نمایش نتایج: از 1 به 1 از 1

موضوع: گفت‌وگو با خانم «كونیكو یامامورای» ژاپنی مادر شهید دفاع مقدس

  1. #1
    مدیرکل انجمنهای نور آسمان vorojax آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2008
    محل سکونت
    همشهری حضرت عشق
    نوشته ها
    7,305
    تشکر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض گفت‌وگو با خانم «كونیكو یامامورای» ژاپنی مادر شهید دفاع مقدس

    گفت‌وگو با خانم «كونیكو یامامورا» مادر شهید دفاع مقدس
    خبرگزاری فارس: 76 سال دارم. در ژاپن و در استان "كیودو " شهر "اَشیا " متولد شدم .پدرم «چوجیرو یامامورا» و مادرم «آیی یامامورا» نام داشتند. ما چهار خواهر و برادر بودیم ؛ 3 دختر و 1 پسر و من فرزند سوم خانواده محسوب می‌شوم.


    به گزارش خبرگزاری فارس ، سركار خانم «بابایی» ،پوشیده در چادری سیاه و و با نگاهی سرد و نافذ ، هیبتی خاص دارد كه به سرعت انسان را به یاد اهالی شرق آسیا می اندازد. ایشان را تا 21 سالگی با نام «كونیكو یامامورا» صدا می كردند ولی او دیگر سال هاست كه «حاج خانم بابایی» خوانده می شود. به راستی آیا خانواده «یامامورا» در دورترین افق های ذهنی خود تصور می كردند كه یكی از نوادگانشان به خیل سربازان «حضرت روح الله» بپیوندد و خون سرخش بر خاك گرم كربلای ایران اسلامی ریخته شود. و این چنین است تقدیر كسی كه باران رحمت خاصه ی خداوند بر وجودش ببارد و بركتی آسمانی به حیاتش ببخشاید.

    *فارس: لطفا خودتان را معرفی كنید.
    *بابایی: «سبأبابایی» هستم. 76 سال دارم. در كشور ژاپن و در استان "كیودو " شهر "اَشیا " متولد شدم .این منطقه از گذشته تا الان معروف است و گران‌ترین زمین‌های ژاپن در این شهر قرار دارد زیرا نزدیك كوه و دریا است و خیلی آرامش دارد، در آن موقع سینما و مغازه‌های زیادی در این شهر وجود نداشت به همین دلیل شلوغ نبود و پولدارها در آن شهر زمین می‌خریدند و ویلاهای آنچنانی می‌ساختند. البته ما چون بومی آن شهر بودیم و اجداد من در آنجا زندگی می كردند وضع مالی متوسطی داشتیم ولی در كل، "اَشیا " یك منطقه مرفه نشین است.

    *فارس: از پدر و مادر خودتان بگویید؟
    *بابایی: پدرم «چوجیرو یامامورا» و مادرم «آیی یامامورا» نام داشتند. ما چهار خواهر و برادر بودیم ؛ 3 دختر و 1 پسر و من فرزند سوم خانواده محسوب می‌شوم. پدربزرگم را به یاد ندارم اما با مادربزرگم كه زنی 80 ساله بود بسیار مانوس بودم و به او علاقه زیادی داشتم. او با پدرم كه پسر اولش بود زندگی می‌كرد. اكنون هر دو آنها از دنیا رفته‌اند.در بسیاری از كشورهای دنیا نوه‌ها به مادربزرگشان الفت زیادی دارند و من هم همینطور بودم، بیشتر اوقات زندگی‌ام را با او می‌گذراندم. به همین دلیل او خیلی مرا دوست داشت و در هر كاری كه انجام می‌داد سعی می‌كرد من را هم شركت دهد تا بیاموزم. اسم مادربزرگم «ماتسو» بود كه بودایی معتقدی هم بود و مراسم سنتی بودایی را همیشه به جا می‌آورد، هر روز صبح قبل از خوردن صبحانه همراه كتاب دین بودا وارد اتاقی می‌شد كه در آن یادبود مردگان را قرار می‌دادیم. او شروع به خواندن دعا می‌كرد و به من هم می‌گفت مانند او آداب دعا را به جا آورم. بله. در دین بودا هر انسانی كه از دنیا می‌رود، روحانی نام جدیدی را كه متاثر از نام آن فرد است برایش انتخاب می‌كند تا زیباتر نوشته شود و بعد اسم جدید را بر روی قطعه چوبی می‌نویسند و آن را در طاقچه‌ای كه نام دیگر مردگان هم گذاشته شده است قرار می‌دهند. در آن اتاق حدودا نام 20 نفر از اقوام ما وجود داشت.

