صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 1 به 10 از 56

موضوع: نویسنده ها بیان تو!

  1. #1
    حرفه ای ERMIYA آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2009
    محل سکونت
    قــــــم
    نوشته ها
    695
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض نویسنده ها بیان تو!

    سلام

    نویسنده های عزیز همکاری کنید و یه تیکه از داستان هاتون رو بزارید. اگه مورد استقبال قرار گرفت بقیه اش رو هم بزارید و بعدش هم بیایید نقدش کنیم.

    برای شروع خودم یه تیکه از یک داستان رو براتون میزارم.البته این برای خودم نیست برای دوستمه.چون داستان خودم تموم نشده داستان اون رو گذاشتم.بعدا داستان خودم رو میزارم.راستی تمامی داستانها در اسپانیا اتفاق می افته و راوی داستانها ربه کاست.ربه کا هم یکی از شخصیت های داستانه.

    [size=large]ستاندن جانها

    ساعت 23 دقیقه نیمه شب بود،قرار بود همگی ساعت یک برای استقبال از آنجلینا و دیوید که از ایتالیا می اومدن به فرودگاه برویم.هنوز هیچ تصمیمی برای لباس پوشیدن نداشتم ولی به خاطر اینکه دیر نرسم فورا یک لباس اسپرت پوشیدم و موهام رو دم اسبی بستم و از خونه زدم بیرون،ساعت 24:35 دقیقه بود. تا اومدم سوار ماشین بشوم ،گوشی ام زنگ خورد،جواب دادم:سلام الکس ،باشه پس منتظرم.الکس بود بهم گفت من میام دنبالت منتظر باش.الکس خیلی زود رسید.سر ساعت یک تو فرودگاه بودیم.ام گابریل و جولیا هم رسیده بودند.تازه همون موقع فهمیدم که من والکس دست خالی اومدیم.ساعت 1:15 دقیقه بود که آنجلینا از اون طرف سالن پیداش شد.فکر کردم تنهاست ولی به فاصله یک متری اون داویده رو هم دیدم.از فرودگاه که بیرون اومدیم صدای همهمه ای می اومد،ولی هرچه دقت کردم نتونستم بفهمم که چیه.به خاطر همین بی خیال شدم و از بچه ها خداحافظی کردم ورفتم.وقتی رسیدم مامان و لورنزو خواب بودن ؛من هم از فرط خستگی رفتم توی اتاقم و روی تخت ولو شدم.
    صبح ساعت 6:30 دقیقه بود که مامانم بیدارم کرد خیلی خوابم می اومد ولی چاره چی بود؟به زور خودم رو از تخت بیرون کشیدم ولی هنوز خواب خواب بودم.سریع کارهام رو کردم تا توی ترافیک نمونم و زود به اداره برسم،دقیقا سر ساعت 8 اداره بودم،الکس هنوز نرسیده بود ولی کمیسر(ام گابریل)مثل همیشه ،مثل ساعت به موقع رسیده بود؛وارد شدم.سلام کرد.همون لحظه بود که الکس هم رسید،گفت:سلام کمیسر،سلام ربه کاحالت چطوره؟(همینطورکه با هم صحبت میکردیم تلفن زنگ خورد)کمیسر گوشی رو برداشت:کمیسر اسکاف هستم از بخش 10جنایی،بله کجا؟بله بله ما همین الان اونجا هستیم. همون لحظه بعد از تلفن من و الکس با هم پرسیدیم:چی شد؟
    ام گابریل گفت:میریم فرودگاه باخاراس.ربه کا لپ تاپت رو بیار،تو راه براتون توضیح میدم.
    بین راه الکس پرسید:فرودگاه برای چی؟
    ام گابریل خیلی جدی جواب داد:یک قتل رخ داده.نیم ساعت یا 45دقیقه(درست یادم نیست)بعد به فرودگاه رسیدیم.توی محوطه ی بیرون فرودگاه پر از ماموران تشخیص هویت بود،واقعا نمیدونستم این همه مامور برای چیه؟ولی وقتی جسد رودیدم جا خوردم.جسد یک مرد بود که تمام بدنش پر بود از جای چاقو و بدتر از همه صورت اون بدبخت بود که روی اون اسید پاشیده بودند و قابل شناسایی نبود(تازه فهمیدم که چرا مامورین تشخیص هویت اونجا بودند).از صحنه قتل عکس گرفتیم،تمام صحنه قتل رو گشتیم اما دریغ از یک اثر،فقط توی جیب مقتول یک ورقه کوچک پیدا کردم که یک اسم و شماره تلفن روش نوشته شده بود.داد زدم الکس بیا،الکس اومد طرفم.شماره رو به الکس دادم و قرار شد در اولین فرصت با شماره تماس بگیریم.

