مى دهند، (اگر چنين عالمان دعوت کننده به سوى حضرت بقيه الله نمى بودند) هيچ کس باقى نمى ماند، مگر اينکه از دين خدا بيرون مى رفت. اما اينانند که زمام دلهاى ضعفاى شيعه را نگاه مى دارند، همچنان که صاحب کشتى، سکان آن را به دست خود نگاه مى دارد. اينان نزد خداى عز وجل، برترين افراد هستند.(8) آى مردم! با شما هستم! من از زمان حضرت هادى عليه السلام اين سخن را به خوبى ثبت کردم تا اکنون به گوش شما برسانم: شما اکنون اين توفيق را يافته ايد که دوره زمانى بعد از غيبت حضرت مهدى عليه السلام را درک کنيد. پس بکوشيد تا از عالمان دين باشيد که مردم را به سوى حضرتش فرا مى خوانند، تا از برترين افراد نزد خداى عز وجل باشيد. اين خوان گسترده نعمت الهى است. اکنون زمان امتحان شما فرا رسيده است، که آيا جزء همان معدود افراد هستيد که شکرگزار نعمت هايند، يا از اکثريت که کفران نعمت مى کنند؟ من در انجام وظيفه ام (انتقال اين پيام وبشارت حضرت هادى صلوات الله عليه) به شما کوتاهى نکردم. شما از اين مژده بر حق الهى چه بهره اى مى گيرند؟


    (1) زيارت جامعه کبيره.
    (2) زيارت جامعه کبيره.
    (3) زيارت جامعه کبيره.
    (4) زيارت جامعه کبيره.
    (5) سوره سبا، آيه 13.
    (6) ربيع الانام، ص 98 - 97.
    (7) زيارت جامعه کبيره.
    (8) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام، ج 4 ص 209 - 208، نقل از تفسير امام حسن عسکرى عليه السلام.

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  10. #29
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    در آستانه ميلاد
    مى دانيد چرا خلفاى غاصب، اين همه به اهل بيت عليهم السلام ستم کردند؟ سخنم را با نقل اين کلام آغاز مى کنم: بنى اميه وبنى عباس شمشير بر ما کشيدند، فقط به دو علت: اول اينکه خودشان مى دانستند که در خلافت، حقى ندارند. از اين رو، بر خود امنيتى نداشتند، مبادا ما ادعاى خلافت کنيم، وآن امر در مرکز خود استقرار يابد. دوم اينکه از اخبار متواتر دانسته بودند که زوال سلطنت جباران وستمگران به دست قائم ما است. ودر اين نيز ترديد نداشتند که خودشان از جباران وستمگران هستند. از اين رو، کوشيدند تا اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه وآله را بکشند، ونسل حضرتش را براندازند، در طمع دستيابى به عاملى که مانع تولد قائم عليه السلام شود يا سبب کشتن او گردد. اما خدا ابا کرد از اينکه پرده از امر خود براى يکى از آنها بردارد. و(چنين خواسته) که نور خود را به اتمام رساند، گر چه کافران را خوش نيايد.(9) فرزندانم! آنچه شنيديد، کلامى گويا وروشن از حجت معصوم خدا، امام حسن عسکرى صلوات الله عليه است، که خلاصه اى از دويست وپنجاه سال 4 تاريخ را - در کلامى کمتر از صد وپنجاه کلمه - بيان مى دارد. البته اين حقيقتى است که من بارها از ديگر حجتهاى خدا عليهم السلام شنيده بودم. وهر بار شنيدنش به من قوت قلبى مى داد که بار سنگين ستمگران وجنايت پيشگان را بر دوش خود بکشم، به اميد روزى که اين دوره سنگين وسخت به پايان رسد، ودوره اى ديگر به نفع انسان آغاز گردد.