    *فارس: از تحصیلاتتان بگویید؟
    *بابایی: در ژاپن بچه‌ها 1 سال دبستان، 3 سال راهنمایی، و 3 سال دبیرستان می‌روند من هم بعد از فارغ‌التحصیل شدن از مدرسه به دانشگاه رفتم و دو سال در رشته ریاضی فیزیك به تحصیل مشغول شدم اما به دلیل ازدواج درس را رها كرده و الان 51 سال است در ایران زندگی می‌كنم .

    *فارس: دعا كردن چه آدابی داشت؟
    بابایی: او قبل از خوردن غذا در اتاق را باز كرده و شروع به دست زدن می‌كرد. از غذای صبح كه معمولا برنج پخته بود به همراه ظرفی از آب كنار یادبود مردگان قرار می‌داد. این كار برای احترام گذاشتن به مردگان انجام می‌شد. این كار همه ژاپنی‌های قدیمی بود.

    *فارس: مادربزرگتان در دین بودا فردی مذهبی بودند؟
    بابایی: بله.

    *فارس: او شما را چطور در انجام كا‌رهای خوب و بد راهنمایی می‌كرد؟
    بابایی: مادربزرگم می‌گفت اگر دروغ بگویی به جهنم می روی و توضیح می‌داد كه در آنجا دیو و موجودات ترسناك وجود دارد و هر كس كه دروغ بگوید زبانش را می‌كشند، او سعی می‌كرد ما را بترساند.

    *فارس: خدا یا خدایانی در دین بودا وجود دارد؟
    بابایی: نه. در این دین خدا وجود ندارد و همه مجسمه بودا را كه فردی مانند پیغمبران است می‌پرستند آنها معتقدند او برای راهنمایی مردم آمده است.

    *فارس: خاطره‌ای از مادربزرگتان به یاد دارید؟
    بابایی: من هنوز به مدرسه نمی‌رفتم كه اوفوت كرد به همین علت خاطره‌‌ای در ذهنم از او نمانده است.

    *فارس: از پدرتان تعریف كنید، او چطور انسانی بود؟
    بابایی: در قدیم فرهنگ ژاپن پدرسالارانه بود یعنی همه كار بر عهده پدر بود، او همه مسائل را تحت نظر گرفته، تصمیم گیری و اجرا می‌كرد پدر من هم پدر سالار بود. این فرهنگ تا قبل از جنگ جهانی دوم در خانواده‌ها بود اما بعد از آن تا امروز فرهنگ‌ها به سمت غربی شدن كشیده شده است.

    *فارس: پدرتان تحصیل كرده بودند؟
    بابایی: نه

    *فارس: شغلشان چه بود؟
    بابایی: پدرم شغل دولتی داشت و در شهرداری مشغول به كار بود.

    *فارس: مادرتان را به خاطر دارید؟
    بابایی: بله. او زنی مهربان بود. مادرم مطیع پدر بود و به پدر خودش هم خیلی احترام می‌گذاشت و همیشه تلاش می‌كرد محیط خانه را در آرامش نگه دارد و نمی‌گذاشت داخل خانواده ناراحتی و دعوا به وجود آید.

    *فارس: خاطره‌ای از پدر و مادرتان در ذهن دارید؟
    بابایی: نه. خاطره به خصوصی در ذهن ندارم چون مدت زیادی در كنار آنها زندگی نكردم.

    *فارس: چه زمانی آنها از دنیا رفتند؟
    بابایی: پدرم 20 سال پیش و مادرم تقریباً 10 سال پیش فوت كردند.