    جسد رو به ris انتقال دادیم.دیوید و آنجلینا دور روز روی جسد کار کردند.سه شنبه ۲۴اکتبر ساعت۸:۳۰

    انجلینا وارد دفتر ام گابریل شد(من و الکس.جولیا.هم اونجا بودیم)سلامی کرد ونشست .چشمهایش

    قرمز قرمز بودند.الکس پرسید:انجلینا گریه کردی یا نخوابیدی؟انجلیناجواب داد:تو هرکدوم رو که دوست داری حساب کن ولی مهم اینه که نتیجه ی تحقیقات رو آوردم.

    ام گابریل مشتاقانه پرسید:خب بگو.آنجلیناجواب داد:من و دیوید طی تحقیقات دو روزه خودمون فهمیدیم

    علت مرگ ضربات متعدد چاقو بوده و تعداد این ضربات ۶۶۶بار بوده است.روی صورت جسد اسید سیتریک ریخته شده که یک اسید خیلی قویه.

    زیر ناخن های جسد هم الیاف نخی آبی رنگی وجود داشت که نشون می ده به طور متعدد به لباس قاتل چنگ زده شده و همین ..امیدوارم به دردتون خورده باشه..ام گابریل گفت واقعا ممنونم.

    همین موقع بود که الکس ازاتاق بیرون رفت تا برای آنجلینا قهوه بیاره.جولیا گفت:یک جسد ..با صورت متلاشی شده و یک بدن که ۶۶۶بار چاقو خورده....عجیبه....

    انجلینا سرش رو روی شونه جولیا گذاشت..

    هم زمان با این حرکت گوشی موبایل آنجلینا زنگ خورد::الو !!دیوید تویی؟چی شده؟؟......مرسی که

    خبرم کردی.

    [/size]

  2. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    محل سکونت
    Advertising world
    نوشته ها
    Many

     

    حرز امام جواد

     

  3. #2
    حرفه ای ERMIYA آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2009
    محل سکونت
    قــــــم
    نوشته ها
    695
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: نویسنده ها بیان تو!

    به به چقدر مورد استقبال قرار گرفت!:khande:

  4. #3
    اخراج شده
    تاریخ عضویت
    Feb 2009
    نوشته ها
    186
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: نویسنده ها بیان تو!

    مثل اینکه کلمه تشکر را نمی بینه

  5. #4
    حرفه ای ERMIYA آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2009
    محل سکونت
    قــــــم
    نوشته ها
    695
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: نویسنده ها بیان تو!

    نقل قول نوشته اصلی توسط KARAVAN
    مثل اینکه کلمه تشکر را نمی بینه
    سلام

    اولا اون نوشته رو من خیلی قبل تر از اینکه دوستان تشکر کنند نوشتم دوما منظور من از استقبال این بود که هیچ کس داستان نذاشت و سوما ممنون از دوستان.

