صفحه 4 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 31 به 40 از 60

موضوع: درد و دل با شهدا

  1. #31
    همکار بازنشسته javadkhan آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    نوشته ها
    3,688
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    سلام
    اول سلام به پاکی و صفاتون به برق اشک شب تو چهره هاتون
    به مهر نقلیتون میون سنگر به عشق خالصانتون به رهبر

    به خون پاکتون که وقتی چکید باطنتون طعم قداست چشید

    قسم به مردیتون دلم تکیده از بس تو دنیا رنگ ظلمت دیده

    زندگی بی شما شبیه ننگه بی شهدا یه پای دنیا لنگه

    قدیما که زندگی بی ریا بود یادش به خیرشیطونه روسیاه بود

    اما حالا گمون کنم روم سیاه سفید شده صورت اون بی حیا

    تو کوچه با سرخی صورتکها شدیم خجالت زدتون لاله ها

    عصر ما عصر نون شبهه ناکه غریب ترین پدیده نون پاکه

    سر تا سر حرف همه اسکناس اهمیت نداره باطل یا راست

    دروغامون بوی مصلحت میده رنگ رخ آبرومون پریده

    شرف میدیم و دنیا رو می خریم داوطلبانه تو آتیش می پریم

    کفگیرمون که ته دیگ می خوره کار زبونمون فقط غرغره

    روزی رو دست آدما می بینیم حواسمون نیست که چقدر بی دینیم

    نفهمیدیم دینمونو فروختیم عزتمون آبرومونو ریختیم

    پیش خدا اعتباری نداریم خلاصه که خیلی نالون و زاریم

    حرف دلم رو شهدا شنیدین به غفلت زمینی ها خندیدین

    وقتی با یا علی نفس گرفتین پر کشیدین تا آسمونا رفتین

    وقت ملاقات خدا بش بگین یه بنده هاش خسته شده از زمین

    بهش بگین زمین شده پر از مین بهش بگین دلم گرفته

    همین...
    زندگی مثل یه جاده است من و تو مسافراشیم
    قدر امروز رو بدونیم ممکنه فردا نباشیم

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

  2. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    نوشته ها
    Many

     

    حرز امام جواد

     

  3. #32
    همکار بازنشسته javadkhan آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    نوشته ها
    3,688
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    گناه من نیست

    من، نمی‌شناسمت. باور کن! بهانه نیست. حرف، حرف دل است. شاید از دلی غافل. گاهی، آن هم به بهانه‌ای، نامت را شنیده‌ام. سوسو زنان به هر سو، چشم دوختم تا نوری از وجودت را دریابم، تا چشمانم بیدار شود. می‌گویند: شجاعت، شرمنده شمایل شما بوده. مروت، درمانده مردانگی‌هاتان و «خوبیها» وامدار خوبیهاتان. کجا رفته‌اید؟! خوبان خدادوست کجا رفته‌اید؟! غریبان شهر!

    گناه من نیست

    که آن روزها، روزی‌ام نبود، که روزها را با شما باشم و شبها را با شما روز کنم. می‌گویند: روزها و شبها فرازها را «صابر» بودید و نشیبها را «شاکر». می‌گویند: زمزمه دعایتان با نغمه قرآن و توسل آمیخته بود و سنگرهاتان پر بود از بوی باران، بوی سبزه.

    گناه من نیست

    من تاکنون به لاله‌زار لاله‌های عاشق نرفته‌ام. آری! من، تاکنون شهر حماسه و ایثار را ندیده‌ام. می‌گویند: رنگ خاکش چون دشت شقایق‌هاست. راست می‌گویم، من هنوز جبهه را ندیده‌ام. من، سرزمین‌های هجران کشیده را نمی‌شناسم.

    گناه من نیست

    من به جستجوی شما آمده‌ام و شما را نیافته‌ام. زنجیر بند هوای نفس و اسیر دیدنی‌های دنیا شده‌ام و دیگر شما را نمی‌شناسم. آنقدر غرق در دنیایم که یادم می‌رود، یاد شما حماسه‌سازان حماسه سرخ جبهه‌ها را.