    *فارس: در جوانی چطور دختر بودید؟
    بابایی: معمولاً پدر و مادرها بیشتر مواظب تربیت فرزند اول هستند و بچه‌های بعدی را آزاد‌تر می‌گذارند. من خیلی فعال بودم، ورزش می‌كردم و در خانه آرامش نداشتم.

    *فارس: دوست داشتید در آینده چه شغلی داشته باشید؟
    بابایی: اول می‌خواستم هنرپیشه شوم پدرم وقتی فهمید دعوایم كرد و گفت اصلاً و ابداً این حرف را نزن! بعد تصمیم گرفتم ورزشكار شوم چون تنیس و والیبال و شنا كار می‌كردم.

    *فارس: بین جوان‌های ژاپنی خواستگار هم داشتید؟
    بابایی: خیر

    *فارس: چطور با آقای بابایی آشنا شدید؟
    بابایی: من 52 سال پیش با او آشنا شدم. آقای بابایی مدرس زبان انگلیسی در آموزشگاهی بود كه من در آنجا دانشجو بودم و با هم آشنا شدیم.

    *فارس: اولین بار كه او را دیدید درآموزشگاه بود؟
    بابایی: بله

    *فارس: آقای بابایی در ژاپن زندگی می‌كرد؟
    بابایی: بله. شغل اصلی او تجارت بود. ایران آن زمان صنعت ضعیفی داشت به همین علت تجار به خارج می‌رفتند و اقلام مورد نیاز كشورشان را وارد می‌كردند. آقای بابایی از ژاپن ظروف چینی و پارچه، از چین هم چای وارد می‌كرد. بیشتر كارش در ژاپن، كره، آلمان و زمان كمی هم در ایتالیا بود.

    *فارس: همسرتان در خواست ازدواجش را چگونه مطرح كرد؟
    بابایی: او ابتدا از طریق یكی از دوستان تاجرش كه با پدرم آشنا بود موضوع را مطرح كرد. دوستشان چند باری به ایران سفر كرده بودند و با خانواده آقای بابایی رفت و آمد داشتند اما خانواده من مطلبی در مورد ایران نشنیده بودند وحتی نمی‌دانستند این كشور كجاست؟
    مردم ژاپن ذهنیت بدی نسبت به خارجی‌ها داشتند و اگر یك ژاپنی با خارجی ازدواج می‌كرد این را برای خانواده آبروریزی می‌دانستند چون بعد از جنگ جهانی دوم آمریكایی‌ها در ژاپن كارهای زشتی انجام می‌دادند و مردم این كشور به دلیل وقوع جنگ دچار فقر زیادی بودند، دختران مجبور بودند كاری را انجام دهند كه شایسته آنها نبود. دوست ژاپنی همسرم می‌دانست كسی كه پیراست هنوز چنین نگرشی نسبت به خارجی‌ها دارد و یكسال طول كشید تا با پدرم راجع به آقای بابایی و كار وخانواده‌اش صحبت كرد و او تا حدودی راضی شد.

    *فارس: هیچ وقت ازهمسرتان نپرسیدید چطور شد میان آن همه دانشجو شما را انتخاب كرد؟
    بابایی: نه. اما او به نظر خودش با توجه به شخصیتی كه داشت بهترین انتخاب را كرده بود و البته این تقدیر ما بود، همانطور كه خداوند می‌گوید: سرنوشت هر كس از قبل تعیین می‌شود مگر اینكه خودش آن را تغییر دهد.

    *فارس: شما از ابتدا چه نظری نسبت به آقای بابایی داشتید؟
    بابایی: نظرم مثبت بود زیرا دیده بودم او بسیار صادقانه صحبت می‌كند و هیچ وقت دروغ نمی‌گفت، بسیار هم خوش اخلاق بود.

    *فارس: می‌دانستید او مسلمان است؟
    بابایی: بله شنیده بودم. اما نمی‌دانستم مؤمن یعنی چه؟ فقط می‌دیدم سر كلاس موقع نماز كه می‌شود در گوشه‌ای از كلاس می‌ایستد و نماز می‌خواند.