    و حالا قسمت بعدی داستان:

    وقتی آنجلینا رفت .ام گابریل گفت:باید پرونده رو خیلی جدی تر از این حرف ها بگیریم.جولیا پرسید :راستی ربه کا.با شماره

    ای که توی جیب مقتول بود تماس گرفتی؟ربه کا جواب داد:آره

    شماره یک مرکز فروش اسلحه است.از طریق اون فهمیدیم که اسم مقتول پیتر هان هست....ام گابریل گفت :اطلاعات بیشتر می خواهم

    الکس گفت:متولد ۲۴جولای ۱۹۸۶هست.سوابق جنایی خاصی نداره اما به بیماری پارانویا مبتلاست..که ممکنه بعد ها به شیزوفرنی تبدیل بشه...البته اگر درمان نشه..

    ولی باید بگم که این ها هم اش حدسه ..چون کاملا معلوم نیست این شخص همون پیتر هان باشه.در همین لحظه سروان

    باتلر وارد دفتر ام گابریل شد و گفت:کمیسر همین الان یک خانمی به مرکز اطلاع داده که فرزند ۲۲ساله اش به اسم پیتر هان

    چندروزه که به خانه بر نگشته..ام گابریل گفت:سروان باتلر به به ایشون بگویید فردا در ساعت ۸در مرکز تحقیقاتی risحاضر

    باشند.برای شناسایی جسد...ربه کا کفت :بهتره بهشون بگی برای شناسایی تکه پاره های لباس جسد.

    اون روز تا آخر فقط به فکر کردن گذشت..

    ما فقط یک جسد داشتیم که اون رو هم در محوطه فرودگاه باخاراس پیدا کرده بودیم..دلیل محمکی برای اینه که

    بگوییم جسد رو بعد از کشتن به آنجا انقال دادن هم نداشتید...چون آثار و لکه های خون این فرضیه رو تکذیب

    می کردساعت ۷:۳۰دقیقه بود که به دفتر تحقیقاتیrisرسیدیم..منتظر بودیم تا مادر پیتر بیاید..و امیدوار....

    امیدوار بودیم که این که این جسد همون پیتر هان باشه تا حداقل راحت تر پروند رو پیگیری کنیم.....سر ساعت ۸

    خانم هان رسید...خانم متشخصی به نظر می اومد..با چشمهای روشن جذاب و و موهای بلند خوش حالت نشون

    می داد که در جووونی هم خانم زیبایی بوده.

    آنجلینا لباس های پیتر رو آورد..با دیدن لباس ها شروع به گریه کرد. الکس گفت :خانم

    به خودتون مسلط باشید...ام گابریل گفت:خودشه؟خانم هان با همون حالت محزون جواب داد بله

    این بار پرسید:چرا خودش رو نشونم نمی دید...جولیا گفت :متاسفم اما خود جسد قابل شناسایی نیست...واین بار شدت گریه خانم هان بیشتر شد.

    باید از فردا کارمون رو برای آزمایش دی ان ای مقتول شروع می کردیم...نمونه دی ان ای فیلیپ هان پدر پیتر را با هم مقایسه کردیم

    که کاملا با هم مطابقت داشتند......از پدر و مادر پیتر بازجویی ساده ای کردیم...اون بیچاره ها چیزی نداشتند که به ما بگویند..به

    همین خاطراسامی دوستان پیتر رو از پدر و مادرش گرفتیم..تعدادشون 7نفر بود{1-فرانک بران2-مائورو هیستینگز3-دیوک بلوم

    4-اندرو جکسون5-تابی هرناندز6-سپاستین هلمز7-انتونیو موران)بازجویی رو از فرانک شروع کردیم..هیچ کدوم اطاعات خاصی

    نداشتند و نتوانستند به ما کمکی بکنند.اما دیوک شخصیت عجیبی داشت..به سوالات جواب نمی داد..از دیوک دوبار باز جویی کردیم..