    اما هر چه عقربه زمان بيشتر مى گذشت، رد پاى امام موعود عليه السلام را نزديکتر مى ديدم. واين بالاترين مژده براى من بود. من در طول مدت زندگانى کوتاه مولايم امام حسن عسکرى عليه السلام، اين مضامين را از حضرتش شنيدم: پنداشتن که به قتل من دست مى يابند تا اين نسل را قطع کنند. اما خداى عز وجل سخن آنها را دروغ داشت، وسپاس خداى راست.(10) (زبيرى) مى پندارى که مرا مى کشد، در حالى که نسلى از من باقى نمى ماند، پس اکنون چگونه قدرت خدا را در مورد من مى بيند؟(11) حمد، خداى را که مرا از دنيا بيرون نبرد تا اينکه جانشين مرا به من نشان داد، همان که شبيه ترين مردم به رسول خدا صلى الله عليه وآله در خلقت واخلاق است. خداى تبارک وتعالى او را در غيبتش نگاه مى دارد. سپس او را ظاهر وغالب مى سازد، واو زمين را پر از عدل وقسط مى نمايد، چنانکه از جور وظلم پر شده باشد.(12) اين تعبيرات را گاهى بطور شفاهى به بعضى از خواص مى فرمود. وگاهى به صورت نامه ها (توقيعات) براى خواص شيعه مى نوشت. ومن از همه آنها اطلاع داشتم. اما وقتى که ديدم حضرت عسکرى امر به کتمان اين خبر مى فرمايد - خصوصا بعد از ميلاد فرزند برومندش - من هم سخن نمى گفتم. مثلا روزى امام حسن عسکرى صلوات الله عليه به احمد بن اسحاق قمى نامه اى نوشت، ودر ضمن آن مرقوم داشت: فرزندى براى ما متولد شد. اين خبر نزد تو پوشيده بماند. واز تمام مردم مکتوم باشد. زيرا ما کسى را از آن آگاه نساخته ايم مگر افراد خيلى نزديک را به جهت قرابت آنها، وخواص شيعيان را به جهت ولايت آنها. دوست داشتيم که به تو هم خبر دهيم تا خدا ترا هم به اين خبر شادمان سازد، چنانچه ما را شادمان ساخت. والسلام.(13) طليعه نويد ديرينه الهى ظاهر شده بود، اما در همان خانه اى که امام حسن عسکرى صلوات الله عليه تحت نظر بود. فرزندانم! اى بنى آدم! شما اين همه قدرت نمايى خدا را ديده ايد، اما باز هم عبرت نمى گيريد. شما ديده بوديد که چگونه حضرت موسى وحضرت ابراهيم عليهما السلام در شرايط سخت دوره فرعون ونمرود، گام در اين جهان نهادند، وحتى ديديد که چگونه فرعون، خود، حضرت موسى عليه السلام را در کاخ خود بزرگ کرد، درست در همان زمانى که پسران نوزاد بنى اسرائيل را مى کشت، تا مبادا حضرت موسى به اين دنيا گام نهد. پس چرا، بعضى از شما آدمها، بعد از ديدن اين نمونه هاى قدرت الهى، در مورد کارهاى فرعونى بنى عباس، وقدرت نمايى خدا در اين زمان ترديد مى کنيد؟ وتولد آخرين حجت خدا صلوات الله عليه در آن زمان سخت را بعيد مى دانيد؟ سوال وتذکر من اين است: مگر شما براى عبرت گرفتن از گذشته، براى امروز وفرداى خود، چقدر فرصت داريد؟ براى استفاده از اين زمان کوتاه - که نام آن را عمر مى نهند - چه فکرى کرده ايد؟ وچرا گذشته را سرمايه اى براى حال وآينده نمى دانيد؟ اکنون که سخن به اينجا رسيد، يک تذکر ديگر به شما بدهم، که مضمون آن را از مولايم امام حسن عسکرى عليه السلام شنيده ام. مى دانيد که رسول خدا صلى الله عليه وآله در سخنى کوتاه - که يک اقيانوس معنى در آن موج مى زند - فرمودند: من مات ولم يعرف امام زمانه، مات ميته جاهليه هر کس بميرد در حالى که امام زمانش را نشناخته باشد، به مرگ جاهلى مرده است.(14) در مورد اين حديث، سخن فراوان گفته اند، اما سخن زيباى امام حسن عسکرى صلوات الله عليه، ارزشى وراى سخنان ديگر دارد. بشنويد: ان هذا حق کما ان النهار حق اين سخن حق است، همچنان که روز حق است.(15) کيست که در روشنايى روز ترديد کند؟ هر کس در مورد آن حديث ارزشمند وآن گوهر والاى ولايت شک کند، مانند همان کسى است که خورشيد را بالاى سر خود ببيند، ودر وجود آن ترديد داشته باشد. نمى دانم چگونه اظهار تاسف کنم از اينکه چنين مردمانى کم نيستند، ومن، خودم، بار سنگين بسيارى از اين گونه آدمها را بر دوش کشيده ام وهمچنان مى کشم. وبسيارى از اين افراد فرارى از نور را در دل گور جاى داده ام. اکنون شما در حال خود نظر کنيد که براى مردن جاهلى - يعنى مرگ کفر ونفاق - آماده هستيد يا براى مرگ مبتنى بر ايمان وهدايت واسلام؟ آيا مى دانيد که مرگ جاهلى پس از حيات جاهلى است، ومرگ مبتنى بر ايمان واسلام پس از زندگى اسلامى به دست مى آيد؟ طبيعى بود که پس از آن سخن که امام عسکرى صلوات الله عليه فرمود، حضرتش مورد سوال قرار بگيرد. اين بود که پرسيدند: اى فرزند رسول خدا، حجت وامام پس از شما کيست؟ فرمود: فرزندم محمد، امام وحجت پس از من است. هر کس در حالى بميرد که او را نمى شناسد، به مرگ جاهلى مرده است. آگاه باشيد که او را غيبتى است که جاهلان در آن سرگردان شوند، ابطال گران هلاک شوند، وتعيين کنندگان وقت ظهور دروغ مى گويند....(16) خوب گوشهايتان را باز کنيد. اين کلام را چند بار بخوانيد. مخاطب اين سخن کيست؟ دقت کنيد مبادا يکى از آن سه گروه باشيد. من، همچنان پرده هايى ديگر در اهميت موضوع عقيده ومعرفت وانتظار حضرت مهدى، از پدر بزرگوارش امام حسن عسکرى عليهما السلام مى شنيدم. دريغم مى آيد که بعضى از آنها را برايتان نگويم. دوست دارم چند روزى که در دنيا هستيد، با چشمان باز وبا گوشهاى شنوا زندگى کنيد، وفرصت را از دست ندهيد، که اين فرصت عمر، بار ديگر به دست نمى آيد. به اين هشدار امام حسن عسکرى صلوات الله عليه گوش جان سپاريد: گويى شما را مى بينم که پس از من در مورد جانشينم به اختلاف افتاده ايد. آگاه باشيد که هر کس به امامان پس از رسول خدا صلى الله عليه وآله اقرار کند، اما فرزندم را منکر باشد، مانند کسى است که به تمام پيامبران وفرستادگان الهى ايمان آورد، اما نبوت رسول خدا صلى الله عليه وآله را انکار کند. ومنکر رسول خدا، مانند منکر تمام پيامبران است، زيرا اطاعت آخرين فرد ما، مانند اطاعت نخستين فرد ما است. ومنکر آخرين ما، مانند منکر نخستين ما است. بدانيد که فرزندم را غيبتى است، که مردم در آن به ترديد مى افتند، مگر آن کسى که خداى عز وجل او را نگاه دارد.(17) فرزندانم! در امتحان سخت ودشوارى افتاده ايد. از خدا بخواهيد که شما را بر دين خود، ثابت قدم بدارد. توفيقات الهى را از دست ندهيد. از اين نکته نيز که امام عسکرى صلوات الله عليه به عنوان راهى براى نجات از فتنه ها وآزمايشهاى دشوار اين دوره فرموده اند - غفلت نکنيد، که در جلب توفيقات الهى بسيار موثر است. اين نکته مهم را، روزى مولايم امام عسکرى عليه السلام به احمد بن اسحاق قمى - از خواص اصحاب خود - فرمود: به خدا سوگند، (حضرت مهدى عليه السلام) حتما وقطعا غيبتى خواهد گزيد، که در آن غيبت، کسى از هلاکت نجات نمى يابد، مگر آن کسى که خداى عز وجل، او را بر عقيده به امامت حضرتش ثابت قدم بدارد. وبراى دعا به تعجيل فرج آن بزرگوار، توفيق عنايت فرمايد.(18) اقيانوسى از حقايق است که در ظرف کوچک اين کلمات محدود، موج مى زند. هر کس مى خواهد از اين آزمايشها، سر بلند بيرون آيد، دعا براى تعجيل فرج را از دست ندهد. اين گوهرى گرانبها است که همچون گنج بى رنج، خداى بخشنده کريم به شما عطا فرموده است. کيست که شکر اين نعمت گزارد؟ اعلام بلند خدا را به گوش دل بسپاريد: زمانى که خداى شما اعلام همگانى کرد که به قطع ويقين، اگر شکر نعمت کنيد، حتما وقطعا بر نعمت شما مى افزايم. واگر کفران کنيد، قطعا عذاب من شديد است.(19) هر چه نعمت والاتر باشد، شکر آن عظيم تر است. هر نعمتى، شکرى در حد خود مى طلبد وکفران هر نعمتى، در حد خود آن نعمت، عظيم است وشدت عذاب آن، در حد عظمت خود نعمت است. اکنون، طبيب الهى، درد شما را گفته ودرمان را هم معين فرموده است. هر کس به بيمارى خود واقف است، از اين درمان بهره گيرد. اگر بهره نگرفت، مقصر کيست؟ به ياد داريد که خالق بزرگ ما چه فرمود؟ انا هديناه السبيل، اما شاکرا واما کفورا. ما به او راه نموديم، چه او سپاسگزار باشد وچه ناسپاس.(20) خداى ما، لطفش را - به تمام وکمال - عنايت فرموده است. اکنون شما بر سر دو راهى هستيد: شکر نعمت يا کفران نعمت. انتخاب شما کدام است؟



    (9) معجم ج 4 ص 221 حديث 1262، گزيده کفايه المهتدى حديث 34.
    (10) معجم ج 4 ص 223 حديث 1263.
    (11) همان کتاب، حديث 1265.
    (12) همان کتاب، ص 225 حديث 1267.
    (13) همان کتاب، ص 226 حديث 1269.
    (14) رجوع شود به کتاب: شناخت امام يا راه رهايى از مرگ جاهلى، تاليف مهدى فقيه ايمانى.
    (15) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام، ج 4 ص 246 حديث 1288.
    (16) همان مدرک.
    (17) همان کتاب ص 247 حديث 1289.
    (18) همان کتاب ص 267 حديث 1299.
    (19) سوره ابراهيم، آيه 7.
    (20) سوره دهر، آيه 2.

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  11. #30
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    طلوع خورشيد
    وبالاخره، آن لحظه موعود فرا رسيد. وخورشيد در نيمه شب طلوع کرد. در نيمه شبى زيبا وپر شکوه، پيکهاى سبک خيز نسيم، ميلاد مولودى عزيز را بشارت دادند. فرشتگان، اين عيد بزرگ الهى را به جشن وسرور نشستند. ستارگان، با چشمانى که از شادى وعده ديدارش برق مى زدند، آسمان را چراغدان کردند. وزش نسيم هاى رحمت خداوندى، عطر شادى را در فضا پراکند. تمام ما سوى الله، چشمى شده بود که به بيت نورانى امام عسکرى عليه السلام نظاره مى کرد. من - که زمين هستم - گوئى آن شب، همه در سامرا خلاصه شده بودم، در خانه متبرک امام هادى عليه السلام که پس از شهادت، جسم شريفش را در برگرفته بود. حکيمه، بانوى بزرگوار خاندان نبوت، فرزند گرامى امام جواد، خواهر بزرگوار امام هادى، وعمه والا مقام امام عسکرى عليهم السلام، آن شب در خانه برادر زاده اش، مولا وامام زمانش امام عسکرى عليه السلام بود. قصد رفتن داشت که حضرتش مانع شد، ومژده بزرگ تاريخ را به عمه داد. شگفتى عمه را در چهره اش ديدم، زيرا هيچ اثرى از آثار حمل در بانوى بزرگ عنايت شده - نرجس - نمى ديدم. اما با اطمينانى که امام عسکرى صلوات الله عليه به او داد، قدرت نمايى خدا را - پيش از وقوع آن، با تمام وجود، باور کرد. هنگامى که حکيمه - دخت گرامى جواد الائمه - را ديدم، که آن گونه در برابر نرجس - دختر قيصر روم - عرض ادب مى کرد، ودر عين شرافت نسب وبزرگى سن، نرجس جوان را پيوسته با خطاب بانوى من، وبانوى خاندان من مى ستود، درسى از ادب گرفتم، که هيچ گاه از ياد نمى برم. وآن گاه که ديدم نرجس بزرگ زاده، در زمانى کوتاه، از قصر قيصر تا خانه وحى، آن چنان معرفتى يافته که اين سخن حکيمه خاتون بر او بزرگ آمده، از ادب اين خاندان به شگفت آمدم، وناگاه کلام الهى را به ياد آوردم که خطاب به رسولش مى فرمايد: (انک لعلى خلق عظيم). قطعا تو بر اخلاق عظيم هستى.