    *فارس: هنگام ازدواج شما چند سال داشتید؟
    بابایی: 21 ساله بودم.

    *فارس: بعد از ازدواج مشكلی با خانواده‌تان پیدا نكردید؟
    بابایی: من با خواهر بزرگم و همسرش مشكلی نداشتم و هر وقت هم كه به ژاپن سفر می‌كردیم به خانه آنها می‌رفتیم. آنها با مهربانی ما را دعوت می‌كردند و رفتارشان ملایمت آمیز بود اما الان خواهر بزرگم و برادرم فوت كردند. خواهر دیگرم كه 10 سال از من كوچكتر است به این دلیل كه با یك ایرانی ازدواج كردم از من كینه دارد الان 5 سال است كه كاملا با یك دیگر قطع رابطه كردیم.

    *فارس: دلیل این همه ناراحتی او چه بود؟
    بابایی: او فكر می‌كرد من همه خانواده را رها كرده و به ایران رفتم و از آنها بریدم. او می‌خواست ما همیشه در كنار هم باشیم و بعد از ازدواجم با من سازگاری پیدا نكرد.

    *فارس: هیچ وقت سعی نكردید با صحبت و محبت او را قانع كنید؟
    بابایی: سعی كردم و تا زمانی هم كه آقای بابایی زنده بود رفتارش مناسب بود.

    *فارس:چرا این همه كینه از ایرانی ها در دل خواهرتان به وجود آمده بود؟
    بابایی: عده‌ای از ایرانی‌ها كه در ژاپن زندگی می‌كردند و افراد خوبی هم بودند عده‌ای دیگر از آنها كارهای بسیار زشتی انجام می‌دادند و قاچاقچی و جنایتكار ایرانی در ژاپن زیاد بود به این علت باعث شده بود خواهرم نسبت به همه آنها دچار بدبینی شود و دوست نداشت كه من با یك ایرانی ازدواج كنم.

    *فارس: چطور شد بعد از 5 سال كاملا روابطتان را قطع كردید؟
    بابایی: من رفته بودم به ژاپن و در منزل خواهرم مهمان بودم. یكی از دوستانش آمد به خانه او و من متوجه شدم خواهرم از اینكه مرا معرفی كند و بگوید همسرم ایرانی است خجالت می‌كشد. من با فهمیدن این موضوع بسیار ناراحت شدم به ایران برگشتم. در نامه ای برای او نوشتم اگر احساس می‌كنی من خواهر تو نیستم و خجالت می‌كشی من را به دوستانت معرفی كنی باید بگویم من هم از لحاظ اعتقادی با شما فرق دارم و بهتر است دیگر همدیگر را نبینیم او هم در جواب، نامه تندی نوشت و رفت و آمد ما با هم قطع شد.

    *فارس: خواهرتان هیچ وقت به ایران سفر نكرد؟
    بابایی: نه. مادرم تصمیم داشت به ایران بیاید كه با شروع جنگ منصرف شد و دیگر فرصت نكرد.

    *فارس: با توجه به اینكه شما بودایی بودید و همسرتان مسلمان از طرف خانواده آقای بابایی دچار مشكل نشدید؟
    بابایی: نه. چون من قبل از ازدواج مسلمان شدم.

    *فارس: چطور حاضر شدید دین خودتان را تغیر دهید؟
    بابایی: من در ظاهر دینم بودایی بود ولی اعتقاد به بودا نداشتم، كوركورانه و چون مادربزرگم این كار را انجام می‌داد من هم تقلید می‌كردم اما نمی‌دانستم برای چه این كارها را باید انجام دهم و مفهوم دعایی كه او می خواند را نمی دانستم. خیلی از كسانی كه در ژاپن بودایی هستند فقط ظاهراً به این دین معتقدند مانند ایران كه ممكن است خیلی ها فقط اسمشان مسلمان باشد و واقعاً ندانند اسلام چه دینی است.