    جلسه دوم الکس داوطلب شد تا از دیوک بازجویی کند.همین که الکس وارد اتاق بازجویی شد,دیوک داد زد:چندبار بگم من هیچ کمکی

    نمی تونم بهتون بکنم.دست از سرم بردارید.الکس هم با عصبانیت جواب داد:من هم تا موقعی که جوابی رو که دلم می خواهد

    ازت نگیرم دست از سرت بر نمی دارم.

    دیوک محکم مشتش رو روی میز کوبید.الکس گفت:پس برای آخرین بار بهت اخطارمی کنم که به سوالاتم جواب بدی اگه نه

    آنقدر نفوذ دارم که بدون مدرک هم به جرم قتل پیتر تحویلت بدم.تو از بیماری پیتر چیزی می دونستی؟

    دیوک که انگار حرف های الکس رویش تاثیر گذاشته بود گفت:می دونستم ولی اینقدر کم بود که اصلا به چشم نمی اومد.

    -رفتارش با شما ها چه طور بود؟منظورم اینه که بیماریش روی رفتارش اثر نداشت؟

    جواب داد:اصلا ....پیتر کاملا عادی بود..من حتی فکر میکنم برخلاف اون چیزی که می گفتن اصلا مریض نبود...پیتر فقط یه مشکل داشت اونم این بود که خیلی کنجکاو بود..تا از چیزی که می خواست سر در نمی آورد ول نمی کرد...

    _تو آخرین بار که پیتر رو دیدی کی بود؟

    دیوک جواب داد:آخرین بار.....فکرکنم 21 اکتبر بود..آره 21 اکتبر ..

    _کجا ؟

    دیوک:توی کازینو ....الکس پوزخندی زد و پرسید:از خانواده اش چی می دونی؟

    دیوک گفت:خانواده ی معمولی داشت.هم از نظر مالی هم از نظر عاطفی.

    -توچی؟خانوده تو کجا هستند؟دیوک خنده ای کرد و گفت :خانواده؟هی پسر ببین چی میگه......من خانواده ندارم..پهلوی خانم و آقایی که اسم خودشون رو گذاشتند مادر و پدر خوانده زندگی می کنم...

    الکس از اتاق بازجویی بیرون اومد و وارد اتاق ما شد.در همین موقع بود که ام گابریل گفت:الکس..بگو بره ولی تحت نظرش داشته باش حتی یک لحظه هم چشم ازش بر ندار..این لعنتی یک چیزی رو از ما پنهان می کنه...حرفهاش این رو نمیگه..چشم هاش داد می زنه.

    واز اون روز به بعد من الکس و جولیا به طور مشترک دیوک رو زیر نظر داشتیم...روز اول عادی گذشت... اما روز دوم..

    ادامه دارد:rose:

  6. #5
    حرفه ای SuNny آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2008
    محل سکونت
    Isfahan
    نوشته ها
    848
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: نویسنده ها بیان تو!

    ممنون بابت داستانهای زیبایی که قرار دادید :rose:

    یک پیشنهاد و یک سوال :

    سوال : چرا از شخصیتها و فرهنگ ایرانی برای داستان استفاده نکردید ؟

    سوال من به این خاطر هست که من خودم هم برای اولین بار وقتی میخواستم داستان بنویسم همین کار شما رو انجام دادم( دلیل اینکه چرا من این کار رو انجام دادم بماند ....)