    گناه من نیست

    کمتر کسی از روزهای خوب شما برایم می‌گوید. از سکوت شب سنگرها، از درد دلهای شبانه. کمتر کسی برایم قصه‌های عاشقانه و صادقانه‌تان را می‌گوید. کمتر برایم از نگاه پرعاطفه و حرف‌های عاشقانه می‌گویند کمتر لحظه‌های سبز شما را برایم روایت می‌کنند. کمتر زمزمه حدیث سفرهای غریبانه را می‌شنوم. آری! من آشنای غزلهای خاطرات شمایم. گاهی در دلم سوگواره برپا می‌شود. گاهی دلم برای صدای خمپاره‌ها می‌تپد. دلم برای نخلهای سوخته می‌سوزد و آهسته و بی‌صدا ساقه زرد غم و اندوه در دلم ریشه می‌کند و به یاد شما آوای غریبی سر می‌دهم و در این روزگار غریب به غربت و تنهایی خود می‌گریم و به یاد شما، دوباره جان می گیرم.

    گناه من نیست

    من، از شما جدا مانده‌ام. من، قصه مرغان مهاجر را بارها شنیده‌ام. من، قصه عروج را از دشت شقایق‌ها نشنیده‌ام. اما، نشانه غربت شما را از زمان و زمانه دیده‌ام. من، حدیث حادثه‌ها را شنیده‌ام.

    گناه من نیست

    روزگار، نه. زمانه، نه. زمان، زمان غریبی است. غربت یاد شهید غیرت‌های رفته به باد را زنده نمی‌کند. غربت یاد شهید حدیث عشق و جنون را رها نمی‌کند. غربت یاد شهید صحبت سرخ لاله‌ها را هویدا نمی‌کند. غربت یاد شهید ابرهای تیره دل را سپید نمی‌کند وغربت یاد شهید غیرت ما را شعله‌ور نمی‌کند. آری، زمان زمان غریبی است.

    گناه من نیست

    قرارهای امروزی آوای بی قراران را از یادها برده است، ترانه‌های امروزی ترانه‌ی دلنواز باران جبهه‌ها را از بین برده است. آری! آوای باران به گوشمان نمی‌رسد. عطر سرخ ایثار بویش را از دست داده است.

    گناه من نیست

    چشمهای غرق به مال چشمهای فانوسی آن روزها را از یاد برده است. لبخندهای مایل به دنیا لبخندهای دریایی دریادلان را فراموش کرده است. آری! آسمان سینه‌هامان از آوای غربت یاران، بغض ابر گرفته است. کجائید؟! ای لبهای خاموش، تا با صدای آشنای خود برایم بگوئید رازهای در زنگار نهفته را، قصه شوق پرواز را.

    گناه من نیست

    باور کنید! من اسیر دنیای دردآلود و نازیبا شده‌ام و از زیباییهای شما فاصله گرفته‌ام. من، اسیر مردابهای تباهیم. طوفان حوادث، در این زمانه غربت از شما جدایم کرده است.

    گناه من نیست

    آن قدر کوچک بودم، که گرمای جبهه‌های جنوب را نچشیده‌ام. آن قدر که در سنگرهای خون و خمپاره نجنگیده‌ام.

    گناه من نیست

    مردمان گرم جوش و مهربان آن روزها را ندیده‌ام. من شهر نخلهای سوخته را ندیده‌ام. خاک گلگونش را نمی‌شناسم. من چشم‌اندازهای تماشایی‌اش را ندیده‌ام. نخلهای ثابت و نخلهای بی سر را ندیده‌ام. آری! من سوگ گلها را ندیده‌ام. حکایت پرپر شدن لاله‌های خفته در بستر خون را نشنیده‌ام. حکایت شقایقهای سوخته را، حدیث شجاعت و شهامت شما را نشنیده‌ام. آری! من صدای گریه‌های کودکان بی مادر را نشنیده‌ام. آری! من صدای مادران فرزند از دست داده را نمی‌شناسم.

    گناه من نیست

    با چشمان مضطرب و گریانم به دنبال یادگاری از آن روزها می‌گردم. آری! از روی یک نیاز و برای فهمیدن یک راز بیشتر، دنبال سرداران رشید صحنه‌های درد می‌گردم. دنبال آنان که هنوز دلهاشان برای عطر پوکه‌ها و ترانه‌ی سنگرها می‌تپد. دلم می‌خواهد کسی برایم حدیث یاران بی‌مزارتان، حدیث گردان‌های گمنام و قصه سحرگاه‌های اعزام را بگوید. می‌خواهم دلی عاشق برایم از دلهای شکسته و پریشان بگوید. دلم می‌خواهد دلی داغدیده از حماسه ایثارتان و از شکوه ماندگار عاشقی‌تان برایم بگوید. چشمانم به دنبال چشمهای بارانی شما می‌گردد و دل آواره‌ام دنبال دلهای آسمان‌وار طوفانی شما می‌گردد و من، در این تنهایی به دنبال یک روح دریایی که برایم طلوع سرخ خنده‌هاتان را تفسیر کند، گوش‌هایم به دنبال صدایی از غزل، ترانه‌تر می‌گردد و نگاهم، به دنبال نگاهی ماندنی‌تر از سپیده. آری! نگاهم از نگاه‌های آلوده بسیاری بیزار است و از صدای غرقه در لجن.