    *فارس: مسلمان شدنتان را به یاد دارید؟
    بابایی: بله. زمانی كه همسرم سجده كردن را به من آموخت من تا به حال به كسی سجده نكرده بودم و وقتی با انسان بزرگی رو به رو می‌شدم به او تعظیم می‌كردم ولی هیچ وقت مقابل كسی سجده نكرده بودم. به او می‌گفتم برای چه باید سجده كنم؟! برای چه كسی؟! و همسرم توضیح می‌داد ما انسانها در برابر كسی كه این همه نعمت به ما عطا كرده است هیچ هستیم حال آنكه تو به كسی كه نعمتی به تو نداده است تعظیم می‌كنی، ما باید در برابر خداوند خود را كوچك كرده و سجده كنیم. من وقتی این كار را كردم كاملا فهمیدم با هر سجده تكبر انسان در مقابل خدای خودش ریخته شده و فروتن می‌شود، این موضوع برای من بسیار جالب بود!

    *فارس: با توجه به اینكه در دین بودا خدا وجود ندارد شما چطور توانستید به وجود او پی برده و باورش كنید؟
    بابایی: من اسم خدا را نشنیده بودم اما وقتی شما نظم دنیا را ببینید می‌فهمید یك كسی باید باشد تا این نظم را كنترل كند، كسی هست كه ما را آفریده و پیغمبرها را می‌فرستد برای راهنمایی ما به سمت كارهای خوب و جهان آخرت.

    *فارس: نماز خواندن برایتان سخت نبود؟
    بابایی: ابتدا می‌گفتم خب همینطور بنشینیم وبا خداوند حرف بزنیم این حركات برای چیست؟ یا می‌گفتم یك بار در روز نماز بخوانیم كافی است اما بعد فهمیدم انجام نماز در سر وقت باعث می‌شود اعتقادات انسان محكم‌تر شده و زندگی‌اش دچار نظم خاصی می‌شود.

    *فارس: وقتی مطلبی را نمی‌توانستید قبول كنید چه می‌كردید؟
    *بابایی: می‌پرسیدم.

    *فارس: اگر باز هم قانع نمی‌شدید چه؟
    بابایی: كسی كه قانع نمی‌شود باید اینقدر بپرسد تا قانع شود. مثلاً در مورد روزه گرفتن و اینكه نباید در یك روز غذایی بخورم به مدت یك ماه برایم سخت بود اما بعد فهمیدم فلسفه آن این است كه برای بدن مفید بوده واین مسئله از لحاظ علمی هم ثابت شده و نیز درك می كنیم انسان‌های گرسنه چه طور زندگی می‌كنند و می‌توانیم با اسراف نكردن و قناعت به آنها كمك كنیم.

    *فارس: كدام سوره قرآن را بیشتر دوست دارید؟
    بابایی: حجرات

    *فارس: چرا؟
    بابایی: در ابتدای این سوره خداوند می‌فرماید با صدای بلند صحبت نكنید، بعضی از مردم خیلی بلند حرف می‌زنند. به یاد دارم اولین بار كه به مكه رفتم ایرانی‌ها بلند بلند تكبیر می‌گفتند و عرب‌ها را ناراحت می‌كردند. آنها می‌گفتند پشت خانه پیغمبر نباید با صدای بلند حرف زد بی احترامی است، البته عرب‌ها تفسیر این آیه را نمی‌دانند اما كسی هم نباید با صدای بلند موجب ناراحتی دیگران شود.

    *فارس: ازدواج شما به سبك ژاپن برگزار شد یا با آداب اسلامی عقد كردید؟
    بابایی: تمام آداب اسلامی در مراسم ما رعایت شد.

    *فارس: مشكلی با خانواده همسرتان پبدا نكردید؟
    بابایی: نه مشكلی نبود. اما اوایل زندگی اذیت می شدیم چون اول ازدواج با خانواده برادر شوهرم زندگی می كردیم و من تازه مسلمان شده بودم رعایت پاك و نجسی را كاملا نمی‌دانستم و فكر می‌كنم آنها دچار ناراحتی شده باشند البته هیچ وقت به روی من نیاوردند.

