گویند: فیل مستی، مردى را دنبال می کرد. او مى گريخت و فيل دنبالش مى شتافت، تا آنكه به او رسيد. آن مرد درمانده شد، لذا خود را در چاهى آويخت و چنگ زد به دو شاخه كه در كنار چاه روئيده بود.
پس ناگاه ديد كه دو موش بزرگ كه يكى سفيد است و ديگرى سياه، مشغول به قطع كردن ريشه هاى آن دو شاخه مى باشند! وقتی به انتهای چاه نگاه کرد، ديد كه اژدهايى دهان گشوده است كه وقتی در چاه افتاد او را ببلعد!
وقتی سرش را بالا آورد، ديد كه در سر آن دو شاخه، اندكى از عسلِ آلوده است، پس مشغول شد به ليسيدن آن عسل! و لذت و شيرينى آن عسل او را غافل ساخت.
اما اين چاه، دنياست، كه پر از بلا و مصيبت است.
آن دو شاخه، عمر انسان است.
و آن دو موش سياه و سفيد، شب و روز هستند، كه عمر آدمى را پيوسته قطع مى كنند.
و آن اژدها، مرگ است كه منتظر انسان است.
آن عسل كه فريفته آن شده بود و او را از همه چيز غافل گردانيده بود، لذتها و خواهشها و شهوات دنياست.
(مؤلف گويد: براى غفلت انسان از مرگ و اشتغالش به لذّات دنيا، مَثَلى بهتر از اين ذكر نشده. به امید بیداری ما از خواب غفلت...)
منابع:
عين الحياة، جلد1، ص526
منازل آلاخرة