    گناه من نیست

    من صدای هلهله، همهمه و گریه‌های رفتن کاروان شقایق‌ها را نشنیده‌ام. من، غم آواز مردان مرگ آفرین و فریاد شعله‌ور آنان را نشنیده‌ام. من، به دنبال نشان سرخ شمایم. من غمی بزرگ را در دل تسلی می‌دهم. غم نبودن با شما، دوری از شما و غربت شما.

    گناه من نیست

    زمانه می‌خواهد که، من بی غم و درد باشم. روزگار می‌خواهد مرا به عشرت و شهوت دعوت کند. آری! زمانه می‌خواهد که راحت تن فراهم کنم و روح سرگشته را رها سازم اما من نمی‌توانم لب فرو بندم. آری! من پیام خون شما را نشنیده‌ام و شاید نفهمیده‌ام. خدا کند، شور جانبازی‌های شما، نگذارد زمزمه‌های ناپاک نامردان را نظاره کنم.

    گناه من نیست

    نگاه‌های ناپاک، چشم‌های بسیاری را فریفته خود می‌کنند و فریب می‌دهند و به خواب غفلت می‌برند. گویی آغاز خوابهای خوش فرا رسیده است. خدا کند که روح بلندتان همیشه مرا مدد کند. بگذار حرفهایم، در دل بماند و عقده‌های غریبانه خود را در سینه، نگه دارم و زخم‌نامه غربت و تنهایی را برایت شرح ندهم. آری! بگذار هر از گاهی شمیم نام پاکت را بشنوم و یادت را در دل زنده نگه دارم و تصویرت را در خاطره ایام جاری و باقی نگه دارم.
    زندگی مثل یه جاده است من و تو مسافراشیم
    قدر امروز رو بدونیم ممکنه فردا نباشیم

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

  4. #33
    همکار بازنشسته javadkhan آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    نوشته ها
    3,688
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    اى شهيد

    كاخ خلقت را بنا خشت تجلاى شهيد

    دفتر هستى كند تكميل امضاى شهيد

    باز امشب در سر پر شور من شور نوى

    بر سر پا ميكند هر لحظه نجواى شهيد

    گل اگر صد رنگ و بو دارد، زخاكش برمدار

    تا نشويد روى خود از خون رگ‏هاى شهيد

    لاله از خون شهيدان نيست ، بلكه خاك خشك

    خون دل از ديدگان پاشيده بر پاى شهيد

    نيستان دهر سر بر دارد از درياى خون

    ناله خونين چو بى ميخيزد از ناى شهيد

    مقصد مقتول جام باده فردوس نيست

    بلكه «فردوسى » است مست جام صهباى شهيد

    آرزو دارم شهادت را كه بعد مرگ من

    مردمم گويند شعرت شاد يغماى شهيد
    زندگی مثل یه جاده است من و تو مسافراشیم
    قدر امروز رو بدونیم ممکنه فردا نباشیم

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

  5. #34
    کاربر جدید rize-riz آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2011
    محل سکونت
    کرج
    نوشته ها
    2
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    سلام
    یادونه تو سه راهی شهادت تو ی فاو گفتم دستمو بگیرید . گفتید برای تو زوده بچه ای
    ..................................
    یادتونه توی چهار زبر عملیات مرصاد رفتید و ولم کردید
    .................................
    سال 71 هم تو بمبو اومدم دنبالتون . .. نیومدم تو جیش المهدی بودم . نبودم ؟ فقط میگید بمون .......
    دیگه دارم پیر میشم کسی هم باورم نداره روباره من موندم و خاطراتتون ..راستی نگفتید کی نوبتم میشه ؟

  6. #35
    اگه نباشه جاش خالی می مونه ARMAN MAHDI آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Apr 2011
    نوشته ها
    294
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    شهید (---) اگه ممکنه به خوابم بیا!