    *فارس: بعد از ازدواج به ایران آمدید؟
    بابایی: نه. یكسال در شهر "كوبه " جایی كه در آن افراد خارجی زیادی زندگی می‌كردند ماندیم، از همسرم خواستم صبر كند تا فرزند اول مان به دنیا بیاید و خانواده من او را ببینند و خیالشان راحت باشد و بعد به ایران برویم. بعد از آنكه پسرم به دنیا آمد و ده ماهه شد به ایران آمدیم.

    *فارس: مهریه شما چه بود؟
    بابایی: به پول آن زمان پنج هزار تومان اما من گفتم همسرم فرش بخرد و به مسجد اهدا كند و او هم خرید.

    *فارس: در ایران معمولاً زوج‌های جوان در اوایل زندگی به هم قول‌هایی می‌دهند، ‌شما و همسرتان از این قول‌ها به هم دادید؟
    بابایی: بله، او قولی داد كه عمل نكرد.

    *فارس: چه قولی بود؟
    بابایی: او گفت تو هر چه بخواهی من برایت فراهم می‌كنم حتی اگر هلی كوپتر بخواهی من فراهم می‌كنم، (باخنده) تا آخر عمر به همسرم گفتم تو هلی كوپتر برای من نخریدی!

    *فارس: رفتار آقای بابایی با شما چطور بود؟
    بابایی: خوب بود! او فردی خوش اخلاق بود ولی از لحاظ مادی سختگیری می‌كرد.

    *فارس: چطور؟
    بابایی: تجار از لحاظ اقتصادی پولدار هستند اما زندگی ما متوسط بود و آقای بابایی فردی ساده زیست بودند و بیشتر انفاق می‌كردند.
    سقف خانه ما به علت بارندگی چكه می‌كرد، هر چه به او اصرار كردم كه بنا بیاورد قبول نمی‌كرد و می‌گفت همینطور هم می‌شود زندگی كرد تا اینكه یكی از دوستانش او را راضی كرد.

    *فارس: دوری از خانواده برایتان سخت نبود؟ دلتنگ نمی‌شدید؟
    بابایی: اوایل چرا اما چون بچه دار شدم سرم شلوغ شده بود و تربیت آنها مانع از دلتنگی می‌شد.

    *فارس: چند فرزند دارید؟
    بابایی: سه فرزند

    *فارس: نام اولین فرزندتان چیست؟
    بابایی: سلمان

    *فارس: چه كسی نام او را انتخاب كرد؟
    بابایی: پدرش

    *فارس: چرا سلمان؟
    بابایی: چون سلمان آتش می‌پرستید و بعد مسلمان شد. او آدم خوبی بود و آقای بابایی او را بسیار دوست داشت.

    *فارس: دومین فرزندتان كی متولد شد؟
    بابایی: وقتی آمدیم ایران دخترم بلقیس راحامله بودم او یكسال از فرزند اولمان كوچكتر است.
    و بعد از او محمد فرزند سوم به دنیا آمد.

    *فارس: هیچ وقت از اینكه با یك مرد ایرانی ازدواج كردید پشیمان نشدید؟
    بابایی: نه (باخنده) آقای بابایی می‌گفت تو باید همیشه تشكر كنی كه با همچنین مسلمانی ازدواج كردی كه تو را هم مسلمان كرد.

    *فارس: چطور زبان فارسی را آموختید؟
    بابایی: سلمان را در مدرسه علوی ثبت نام كردیم چون از لحاظ مذهبی خوب بود و من هم با بچه ها و با كتاب آنها زبان فارسی را آموختم.

    *فارس: اولین بار كی و چطور با نام امام خمینی(ره) آشنا شدید؟
    بابایی: همسرم مقلد امام(ره) بود و ما در خانه رساله ایشان را داشتیم و آن را مخفی می‌كردیم. من هم مقلد امام(ره) شدم و از همانجا با ایشان آشنا شدم.