(21) وبه ياد آوردم که اينان، فرزندان وبازماندگان همان پيامبرند که صاحب خلق عظيم است. وچون بهتر نگريستم، ديدم اين خانه محاصره شده سامرا، همان خانه رسول الله در مدينه است. پس چرا خلق عظيم نبوى را در اهل اين خانه انتظار نکشم؟ عجايبى که در آن شب شگفت، در آن خانه وحى ديدم وشنيدم، بسيار زياد است. چون شما حوصله زيادى براى شنيدن نداريد، تنها بعضى موارد آن را برايتان باز مى گويم. حکيمه به نرجس فرمود: دخترم! خداى تعالى در اين شب، فرزندى به تو مى دهد که در دنيا وآخرت، سرور وآقا است. حکيمه خاتون، از ولادت پسر ى خبر مى داد که بر همه جهانيان پدر است. سخن کوتاه کنم. اهل خانه نماز مى خواندند، ودر انتظار مولود موعود بودند. حکيمه خاتون سوره قدر وتوحيد وآيه الکرسى مى خواند، وکودکى که در جنين بود، با او همراهى مى کرد.(22) شگفتا از اين مولود! وچه جاى شگفتى است؟ اين همان مقتداى عيسى وروح الله است که حضرت عيسى در آينده به نمازى که پشت سر او مى خواند، افتخار مى کند. اگر حضرت مسيح در لحظات پس از تولد سخن گفت، وآيت قدرت خدا را نشان داد، مولود نيمه شعبان، پيش از تولد سخن مى گويد تا آيت بزرگترى از قدرت الهى را نشان دهد. در اين زمان، براى لحظه اى، نرجس، از ديدگان عمه غايب شد.
    حکيمه، با اضطراب نزد امام عسکرى عليه السلام شتافت واز غيبت نرجس خبر داد. صداى دلنشين امام عليه السلام، آرامشى به دل نگران عمه داد: عمه جان! برگرد، که او را در جاى خودش مى يابى.(23) عمه باز مى گردد. نورى خيره کننده مى بيند، ونوزادى، که سر به سجده نهاده، شهادتين مى گويد، ونام پدران بزرگوار وجده مظلومه اش صديقه کبرى عليهم السلام را - يکايک - بر زبان مى آورد، وبه امامت خود نيز گواهى مى دهد. آن گاه براى فرج وظهور خود دعا مى کند: اللهم انجز لى ما وعدتنى واتمم لى امرى وثبت وطاتى، واملا الارض بى قسطا وعدلا. خدايا! وعده اى را که به من داده اى، به انجام رسان. امر مرا به پايان رسان. گام مرا ثابت دار. وزمين را به دست من، از قسط وعدل، آکنده ساز.(24) فرزندانم! اين همه را خودم ديدم وشنيدم. راويان راست گفتار نيز براى شما بازگو کرده ودر کتابهاى معتبر آورده اند. من - که زمين هستم - از سويى آرام وقرار يافتم، که بالاخره وعده چند هزار ساله خدايى تحقق يافت. واز سوى ديگر، چشم به وعده ديگر دوختم: وعده ظهور، ظهور نور بر ظلمت وسرور بر حزن وحضور بر غفلت. آن شب وسحرگاه گذشت. اما شيرينى آن، هنوز از کام تلخى زده من بيرون نرفته است. با اينکه بسيار رنج ديده ومحنت کشيده ام، آن سحرگاه زيبا وپر شکوه را به ياد مى آورم، وجان خسته ورنجور را بدان تسلى مى دهم. وبه اميد روزى ديگر هستم که آن شيرينى را، خداى بنده نواز بار ديگر در کام من بنشاند: روز شيرين ظهور وفرج نيکان وپاکان. وعده دلنشين الهى، هزاران سال است در پيش چشمانم، همچون منظره اى نورانى مى درخشد، وجان مجروح مرا مى نوازد، که: (ولقد کتبنا فى الزبور من بعد الذکر ان الارض يرثها عبادى الصالحون).