    اما چرا به نظر من نوشتن در مورد شخصیتها و فرهنگ ایرانی بهتر هست به خاطره اینه که ما یک عمر اینجا زندگی کردیم از راه و چاه و فرهنگ و آداب و رسوم و ....ایران با خبریم ، اما وقتی که شروع می کنیم به نوشتن درباره اونطرف صرفا اطلاعات ما محدود هست به چیزهایی که شنیدیم یا خوندیم ، و نه چیزهایی که یک عمر باهاشون مانوس بودیم ، به همین خاطر به واقعیت نزدیکی کمتری پیدا میکنه و گاها دیده میشه کمی از فرهنگی که باهاش بزرگ شدیم و پیرامونمون هست رو قاطی اش میکنیم ، مگر اینکه مدتها اونجا زندگی کرده باشیم که در اینصورت برای داستان مشکلی پیش نمیاد .......
    ( البته اینو تو پرانتز بگم ، شما با خوندن کتابها و رمانهای زیاد از نویسنده های خارجی میتونید توی این زمینه هم موفق باشید)

    پیشنهاد : معمولا اگر دیده باشید توی داستانها و بیشتر توی رمان ها چندتا ماجرا رو با هم پیش می برند ، چند تا ماجرای به هم پیوسته البته و نه ماجراهای بی ربط !

    این به تنوع متن ، کمک میکنه و خواننده قطعا احساس خستگی نمیکنه و همچنین میتونید مخاطبان زیادی رو برای هر بخش از داستان تون داشته باشید چون مثلا یکی از بخش جنایی اش لذت می بره یکی از قسمتی که توش مسائل و دعواهای خانوادگی هست و یکی از ماجراهای عاشقانه ای که پیش میاد توی داستان ......
    البته این به این معنا نیست که متن شما متمرکز روی یک چیز نباشه ، مثلا شما الان داستان جنایی رو قرار دادید میتونید با تمرکز روی همین بخش ، قسمتهای دیگه رو هم بهش اضافه کنید .........

    امیداوارم بیش از پیش در کارتون موفق و پیروز باشید:rose:

  7. #6
    حرفه ای ERMIYA آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2009
    محل سکونت
    قــــــم
    نوشته ها
    695
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: نویسنده ها بیان تو!

    نقل قول نوشته اصلی توسط SuNny
    ممنون بابت داستانهای زیبایی که قرار دادید :rose:

    یک پیشنهاد و یک سوال :

    سوال : چرا از شخصیتها و فرهنگ ایرانی برای داستان استفاده نکردید ؟

    سوال من به این خاطر هست که من خودم هم برای اولین بار وقتی میخواستم داستان بنویسم همین کار شما رو انجام دادم( دلیل اینکه چرا من این کار رو انجام دادم بماند ....)

    اما چرا به نظر من نوشتن در مورد شخصیتها و فرهنگ ایرانی بهتر هست به خاطره اینه که ما یک عمر اینجا زندگی کردیم از راه و چاه و فرهنگ و آداب و رسوم و ....ایران با خبریم ، اما وقتی که شروع می کنیم به نوشتن درباره اونطرف صرفا اطلاعات ما محدود هست به چیزهایی که شنیدیم یا خوندیم ، و نه چیزهایی که یک عمر باهاشون مانوس بودیم ، به همین خاطر به واقعیت نزدیکی کمتری پیدا میکنه و گاها دیده میشه کمی از فرهنگی که باهاش بزرگ شدیم و پیرامونمون هست رو قاطی اش میکنیم ، مگر اینکه مدتها اونجا زندگی کرده باشیم که در اینصورت برای داستان مشکلی پیش نمیاد .......
    ( البته اینو تو پرانتز بگم ، شما با خوندن کتابها و رمانهای زیاد از نویسنده های خارجی میتونید توی این زمینه هم موفق باشید)

    پیشنهاد : معمولا اگر دیده باشید توی داستانها و بیشتر توی رمان ها چندتا ماجرا رو با هم پیش می برند ، چند تا ماجرای به هم پیوسته البته و نه ماجراهای بی ربط !

    این به تنوع متن ، کمک میکنه و خواننده قطعا احساس خستگی نمیکنه و همچنین میتونید مخاطبان زیادی رو برای هر بخش از داستان تون داشته باشید چون مثلا یکی از بخش جنایی اش لذت می بره یکی از قسمتی که توش مسائل و دعواهای خانوادگی هست و یکی از ماجراهای عاشقانه ای که پیش میاد توی داستان ......
    البته این به این معنا نیست که متن شما متمرکز روی یک چیز نباشه ، مثلا شما الان داستان جنایی رو قرار دادید میتونید با تمرکز روی همین بخش ، قسمتهای دیگه رو هم بهش اضافه کنید .........