    *فارس: روز ورود امام (ره) به ایران را به یاد دارید؟
    بابایی: بله. ما می‌خواستیم برای استقبال برویم فرودگاه ولی شنیدم كه ایشان می‌روند بهشت زهرا. به دخترم گفتم زودتر برویم و جایی برای نشستن پیدا كنیم اما یا هیچ وسیله نقلیه‌ای نبود و یا كامیون‌هایی پر از مردم به چشم می‌خورد. تصمیم گرفتیم این مسیر را پیاده طی كنیم. تا خیابان شهید رجایی رسیدیم مردم گفتند همین جا بمانید امام از این مسیر رد می شوند اما ما به سمت بهشت زهرا به راه خود ادامه دادیم و وقتی رسیدیم كه سخنرانی تمام شده بود و انگشت های پای ما زخمی بود. از روی تپه‌ای مردم را می‌دیدیم كه فوج فوج بیرون می‌آمدند.
    به همراه دخترم در راه برگشت بودیم كه یك ماشین نگه داشت و ما را سوار كرد و شروع كرد به صحبت كردن. از حرف‌هایش معلوم شد گرایشات چپ دارد، می‌گفت این‌ها آخوند بازی در می آورند، (با خنده) ما هم از ترس اینكه از ماشین پیاده‌مان نكند ساكت شدیم.

    *فارس برای ملاقات با امام رفتید؟
    *بابایی: بله. وقتی امام (ره) در مدرسه رفاه بودند، ما برای ملاقات با ایشان رفتیم. صفی طولانی از مردم به وجود آمده بود، جلوی من احمد رضایی كه از مجاهدین خلق بود و هنوز هم جز سران آنهاست ایستاده بود. من او را از قبل می شناختم. با حالت خاصی به من گفت خانم بابایی شما هم می‌خواهید برای ملاقات بروید؟! گفتم بله مگر تو نمی‌خواهی؟ او جواب داد والا چی بگم؟! اینها می خواهند آخوند بازی كنند، ندیدید در بهشت زهرا آخوندها از همه مقدم تر بود؟ من گفتم امام هم روحانی است اما اگر شما با حرف‌های او موافقی پس دیگه چكار داری او روحانی است یا نه؟ من از همان جا ارتباط خودم را با او قطع كردم چون اول نمی‌دانستم او چه نظری دارد بعد فهمیدم چپی است.

    *فارس: مجاهدین آن روزها تبلیغات زیادی در بین جوان ها داشتند. فرزندانتان در دام مجاهدین نیفتادند؟
    *بابایی: نه. اما بلقیس دختری انقلابی بود و در مدرسه رفاه درس می‌خواند و مدیر آنجا هم خانم بازرگانی ، همسر حنیف‌نژاد، بود و چند نفر دیگر از همسران و افراد مجاهدین هم آنجا تدریس می‌كردند، كسانی مثل آرادپور و... . ما بعدا متوجه شدیم ، آنها روی افكار بچه ها تاثیر گذار بودند اما دخترم خانه تیمی مجاهدین را دیده بود و از اینكه دیده بود دختر و پسر در این خانه ها با هم زندگی می كنند به ماهیت افكار آنها پی برد و از آنها جدا شد و خط ولایت را در پیش گرفت. دخترم در راهپیمایی‌ها شركت می‌كرد اما پدرش می‌گفت نگذار تنها برود و همیشه با هم می رفتیم.

    *فارس: شهید محمد موقع ورود امام با شما آمد؟
    بابایی: بله. او 17-16 ساله بود و با دوستانش در مسجد با هم برای استقبال رفته بودند.

    *فارس:خانم بابایی! شما سفر حج هم رفته اید؟
    بابایی: بله! یك بار قبل از شهادت پسرم با تبلیغات بعثه امام رفتم و یك نوبت دیگر هم در تابستان 62 بعد از شهادت پسرم محمد ما را به مكه دعوت كردند.

