نگاهى به آسمانمن همچنان خون مى گريستم. اين تنها سخنى بود که مى توانستم بگويم. به اطراف خود نگاه کردم: پرندگان در آسمان، ماهى ها در درى، جانوران وحشى در بيابان، ملائک در بهشت، ودر يک کلام: تمام مخلوقات خدا - بجز همان دشمنان نور ودوستان ابليس - همه با من همراهى مى کردند. حلقه ماتم در کربلا شکل گرفت. وهنوز بر پا است. هنوز هزاران فرشته الهى، پيوسته به آن بزم ماتم رفت وآمد مى کنند، در حالى که موهايشان پريشان است وغبار آلوده اند. اما در همان ظهر ناديدنى روز دهم، - که عاشورايش ناميدند - صحنه اى ديگر ديدم. ملائک آسمان را ديدم که صدا به گريه وناله وضجه بلند کرده اند. چهار هزار تن از آنان به سوى کربلا آمدند، اما زمانى رسيدند که... از من نخواهيد که همه جملات را کامل بيان کنم. وبدانيد که هر جا زبانم از سخن بازمانده، ادامه کلام را بايد از شک درونم بپرسيد. بارى، ملائک حال عجيبى داشتند. هيچ گاه آنها را اينقدر مضطرب وآشفته وپريشان نديده بودم. نخستين روز خلقت جهان را به ياد آوردم. آن روز که آنها به خدا ايمان عرضه داشتند: آيا در زمين کسى را جارى مى دهى که در آن فساد کند وخون بريزد؟ وخدايمان فرموده بود: من چيزى مى دانم که شما نمى دانيم.(10) اکنون، آنها تعبير وتفسير هر دو جمله را ديدند: از طرفى، اوج فساد وخون ريزى را در حضيض قتلگاه ديدند. واز طرف ديگر، بالاترين درجه عبوديت رب العالمين را در صبر آن امام مظلوم شاهد بودند، تا آنجا که از صبر حضرتش در شگفت ماندند. ظهر روز دهم، صحنه عجيبى بود. نهايت درجه عبوديت وتسليم در برابر فرمان الهى، وپست ترين حد شقاوت انسان، همه در کربلا نمايان بود. (احسن تقويم) و(اسفل سافلين)(11) در دشت خون گرفته طف آشکار شده بود. ملائک، آن روز، پس از گذشت هزاران سال، به ياد آوردند که بندگى آنها، در برابر بندگى اين بنده برگزيده خدا، قابل بيان نبوده است. وخداى آگاه خود مى دانست که فرمود: انى اعلم ما لا تعلمون. من چيزى مى دانم که شما نمى دانيد. اين بار، ملائک سوال ديگرى کردند وجوابى گرفتند، که من هم با جواب الهى آرام گرفتم. ملئک، در حال ناآرامى وضجه وناله هاى جگرسوز گفتند: اى خداى ما! واى سرور ما! آيا از کسانى که بنده برگزيده تو وفرزند بنده برگزيده تو را کشتند، چشم مى پوشى؟ آنها عمق جنايت را بهتر از شما آدمها فهميده بودند. اين بود که آرام نداشتند. پرسيدن چنين سؤالى در چنان شرايطى، چندان آسان نبود. خداى بزرگ، پاسخى به آنها داد، که اهميت آن بسيار بيشتر بود از پاسخى که در روز اول خلقت دنيا به آنها داده بود. خداى عز وجل ابتدا به آنها فرمود:
اى ملائکه من! آرام بگيريد. چرا که به عزت وجلال خودم سوگند، حتما وقطعا، من از تمام آنها انتقام مى گيرم، گر چه زمانى به طول انجامد. آن گاه خداى عز وجل، فرزندانى از نسل امام حسين عليه السلام را نشان داد، که از طرف خدا، بر مردم، امام هستند. ملائک، در حالى که خشنوده شده، وبه آن منظره مى نگريستند، يکى از آنها را ديدند که ايستاده نماز مى گزارد. خداى تعالى فرمود: به دست اين قائم، از آنها انتقام مى گيرم(12) من، آن روز چند مطلب فرا گرفتم: اول اينکه انجام وعده الهى به دست چه کسى خواهد بود. دوم اينکه چرا نام او را قائم ومنتقم نهاده اند. سوم اينکه خون بناحق ريخته سرور ومولايم امام حسين عليه السلام به دست چه کسى مطالبه مى شود. واز همين جا ديدم که کشتن قاتلان امام حسين عليه السلام - به دست هر کس که باشد - به معناى طلب خون آن شهيد مظلوم نيست.(13) همچنين در آن روز فهميدم که چرا ملائک از همان روز عاشورا در کربلا مستقر شده، وکارشان گريه وناله وزارى ودعا براى تعجيل ظهور امام قائم منتقم است. پاسخ سوال خود را آن روز گرفتم. واز آن روز تا کنون، چشم خود را به کربلا وکعبه دوخته ام. ودر انتظار روز فرج وگشايش خاندان پيامبر صلى الله عليه وآله، لحظه مى شمارم...
(10) سوره بقره، آيه 30.
(11) سوره تين.
(12) بحار الانوار، ج 45، ص 221.
(13) کامل الزيارات، باب 18، حديث 2.