    امیداوارم بیش از پیش در کارتون موفق و پیروز باشید:rose:
    سلام

    همه ی اعضای خانواده ام هم این رو می گن که چرا داستان ایرانی و غیر جنایی نمی نویسی؟ اما به نظر من پیدا کردن موضوع جنایی خیلی راحت تر از موضوعات دیگه است!پیدا کردن موضوع برای داستان ایرانی خیلی سخته!هر جا که میری وسطش میرسی به عشق و عاشقی و من هم به شدت از این موضوعات متنفرم!

    تا حالا هم 3 تا داستان ایرانی نوشتم ولی هرکدام وسطش به عشق رسید و من هم نیمه کاره رهاشون کردم تا فکری به حالشون بکنم.

    شما می گید چند تا ماجرا رو در داستان پیش ببریم،اما نمیشه!همیشه تو داستانها وقتی یک زن و مرد مجرد با هم همکار میشوند یک رابطه ی عاطفی بینشون پیش می آد که در قسمت آخر منجر به ازدواج میشه،و یا یک مشکل برای یکی از شخصیت ها پیش می آد که طرف رو تا خرخره می بره تو بدبختی و اوضاع داستان همه اش در فداکاری دوستان می گذره و مسائلی از این قبیل،داستان رو کلیشه ای می کنه!
    من و دوستم دنبال یه چیز نو هستیم،نمی گیم اینی که الان می نویسیم جدیده ولی تا اونجا که میشه از موضوعات کهنه استفاده نمی کنیم.

    ولی در کل به پیشنهادتون فکر خواهم کرد و به خاطر راهنماییتون بسیار ممنون!:rose:

  8. #7
    حرفه ای SuNny آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2008
    محل سکونت
    Isfahan
    نوشته ها
    848
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: نویسنده ها بیان تو!

    سلام خدمت نویسنده جوان :rose:

    هر جا که میری وسطش میرسی به عشق و عاشقی و من هم به شدت از این موضوعات متنفرم!
    این چه حرفیه میزنید ، داستان مال خودتونه ، هر طور میخواید شروع میکنید ، پیش می برید و تمام میکنید ......جریان داستان کاملا دست شماست

    البته من هم تا حدودی موافقم با صحبت شما ولی باز بستگی به نویسنده اش داره که چطور داستان رو پیش برده .....مثلا داستان من او ، با اینکه نسبتا عاشقانه است ولی شما اصلا احساس لوس بودن و خسته کننده و تکراری بودن بهتون دست نمیده ، چرا ؟ یکی از علتهاش قوت بیان نویسنده است یکی دیگه قضیه چند موضوعی بودن اون هست و ........

    تا حالا هم 3 تا داستان ایرانی نوشتم ولی هرکدام وسطش به عشق رسید و من هم نیمه کاره رهاشون کردم تا فکری به حالشون بکنم.
    شما داستان ارمیا رو خوندید ؟
    راستش رو بگم این اولین داستانی بود که خوندم و توش ماجراهای عاشقانه پیش نیومده بود ......خیلی قشنگه ، حتما بخونید.
    ( در مورد فردی هست که گروه خونی خانواده اش به جنگ و جبهه نمیخورده ، در جبهه شرکت میکنه و تغییر میکنه دوستانش شهید میشن و بعد از جنگ برمیگرده به دانشگاه و با محیط شهر که کلی فرق کرده روبه رو میشه و ......)