    *فارس:به عنوان شخصی كه از مذهب بودایی به اسلام گرویده، باید خاطرات خوبی از سفر حج خود داشته باشید.
    *بابایی: قبل از مشرف شدن عكس كعبه را دیده بودم اما این همه انسان را ندیده بودم كه به دور مكانی بگردند. مردم با عشق و علاقه طواف می كنند و این خیلی برای من تعجب داشت. مدینه بیشتر در من تأثیر داشت، همین كه از اتوبوس پیاده شدم بی اختیار یاد مصیبت های حضرت علی (ع) و حضرت زهرا (س) افتادم و بغض كردم و اشك هایم سرازیر شد.مدینه در آن زمان با الان بسیار فرق دارد. من خانه حضرت زهرا (س) را زیارت كردم و راوی توضیح داد كه ایشان در اینجا می نشستند و گریه می كردند به این خاطر این مكان بیت الاحزان نامیده شده است البته الان آنجا را خراب كرده و هتل ساخته اند. آن زمان مصائب ائمه بیشتر قابل درك بود.اكنون رفتن به حج مثل سفر با تور است، خانه خدا محاصره شده بین ساختمان های بلند در حالی كه چند سال پیش اطراف شهر مكه بیابان بود.در قبرستان بقیع دلم گرفت زیرا شرطه ها نمی گذارند از نزدیك قبرها را زیارت كنیم.

    *فارس: نسبت به كدام یك از ائمه تعلق خاطر بیشتری دارید؟
    *بابایی: امام حسین (ع).

    *فارس: بیشتر چه دعایی را می خوانید؟
    *بابایی: من خیلی دعا نمی خوانم(با خنده)، اما زیارت عاشورا و دعای توسل را بیشتر مطالعه می كنم.

    *فارس: خاطره‌ دیگری از سفر حج دارید؟
    *بابایی: در سفر اول كه بعد از انقلاب با گروه تبلیغات بعثه ی امام رفتم، از طرف بعثه دستور داده بودند كه مخفیانه به مكانی كه گفته شده بود برویم و اعلامیه‌های امام كه در آنجا مخفی كرده بودند را بیاوریم تا در راهپیمایی برائت از مشركین توزیع شود. شب از نیمه گذشته بود، گروه ما شامل سه دختر بود كه بسیار هم ترسیده بودیم، این عملیات باید به آرامی و به دور از چشم پلیس انجام می‌شد.
    مكان اعلام شده در خیابان اندلس نزدیك یك پل و كنار قبرستان بود. از روی پل به آرامی رد شدیم و رفتیم در خانه ای تاریك كه تبدیل به انبار شده بود. كسی را ندیدیم جلو رفتیم و با تعدادی جعبه های سیب و پرتقال كه پر بودند مواجه شدیم آنها را برداشته و اعلامیه ‌ها را كه زیر آن جعبه ها جاسازی شده بود برداشته و آنها را به بعثه تحویل دادیم.

    *فارس: فعالیت دیگری هم در آن سفر حج انجام دادید؟
    *بابایی: بله. قرار بود برای مراسم برائت از مشركین پلاكاردهایی را آماده كنیم كه برای انجام این كار نیاز به چرخ خیاطی بود، صادق آهنگران به كمك ما آمد و این وسیله را فراهم كرد.

    *فارس این فعالیت‌ها مشكلی برایتان به وجود نیاورد؟
    *بابایی: هنگام راهپیمایی برائت تعدادی از مردم كه زخمی شده بودند، خود را به بعثه می رساندند. ما هم در آنجا نشسته بودیم كه ناگهان ماموران سعودی ریختند داخل و شروع كردند به تجسس اما خوشبختانه چیزی دستگیرشان نشد اما عكسی از امام خمینی(ره) را كه بیرون از پنجره بعثه آویزان كرده بودیم پاره كرده و رفتند. من هم كه در مدرسه رفاه معلم نقاشی بودم ، سریع یك نقاشی از صورت امام(ره) كشیدم و به جای عكس پاره شده از پنجره آویزان كردم.

    *فارس: اعلامیه ها را در كجا پنهان كرده بودید؟
    بابایی: در كیسه نایلون گذاشته و در سیفون دستشویی مخفی كردیم كه آنها متوجه اش نشدند.

    ادامه دارد ....

    * گفت‎وگو و تنظیم از: زهرا بختیاری

    ویژه‎نامه سی سالگی دفاع مقدس در خبرگزاری فارس
    اللهم عجل لولیک الفرج


    لــــطــف الــــهـی بکند کار خویش
    مـژده رحـــــمــــــت برساند سروش




  2. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    محل سکونت
    Advertising world
    نوشته ها
    Many

     

    حرز امام جواد

     

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
کانال سپاه