رفیق دوست: من به رجایی گفتم برای آوردن بهزاد نبوی، باید روز قیامت جواب خدا را بدهی
محسن رفیقدوست وزیر سپاه در کابینه میرحسین موسوی در گفت وگو با جوان آنلاین به انتقاد از عملکرد این کابینه پرداخت.
به گزارش خبرآنلاین مهمترین بخش های این گفت وگو به این شرح است:
* در دولت، عدهای از وزرا بیشتر خطاب به من و یک کمی هم وزیر دفاع که او هم در هیئت دولت شرکت میکرد و عضو کابینه بود، میگفتند: «آقا! چرا جنگ را تمام نمیکنید؟» یعنی عدهای در هیئت دولت دنبال این بودند که زودتر جنگ را تمام کنیم.
* یک کسی مثل بهزاد نبوی که یکی از مؤثرترین اعضای هیئت دولت بود - از این نظر میگویم یکی از مؤثرترین، چون آقای نخست وزیر خیلی به ایشان عنایت و او را قبول داشتند- پس از صدور فتوای امام (ره) در هیئت دولت گفته بود: «مگر ما مسلمان تنوری هستیم که هر خمیری را که امام صاف کند، توی تنور بزنیم؟»! آقای شمخانی که به جای من در هیئت دولت بودند، گفتند: «بله، ما مسلمان تنوری هستیم و هر خمیری امام بگیرند در تنور میزنیم. »
*امروز یک دستنوشته جالبی را پیدا کردم. من در 26/2/63 به کمک آقای پرورش در هیئت دولت شعری گفتم و در هیئت دولت خواندید؟همانجا شعر را گفتم و خواندم:« بگو به خواب که از چشم ما برو امشب/ جزیرهای که مکان تو بود، آب گرفت/ ببین که گفت امامت چگونه شد پامال/ نگر که جمله ما را چگونه خواب گرفت/ عجیب که دمادم همی خروشد بحر/ و لیک سفره خودبین ورا حباب گرفت/ ببین که بلبل خوشخوان چگونه دوشین خواند/ ولی مفسر دون، نغمه غراب گرفت.» این زبان حال ما در سال 1363، یعنی دو سال بعد از وقتی بود که من به کابینه رفتم. این شعر را متناسب با همین نقزدنهای دولتیها گفتم.
*آقای موسوی میگوید ما از شش میلیارد درآمد مملکت، چهار میلیارد را خرج جنگ میکردیم. اما درست برعکس بوده. بین یک تا 5/1 میلیارد دلار را برای جنگ میگذاشتند و بقیهاش را برای اداره مملکت که البته بخش زیادی از آن را گندم میخریدند.
*در دور دوم من اصرار نداشتم که آقای موسوی بماند. آقای رضایی به این مسئله معتقد بود و ظاهراً در جبهه با چند نفر از برادرها صحبت کرده بود و برای این مسئله خدمت امام(ره) رفت.
*آقای رضایی و حتی آقایهاشمی رفسنجانی در این مدت تلویحاً یا تصریحاً از عدم همکاری دولت با جنگ سخن گفتهاند. اصلاً آقایهاشمی با همین شگرد، جنگ را به پایان رساند که توپ را توی زمین دولت انداخت. من این را قبلاً هم گفتهام. آقایهاشمی بنده را صدا کردند و گفتند: «این دولت شعار جنگ میدهد، اما آن طور که باید در جنگ شرکت نمیکند، بنابراین تو برو توی وزارتخانهات بنشین و کار به کاری نداشته باش». بعد آمد و ستاد جنگ را به ریاست آقای موسوی و لجستیکی آقای بهزاد نبوی و تبلیغات آقای خاتمی راهانداخت و دو ماه نکشید که جنگ تمام شد، یعنی آنها اعلام کردند که نمیتوانیم بجنگیم!
* من به آقای رضایی گفتم اگر شما بخواهید بغداد را فتح کنید، چه میخواهید؟ آقای رضایی گفت: «این امکانات را به من بدهید، میروم بغداد را میگیرم!» و صورت داد. دولت هم صورت را برد خدمت امام(ره) و گفت ما نمیتوانیم تهیه کنیم، بنابراین جنگ باید تمام شود. البته من معتقدم جنگ، خوب موقعی تمام شد.
* من در مورد آقای موسوی نمیتوانم اظهارنظر بکنم، چون چندان دستگیرم نشد که ایشان مخالف جنگ بود یا نه، ولی بسیاری از وزرا، یعنی اعضایسازمان مجاهدین انقلاب اسلامی مخالف جنگ بودند.
*هر منطقی که داشتند، من نفهمیدم. اشاره کردم وقتی که من پروژه تولید مهمات 12 میلیون گلوله توپ و خمپاره را به هیئت دولت بردم و مطرح کردم و گفتم به جای اینکه 3 میلیارد دلار بدهیم و اینها را بخریم که بودجهاش را نداریم، میخواهیم با 380 میلیون دلار این کار را انجام بدهیم. آقای نبوی برایم یادداشت نوشت که «خدایا! دستکم در هیئت دولت شعور را جانشین شعار بفرما!» و آورد و داد دست ما. گفتم: «زیرش اسمت را بنویس و امضا کن»، نکرد. خودم اسمش را نوشتم و تاریخ هم گذاشتم. این روزها دارم در میان اسنادم میگردم آن کاغذ را پیدا کنم. اصلاً عقیده به ادامه جنگ نداشتند.
*صراحتاً بگویم من به آقای رجایی گفتم شما برای آوردن بهزاد نبوی، باید روز قیامت جواب خدا را بدهی! من با نبوی رفیق بودم اما قبولش نداشتم.