[align=center][size=large]إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ[/size]
إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ «1» الخ كلمه عبد بمعناى انسان و يا هر داراى شعور ديگريست كه ملك غير باشد، البته اينكه گفتيم (يا هر داراى شعور) بخاطر اطلاق عبد به غير انسان با تجريد بمعناى كلمه است، كه اگر معناى كلمه را تجريد كنيم، و خصوصيات انسانى را از آن حذف كنيم، باقى ميماند (هر مملوكى كه ملك غير باشد)، كه باين اعتبار تمامى موجودات با شعور عبد مىشوند، و بهمين اعتبار خداى تعالى فرموده:
(إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا آتِي الرَّحْمنِ عَبْداً، هيچ كس در آسمانها و زمين نيست مگر آنكه با عبوديت رحمان خواهند آمد). «2»
كلمه عبادت از كلمه (عبد) گرفته شده و على القاعده بايد همان معنا را افاده كند، و لكن چه اشتقاقهاى گوناگونى از آن شده، و يا معانى گوناگونى بر حسب اختلاف موارد پيدا كرده، و اينكه جوهرى در كتاب صحاح خود گفته:
كه اصل عبوديت بمعناى خضوع است، «3»
معناى لغوى كلمه را بيان نكرده، بلكه لازمه معنى را معناى كلمه گرفته، و گر نه خضوع هميشه با لام، متعدى مىشود، و مىگويند: (فلان خضع لفلان، فلانى براى فلان كس كرنش و خضوع كرد)، ولى كلمه عبادت بخودى خود متعدى مىشود، و مىگوئيم: (إِيَّاكَ نَعْبُدُ، ترا مىپرستيم) از اينجا معلوم مىشود كه معناى كلمه عبادت خضوع نيست.
و كوتاه سخن، اينكه: عبادت و پرستش از آنجايى كه عبارت است از نشان دادن مملوكيت خويش براى پروردگار، با استكبار نمىسازد، ولى با شرك مىسازد، چون ممكن است دو نفر در مالكيت من و يا اطاعت من شريك باشند، لذا خداى تعالى از استكبار از عبادت نهى نكرده، ولى از شرك ورزيدن باو نهى كرده، چون اولى ممكن نبوده، ولى دومى ممكن بوده است، لذا در باره استكبار باين عبارت فرموده:
(إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ، آنهايى كه از عبادت من سر مىپيچند، و تكبر مىكنند، بزودى با خوارى و ذلت داخل جهنم خواهند شد)، «4»
و در باره شرك فرموده:
(وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً، واحدى را شريك در عبادت پروردگارش نگيرد) «5»
پس معلوم مىشود شرك را امرى ممكن دانسته، از آن نهى فرموده، چون اگر چيزى ممكن و مقدور نباشد، نهى از آن هم لغو و بيهوده است، بخلاف استكبار از عبوديت كه با عبوديت جمع نميشود.
[/align]
[align=right]
__________________________________________________
1- سوره فاتحه آيه 5
2- سوره مريم آيه 93
3- الصحاح للجوهرى ج 2 ص 503
4- سوره غافر آيه 60
5- سوره كهف آيه 110
[/align]
[align=center]
[size=large] ترجمه الميزان، ج1، ص: 40[/size]
[size=large]فرق بين عبوديت عبد در برابر مولى و عبوديت بندگان نسبت به خدا[/size]
و عبوديت ميان بندگان و موالى آنان تنها در برابر آن چيزى صحيح است كه موالى از عبيد خود مالكند، هر مولايى از عبد خود بان مقدار اطاعت و انقياد و بندگى استحقاق دارد، كه از شئون بندهاش مالك است، و اما آن شئونى را كه از او مالك نيست، و اصلا قابليت ملك ندارد، نمىتواند در برابر آنها از بنده خود مطالبه بندگى كند، مثلا اگر بندهاش پسر زيد است، نمىتواند از او بخواهد كه پسر عمرو شود، و يا اگر بلندقامت است، از او بخواهد كه كوتاه شود، اينگونه امور، متعلق عبادت و عبوديت قرار نمىگيرد.
اين وضع عبوديت عبيد در برابر موالى عرفى است، و اما عبوديت بندگان نسبت به پروردگار متعال، وضع ديگرى دارد، چون مالكيت خدا نسبت به بندگان وضع عليحدهاى دارد، براى اينكه مولاى عرفى يك چيز از بنده خود را مالك بود، و صد چيز ديگرش را مالك نبود، ولى خداى تعالى مالكيتش نسبت به بندگان على الاطلاق است، و مشوب با مالكيت غير نيست، و بنده او در مملوكيت او تبعيض بر نميدارد، كه مثلا نصف او ملك خدا، و نصف ديگرش ملك غير خدا باشد، و يا پارهاى تصرفات در بنده براى خدا جائز باشد، و پارهاى تصرفات ديگر جائز نباشد.
هم چنان كه در عبيد و موالى عرفى چنين است، پارهاى از شئون عبد (كه همان كارهاى اختيارى او است)، مملوك ما مىشود، و مىتوانيم باو فرمان دهيم، كه مثلا باغچه ما را بيل بزند، ولى پارهاى شئون ديگرش (كه همان افعال غير اختيارى او از قبيل بلندى و كوتاهى او است) مملوك ما قرار نمىگيرد، و نيز پارهاى تصرفات ما در او جائز است، كه گفتيم فلان كار مشروع ما را انجام دهد، و پارهاى ديگر (مانند كشتن بدون جرم آنان) براى ما جائز نيست.
پس خداى تعالى مالك على الاطلاق و بدون قيد و شرطها است، و ما و همه مخلوقات مملوك على الاطلاق، و بدون قيد و شرط اوئيم، پس در اينجا دو نوع انحصار هست، يكى اينكه رب تنها و منحصر در مالكيت است، و دوم اينكه عبد تنها و منحصرا عبد است، و جز عبوديت چيزى ندارد.
[/align]