  7. #36
    کاربر کوشا کویر* آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Dec 2011
    نوشته ها
    365
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    داداش مهدی یادته ..یادته که با دوستم اومدیم دیدنتون بعد تصمیم گرفتیم که یکی از شما هارو به عنوان برادر انتخاب کنیم ...یادته وقتی من نگاهم به سنگ قبر شما افتاد دیدم که اسمتون مهدی بود تو فکه شهید شدید یه جوون که وقتی اون سال به عنوان برادر انتخابتون کردم هم سن بودیم شما خوشحال و من شرمنده ...اما...اما... شما هنوز هم تو این چند سال که من داداش مهدی صداتون میکنم هنوز خواهرتون نشدم ....هنوز هم من منتظرم ...که یه روز .....صدام کنید ...خواهر .می دونم توقع زیادیه اما....داداش مهدی من ...
    ویرایش توسط کویر* : 26-01-2012 در ساعت 21:40

    خدایا مرا ببخش به خاطر در هایی که کوبیدم و خانه ی تو نبود...


  8. #37
    اخراج شده يادشهيد آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Nov 2011
    نوشته ها
    3,189
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    من فقط میگم که


    شهدا شرمنده ایم:geryeee:

  9. #38
    کاربر کوشا کویر* آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Dec 2011
    نوشته ها
    365
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    داداش حسین، داداش مهدی که منو فراموش کرده اما شما چی....شما هم مارو فراموش کردید...یادتونه که بعد از چند سال رفتم پیش خانم حسینی ازش خواستم برام دعا کنه که والدینم به من اجازه بدن بیام شلمچه ...یادته چند سال التماس می کردم اما اون روز به خاطر دعای دختر عموتون شما قبول کردید...یادته وقتی که هر کدوم از بچه ها که شانسی یه رزق... یه کارت دعوت از طرف شما بر می داشتند اسم شما برام دراومد. شهید سید حسین حسینی. پذیراییتون عالی بود اما تو شلمچه نمیدونم چی شد که از دستم ناراحت شدید همه جا عالی بود اما اونجا...واقعاً نمی دونم چی شد...دلم بدجور گرفت مخصوصاً وقت غروبش....تو چهره همه آرامش بود و ناله های دلتنگی ...اما من ...تو دل من ...سنگینی بود و سکوت مبهم دوری ...سکوت سوزان فریاد های بی صدای بی خبری ...توی اون سکوت که پر از ناله بود به دنبال شما می گشتم شمایی که محل شهادتتون شلمچه بود و من هم چشم انتظار ....حاج آقا گفت این سکوت رو نبینیدا این جا قوقایی بود...چرا من نمیشنوم صدای أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَكْشِفُ السُّوءَ گفتن های با گریه و اشک های خدایی رو ...یعنی میشه منم یه روز مثل شما اشک بریزم ....

    خدایا مرا ببخش به خاطر در هایی که کوبیدم و خانه ی تو نبود...


  10. #39
    کاربر کوشا کویر* آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Dec 2011
    نوشته ها
    365
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    داداش حسین دارن میبرن بچه هارو شلمچه. بازهم مامانم ساز مخالف میزنه خودت راضیش بکن داداش...خواهش میکنم ...مثل سال پیش...:geryeee:

    خدایا مرا ببخش به خاطر در هایی که کوبیدم و خانه ی تو نبود...


  11. #40
    کاربر تازه کار tabesh آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2011
    محل سکونت
    اهواز
    نوشته ها
    56
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    تفنگ های پر برای شلیک به مغزهای پر ساخته شده اند!
    و مغزهای خالی برای پر کردن این تفنگها.
    - نیچه








    گل را می توان زیر پا له كرد، ولی بوی عطر آنرا نمی توان در فضا كُشت. فرانسوا ولتر


    ...چگونه مي‌شود اي همزبان‌! زبان را كشت‌
    سكوت كرد و به لب بغض بي‌امان را كشت‌
    چگونه مي‌شود آيا گلايه نيز نكرد
    كه ميهمان به سر سفره ميزبان را كشت‌
    ميان گندم و جو فرق آنچناني نيست‌
    كسي به مزرع ما اعتبار نان را كشت‌
    هر آنچه ميوه در اين باغ‌، رايگان شما
    ولي عزيز من‌! اين فصل‌، باغبان را كشت‌
    ببخش‌، با همة درد و داغ‌، مي‌دانم‌
    نمي‌توان به يكي ابر، آسمان را كشت


    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    چقدر سخت است همرنگ جماعت شدن وقتی جماعت خودش هزار رنگ است.




صفحه 4 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 3 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 3 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
کانال سپاه