(25) من - زمين - آماده ام تا در برابر بندگان صالح خدا تسليم شوم، خود را به آنها سپارم، ورنج هزاران ساله را با مرهم حضور پيروزمندانه انبياء واوصياء شفا بخشم. فرزندم! اى زاده آدم! اندکى بهر تو گفتم غم دل، ترسيدم که دل آزرده شوى، ورنه سخن بسيار است مى دانم که شادى رسول خدا صلى الله عليه وآله، زمانى است که فرزندش مهدى موعود عليه السلام را، ظاهر وغالب وپيروز، بر بسيط خاک ببيند. لحظه شادمانى رسول را، من هنوز به چشم خود نديده ام. واين لحظه، بسيار مهم وحياتى است. خوب عزيزانم! فرزندانم! منم! زمين! گاهواره آرام شما! که برايتان قصه گفتم، اما قصه از واقعيات ونه افسانه سرائى. واينک که مى خواهم داستان را به پايان آورم، به شما مى گويم که از اولين روز آفرينش خودم، نور پاک رسول خدا وائمه هدى عليهم السلام را - همچون ماه شب چهارده بر تارک آسمان تاريک - برفراز خود ديده ام، شادى اين انوار تابناک برايم آرزويى بس بزرگ ووالا است. اين است که هزاران سال براى رسيدن به اين لحظه شيرين، دعا مى کنم، چشم اميد به درگاه خدا دارم، ومى دانم که روزى به آن مى رسم، وآن روز دير نيست. (أليس الصبح بقريب
    آيا صبح نزديک نيست؟(26) روزى کلامى در ضمن دعا، از زبان صادق آل نبى - عليه وعليهم السلام - شنيدم که آويزه گوش دارم. آن امام همام، روزى به دوستداران، خاندان نور توصيه فرمود که دعاى عهد را صبح هر روز بخوانند. نمى دانم شما به اين کلام، عمل مى کنيد يا نه؟ نمى دانم در حين خواندن اين دعا، به مطالب ومحتواى آن چه اندازه توجه داريد؟ در اين دعا، سخن از شادى رسول خدا است، که به زودى فرا مى رسد. دشمنان، آن روز را دور مى پندارند، وما نزديکش مى دانيم. اللهم وسر نبيک محمدا صلى الله عليه وآله برويته ومن تبعه على دعوته وارحم استکانتنا بعده اللهم اکشف هذه الغمه عن هذه الامه بحضوره وعجل لنا ظهوره، انهم يرونه بعيدا ونراه قريبا برحمتک يا ارحم الراحمين. خداوندا! با ديدار او، پيامبر خود - صلى الله عليه وآله - وهمه پيروان دعوت محمدى را مسرور گردان. ودر زمان پس از او بر پريشان حالى ما رحم آور. خدايا! اين اندوه انباشته را، با حضور حضرتش، از اين امت بردار. ودر ظهور او براى ما شتاب کن، که آنان اين را بعيد مى دانند، وما آن را نزديک مى بينيم. به حق رحمتت، اى مهربان ترين مهربانان.(27)


    (21) سوره قلم، آيه 4.
    (22) معجم، ج 4 ص 359.
    (23) همان کتاب، ص 362.
    (24) همان کتاب، ص 363.
    (25) سوره انبياء، آيه 105.
    (26) سوره هود، آيه 81.
    (27) مفاتيح الجنان، دعاى عهد.

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

صفحه 3 از 3 نخستنخست 123

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ویژه نامه ولادت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
    توسط محبّ الزهراء در انجمن روزشمار ایام
    پاسخ: 172
    آخرين نوشته: 25-05-2016, 09:00
  2. خصوصيات جسمى، اخلاقى و كرامات امام زمان(علیه السلام)
    توسط خادم الزینب در انجمن امام زمان عجل الله تعالی فرجه
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 15-09-2013, 08:22
  3. هفت لایه بودن جو زمین
    توسط منتقمُ الزهراء در انجمن مباحث قرآنی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 07-09-2013, 20:52
  4. پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 24-03-2013, 19:52
  5. چرا اهل تسنن براي نماز از مهر استفاده نمي كنند لكن شيعه استفاده مي كند؟
    توسط يادشهيد در انجمن پرسش‎ و‎ پاسخ‎ دینی و مذهبی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 02-04-2012, 14:53

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
کانال سپاه