    شما می گید چند تا ماجرا رو در داستان پیش ببریم،اما نمیشه
    رمان آنا کارنینا نمونه خوبیه که ببینید چطور نویسنده چند تا موضوع رو کنار هم گذاشته و پیش برده ( البته نمیدونم الان توی بازار هست یا دیگه چاپش نکردند )، البته اون یک رمان اجتماعی هست و یکمی فرق میکنه همون داستان من او هم همینطوره ، اکثر کارهای موفق از این روش استفاده کردند ......

    همیشه تو داستانها وقتی یک زن و مرد مجرد با هم همکار میشوند یک رابطه ی عاطفی بینشون پیش می آد که در قسمت آخر منجر به ازدواج میشه،و یا یک مشکل برای یکی از شخصیت ها پیش می آد که طرف رو تا خرخره می بره تو بدبختی و اوضاع داستان همه اش در فداکاری دوستان می گذره و مسائلی از این قبیل،داستان رو کلیشه ای می کنه!
    شما میگید داستان کلیشه ای میشه ، من نظرم برعکس هست ، بزارید برای تفهیم بیشتر یک مثال بزنم :

    شخصیت ها : اول اینکه قرار نیست موضوعات همیشه برای شخصیتهای اصلی داستان پیش بیاد ، شما باید شخصیتهای زیادی رو در داستان وارد و خارج کنید ، مثلا میتونید چند صفحه از کشاورزی که توی مزرعه یکی از شخصیت های اصلی داستان کار میکنه بگید ( البته داستان جالبی باید براش بسازید وگرنه نتیجه عکس میده )....امیدوارم متوجه شده باشید منظورم چی هست .

    وقایع و اتفاقات : شما میتونید اتفاقاتی رو پیش روی داستان بزارید که از کنترل شخصیت ها بیرون هست و مربوط به هیچ کدوم از اونها نیست و جهت داستان رو به کلی تغییر میده و حدس اینکه آخرش چی میشه رو برای خواننده مشکل میکنه .....مثلا یک آتش سوزی یا هر چیز دیگه ای که به داستان شما میخوره

    میتونید وارد زندگی خصوصی و مشکلات خانوادگی هر کدوم از شخصیت ها بشید
    و
    .
    .
    .
    به هرحال شما نویسنده هستید و این شما هستید که داستان رو هرطور که دوست داشته باشید پیش میبرید این نظر من بود .....امیدوارم موفق و پیروز باشید.

  9. #8
    حرفه ای ERMIYA آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2009
    محل سکونت
    قــــــم
    نوشته ها
    695
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: نویسنده ها بیان تو!

    سلام

    شما که که می گید داستان مال خودتونه هر طور که بخواید .... مشکل سر همین پایان داستانه ، من همیشه غیر از داستان های جنایی با این مشکل روبه رو می شم که چطور یک پایان زیبا و جذاب انتخاب کنم .و این مشکل هم هست که من وقتی یک داستان جدید می خوام بنویسم پایانش رو مشخص نمی کنم و داستان همینطور میره جلو تا یک جا که من خسته میشم و یه جوری سر و تهش رو هم میارم تا تموم بشه .البته بعضی از داستان هام رو از عمد پایانی براش مشخص نمی کنم چون دوست ندارم تموم بشن .
    رضا امیرخانی هم من موندم توش چطور موضوعات به این قشنگی پیدا می کنه !!!!

  10. #9
    اخراج شده
    تاریخ عضویت
    Feb 2009
    نوشته ها
    186
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: نویسنده ها بیان تو!

    داستا را بی خیال شعر بگین تا ما نظر بدیم

  11. #10
    حرفه ای ERMIYA آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2009
    محل سکونت
    قــــــم
    نوشته ها
    695
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: نویسنده ها بیان تو!

    نقل قول نوشته اصلی توسط KARAVAN
    داستا را بی خیال شعر بگین تا ما نظر بدیم
    ببخشید فکر نمی کنی اشتباه اومدی ؟:khande:

صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
کانال سپاه